محمد مالجو، کارشناس کارگری و اقتصادی
جنبش کارگری می تواند جنبش سبز را نجات دهد!
•
جنبش کارگری و جنبش سبز پس از انتخابات برای مبارزه با اقتدارگرایی به هیچ وجه در خدمت یکدیگر قرار نگرفتهاند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۶ آذر ۱٣٨۹ -
۱۷ دسامبر ۲۰۱۰
شروین نکویی - تهران ریویو: محمد مالجو محقق اقتصادی ساکن ایران و موقتاً پژوهشگر میهمان در موسسه ی بینالمللی تاریخ اجتماعی در آمستردام است که حوزه ی علایق و پژوهشهای او تاریخ اندیشه ی اقتصادی، اقتصاد سیاسی و تاریخ اقتصادی ایران در دوره ی پس از انقلاب را دربرمیگیرد.
نقش کارگران در جنبش سبز را چگونه ارزیابی میکنید؟
ببینید، اعضای طبقه ی کارگر، مثل هر عضو از هر طبقه ی دیگر، در نقشهای گوناگونی ظاهر میشوند: در خانه در نقش عضو خانواده، در سپهر عمومی و خیابان در نقش شهروند، در فضای مجازی در نقش کاربر، و البته در محل کار در نقش طبقه ی کارگر. نشانهها و قرائن زیادی هست مبنی بر این که کارگران در نقش شهروند، مثل سایر شهروندان از سایر طبقات اجتماعی، در سلسله تظاهرات خیابانی هشت ماهه ی پس از انتخابات در چارچوب جنبش سبز حضور داشتهاند، اما در نقش طبقه ی کارگر در چارچوب جنبش سبز اصولاً هنوز نقشی ایفا نکردهاند، یعنی محل کار هنوز در چارچوب جنبش سبز به مکان منازعه و محل نقشآفرینی کارگران بدل نشده است. جنبش سبز تاکنون به صورت یک جنبش مدنی با خواستههای فراطبقاتی که به همه ی طبقات اجتماعی تعلق دارد، بوده است. تمام توان خود را با همین خواستههای فراطبقاتی در خیابان به نمایش گذاشت و از مشروعیت جریان اقتدارگرا به شدت کاست اما عجالتاً که نتوانسته در صحنه ی روابط حقیقی قدرت به دگرگونیهای بنیادی مبادرت ورزد. این فراطبقاتی بودن مطالبات جنبش سبز تا یک مرحلهای از حیات این جنبش نقطه ی قوت آن بود؛ اما وقتی حوالی یک سالگی جنبش سبز تقریباً محرز شد که تا اطلاع ثانوی خیابان به مثابه ی محل منازعه چندان کفایت نمیکند همین نقطه ی قوت به پاشنه ی آشیل و نقطه ی ضعف این جنبش بدل شده است. هنوز اکثریت تحلیلگران و نیروهای سیاسی در حال ستایش از همین فراطبقاتی بودن جنبش سبز هستند. اصلاً این نوع ستایش به شدت مد روز شده است. اما من معتقدم مادامی که جنبش سبز ظرف فراطبقاتی خویش را نشکند و مادامی که به جنبشی طبقاتی بدل نشود، نمیتواند کارگران را در نقش طبقه ی کارگر به جنبش سبز فرا بخواند و نمیتواند محل جدیدی را که عبارت باشد از محل کار به محل منازعه بدل سازد و نمیتواند توازن قوای موجود در صحنه ی سیاسی کشور را به سود نیروهای دموکراسیخواه تغییر دهد. البته اگر جنبش سبز به یک جنبش طبقاتی بدل شود احتمالاً نیروهایی به آن میپیوندند و احتمالاً نیروهایی دیگری نیز از قطار آن پیاده میشوند اما شخصاً تصور میکنم حاصل این بده بستان به نفع جنبش سبز خواهد بود چون به گمانم در این صورت رویشها احتمالاً از ریزشها بیشتر خواهد بود.
آیا تبدیل جنبش سبز فراطبقاتی به جنبش سبز طبقاتی در چشمانداز آتی را محتمل میبینید؟
پاسخ این پرسش را نمیدانم اما نیک میدانم که این نوع دگردیسی در جنبش سبز در گرو شکلگیری یک ائتلاف سیاسی میان دو مجموعه است، یکی هسته ی اصلی نخبگان سیاسی جنبش سبز و دیگری فعالان کارگری و نیروهای سیاسی چپ. در شرایط فعلی به نظر میرسد دو بخش اولترا راست و اولترا چپ به هیچ وجه تمایل به چنین ائتلافی ندارند. هر دو دسته درباره ی توان سیاسی خود مبالغه میکنند. سبزهای نولیبرال یا در واقع اولترا راستها بر این باورند که کارگران باید بدون پیش کشیدن خواستههای طبقاتی خویش صرفاً در راستای برقراری نوعی دموکراسی صوری که به کارگران مجال حداقلی از تنفس را نیز میدهد کوشش کنند و از این رو در خدمت جنبش سبز باشند. این متوهمان بر این باورند که بدون یاری طبقه ی کارگر برای تبدیل کردن محل کار به محل منازعه و صرفاً از طریق بسط آگاهیهای سیاسی اقشار گوناگون و تاکتیکهایی از این دست میتوانند جریان اقتدارگرا را به زانو درآورند. جناح اولترا راست و نولیبرال جنبش سبز که به هر حال دست بالا را نیز در این جنبش دارد در حقیقت فاقد استراتژی مشخصی برای تغییر دادن توازن قوای موجود در صحنه ی سیاسی کشور است و از این رهگذر دست کم تاکنون ضربه ی سنگینی به اشاعه ی جنبش سبز زده است. از سوی دیگر، جناح اولترا چپ نیز که در میان فعالان کارگری و جریانهای چپ به هر حال برای خودش وزنهای است، گاه تصریحاً و گاه تلویحاً ارزیابی اغراقآمیزی از پتانسیلهای عروج طبقه ی کارگر برای مبارزه ی اجتماعی به دست میدهد به نحوی که طبقه ی کارگر را در دفاع از منافع طبقاتی خویش کمابیش بینیاز از ائتلاف با برخی طبقات فرادست سیاسی و اقتصادی میداند. این دسته از نیروها نیز بر این باورند که طبقه ی کارگر قادر است همزمان در دو جبهه بجنگد و هم جناحهای گوناگون بورژوازی قدرقدرت سی ساله ی پس از انقلاب را در موقع مناسب شکست دهد و هم جناح اقتدارگرا را. از این رو، نه جناح اولترا راست و نولیبرال جنبش سبز تمایل به رادیکالیسم در محل کار دارد و نه جناح اولترا چپ اصولاً راضی به این که اعتراضات کارگری در خدمت جنبش سبز قرار گیرد. یکی خواهان استمرار هژمونی بورژوازی در جنبش سبز است و دیگری درصدد برقراری هژمونی طبقه ی کارگر روی جنبش اعتراضی کنونی. میخواهم بگویم در دوره ی پس از بیست و دوم خرداد در میان معترضان نیز یک نوع منازعه ی طبقاتی در جریان بوده است و نمایندگان دو طبقه ی متمایز بورژوازی و کارگر هر یک خواهان هژمونی طبقه ی خویش بر روی جنبش سبز بودهاند. استمرار هژمونی بورژوازی در جنبش سبز احتمالاً کمکی به برونرفت از بنبست سیاسی کنونی نخواهد کرد و برقراری هژمونی طبقه ی کارگر در جنبش سبز نیز احتمالاً امکانپذیر نخواهد بود. اگر بین این دو گروه نوعی سازش طبقاتی صورت نگیرد، میتوان گفت برنده به احتمال قوی جریان اقتدارگرا خواهد بود که بورژوازی نظامی برآمده از آن در شرف دستیابی به قدرت تمام و کمال است. جریان اقتدارگرا در نیمهراه یک نوع بازآرایی اساسی در ساختار طبقاتی جامعه ی ایرانی است، یعنی از یک سو در حال تضعیف شتابنده ی بورژوازی شکلگرفته در سه دهه ی اخیر و همچنین نشان دادن ضربه ی شست به طبقه ی متوسط است و از دیگر سو همسو با همه ی دولتهای پس از انقلاب در حال تضعیف فزاینده ی قوای طبقاتی طبقه ی کارگر است، خواه به طور مستقیم از طریق سرکوب بخش متشکل اما نحیف نیروی کار و خواه غیرمستقیم از طریق آشفتگیهای اقتصادی که پروژه ی بازآرایی طبقاتیاش برای معیشت طبقات فرودست اجتماعی در پی دارد. آنچه میتواند پروژه ی جریان اقتدارگرا را نقش بر آب سازد پیوند خوردن اعتراضات کارگری با جنبش سبز است. بخش متشکل نیروی کار در ایران به واسطه ی سالها سرکوب شدید بسیار نحیف است. در شرایط سرکوب فعلی عمدتاً این بخش غیرمتشکل نیروی کار است که میتواند نقشآفرینی کند. اما بخش غیرمتشکل نیروی کار، بنا به تعریف، فاقد سازمانیافتگی و تشکل است. شبکههای اجتماعی جنبش سبز شاید بتوانند این کمبود را جبران کنند. غلبه ی تفکر اولترا راست در جنبش سبز و استراتژی انزواگزینی جریانهای اولترا چپ عجالتاً مانع شکلگیری چنین پیوندی است. اگر چنین پیوندی امکانپذیر باشد، سطح بازی احتمالاً هم در جنبش کارگری بسیار ارتقا خواهد یافت و هم در جنبش سبز.
اما آیا در دوره ی پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر ما شاهد گستره ی وسیعی از اعتراضات کارگری نبودهایم؟
اجازه بدهید تصویری اجمالی از جنبش کارگری در سال ٨٨ را ارائه دهم تا از آن دو ویژگی مهم اعتراضات جاری کارگری را استخراج کنم. این تصویر مبتنی بر روزشمار جنبش کارگری در سال ۱٣٨٨ است که به نوبه ی خود از اخبار خبرگزاریهای رسمی داخل کشور به همت چند فعال کارگری استخراج شده است. از آن جایی که اخبار خبرگزاریهای رسمی عمدتاً به تحرکات بزرگ کارگری خصوصاً در صنایع کلیدی و بخشهای بزرگ خدماتی منحصر است دربرگیرنده ی همه ی اعتراضات و اعتصابات و اجتماعات کارگری نیست. بر مبنای این روزشمار، مهمترین مشکلات کارگران عبارت بوده است از ناامنی شغلی، حقوق معوقه، قطع مزایایی از قبیل عیدی و پاداش و آکورد، اخراج و بیکاری، قراردادهای موقت و پیمانی و سفید امضا، تعطیلی کارخانه، رشد ناکافی دستمزدها، نابرخورداری از تشکلهای مستقل، سوانح کارگری در حین کار، عدم برخورداری مناسب از بیمه ی بیکاری، و غیره. مهمترین مطالبات کارگران در سال ٨٨ برای رفع مشکلاتی از این دست نیز عبارت بوده است از دریافت حقوق معوقه، افزایش دستمزدها، برخورداری از امنیت شغلی، حذف انواع قراردادهای موقت در کارهایی که ماهیت دائمی دارند، برچیدن شرکتهای پیمانکاری کاریابی، اجرای قراردادهای دستهجمعی، برخورداری از حق بیمه ی درمانی و تأمین اجتماعی و بیمه ی بیکاری، لغو بردگی کار کودکان، الغای نابرابری جنسیتی در محل کار، برخورداری از حق تأسیس تشکلهای مستقل کارگری، برخورداری از حق اعتصاب، رفع تبعیض نسبت به کارگران افغانستانی، و غیره. سی و چهار درصد از اعتراضات کارگری در رشتههای خدماتی به وقوع پیوسته است، هفده درصد در صنایع فلزی، چهارده درصد در صنایع غذایی، یازده درصد در صنایع ریسندگی و بافندگی، هفت درصد در خودروسازی، هفت درصد در بخش ساختمانی، هفت درصد در صنایع کشاورزی، و سه درصد نیز در صنعت نفت و گاز. واحدهای کارگر که به طور مکرر تحرکات اعتراضی داشتهاند عبارت بودهاند از لولهسازی خوزستان، لولهسازی اهواز، واگن پارس اراک، لاستیک دنا، مخابرات راه دور، آلومنیوم اراک، خبازان سنندج، پالایشگاه قدیک بندرعباس، کنف کار، آونگان، لاستیکسازی البرز، نساجی مازندران، رانندگان کامیون احیا گستر و ذوب آهن. سی درصد از شکلهای اعتراضات کارگری به صورت تجمع اعتراضی در برابر نهادهای دولتی بوده است، بیست و نه درصد به صورت تجمع اعتراضی در کارخانهها یا مقابل دفاتر شرکتها، نوزده درصد به صورت اعتصاب، هشت درصد به صورت راهپیماییها و بستن جاده و تحصن، و چهارده درصد نیز به صورت طومارنویسیها و شکایات و مراجعه به مراکز دولتی. حدود دویست و نه مورد محکومیت و احضار و دستگیری فعالان کارگری به وقوع پیوسته است و پانزده مورد از اعتراضات کارگری نیز به شدت سرکوب شده است. حمایتهایی که از این قبیل اعتراضات کارگری به عمل آمده است در داخل کشور عمدتاً محدود بوده است به اطلاعیههای کانون نویسندگان ایران، موضعگیریهای فعالان جنبشهای زنان و دانشجویی و معلمی، جمعی از فعالان کارگری ایران خودرو، و برخی از سایتها و وبلاگهای داخلی.
در آینه ی این تصویر آماری و همچنین فضای سیاسی سال ٨٨ دو ویژگی را که به بحث ما مرتبط است میتوان برای جنبش کارگری در این سال خاص برشمرد. اولاً جنبش کارگری هنوز سرشتی عمیقاً دفاعی دارد نه تهاجمی، به این معنا که در بهترین حالت فقط میتواند از دستاوردهای گذشته ی خود دفاع کند و هنوز به هیچ وجه قادر نیست چنان ضرباتی به جبهه ی بورژوازی و اقتدارگرایی وارد بیاورد که دستاوردهای جدیدی را برای بهبود وضعیت زندگی و شغلی کارگران و طبقات اجتماعی فرودست تحقق بخشد. اگر این نتیجهگیری درست باشد به این معناست که نیروهای اولترا چپ روی تواناییهای عروج طبقه ی کارگر برای مبارزه ی طبقاتی با جناحین بورژوازی و اقتدارگرایی بیش از حد حساب باز میکنند. ثانیاً از الگوی اعتراضات کارگری و میزان و شکل حمایتهایی که از آنها به عمل آمده کاملاً محرز است که فعالان جنبش سبز و خصوصاً هسته ی اصلی نخبگان سیاسی این جنبش به هیچ وجه نه چندان از این اعتراضات پشتیبانی کردهاند و نه چندان روی آنها حساب باز کردهاند. اگر این نتیجهگیری نیز درست باشد به این معناست که هسته ی اصلی نخبگان سیاسی سبزها که زیر سیطره ی فکری عناصر اولترا راست و نولیبرال قرار دارند، اعتراضات کارگری را به دیده ی فشاری بر روی دولت مستقر نگریستهاند که صرفاً به کار چانهزنی در کریدورهای تاریک و غیرشفاف سیاسی میآید. بنابراین به نظر میرسد گرچه جنبش کارگری و اعتراضات کارگری مثلاً در سال ٨٨ گسترش یافته است اما عمدتاً به منزله ی جنبشی بوده است که مستقل از حیات جنبش فراطبقاتی سبز راه خود را طی میکرده است. جنبش کارگری و جنبش سبز در دوره ی پس از انتخابات برای مبارزه با اقتدارگرایی به هیچ وجه در خدمت یکدیگر قرار نگرفتهاند. علت اصلی را نیز از جمله باید در مواضع نیروهای اولترا راست و اولترا چپ جستجو کرد. در هشت ماههی اول عمر جنبش سبز که هنوز خیابان در حکم مکان منازعه در حال نقشآفرینی بود، نیروهای مدافع ائتلاف جنبش کارگری و جنبش سبز عمدتاً نوک پیکان نقد خود را به سوی جریانهای اولترا چپ معطوف کرده بودند. حالا که خیابان به منزله ی مکان منازعه عجالتاً از حیز انتفاع ساقط شده است ضرورت برخورد انتقادی با موقعیت هژمونیک تفکر اولترا راست و نولیبرالی در جنبش سبز بیش از پیش احساس میشود. تردیدی ندارم که نیروهای نولیبرال جنبش سبز نیز در حال مبارزه برای تحقق دموکراسی هستند؛ اما در عین حال در چارچوب جنبش سبز به طور بالفعل میکوشند از شکلگیری یک دموکراسی عمیقتر نیز ممانعت به عمل بیاورند. در واقع دست در کار نوعی مهندسی رضایت هستند تا به تودهها بقبولانند و بیاموزانند که به جای این که سهمی در به دستگیری زمام امور داشته باشند بهتر است در چارچوب قواعد نظام بازار زندگی کنند. بنابراین، دموکراسی مورد نظر آنان یک دموکراسی عمیقاً توسعهیافته نیست؛ بلکه در بهترین حالت به یک جور دموکراسی سطح پایین و حداقلی در حوزه ی سیاست محدود است که از تحمیق تودهها سرچشمه میگیرد. بنابراین باید هشیار باشیم که گرچه جناح مسلط نولیبرال در جنبش سبز برای به حرکت درآوردن چرخ این دموکراسی حداقلی مبارزه میکند؛ اما هم بالقوه و هم بالفعل در حال ممانعت از مبارزه برای نوعی دموکراسی عمیقتر که نه فقط حوزه ی سیاست بلکه حوزه ی اقتصاد را هم در بر میگیرد نیز هست. پرسش مهمی که پیشاروی نیروهای فکری مترقی قرار دارد اما این است که چگونه باید جریان فکری نولیبرال در جنبش سبز را که به سهم خویش برای برقراری دموکراسی محدود سیاسی مبارزه میکند به نحوی نقد کرد که هم مبارزهاش برای تحقق دموکراسی سیاسی را تضعیف نکرد و هم تأثیرگذاریاش در ممانعت از تحقق نوعی دموکراسی عمیقتر را بیاثر ساخت.
|