در فرهنگ ایران حقیقت، فـوران میکند و آشکارمیشود
منوچهر جمالی
•
در فرهنگ ایران، تخم یا اصل یا نخستین عنصر (ارتا=اخو= axv=xva ) یا بُن، که آبستن به حقیقتست، فوران میکند و میجوشد و از خود لبریز می شود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۵ آذر ۱٣٨۹ -
۱۶ دسامبر ۲۰۱۰
درفرهنگ ایران حقیقت، فـوران میکند وآشکارمیشود ولی دروغ ، روشـن میسازد «اَشـا»: آنچه آشکار(اشا+کار)میشود
درفرهنگ ایران ، تخم یا اصل یا نخستین عنصر (ارتا=اخو= axv=xva ) یا بُن، که آبستن به حقیقتست، فوران میکندو میجوشد وازخود لبریزمیشود .درجوشش وفوران ِ۱-«نقش ورنگ » و ۲-« نوا و آهنگ موسیقی » و ٣- « عطریا بوی خوش » ازخود ، شادی و تندرستی ونیرومندی وجوانی ( بُرنائی = پُـرنای ) خود را می یابد. غنای خود را در فراسوی خود می بیند وحس میکندو می یابد . در۱- نقش ورنگ و۲- بوی و٣- موسیقی ، ازگوهرخود از« اخو= خوی » خود ، کام می برد .
انسان، خود را وجودی « جوشان وفورانی » درمی یابد و همین اندیشه است که هنوز نیزگاه به گاه ، درمردمان برق میزند و همچنین گاه به گاه ، به یاد شعرای ایران میافتد :
باده درجوشش ، گدای جوش ماست
چرخ درگردش ، اسیر هوش ماست – مولوی
بازهمه موجودات را ناگهان به شکلِ« اصل جوشان=خودجوش» درمی یابد ، ودر نوشیدن ، باده ، تجربه جوشان شدن دوباره انسان را درمی یابد، نه داروی غم زدا ازانسان را .
به کوی میکده یارب سحرچه مشغله بود
که جوش شاهد وساقی وشمع ومشعله بود – حافظ
جوش می ، خشتی اگرازخم صهبا برداشت
سقف این میکده را ، جوش من ازجا برداشت - صائب
خم ها همه درجوش وخروشند زمستی
وان می که درآنجاست، حقیقت، نه مجازاست . حافظ
باده نوشیدن ، همانند آبنوشی دانه ( مردم= مر+ تخم ) ، برای آنست که گوهر انسان، ازسربجوشد وفوران کند و این تنها غم بنیادیش هست و با این مستی هست که حقیقت، پیدایش مییابد . تخم با هنجیدن آب، خودجوش میشود . درفرهنگ ایران درست درمی یا « بادهِ آتش افروز» ، همین ویژگی بجوش آوردن گوهرانسان وآشکارشدن آن ، گرانیگاه اندیشه است . بدین علت نیز خرابات ومیکده و جام جم ، همیشه رابطه مستقیمی با چنین حقیقتی ( راستی = اشا ئی = آشکارشوی) دارند که زهشی ازگوهر( اخو= ارتا) انسان هست .
مطرب ما ، چون خم می، سینه پرجوش ماست
مجلس عشاق را ، خنیاگری درکارنیست - صائب
موسیقی وطرب ازگوهرخود انسان، میجوشد ونواخته میشود . آهنگِ طرب ، اشای ِگوهرانسانست . این « روان» که یکی از پیدایش های « اخو) درگوهر انسان هست ، تحول به موسیقی وآوازو رقص می یابد. ازروان انسانست که موسیقی وآوازو رقص فوران میکند ، واین « آشکارشدن گوهر درفوران وجوشش » ، ارزشی برتراز« آرمان جاودانگی» دارد . فرهنگ ایران، راستی را برتر از « جاودانگی » میشمرد . انسان ، میخواست و مشتاق بود که نهانش ، همانسان که هست، آشکارشود و این اشتیاق وخواست را برای جاوید شـدن ، رها نمیکرد .
به احتیاط ، زدست خضر، پیاله بگیر
مباد ، آب حیاتت دهد ، به جای شراب - صائب
شنیدن بانگ موسیقی ، بن هستی انسان را به جوش میآورد که همان رقص وشادی باشد :
دهل های گرگینه چرم، ازخروش
درآورده مغزجهان را به جوش نظامی
گاهی اتفاقاتی روی میدهد که ازآن، بُن همه مردمان جوشان میشود
که ازشهر ایران، برآمد خروش
زمرگ سیاوش ، جهان شد به جوش – فردوسی
دماغ شیفتگان را به جوش میآرد
خروش مرغ که از مرغزار میآید – عبید زاکان
با بهارو وزیدن باد بهاری،همه طبیعت ،جوشان، خودجوش میشود
عزیزان موسم جشن بهاره
چمن، پرسبزه، صحرا، لاله زاره- باباطاهر
این تجربه های جوشان وفوران شدن ازخود ، دراو تجربه ای بسیارژرف وگمشده بسیارکهن را بیدارمیسازد که« خویشتن » را به کردار « اصل ، درمی یافته است ، که رنگ وبو وموسیقی ونقش ازاو میجوشیده وفوران میکرده اند ، واو غنای خود را در فراسوی خود می دیده وحس میکرده و می یافته است . در۱- نقش ورنگ و۲- بوی و٣- موسیقی ، ازگوهرخود، از« اخو= خوی= ارتای » خود ، کام می برده است . او دراین تجربه ها ، باز به سراغ زنده ساختن این سرچشمه فوران و جوشان درخود میرود که روزنه هایش را بسته اند وآتشفشانیش را خاموش کرده اند .
او به یاد میآورد که خودرا درآغاز، « مشیا =mashya »نامیده است . او میخواهد باز « مشیا= اصل سرشاری » گردد تا درفوران گوهرخود ، شادی را دریابد . همین واژه است که « ماشیه» یهود و«مسیح ِ » عیسویان شده است .
نام نخستین جفت انسانی،درفرهنگ ایران ازجمله « مشیا=mashya » بوده است . ولی اساسا مشیا، به معنای « انسان» هست و به « مرد» نیز« مشیا » گفته میشود . وبه زن نیز« مشیانه = مشه+ یانه » گفته شده است که به معنای « زادگاه واصل وسرچشمه سرشاری و پری وفراوانی » هست . چرا انسان ، این واژه را برای نامیدن خود، برگزیده است ؟ چون این تجربه ژرف واین یقین محکم را ازخود داشته است که سرچشمه غنا وسرشاری است . این واژه به معنای «پـُروسرشارئ لبالب ومالامال » است . هم دراوستا وهم درزبان کردی ، masha به معنای « بسیاروزیاد » است . درسُغدی ، به «جوهر» وبه« مایه » و به « عنصر» ، ماشه=maashe گفته میشده است . به عبارت دیگر، چیزی عنصریا مایه یا جوهراست که مالامال وسرشار وپراست ، وآنچه سرشاروپُراست ، طبعا درخود نمیگنجد وازلبه اش فرومیزد وسرشارمیشود ، و یا به عبارت دیگر، میجوشد وفوران میکند . شاخ از درخت ، وسبزه از دانه ، جوش میزند . چیزی نهفته در درون آنهاست که درتحول یابی به رنگ وبوی ونوا ، امتداد می یابد وآشکار( اشا + کار) میشود . هربذری وتخمی ودانه ای ، چون اصل است ، میجوشد وخود را میگسترد . مثلا « دانه » دراصل ، « دوانه =dwane » خوانده میشود که به معنای « دوچیزجفت باهم = سه تای یکتا » است . درسغدی دیده میشود که دوانه =dwane هم به معنای تخم ، و هم به معنای گسترش وتوسعه است . تخم وبذر(= باز راک= جفت به هم بافته ) و دانه و یوشم (یوش+ م ، دراوستا ) که یک معنا دارند ، خودجوش هستند . « یوشم = یوش+م » همان واژه « جوش = جوغ = یوغ » دوچیز به هم بسته هستند . این نیروی نهانی را که یک جفت به هم می بست ، بخش سوم میدانستند که ازپیوند دوچیزباهم ، یک چیز آفریننده و« خود جوش = یوش » میکرد . چیزی آفریننده است که ازخودش میجوشد وفوران میکند . این « خودجوشی » بود که از«آفریننده » به« آفریده » ، انتقال می یافت . همان واژه « مشیا= mashya= masha- shya» نیز« مشه » برآمده از« سه = shya» هست . در سانسکریت واژه « منوشیا » ، خویش همین واژه « مشیا= انسان » هست که در فارسی ، پیشوند نام منوچهر شده است . منوچهر « chitra+ manushya » است . پس ازفریدون وایرج ، منوچهر، شاه ایران میگردد . شاهنامه فردوسی به نکته ژرفی مارا راهنمائی میکند . درشاهنامه میآید که ایرج ، مهر به کنیزکی ( دخترجوانی ) داشت که نامش « ماه آفرید » بوده است . « افریده ماه بودن » ، معنای فرزند وتخم ماه وهمگوهربودن با ماه را دارد . البته این « آفریت » ، آفریده نیست ، بلکه به معنای « زن » است . « ماه آفریت » ، زنخداهست ، که سیمرغ باشد . ماه ، درفرهنگ ایران ، وجود سه تایکتاهست ، یعنی مرکب ازسه خدای ایرانند که بن هرچیزی هستند : ۱- بهرام ۲- رام ٣- سیمرغ ( مرسپنتا= رند آفریت ) . سیمرغ ، اصل سوم پیوند دهنده بهرام با رام است . در یزدانشناسی زرتشتی ، رام را نرینه ساخته اند، درحالیکه دراصل مادینه بوده است ولی به کردار خدا ، هم نرینه وهم مادینه ( تخم = اصل خودجوش ) بوده است . دختری که ماه آفرید، میزاید ، همان « رام » است و پشنگ ، بهرامست که « مجموعه نطفه های جهان » است ( پشنگ ، از پـَش وفش وافشان ) . بنا براین منوچهر، تخم یا فرزند « منو+ شیا » هست . منو، به معنای اندیشنده ونام نخستین انسان است . منوشیا ، انسان ، فرزند « سه تای یکتا = ماه = سیمرغ » است . وفریدون هنگامی نوه نوزایش را ازتبارایرج می بیند
می روشن اورد وپرمایه جام « منا چهر» را داد منوچهر نام
اورا چون« منا چهر= منا + چهر » بود ، منوش + چیتره نامید . « مُنا= mona درهزوارش به معنای خدا » هست ، و همچنین مانا دربرهان قاطع ، نام خدای عزوجل است. پس منوچهریا « منوش چیتره » ، دراصل به معنای فرزند وتخم ماه یا سیمرغست .
تخم خدا بودن ، تخم سیمرغ بودن ، فقط گواهی براصل خودجوش بودن میداده است . چنانچه« شنبلید » که حندقوقا = اند کوکا نیزخوانده میشود ، نیز به معنای« تخم ماه » است . شنبلید ، با دی به دین ، خدای روزدی به دین ( =روز ۲٣ هرماه ) اینهمانی دارد که مردم اورا، « جانفزا » مینامیدند . همچنین سرو کوهی نیز که نام دیگرش « ارتا وج = اردوج » است به معنای « تخم ارتای خوشه = تخم ماه پر» هست . انسان هم ، اینهمانی با « سروی که برفرازش ماه پـُر است » داده میشود ، تخم ماه ، فرزند سیمرغ یا همان « اصل خود جوش = همان اخو = همان فرن وارتا » است که ازخود ، بیواسطه ، درتحول یابی خود ، ۱- بوی خوش( یویا ) و۲-رنگ ونقش و٣- وموسیقی میشود . گوهر انسان ، همگوهر سیمرغست وسیمرغ دراین سه چهره ، آشکارمیشود . دربویائی ورنگ ونقش وموسیقی، آشکار میشود . خدای ایران ، درامرونهی ودرخشم ودرتهدید کردن و عذاب دادن ، پدیدار نمیشود . دردوداستان گرشاسپ نامه ، تحول یابی اورا به « رنگها ونقشها » و به « نواها وآهنگهای موسیقی » بارها دیده ایم . پیدایش سیمرغ در رنگ ونقش ، به معنای آن بود که تخمش که درهرانسانی افشانده شده ، همانسان ، تحول به رنگارنگی ونقوش و نواهای موسیقی می یابد . این صفت ویژه « ارتا » درهرجانی ودرهرانسانی ، « اشا » نامیده میشد . ارتا ، اشا هست ، آنچه درنهانست ، درآشکارانیزهست. خدای ایران ، حکمت نمیشاسد که شرّ را ( عذاب وشکنجه ودروغ ) را « وسیله » ایجاد خیرکند . این حقیقت انسانست که تحول به رنگها ونقوش ونواها وآهنگها می یابد . ولی شاهنامهِ فردوسی مارا با برآیند مهم دیگری آشنا میسازد که درگرشاسپ نامه نمی یابیم . سیمرغ ، درشاهنامه ، تحول به عطر، بوهای خوش می یابد. تحول خدا ، به « بوهای خوش » ، چه معنائی داشته است ؟
وضوح وشفافیت یا درون نمائی ، « اشا » هست
از« پاکی وقداست » ، این« شفافیت گوهری» فهمیده میشد
همکاری سروش و ارتای خوشه ( اردیبهشت ) برای شفافیت
سروش وارتا = خدایان خانواده سام وزال ورستم
گوهرهرانسانی ، « ارتا یا اخو یا فرن یا هوپری » هست ، وصفت ممتاز« ارتا » ، شفافیت ودرون نمائیش هست . آنچه درنهان هست ، تحول به آشکارا می یابد . این روند را « پاکی وقداست» مینامیدند . مفهوم« پاکی وقداست ومعصومیت » به کلی با مفهوم «معصوم بودن ازگناه ، که درادیان نوری قداست یا معصومیت خوانده میشود » ، فرق دارد . « بری بودن ازگناه » که به معنای اطاعت کردن کامل ازاوامرالهی هست ، « اشا » نیست . بلکه پیدایش ارتا که گوهر هرانسانی هست ودرهرانسانی فرق دارد ، آشکارشدن تخم نهفته وجود او ست . این روند « آزادی » است ، نه روند « اطاعت وتسلیم وتابعیت ازشریعت یا نظام جهانی » . هرفردی درفرهنگ ایران، « سروش ویژه خودش » را دارد و این سروش است که تخم سیمرغ ( ارتای خوشه = اردیبهشت ) را درهرانسانی آشکار میسازد . وسروش ، برعکس برداشت یزدانشناسی زرتشتی ، « پیکر یابی فرمانهای اهورا مزدا » نبوده است و ازاهورامزدا ، دین را نمی آموزد ، بلکه همکار« ارتا = تخم یا نخستین عنصرخودجوش درانسان » میباشد . سروش درواقع ، بیان « روند تحول یابی درون به برون » است. ازاین رو هم صفت ویژه « ارتای خوشه » ، « اشا » هست و هم صفت ویژه سروش ، « اشه » هست . سروش ، روند این تحول یابی نهان به آشکارهرتخمیست که ارخوشه سیمرغ درهرانسانی هست .
ازاین روسروش « ashya sraosha یاserosh asho » خوانده میشود . به عبارت دیگر گوهر انسان ، خواستارو دوستدار درون نمائی وشفافیت، اینهمانی نهان با آشکارش هست ( asha-sinanh). گوهرانسانی ، خواستارچنین فهم وخردیست(asha-khrathwa). وکسی یا قدرتی که انسان را ازاین شفافیت ودرون نمائی باز میدارد، دروغست و مختل و (ashmog=ashe-maogha ) پریشان سازنده این روند طبیعی انسانست . نیایشی که به « اشم وهو=ashem vohu » مشهوراست، نعظیم وتجلیل وحمد خدائی نیست . بلکه انسان دراین عبارت ، آرزو واشتیاق ِ فراوان خود را بدان نشان میدهد که تخم جان یا ارتا یا اخو را که ازسیمرغ دراوست ، آشکار و درون نما وشفاف سازد . آنرا تحول بدهد وپدیدارسازد . به عبارت دیگر، خویشتن را به سیمرغ ( ارتاواهیشت ) تحول بدهد . سروش دریزدانشناسی زرتشتی ، به کلی هویت اصلی خود را از دست داده است . سروش ، « تنو مانتره » هست . « تن »، دراصل به معنای زهدان وسرچشمه است ومانتره ، دراصل به معنای « فکر وابزارفکری وتصمیم » است . سروش ، « تنو مانتره » است ، به معنای آنست که « سرچشمه اندیشیدن وتصمیم » است . ولی یزدانشناسی زرتشتی ، این اصطلاح را چنین ترجمه میکند که سروش ، « پیکریایی ومجسمه اطاعت ازفرمانهای اهورا مزدا » هست . بدینسان « اصل آزادی » درانسان ، با یک ضربه تحول به « اصل تابعیت واطاعت و فرمانبری » میگردد . بدینسان ، فرهنگ استقلال وآزادی فردی ، درفرهنگ ایران بکلی نابود ساخته میشود . درحالیکه درجوامعی که سروش ، ریشه درجهان بینی مردم داشته است « اَ سَر= بی سر » بودند ، یعنی « ازاطاعت ازهر رهبری سرکشی وسرپیچی میکردند » چون فکرواراده خودرا مرجع نهائی میدانستند ، چون خود ، پیوند مستقیم با « ارتا = سیمرغ » داشتند . گوهرسروش را از ابیاتی که درشاهنامه درداستان فریدون درباره سروش آمده است ، میتوان بازشناخت . آنچه درشاهنامه درباره سروش آمده است ، مارا با جهان بینی اصلی ایران ، آشنا میسازد که با یزدانشناسی زرتشتی فرق فراوان دارد .برادران بزرگترفریدون ، کیانوش وپرمایه ، درپی تباه کردن برادرجوانترخود فریدون هستند و توطئه برضد او میکنند و این درشب است که « سروش نیکخواه یا خجسته » ، اورا ازقصد گزند زدن به او ، آگاه میسازد . این سروش هست که اورا ازاین گزند به جانش به هنگام آگاه میسازد و « کلید شناخت خوب را ازبد » به او میدهد
چوشب، تیره ترگشت، ازآن جایگاه
خرامان بیامد ، یکی نیک خواه
فروهشته ، ازمشگ ، تا پای ، موی
به کردار حور بهشتی اش ، روی
سروشی ، بدو آمده از بهشت
که تا بازگوید بدو ، خوب وزشت
سوی مهترآمد ، بسان پری
نهانی بیامختش ، افسونگری
که تابندهارا بداند کلید گشاده ، به افسون ، کند ناپدید
سروش نیکخواه ، درشب وتاریکی میآید . آنچه به « نیکخواهی » برگردانیده میشود ، چیست ؟ واژه خجسته «jaste + hu» به «نیکخواه» ترجمه میگردد ، ولی معنائی خجسته ، معنای ژرفترو دقیقتری دارد که هویت سروش را مشخص میسازد . پسوند « جستن یا ژستن ، همان واژه « جویندگی وجـُستن » امروزیست .
سروش ، تنها نیکی هرانسانی را نمی خواهد ( تنها خیرخواه نیست ) ، چون گوهرش ضدخشم ( ضد قهروتهدید وگزند جان ) است . درست «جستجوی نیکی » هست که معنای اصلی « خجسته » را مشخص میسازد . او تنها نیکخواه نیست ، بلکه درجستجوی شناختن نیکی ازبدی ، و یافتن ورسیدن به آن نیکیست . آنچه سروش را معین میسازد ، شناختن خوب وبد ، برپایه « جستجو » هست . بوئیدن که اصل شناختن درجستجو کردنست ،گوهر سروش است ، ودرست یزدانشناسی زرتشتی ، برضد چنین سروشی هست . سروش در دین زرتشتی باید نیک وبد را ازاهورامزدا بیاموزد و مطیع امرونهی اهورامزدای زرتشت باشد . ولی درفرهنگ ایران ، سروش ، پیکریابی خرد فردی انسانست که در جستجو ودر بوئیدن ، خوب وبد را خود میشناسد . سروش هم « اصل بویائی » و هم اصل شنوائی ( گوش ) هست. درست هنوز یادگار این انبازبودن این دو حس ، درزبان فارسی باقی مانده است . همه « بو را می شنوند » . چرا بو شنیدنی ایست ؟ شنیدن بو، با تصویر سروش درفرهنگ ایران ، رابطه دارد که سپس گسترده خواهد شد . سروش ، خردیست که درجستجو ، نیکی را از بدی تشخیص میدهد( کلید شناخت بد ونیک ) و انسان را بدان نیکی میرساند ( نیکخواه ) است .
دراین مضیق تفکر، زهاتف غیبی ( سروش )
به گوش جان من آمد ، یکی خجسته نـدا - عبید
سروش ، « نیکی را برای هرانسانی ، میجوید » و جستن با بوئیدن ( یوزیدن ) خویشاوند است . یوزیا سگ شکاری ، با بوئیدن ، شکار پنهان شده را میجویند و آشکارمیسازند . سگ چنانچه خواهد آمد ، حیوان سروش است . معنای « یوز» ، همان جوینده است . بوی هرچیزی که نهفته است ، غمازاست . خیری که گل خوشبد و شب بو است و ویژه سروش است نامهای دیگرش ۱- خجسته و ۲ – نمام میباشد که به معنای « غمازو پرده در» است که فاش کننده راز است . درست به گل « ارتافرورد = سیمرغ »، نیز خجسته یا همیشه بهارمیگویند .
رنگ وبو، غمازآمد، چون جرس
ازفرس ، آگه کند ، بانگ فرس - مولوی
به تو، حسن تو، رونمود مرا
بوی مشکست ، مشک را غماز( سیف فرغانی )
نهان و تاریک را برغم خاموش بودن و نادیدنی بودن ، میتوان را با بویش جست ویافت . اینست که ارتای خوشه یاسیمرغ ، وجودش بویا هست . درشاهنامه سیمرغ ، ُمشکیست که بوی مهر میدهد و هرکسی را بسوی مهرخود درجستجو میکشاند، وبا پراکند بوی مهر ، درهرکسی « بویه = آرزو واشتیاق » را میانگیزد که نیروی جاذبه ( کشنده ) به خود هست . یکی از نامهای هدهد ، که دراصل « هوتوتک= نای به » است ، « بویه » است . اینست که بلافاصله گوهر مشکین سروش ، به عبارت میآید : « فروهشته از مشگ تا پای موی » .
گیسوی سر سروش ، َمشگست ، واین گیسو تا پای او فروهشته شده وسراپای اورا پوشانده است . درفرهنگ ایران ، موی سر را که اینهمانی با « ارتا فرورد = سیمرغ » دارد ، اینهمانی با گیاه میدهند.
اساسا واژه « مو» دراوستا «vars=varesa » است که تلفظی از واژه «bareza روئیدن » است . « البرز= ال + برزه » که همان « هره + برزه » است ، ال یا زنخدای زایمان فرازرُسته است . سروش را نخستین « گسترنده برسم » میدانند . « برس+ م » همان واژه « روئیدن ومو » هست . این شاخه های بریده از درختهای خرما (= دی به مهر) وانار(= روان = رام ) و گز(=خوشه پروین= نجم = ارتا ) با دست چپ درنیایش برمیافرازند . این آئین بسیارکهن ، پیوند سروش را با گیاهان نشان میدهد . درشاهنامه ، سیمرغ برفراز درخت گز « تمریسک » نشسته ، تیری را به رستم میدهد که درهنگام ناچاری ، به چشم اسفندیاربیندازد .
موی فرازسر، در روایات فارسی ( ) با ارتا فرورد یا سیمرغ اینهمانی دارد که درواقع همه شاخ وبرگ وبروشکوفه باشند . ازشیرابه ( خور) گیاهان رنگ وبوی فراهم میآورند . پس موی سروش که ازمشگست وتا بپایش فروهشته است ، چیزی جز بیان « آشکارشدن ارتا یا سیمرغ ، درمشک ( بوهای خوش نهفته درگیاهان نیست » که با سائیده شدن برفرازآتش ، درفضا پراکنده میشوند وباد آنرا به همه جا می برد . سراسر وجود سروش ، مشک سیمرغ یا ارتا هست . سیمرغ در بوی خوش سروش آشکار میشود ( اشا ) . البته شعرای ما بیشتر مشگ را به ماده خوشبوئی میگویند که ازناف آهوی ختن بدست میآید . ولی درفرهنگ عامه وسنتی مشک را به عنبرکه درخت اقاقیا باشد میگویند وهمچنین به کلیه گیاهان خوشبوگفته میشود که علاوه برگل ، سایر اندامهای گیاهی مانند ریشه و چوب وبرگ آن عطر خود را پس ازخشک شدن ، حفظ نموده و یا اگر درآتش بسوزانند ازآن بوی خوش آید ( گیاه ، ماهوان ) .
و « مشگ » که دراصل « مـَشک » بوده است ، بیان این پـُری وسرشاری (مشه ، مشکیا= انسان ) بوهای نهفته درگیاهانست . ازاین رو ، موی سروزلف وگیسو درفرهنگ ایران همیشه بوی مشک یا بوی مهر میدهد .
بوی زلف مشکبار روح قدس همچو جان اندر بدن میایدم- مولوی
به عبارت دیگر، گوهریا شیرابه درخت وگیاه انسان ، مشگین است ودرآن،مهر، نهفته است که باید آن را آشکارساخت . بو ( بود) ورنگ ، اسانس وگوهر وجود هرجانی وهرانسانی هستند . برون آوردن این اشا وآشکارساختن آن که حقیقت وراستی است ، کار سروش اشو هست .
خامشی ، پرده اسرار حقیقت نشود
مُشک هرچند که درپرده بود، غماز است صائب
بررسی ادامه دارد
شناختن سروش در تصویر نخستینش که متضاد با تصویر سروش در زرتشتیگریست،برای بسیج ساختن« آزادی واستقلال فردانسان »
ازمنشور کورش ، اهمیت بیشتر دارد
چون محتویات فرهنگ ایران را دراین زمینه میگشاید
|