یادداشت های شبانه ۱۹
ابراهیم هرندی
•
خاکسپاری نویسندگان و شاعران و نامآوران گستره فرهنگ و هنر در امامزادهها رویداد تازهای نیست، اما آنچه این کار را در نگاه من ناشایسته و پرسش انگیز مینماید این است که چرا با گذشت بسی بیش از نیم سده از برپایی بناهای با شکوه غیر دینی بر آرامگاههای برخی از بزرگان فرهنگ و هنر ایران چون فردوسی و خیام و سعدی و حافظ و ابوعلی سینا و نیز جنگاوران و کماندارانی چون نادرشاه افشار، هنوز پیکر گرانان نواندیشی چون شاملو و گلشیری ومختاری و پویند باید در امامزاده طاهر کرج آرمیده باشند؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱٨ آذر ۱٣٨۹ -
۹ دسامبر ۲۰۱۰
۱۰٨. بیچاره امامزاده طاهر!
خاکسپاری نویسندگان و شاعران و نامآوران گستره فرهنگ و هنر در امامزادهها رویداد تازهای نیست، اما آنچه این کار را در نگاه من ناشایسته و پرسش انگیز مینماید این است که چرا با گذشت بسی بیش از نیم سده از برپایی بناهای با شکوه غیر دینی بر آرامگاههای برخی از بزرگان فرهنگ و هنر ایران چون فردوسی و خیام و سعدی و حافظ و ابوعلی سینا و نیز جنگاوران و کماندارانی چون نادرشاه افشار، هنوز پیکر گرانان نواندیشی چون شاملو و گلشیری ومختاری و پویند باید در امامزاده طاهر کرج آرمیده باشند؟ آخر احمد شاملوی بی دین و خداگریزکجا و امامزاده طاهر کرجی که ای بسا سید گدای دوره گردی ساده و روستایی بوده است. شاملویی که امامزادهها را دکانها و بندهایی میدانست که پای انسان را به بندگی اندر خود میدارند. خودش می گوید؛
"گوری ماند و نوحه ای
و انسان جاودانه پا در بند
به زندان بندگی اندربماند"
با این حساب، چه شیر پاک خوردهای شاملو را به همسایگی امامزاده طاهر برد؟ آیا با امامزاده طاهر دشمنی داشت یا با شاملو؟ مگر بانی کتاب کوچه نمیتوانست در یکی از کوچههای مردمی مردگان بهشت زهرا آرام گیرد؟ زنده یادان مختاری و پوینده چه پیوندی با این امامزاده میتوانستند داشته باشند؟
هیچ فرهنگی سرپیچی از شیوههای رفتاری و کرداری خود را برنمیتابد و کسانی را که در زمان زنده بودن از پذیرش راهها و رسمها و هنجارهای آن فرهنگ سرباز می زنند، پس از مرگ در چنبر خود می اندازد و گور آنان را خودی میکند. چنین است که چرایی خاکسپاری اهل قلم در امامزادهها را از این دیدگاه باید بررسید. من این چگونگی را بازتاب ایدئولوژی حاکم بر چرخه کردارهای اجتماعی میدانم. از اینروست که حکومت نیز با همه دشمنی ای که با کسانی چون شاملو و گلشیری و مختاری و پوینده و دیگر اهل قلم دارد، اجازه خاکسپاری آنان در امامزادهها را میدهد. اگر چه برخی از این بخاک خفتگان را اوباش همین حکومت خفه باشند، اما باز خاکسپاری آنان در چنان جایی در بردارنده این پیام است که حتی دشمنان این آئین نیز پس از مرگ، نیازمند به پناهجویی در سایه بزرگان آنند. برروی سنگ مزار پروین اعتصامی که او را نیز در صحن معصومه در قم بخاک سپردهاند میخوانیم که؛
.....
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
آدمی هرچه توانگر باشد
چون به این نقطه رسد، مسکین است
البته دیریست که روزگار دیگر شده است و اکنون صحن و سرای امامزاده طاهر جولانگاه جوانان شیک پوش و بی حجاب و بی نمازیست که نه برای "طلب حاجت و مغفرت" از آن امامزاده "واجبالتعظیم" که برای گلباران کردن مزار اهل قلم در آنجا گردهم می آیند و سرود می خوانند و دست افشانی میکنند و باز میگردند. بیچاره امامزاده طاهر!
چندی پیش خادم امامزاده مشهد اردهال که گفته بود که سهراب سپهری را نباید در این "مکان شریف" بخاک می سپردند زیرا که این کار، پای توریستهای ناباب شهری را به امامزاده بازکرده است که تنها برای عکس گرفتن با سنگ قبر "آنمرحوم" به اینجا می آیند و آنقدر همت ندارند که بداخل حرم مطهر بیایند و طوافی هم بکنند.
***
۱۰۹. دل به دو جا
آدم همه کاره، انسانی هیچ کاره است. او جهان را بسی ساده تر از آنچه هست می پندارد و خود را برهمه کارهای آن توانا می داند. جایگاه چنین انسانی در تاریخ شکل گیری ذهنیت بشر، دوران پیش از پیدایش ویژه کاری و تخصص است. روزگاری که جامعه انسانی ساختاری ساده و روستایی داشت و همگان را توانایی همه کارها بود و گاه کسی چندین و چند کار را با هم می کرد، مانند دلاک ها که سلمانی و دندان کشی و قولنج شکنی و ختنه گری و چراغ کشی در جشن های عروسی و گاه خوانندگی نیز می کردند. . در چنان جامعه ای هر خانواده، کانونی خود کفا از زنان و مردان و کودکان همه کاره بود. البته گاه در میان برخی از اقوام و گروه ها، باورهای دینی سبب می شد که پاره ای از کارها ویژه زنان و یا مردان باشد.
بـله، در روزگاری که نیازی به مهارت ِ ویزه نبود، همگان نیز همه کاره می توانستند باشند، و بودند. اما در دنیای کنونی که هر روزه از هرشاخه درخت دانش، افشانه های چندین رشته تازه سر می زند و هر افشانه خوشه ای از رشته های تازه می رویاند، همه کارگی، نماد ِ بی چون و چرای هیچ کارگی ست. در چنین روزگاری، آنکه خود را همه فن حریف و همه- دانا می داند، نادانی خود را از پیچیدگی و ژرفای جهان کنونی آشکار می کند و هیچ کاره بودن خود را به ما می نمایاند. آن که امروزه دستی - نه از روی شوخی - در کاری دارد، نیک می داند که دنیای کنونی، دنیای " دل به دو جایی" نیست.
***
۱۱۰. شعـر
روشنای سایه سای آرمانهایت
خطی از خورشید تا فرداست
روشن باش
روشن باش
در بلورِ آبی خوشرنگ رویاهات
ماهیانِ سرخ دریا
اوج می گیرند
رویاهات
مایه دلگرمیِ هر تشنه دریاست
روشن باش
روشن باش
(تا بدارد آتش از طوفان،
شعله را در جامِ جانِ خویش می دارد)
ای چراغِ روشنِ اندیشهات
هنگامه هستی
آسمان در دستهای توست
و جهان نام تو را
در کهکشانهای دگر تکرار خواهد کرد
روشن باش
روشن باش
تا بیفروزد
بگیرد
تا بسوزاند جهان را عشق
روشن باش
روشن باش
***
۱۱۱. در باب قصـیده
بزرگترین قصیده به زبان فارسی، کار خاقانی شروانیست قصیده نویس بزرگ ایران است که ٣٣۷ بیت دارد. این قصیده با ستایش خدا و پیامبر اسلام این گونه آغاز میشود.
من در این ژرفای دل نام خدا بشنیدهام
وز دل و جان و جهان یا ربنا بشنیدهام
در مناجات سراسر سوزش سوته دلان
نغمهی یا ربنـــــا اغفـرلنــا بشنـیدهام
البته این جناب خاقانی منظومه بلندی بنام "ختمالغرایب" و یا "تحفهالعراقین" در ٣۰۷۰ بیت دارد که گزارش سفر وی به مکه است. این منظومه نمونه نیکویی از شعر کوششی در تاریخ ادبیات ایران است. البته قصیده همان شعر کوششیست، یعنی آنچه از روی قصد ساخته میشود. میگویند که قصیده، نخست "قصدیه"، بوده است. قصیده نویسی گونهای مضمون کوک کردن است.
در روزگار ما شاعری آذری بنام صولت عطالوشعری بنام "گوی ارخج"، بزبان آذری در ۷٨۲ بیت نوشته است، تا روی خاقانی را کم کند.
به گمان من قصیده نویسی بخشی از ادبیات پای کُرسیست که امروزه با از میان رفتن کُرسی، پایگاه خود را از دست داده است. در روزگارانی که گذراندن شبهای بلند زمستان کاری بس دشواربود، نوشتن و خواندن قصیدهای کشدار و بی پایان نما، در بحر 'رمل مثمن محذوف'، سرگرمی دلنشین و شبکـُشی بود. اما اکنون که صدها کانال تلویزیونی، هزاران فرستنده رادیویی، ملیونها کتاب و نوشته و سایت و وبلاگ، با یکدیگر بر سر کشیدن گوشها و چشمهای ما در ستیزند، قصیده به ناگزیر در وطن خویش ناخوانده و ناشنیده و غریب میماند.
***
۱۱۲. غول از بند رسته
یکی از بارزترین ویژگی های سیاست مدرن، پذیرش خواهی همگانی آن است. سیاستمدار مدرن دوست میدارد که برنامههای سیاسی حزب اش، همه پذیرباشد. در کشورهای دموکراتیک، سیاستمداران برنامه های سیاسی خود را مردم پسند می خواهند و با ارائه آن برنامهها در مانیفستهای انتخاباتی خود برآن می شوند تا پذیرش همگانی را پشتوانه کنشها و کرداراهای سیاسی دولت خویش سازند. این پذیره که دولت باید مشروعیت خود را از مردمی بگیرد که آزادانه و با اختیار خود در همه پرسی انتخابات شرکت می کنند، رویدادی مدرن و تاریخیست. پیش تر، مشروعیت حکومتها ریشه در مشّیت الهی، خاک و یا خون داشت و سیاست ابزاری برای پایداری حکومت در برابر فشارهای مردمی بود(۱). اما سیاست مدرن خود شیوه کنترل فشارهای گوناگونی ست که گروه های مختلف در راستای اهداف گروه و صنف و دسته و رسته خود به دولت وارد می آورند. پس دولت مدرن را می توان میداندار و کارگردان مجموعه ای ناهمایند و گاه ناسازگار از گروه های گوناگون فشار دانست و سیاست را ابزار رهنوردی و هدف یابی در میان فشار این گروهها.
همه دولت های لیبرال و دموکراتیک کنونی، پشتوانه مردمی را سرچشمه مشروعیت خود می دانند وپنداره ها و انگاره های همگانی درباره خود را بارزترین سنجه میزان موفقیت برنامهها ی خود می شمارند. چنین است که برخلاف آنچه برخی می پندارند، سیاست ماکیاولی را نه آغازدوره سیاست مدرن که پایان روزگار سیاست کهن باید دانست. دولتهای مدرن، هماره با یادآوری آراء خود، فرمان مردم را اساس کارهای خویش می دانند و واتاب باور همگانی را برترین گواه برراستی برنامه های خود می پندارند.
پنداره همخوانی برنامه های دولت و خواستهای مردم را رسانه های سیاسی هر روز پرنماتر می کنند و همه پرسیهای آسان و آنی که با فشار دکمه ای یا کلیکی روی میدهد، انتظار مردم را در کشورهای غربی بالا برده است. پیدایش رسانههای آنی و آسانیاب مانند تلویزیونهای ماهواره ای، اینترنت، موبایل، فکس و پیام گیر، جهان را در دیدرس بیشتر مردم جهان قرار داده است و آنان را به داوری درباره رویدادهای آن می کشاند. روزگاری ارتش انگلیس مرزهای کشور پهناوری چون هندوستان را می بست و با بسیاری از هندوان بیگانه ستیز، آن چنان می کرد که جانیان ِ روانی با قربانیان خود در کمینگاه های جنگلی. همزمان با این درندگی، روزنامه های انگلیسی و انگلیسی- پناه نیز از آبادسازی انگلیسی ها در هندوستان و آزاد سازی زنان و بردگان و تهیدستان در آن سرزمین می نوشتند. اما امروزه تلویزیونهای ماهواره ای، بینندگان خود را هر شب و روز و گاه و بی گاه به میدانهای نبردها و کارزارهای جهانی می کشانند و گاه پیش تر از آن که حادثه ای رخ دهد، در آن میدانها در کمین حادنه می نشینند تا رویدادی را زنده گزارش کنند.
درگیری جهانیان در درگیری های جهان، غولی از بند رسته است که خواب شیرین خودکامگان را سخت آشفته است. خودکامگی، نیاز به پنهان کاری دارد و در بی خبری همگانی پا می گیرد و جا خوش می کند. حکومتهای خودکامه بیشتر همَ- و-غم خود را در دور نگاه داشتن مردم از سیاست بکار می گیرند و هیچ چیزی را هراسناکتر از درگیری همگانی در برنامههای سیاسی نمی دانند. چنین است که آنان رویدادها و روندهایی که می تواند این درگیری را دامن زند، خوش نمی دارند. وبلاگ نویسی، در کشورهای آزاد، چیزی فراتر از گشودن دفتر خاطرات فردی در برابر چشم دیگران نیست. اما همین ابزار ساده در کشورهای دیگر، رسانه ای پرتوان و کنترل ناپذیر می شود. رسانه ای که می تواند بردانش و توقع کسانی را که درگیر آنند، افزایش دهد، اما سر ِ برخی از آنان را نیز برباد دهد.
.....................................
*. برای نمونه، خواجه نظام الملک در فصل هفتم سیاست نامه، اندر باب شرط سیاست، به حاکمان گوشزد می کند که؛
" به هر شهری نگاه کنند تا آنجا کیست که او را بر کار دین شفقتی است و از ایزد تعالی، ترسان است و صاحب غرض نیست، او را بگویند که امانت این شهر و ناحیت در گردن تو کردِیم. آنچه ایرد تعالی از تو پرسد، ما از تو پرسیم. باید که حال عامل و قاضی و شحنه و محتسب و رعایا و خرد و بزرگ می دانی و میپرسی، و حقیقت آن معلوم ما گردانی، و در سٌر و علانیت می نمایی، تا آنچه واجب آید اندر آن می فرماییم. و اگر کسانی که بدین صفت باشند، امتناع کنند و این امانت نپذیرند، ایشان را الزام باید کرد و به اکراه بباید فرمود."
در این چشم انداز سیاسی، خواجه نظام الملک، سرجشمه مشروعیت حکومت را الهی می پندارد و شاه را نماینده خدا می داند و هم از اینرو او را به انتصاب حکمران پارسایی خدا ترس در هر ناحیه فرا می خواند.
***
۱۱٣. سوء تفاهم
لب برلب او نهاد و گفتا؛ چونی؟
گفتش خودتی و جد و آبادت نیز
|