هنگام که زنان کتک میزنند.
علی صیامی
•
بیش از دو دهه است که جامعهی غربی در مسیر کاهشِ نابرابری حقوق اجتماعی زن نسبت به مرد، با واقعیت جدیدی روبروشده است. واقعیتِ نابرابری حقوق اجتماعی مرد نسبت به زن. اما به دلایل مختلف و متفاوتِ اجتماعی، فرهنگی، شخصی و ... صدای این نابرابری در رسانههای چاپی، شنیداری و صوتی بازتابِ درخورش را نیافته است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۷ آذر ۱٣٨۹ -
۲٨ نوامبر ۲۰۱۰
هنگام که زنان کتک میزنند.
علی صیامی/هامبورگ/25.11.2010
با شکلگیری، رشد و تکوینِ شخصیت زن امروزی ازسالهای بعد از1950 در غرب، بخش بزرگی از این نیمهی دیگرِ بشری از هویت انفعالیِ مادر، خواهر، زنِ خانهدار،ناموسِ مرد، ناموس اجتماع و ... به هویت اجتماعی نوینی- رفتاروکرداروپندارِ نوینی- در پهنهی زندگی اجتماعی، خانوادگی و خصوصی رسید. این روند با زیروبمهاش در حال حرکت است و پویا.
تغییرات و تحولات رفتار و پندار و گفتار فرد در این روندِ تحولی سرعتِ تغییرات مدِ لباس و آرایش را ندارد. پیشداوری و داوریهای اخلاقی/فرهنگی/عرفی/مذهبی و... چنان جانسختند که نه تنها باعثِ کُندیِ سیرِ تحول شخصیتی فرد در اجتماع از گذشته به حال، و تغییرِ نگاه اجتماع به تحولات فرد میشوند، بل گاه با تابو بودنشان/شدنشان موردِ سواستفاده هم قرارمیگیرند.
یکی از این تابوها، که هنوز حتا در جامعهی دموکراتیک غربی، در اذهان عمومی سختجانی میکند و به دلایل مختلف نمیخواهد خودش را با واقعیتِ زندگیِ امروزی تطبیق دهد، زورگو و متجاوز دیدنِ ذاتیِ مرد و مردانگی، بویژه در عرصهی زندگی زناشویی است. دلایل جانسختی این پیشداوری بسیارند. به یکی از آنها اشاره میکنم.
گروه بزرگی از فمینیستها از این پیشداوری برای کسبِ حس ترحمِ آحادِ جامعه، و تثبیت نقش قربانی بودن زن و متجاوزبودنِ مرد سواستفاده کرده و میکند تا بتواند به خواستههای یکسویهاش برسد. این همان نگاهِ مردستیز بسیاری از فمینیستها، و ایضا مردانِ زنپرست است، مردانی که در ظاهر مدافع برابرحقوقی زنان با مردان هستند، اما در باطن هنوز نگاهِشان به زن ترحمیست و او را ضعیفه میدانند.
برای مستند بودنِ ادعای بالایم، در پهنهی ایرانی و زن ایرانی، به دنبالِ گفتههای فمینیستهای ایرانی مردستیز نمیروم. از شهرنوش پارسیپور، که او را در کاتگوری زنِ مدافع برابرحقوقی مرد و زن میگنجانم، نقل قول می کنم.
»در تمامیت زندگی او زنانگی هستی تجلی داشت، از این روی تمامی مانورهایش زنانه بود. هرگز ندیدم که در دعوایی مشارکت کند. برعکس در کمال شهامت میکوشید طرفین دعوا را از یک دیگر جدا کند. هنگامی که از زنانگی هستی حرف میزنم توجهم به مفهوم "خالی" است. صدیقه خانم خالی از هر غرض و مرضی بود. (پارسی پور- رادیوزمانه-گزارش زندگی/ صدیقه خانم – شماره ١۷۵)
بازخوانی کنیم:
1. زنانگیِ هستی، یعنی مفهوم"خالی". "خالی" یعنی خالی بودن از هر غرض و مرضی. پس تجلی زنانگی هستی؛ یعنی مشارکت نکردن در دعوا.
2. پس مردانگیِ هستی، یعنی مفهومِ "پُر". "پُر" یعنی پُربودن از همهی غرض و مرضها. پس تجلی مردانگی هستی؛ یعنی مشارکت کردن در دعوا.
استفاده از این نوع زبان برای تبیین یک موضوع، نه تنها نظری را بطور مستقیم نمایندگی میکند، بل بطورِ غیر مستقیم نظری دیگر را هم تداعی میکند. چنین زبانی از توانِ زبان، برای انتقالِ مفهوم به مخاطب، در ظاهر صراحتِ لهجه دارد، اما در باطن دورو و ریاکار است. شاید همان چیزیکه به اخلاق ریاکاریِ ایرانی مشهور و معروف شده، و یا شاید ناآگاهانه نهادینهی رفتارمان شده است. شاید این همان با یک تیر دو نشان زدن باشد. شاید هم مهارت و یا هنرباشد. به هرحال، هرچه که باشد، چنین پندارِ ذهنی، جزوِ ناخودآگاه جمعیست/میشود و تابووار عمل میکند.
بیش از دو دهه است که جامعهی غربی در مسیر کاهشِ نابرابری حقوق اجتماعی زن نسبت به مرد، با واقعیت جدیدی روبروشده است. واقعیتِ نابرابری حقوق اجتماعی مرد نسبت به زن. اما به دلایل مختلف و متفاوتِ اجتماعی، فرهنگی، شخصی و ... صدای این نابرابری در رسانههای چاپی، شنیداری و صوتی بازتابِ درخورش را نیافته است. یکی از مهمترین دلیلها همان اخلاق مردانگیست که شکوِه و گلایه را دونِ مردانگیاش میداند»مرد که گریه نمیکنه«. آیا مردِ مدرن هم نباید شکوه و شکایت از نابرابری کند؟
موضوع پایهای برای من، ترازمندیِ در برابریِ حقوق اجتماعی برای تمامی آحاد بشریست. همان چیزی که در مفاد کنوانسیون حقوق بشر است. و اَهَم برایم ادبیات است. ادبیاتی که زن را مظلوم و قربانی توصیف نکند، بل او را انسانی ببیند که مثلِ همهی انسانها در زندگی درگیرِ مسائلِ اجتماعیست. فکرمیکنم زن نیازی به دلسوزِ مردِ زنپرست با نگاهِ ترحمی، و ننه-من-غریبم-بازیِ زنانِ سودجو از موقعیت ندارد. مثلِ حورا یاوری.
دهها سال است که در پهنهی فعالیتهای برابرحقوقی زن و مردِ ایرانی رابطهی مستقیمی بینِ »نابرابری حقوقی زن« و واژهی »مردسالاری» پیداشده، که اقتباسی خام از غربِ سالهای 1980-1960 است. اگر روزی همهی کارها کارِ انگلیسیها بود، اگر روزی امپریالستآمریکا مانع رشد و شکوفایی ما بود، اگر روزی عربها تمدنِ چندین هزارسالهی ما را نابودکردند، امروزه تمام بدبختیهای ما از مردسالاری شده است. این واژه بجا و نابجا در اکثرِ نوشتههای تحلیلگر ایرانی بکارگرفته میشود، انگاری وردِ جادو برای رفعِ بلایاست. شدهاست آیتالکرسیِ.
به نظر من، جیزی که در این وسط نادیده گرفته میشود، بشر است و حقِ زیستِ باعزتش. بسیاری از زنان از نبود یا کمبودِ مرد مدرن شکوِه میکنند، بیآنکه از این مردِ مدرن تعریفی جامع بدست دهند، بیآنکه از زنِ مدرنِ درخورِ مرد مدرن تعریفی جامع بدست دهند. تنها با کلیگوییها جوی فراهم شده که در مردان »احساس گناه« تولید شود.
با توضیحات مختصر بالا، ورود به این بحث و جدل را ضروری حس میکنم. چرا؟
اگر برابری حقوق اجتماعی زن و مرد برایم مهم باشد، که هست، برایم ادبیات و ادبیتش اهم است. انبوهیِ ادبیاتِ مردستیز و زنپرست و گسترشِ آن در این دوسه دههی اخیر، از نویسندههای مرد یا زن، که اکثرا چیزی جز مظلومنمایی و به قولِ هدایت چُسنانهای نیست، مرا که دوستدارِ ادبیت و زیباییشناسیام بطورِ جدی نگران کردهاست. از آن بدتر، نمیدانم از پزِ مدرنیست، یا از زنپرستی با مایهی اروتیک، یا از سرِ ناآگاهی، یا از سرِ دشمنی با سیاستهای انسانستیزِ رژیم- که متاسفانه فقط به زنستیز معروف شده- و یا دلایل دیگری، یکی ازمعیارهای خوبی و یا بدیِ یک تولید ادبی- داستان یا شعر یا...- برای بسیاری از داورانِ جایزهها و برای منتقدها همین بیانِ دردهای شخصیِ قربانینمایی شده است. مردان نویسنده گویا خودشان تجربهی زندگی ندارند که داستان کنند، قهرمانِ داستانهاشان زنِ قربانی است. از فراوانیِ کار نیازی نمیبینم که مثال فراوان بیاورم. از زنان بگذریم که فقط از خود و دردِ شخصیِ خود مینویسند. گویا در ایران بیش از خارج از ایران به این موضوع برخوردهاند و نام این تولیدات را ادبیات آشپزخانهای گذاشتهاند. خواهانِ ادبیاتیام مثلِ "دختر بدجنس" از ماریو وارگاس یوسا، که زن را به همان شکلی که هست توصیف میکند، بی آن که از او فرشته یا دیو بسازد، نه "شهرزادِ" بدبختِ بیچارهی مادرمردهای که چلتن در "تهران خیابان انقلاب" توصیف کرده است.
به هرحال زنِ مدرن فرشته نیست و دارد پا به پای مردِ مدرن، با حفظ زنانگیاش، رشد می کند و به سوی تکامل میرود. متاسفانه، یکی از فرایندهای این رشد و تکامل ستیزهجوشدنش است، که امری طبیعی و انسانیست. چون دیگر اجتماعی و مدرن شده، و مدرنیت اینها را هم دارد. زن در غرب مرد را در خانه کتک میزند، اگر زورش برسد، و در در ایران شوهرکُشی هم میکند.
در تاریخ 4 نوامبر 2010 برنامهای با موضوع »شکستنِ تابوی متجاوزبودن مرد در دعوای خانوادگی« از تلویزیون آلمان پخش شد.
ترجمهی زیر ازمتن نوشتاری سایت اینترنتی این فرستندهی تلویزیونیست.
***
آیا خشونت خانوادگی موضوعی مربوط به دیوصفتی مردانگیست؟ بررسی آماری جدیدی از وزارتِ کشور ایالت بادن-وورتمبرگ Baden-württemberg نشان میدهد که روزبروز زنان بیشتری دست به روی همسرانشان دراز میکنند، موضوعی تابویی، که سیاستِ حکومتی سختش است با آن درگیرشود.
تابوی بزرگ جامعهی ما برخورد با خشونت زنان به مردان در زندگی مشترک است، شاید بزرگترینش. هیچ چیزی به قوتِ پیشداوریِ خشونت مرد و قربانی بودن زن در سرِ ما جاخوش نکرده است. تصویر عمومی و بیرونی در جامعه از زنِ امروزی برابر است با ملکهای خونسرد که افسار زندگیاش را در دست دارد. پایان امرونهیهای سنتی، پایانِ نقشهای از پیشنوشته شده، ناوابستگی اقتصادی توانست زن را آزادسازد. اما چیزی که دیده نشد، اما امروزه در زیر روشنایی روز دیده میشود، همانا نبودِ تفاوت فاحش درمیزان پرخاشگری و ستیزهجویی زنان با مردان است.
پژوهشهای بینالمللی دربارهی گسترش و تقسیمبندی خشونت انسانی میان زنان و مردان نشان میدهند که میزان خشونت خانگی زنان به سطح مردان رسیده است. هرچند زنان و یا جامعه نخواهد آن را بخود بقبولانند. خیزش فمینیستی در مواجهِ با واقعیتِ آمارها حضور این پدیده را پذیرفته- اما باز میپرسد، در کدام سمت و سو؟ اگر به گوگل داده شود>»خشونتِ زنان« در اولین داده » خشونت علیه زنان« دیده میشود. چرا؟ چون تابوی بویژه بزرگ از نظر دور نگاه داشته شده.
جامعهشناس، باستیان اشویتال Bastian Schwithalمیگوید:» اعدادِ آماری جدید نشان میهند که مراودهی خشونت در زناشویی به نسبتِ برابرِ با هم در زن و مرد رسیدهاند. شاید فکرکنیم که موضوع به خشونتهای نرم مربوط میشود، اما آمارها سخن از خشونت خشن میگویند. پیشترها سمت و سوی پژوهش ها یکسویه بود؛ درسوی خشونت خانگیِ مرد به زن، اما امروزه به هردوسو نگاه میشود.«
مشکل اینجاست که مردانِ قربانی خشونت، در مقابل خشونت از طرف مردی دیگر، به راحتی دستِ کمک به سوی مراجع قانونی برای نقض حق بشریشان دراز میکنند، اما در مقابل خشونت از سوی زن، ، که از دیدگاه ما بازهم عملی جنایی تلقی میشود، به مراجع قضایی شکایت نمیکنند. اشویتال در پاسخ به پرسشِ » علتِ تفاوت معیارِ مردانه و زنانه در ارزیابی قربانی بودن در کجاست؟« میگوید:» نخستین علت را باید درعدمِ مراجعهی مردان به سازمانهای یاریدهنده دانست، از اینرو آماری واقعی از مردان قربانی بدست نمیآوریم. این نارسایی به درک غلط و ازپیشنوشته شدهی نقش متجاوزِ مرد در مقابلِ زن در زناشویی مربوط میشود.(یعنی مردان هم خودشان خشونت زن را جدی ارزیابی نمیکنند). دومین علت، حضور اعداد و ارقامِ مورد مصرف در بحثهای مربوط به خشونت خانوادگیست. در این بحثها ارقامی ارائه و به آنها استناد میشود که رسمیاند و زیرِ نورقرارگرفتهاند. یعنی ارقامی که موسسههای رسمی ارائه میدهند؛ مثل پلیس و انستیتوهای درمانی. حدس بر این است که در واقعیت میزانِ بخش تاریک دستِکم به همین میزان بخشِ روشن است.
خشونتِ زبانی و احساسی هم جزوِ خشونتهای زنانه است، چیزی که نمیتوان دستِکمش گرفت، یعنی همان هرزهگوییهای توهینآمیز. یکی از مردان قربانیچنین خشونتی میگوید:» ابتدا با توهین های زبانی شروع میشود، با لگد ادامه پیدا میکند و به بیمارستان ختم میشود، اما ما مردها برای این چیزها که به پلیس مراجعه نمیکنیم.« مشاور خانوادگی پیتر تیل Peter Thiel از خانهی مردان در برلین میگوید»من همترازیِ زن و مرد را در خشونت خانوادگی تائید میکنم. حتا میتوانم بگویم که زنها مقدارِ کمی بیشتر از مردها دست به خشونت میزنند. اینها تجربههای مشاورهه ام در زناشوییهاست.«
در فهمِ اشتباه از آزادی و برابری، پتانسیل خشونت زنانه نادده گرفته میشود و این امر سایهی زشتی را بر همان آزادی و برابری انداخته است. چیزی که از آزادی و برابری Emanzipation استنباط میشد، احترام به عزتِ انسانی بود، مطمئنا نه کپیبرداری از آنی که آدمی بر ضدش مبارزه کرده بود و میکند. تیل میگوید» اینجا بطور مدام مردانی تلفن میکنند که زخمهای جسمی سختی از خشونت زنانِشان دیدهاند، حتا زخمهای نیمهسخت از پرتاب ظرف یا شیای که به جایی مثل پا اصابت کرده باشد. مشهورترین و متداولترین ضربه ، پرتابِ غلتکِ نان میباشد.«
به نظر میرسد یکی ار دستاوردهای پسافمینیستی تاکید بر همسویی با رفتارِ مردانه است، اما آن را جورِ دیگری درک میکنند.جامعهشناس باستیان شویتال Bastian Schwithalمیگوید» درکِ حسیِ جامعه از خشونت زنانه خشونتی سبک است. در حالیکه همین درکِ حسی، خشونت مردانه راِ خشونتی بسیار زیانبخش ارزیابی میکند. هرگاه از خشونت خانوادگی صحبت شود، بطور عام خشونت مرد به زن در ذهن تداعی میشود.« بعصی از تهدیدهای زنانه به عنوان شوخی یا مزاح فهمیده میشود. مردان بدرستی حق دارند که علیهِ خشونت زنانه مقابله به مثل وقیام کنند. زخمهای احساسی، آن توهین هایی که قادرند توانایی جنسی مرد را نابودکنند، به وفور یافت میشوند. این دستاندازی و تجاوز به حریم احساسیِ مرد در تمام لایههای اجتماعی و پشتِ دیوارهای از زیباسازیِ مصنوعی رخ میدهد.
تنها در برلین، آمار رسمی رقم 25% را برای مردانِ قربانیِ خشونت خانوادگی زنان ثبت کرده است. شویتال میگوید» بر اساس ادارهی آمار برلین- بخش جناییِ خشونت خانوادگی در سال 2009- 16000 موردِ ثبت شده را گزارش کرده است، که 25 درصدِ آن مردانِ قربانیِ خشونتِ زنان هستند. یعنی 4000 مورد، تنها در برلین. این اعداد از شکایتهای ثبت شده است، یعنی آنهایی که در" قسمتِ روشنایی" قرارگرفتهاند. ادارهی آمار 25 درصدِ هم در"قسمتِ تاریکی" حدس میزند. اما مردان تقریبا از هیچ جایی پشتیبانی نمیشوند، یعنی مردانی که خشونت خانوادگی از سوی زنان را جدی نمیگیرند، صورتحسابشان را در دست گرفتهاند. هرچند دولتِ آلمان آمارهای پژوهشهای جهانی را در دست دارد، اما تا کنون واکنشِ عملیِ درخوری از خود نشان نداده است.
alisiami1332@yahoo.de
|