یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

ادبیـات بنی هـندل


ابراهیم هرندی


• ادبیات بنی هندل، بخش نمایانی از ادبیات شفاهی ایران است. این ادبیات دربرگیرنده فرهنگ رانندگان کامیون‏های بیابانی و سنّت "شوفری" و "شاگرد شوفری" است. بنی هندل، عنوانی که برخی از رانندگان کامیون‏های بیابانی در دوره پهلوی به خود دادند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۶ آذر ۱٣٨۹ -  ۱۷ دسامبر ۲۰۱۰


ادبیات بنی هندل، بخش نمایانی از ادبیات شفاهی ایران است. این ادبیات دربرگیرنده فرهنگ رانندگان کامیون‏های بیابانی و سنّت "شوفری" و "شاگرد شوفری" است. بنی هندل، عنوانی که برخی از رانندگان کامیون‏های بیابانی در دوره پهلوی به خود دادند، صنف ویژه‏ای در کشورهای پیرامونی‏ست. این ویژگی از آنروست که کارگران رانندگی، از رانندگان تاکسی گرفته تا رانندگان تریلرهای غول پیکر، همگی در روند شکل گیری جامعه نیمه مدرن ایران، دست داشته‏اند. به گمان من، اگر ما جامعه شناسی کارا و غیر تشریفاتی در ایران داشتیم، تاکنون دارای ده‏ها پژوهش و بررسی درباره نقش بنی هندل در شکل گیری ایران مدرن می‏بودیم. اما اکنون که نداریم، همین یادداشت کوتاه نیز می‏تواند برای بسیارانی پرسش‏انگیز باشد.

فرهنگ شفاهی، فرهنگ مردم و آئینه تمام نمای آرمان‏ها، آرزوها، پنداره‏ها، انگاره‏ها، نیازها، رفتارها و کردارهای همگانی است. این فرهنگ، برونتابِ ساختار اندیشگی و عاطفی قومی و گنجینه ارزشمندی برای پژوهش‏های روان شناسیک، جامعه شناسیک و مردم شناسیک در هر جامعه است. گنجینه سرشاری از دانش آماده مردمی که وجدان ناهشیارِ قومی آبشخور آن است.

آگاهی، جانمایه فرهنگ مدوّن است؛ آگاهی از آنچه که هست و از آنچه که باید باشد. از اینرو، این فرهنگ آرمان گرا و کمال جوست و انسان و جامعه را نه بدانگونه که هست بل، که بدانگونه که می پندارد "باید باشد"، تعریف و تفسیر می‏کند. اما فرهنگ شفاهی واتابِ آنچه که هست، در قالبِ افسانه، لطیفه، مثل و متل است. شعرها، شعارها، لطیفه‏ها، ضرب المثل‏ها و دیگر گویه‏های مردم پسند در هر جامعه، کلید رهیابی به بسیاری از ارزش‏ها، آمان‏ها، بنیان‏های اخلاقی و الگوهای رفتاری مردم در آن جامعه است. افزون براین، برخلاف فرهنگ مدوّن که در هر دوره تنها نماینده جهان نگری نخبگان جامعه است، فرهنگ شفاهی نمایانگر خُلق و خوی مردم در تمامیّت آن می‏باشد.

در تاریخ ادبیات فارسی بسیارند شاعران، داستان گُزاران و دبیرانی که در کارهایشان اثری از دورانی که در آن می زیسته‏اند دیده نمی شود. هم امروز هم می‏توان از شاعرانی نام برد که با بررسی شعرشان می‏توان پنداشت که انگار در سده‏های گذشته می‏زیسته‏اند. در بسیاری از این آثار، حتی خودِ پدیده آورنده اثر نیز غایب است۲. بیشترِ کارهای این گونه شاعران و نویسندگان، خالی از باراندیشگی، ارزش تاریخی و اطلاعات مردم شناسیک است. حتی در آثار کسی چون ناصرخسرو که بسیارانی چون فرخی را یاوه سرا و بیهوده گو می خواند و در کاربردِ "قیمتی لفظِ دُرِ دری" وسواس داشت، کمتر ردِ پایی از باورهای قومی و افسانه های زمان وی میتوان یافت. کمبود این گونه اطلاعات در آثار مدوّن، ارزش فرهنگ شفاهی را در ترابری باورهای فرهنگی از زمانی به زمان دیگر بیشتر می کند.

این نوشته، نمونه ای از ادبیات شفاهی است که کارمایه آن شعرها و شعارهایی است که در ایران بربدنه برخی از خودروها، بویژه کامیون ها و اتوبوس ها می‏نویسند.

شاید بشود این گونه شعرها و شعارها را در یک دسته بندی اختیاری به سه گروه بخش بندی کرد؛ دینی، فلسفی و اندرزی.

۱. شعرها و شعارهای دینی:

پس از ورود ماشین به ایران، ناآشنایی مردم با ساختکار آن سبب شد که مردم برای نگهداری از وسایل ماشینی خود دست بدامن خدا و پیغمبر شوند و ازآنان در هنگام گرفتاری یاری بخواهند. از اینرو، دین و شخصیت‏های دینی در اطمینان بخشیدن به کامیونداران همیشه نقش ویژه ای داشته‏اند. در گذشته بسیاری از رانندگان، کامیون‏های خود را نزد امام حسین، حضرت عباس، امام رضا و دیگر "مقربّانِ درگاه الهی"، بیمه می کردند، یعنی بخشی از درآمد سالیانه خود را نذرِ آن کسان می کردند و در راه آنان خرج می نمودند. برای مثال، کسی که کامیونش را " بیمه با ابوالفضل" کرده بود، سالی چند گوسفند در راه آن حضرت می کُشت و گوشت آن را به بی‏نوایان می داد و یا سالی چند روز روضه خوانی حضرت عباس در مسجد محل برپا می کرد.

این آداب شاید ترس ناشی از بیگانگی و ناآشنایی با ماشین- این پدیده ِ حیرت انگیز- را از بین می بَرَد و بیگانه را با آشنا ـ که پیغمبران و امامانِ ِ شیعیان باشند ـ پیوند می دهد. این چگونگی همچنین پیچیدگیِ سیستم ماشین را با پچیدگی مُقدّرات الهی پیوند می‏زند و از هراس انسان در رویارویی با آن می کاهد. درست مانند واکنشی که انسان نخستین نسبت به جهان داشت و با افسانه سازی، چگونگی پیدایش پدیده ها را توجیه می کرد.

شاید آشناترین بیت‏هایی که بر بدنه کامیون‏ها و اتوبوس‏ها و گاهی نیز تاکسی‏ها دیده می شود این‏هاست:

هرکار که می کنی بگو بسم الله
تا جمله گناهان تو بخشد الله
....
هرچه دلت خواست، نه آن می شود
هرچه خدا خواست، همان می شود
.....

خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار
....

روز و شب رانندگی در جاده‏ها کار من است
از خطر باکی ندارم تا خدا یار من است
....

من این نماز ریایی به هیچ نشمارم
که رو به قبله و دل روبسوی بازارم
....

آنرا که میسًر نشود صبر و قناعت
باید که ببندد کمر ِ خدمت و طاعت
....

مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما
غافل از آنکه خدا هست در اندیشه ما
....

کلید درگه عرش است مدّ بسم الله
بنای خانه دین، لااله الاالله
....

باخداباش و پادشاهی کن
بی خدا باش و هرچه خواهی کن
....

ز احمد تا احد یک میم فرق است
همه عالم در این یک میم غرق است
....

خداوندا مرا در ره نگهدار
....

تمام غرق گناهیم و یک حسین داریم
....

گفتی که بوقت مرگ آیم بسرت
ای من بفدای این حدیث و خبرت
....

اینورِ دل فاطمه ای شمع هدایت
جان همه مردم عالم به فدایت
....

خالق اکبر به حقِ سوره اَمَن یُجیب
کرببلا، کرببلا، کرببلا کن نصیب
....

یاصاحب الزمان به ظهورت شتاب کن
دنیا زدست رفت، تو پا بر رکاب کن
....

یارب نظرِ لطف عطا کن همه را
داریم دو صد درد، دوا کن همه را
هرچند گنهکار و پریشانحالیم
زوارِ شهیدِ کربلا کن همه را
....

شیطان که رانده گشت بجز یک خطا نکرد
دل را برای سجده به آدم رضا نکرد
شیطان هزار مرتبه بدتر ز بی نماز
او سجده رو به آدم و این بر خدا نکرد
....

شیخ و ملا همه زدم دونند
عملی و کثیف و ملعونند
ترک دنیا به ما می آموزند
خودشان سیم و زر می اندوزند
....

یا ضامن آهو
امان ازاین هیاهو

شعارها:

یارب نظرِ تو برنگردد، یا صاحب الزمان ادرکنی، یاضامن آهو، یاشهید کربلا، یاپوریای ولی، بروبه امید خدا، یاعلی مدد، دست علی به همراهت، بیمه با ابوالفضل و برچشم بد لعنت.

شعرها و شعارهای فلسفی:

ادبیات فلسفی کامیوندارن بیشتر گویای خُلق و خوی صنفی آنان است. رانندگی در جاده های شلوغ، گردنه‏های خطرناک و راه های دشوارگُذرِ کوهستانی، هماره خطر ِمرگ را یادآوراست. از اینزو، بسیاری از شعرها گویای بی وفایی و ناپایداری دنیاست.

گوهر عمر چراغی ست که در بزم وجود
به نسیمِ مژه برهم زدنی خاموش است
....

دوستی با هر که کردم خصم مادر زاد شد
آشیان هرجا گزیدم، لانه صیاد شد
آن رفیقی را که با خون جگر پروردمش
عاقبت در روز اعدامم زد و جلاد شد
....

هر روز یکی ز در درآید که منم
خود را به جهانیان نماید که منم
تا جمله کارها فراهم سازد
ناگاه اجل ز در درآید که منم
....

بردوستان ِ رفته چه افسوس می خوری
ما خود مگر جواز اقامت گرفته ایم
....

در این درگه که گه گه کَه کُه و کُه کَه شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نه‏ای آگه
....

میوه چون سر می کشد از خاک، شیرین می شود
بسکه در زیر زمین شیرین لبان خسبیده اند
....

پاره ای از شعرها نیز از پوچی و بی حاصلی جهان حکایت دارد:

آواره کوه و بیابانم
آخر چه می خواهم نمی دانم
....

بیهوده رفت از کف ام آخر جوانی‏ام
ای بنزِ خاوری به کجا می کشانی‏ام ۳
....

ما از این هستی ده روزه به تنگ آمده ایم
وای بر خضر که محکوم به عمرِ ابد است
....

گشت و گذار در شهرها و روستاها و تماس با اقشارِ گوناگون مردم رانندگان کامیون ها را با اختلافات طبقاتی آشنا می کند و چشم اندازِ انتظارات آنان را دگرگون می سازد:

یکی را می دهی صد گونه نعمت
یکی را نانِ جو آغشته در خون
....

نعمتِ روی زمین قسمت پررویان است
خون دل می خورد آن کس که حیایی دارد
....

در قمار زندگانی عاقبت ما باختیم
بسکه تکخال محبت بر زمین انداختیم
....

ما را برای رنج و عذاب آفریده‏اند.
انگاربی حساب و کتاب آفریده‎اند
....

ارتباط کاری در بندرگاه ها، گاراژها و قهوه خانه‏های سر راه، آشنایی‏های سطحی و بی ریشه پدید می‏آورد که گاه با انتظارات انسان ناسازگار است:

پروانه صفت گردِ جهان گردیدم
هر خوب و بدِ زمانه را سنجیدم
یکرنگ تر از تخم، ندیدم چیزی
آنهم چو شکستمش دو رنگش دیدم
....

هر نقره که بدنماست آهن به از او
هر دوست که بی وفاست دشمن به از او
هر کس که نمک خورد نمکدان شکند
در مسلک رندانِ جهان سگ به از او
....

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست
....

پاره ای از معمول ترین بیتها با بارِ فلسفی این هاست:

چرا وقتی که راه ِ زندگی هموار می گردد
بشر تغییر حالت می‏دهد خونخوار می گردد
به روز عیش و عشرت می‏نوازد کوس بدمستی
به گاه تنگدستی مومن و دیندار می‏گردد
....

رنج گل بلبل کشید و برگ گل را باد بُرد
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد بُرد
....

نه هرکه طرف کُله کج نهاد و راست نشست
کـــلاهداری و آئین ســـروری داند
....

سرم را سرسری نتراش ای استادِ سلمانی
که هرکس در دیارِ خود سری دارد و سامانی
....

در بیابانها اگر صدسال سرگردان شوی
بهتر است اندر وطن محتاج نامردان شوی
....

دستی اگر بسوی لئیمی کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
....

کشنده تر زمرض منت طبیبان است
خوش است درد بشرطی که بی دوا باشد
....

من از چشمان خود آموختم درس محبت را
که هر عضوی بدرد آید، بجایش دیده می‏گرید
....

چو کم نور است چشمی، بار عینک می کشد بینی
ز بینی باید آموزی، ره همسایه داری را
....

ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت.

و شعارهایی چون؛ گاهگاهی خنده هم دارد، افسوس که افسانه بود، من و تاریکی شب همسفریم، هرجا سنگه پای لنگه، یکبارِ دگر نیز جوان خواهم شد، هر که نداره نداره و، عملیندی-پاپیچیندی که یعنی کارهرکس، پاپیچ او خواهد شد و هر کاری را در جهان پاداش و پادافره ای‏ست.

شعرها و شعارهای اندرزی:

این بیت‏ها با فرهنگ صنفی رانندگان همخوان است. در جامعه مرد سالاری که پنداره همگانی می‏خواهد که مردان برای حفظ ناموسِ خود تا پای جان ب‏ایستند، جدایی از زن و فرزند اگر برای نان آوری نیز باشد، کاری ناخوشایند است. از اینرو، بسیاری از این نوشته‏ها درباره پاسداری از ناموس و بزرگداشت آن است.

هرکه افتد نظرش در پیِ ناموس کسی
پی ناموس وی افتد نظرِ بولهوسی
....

خیر وشرّ هر عمل کز آدمی سر می زند
آن عمل مزدش بزودی پشت سر در می زند
....

تاتوانی رفع غم از خاطری غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
....

کمال و فضل و بزرگی به حُسن ظاهر نیست
به حُسن سیرت اگر می توانی انسان باش
....

چراغِ ظلم ظالم تا دم محشر نمی سوزد
اگر سوزد، شبی سوزد، شبِ دیگر نمی سوزد
....

دوست می دارم اگر گل نیستم خاری نباشم
بار بردار ار نی‏ام بر دوش کس باری نباشم
....

بیت‏های زیادی نیز اهمیت کار و کوشش و ارزش دانش اندوزی را یادآور می‏شود:

قلم گفتا که من شاهِ جهانم
قلم زن را به دولت می رسانم
....

سعی کن در مشق تا چیزی شوی
مثل احمد خانِ تبریزی شوی
....

هر که در آین دشت مقرّب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
....

تا توانی می گریز از یار ِ بد
یار ِ بد، بدتر بود از مار ِ بد
مارِ بد تنها تو را برجان زند
یار ِ بد بر دین و برایمان زند
....

بد خواه ِ کسان به هیچ مقصد نرسد
یک بد نکند تا به خودش صد نرسد
من نیک ِ تو خواهم و تو خواهی بد ِ من
تو نیک نبینی و به من بد نرسد
....

جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر گردد
....

برخی دیگر از معمول ترین شعرها و شعارهای اندرزی این هاست:

در حقیقت مالک اصلی خداست
این امانت بهر روزی نزد ماست
....

لوطی تو برو لقمه خود گاز بزن
کم پشت سرِ خلق خدا ساز بزن
....

در روز حشر شافع سنّی عمر بَوَد
کوری ببین عصا کشِ کور دگر بَوَد
....

تا گوساله گو (گاو) بشه
دل صاحبش او (آب) مشه
....

ای که مشتاقِ منزلی مشتاب
....

تو که در سفری برو به سلامت
....

غم مخور و کم مخور
دنیا وفا ندارد
....

به حُسنت نناز که به یک تب بند است
به مالت نناز که به یک شب بند است
....

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که دنبال تو باشد
....

اتول عمر گران نیز در ایام حیات
کاشکی دنده عقب داشت و ترمز، افسوس
....

کوه از بالا نشینی رتبه ای پیدا نکرد
جاده از افتادگی از کوه بالا میرود!
....

گدایان بهر روزی طفل خود را کور میخواهند
طبیبان نیز مردم را همه رنجور میخواهند!
تمام مرده شویان مرده‏ها را دوست می دارند
بنازم مطربان را، خلق را مسرور میخواهند!
....

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ تر از هیچ تو بر هیچ مپیچ!
....

چرا دریای غم ساحل ندارد؟

گاه و بی گاه بیت‏های عاشقانه‏ای نیز بر روی بدنه کامیون‏های باری و تاکسی‏ها به چشم می خورد، مانند این‏ها:

الهی کارِ کس مشکل نیفته
سروکارِ کسی با دل نیفته
....

دختری از امت عیسی گرفتارش شدم
یا محمد همتی کن تا مسلمانش کنم
....

من نمی رفتم به غربت تو فرستادی مرا
گربمیرم من به غربت آه من گّیرد تو را
....

خوشگلی بانمکی یک رخ زیبا داری
بی جهت نیست که در کـُنج دلم جا داری
....

هرچند که حاصل تو غم بود
قربان غمت شوم که کم بود
....

مرا بگذشت بی تو آب از سر
یکی از سرگذشتم بی تو این است
....

اگر آواره ام کردی تو کردی
اگر بیچاره ام کردی تو کردی
....

دور از تو، ولی همیشه با تو
....

عشق تو مرا چو سوزنی زرین کرد
هرکس که مرا دید تورا نفرین کرد

اشک را گفتم چرا می ریزی ای دیوانه؟ گفت
غیر از افتادن برای دوست راهی هست؟ نیست.
....

دل برتو بستم
عجب کار دادی دستم
....

گاه ابیاتی از شاعرانِ معاصر دیده می شود:

حلاج ها بر دار رقصیدند و رفتند
شیطان خدایی کرد در این دشت سوزان
این فصرهای افتخارآمیز تاریخ
برپاستی از استخوان ِ تیره روزان
(نصرت رحمانی)

ترا من چشم درراهم شباهنگام
(نیما)

چون آخرتِ یزید شد دنیامان
(اخوان)

ناگفته نماند که ادبیات بنی هندل، چون دیگر بخش‏های ادبیات شفاهی، سرشار از طنزِ ویژه خویش است که نمونه‏هایی از آن‏ها این‏هاست:

بنی هندل اعضای یکدیگرند
ولی گاهگاهی به هم می پرند
....

ای عسس گر شاد از آن هستی که شب مستم گرفتی
من از آن شادم که می افتادم ودستم گرفتی
....

اگرخواهی گلوت هیچوت نگیره
بخور بعد از غذا یک کاسه شیره
....

دیگر نکنم از غم تو گریه و زاری
یعنی به جهنم که مرا دوست نداری
....

دلبری دارم چو مار عینکی
خوشگل وزیبا ولیکن پولکی!
....

برقلب زدم "ورود ممنوع"
عشق آمد و گفت بی سوادم
....

اگر خواهی بمیری بی بهانه
بخور ماست و خیار و هندوانه
....

عدو شود سبب خیر اگر خودت خواهی
....

با با تو دیگه کی هستی
که نخورده مستی
....

از عشق تو لیلی ……….. رفتم زیر تریلی
....

الهی کار کس مشکل نیفته
پراید هیچ کس در گل نیفته
....

یا اقدس
یا هیچکس

جمله‏هایی چون؛ جون من داداش یه خورده یواش! بوق نزیند راننده خواب است. مُردم از خوشی. شب بیا باغ. تو برو من میام. نیز گهگاه به چشم می‏خورد.

در پایان این بیت کوتاه که سخن از ترافیک سنگین تهران دارد:

خواهی نشوی رسوا
بپر عقبِ وسپا


۱. در نگارش این نوشته، از مقاله ای بنام "شعرها و شعارهای دلپسندِ بیابان نوردان" نوشته آقای مهدی برهانی، دریکی از شماره های پیشینِ مجله آینده، بهره برده ام.
۲.. برای نمونه می توان از شعر مسعود سعد سلمان، شاعر قرن پنجم نام برد که ده سال در زندان بسر برد، اما در دیوان شانزده هزار بیتی وی نشانی از انسان ِ دربند نمی توان یافت. گو که حبسیات وی همه درباره سرگذشت او در زندان است.
۳. اشاره به شرکت خاور که مونتاژگرِ کامیونهای بنز در ایران بود


ابراهیم هرندی
http://goob.blogspot.com



 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست