•
اینجا مسیح از دستی آب می خورد
می خواهم به تو کمی آب بدهم
عهد می شکنی با سایبان دست من
من نه حیوانم نه دست
ولی سرت را می بینم که فرو می افتد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱٣ خرداد ۱٣٨۵ -
٣ ژوئن ۲۰۰۶
مو بر گونه می تابد
زلف سنگی کوه می تابد
بالا بر گونه زرین خزه
شعله ور گوئی تابش خونین
بر استخوان صورت سنگ
خزه ای که می شکنم می تابد
پای ِ چشم نرم می تابد
پاره سنگ نرم نرمی سنگ
□
مرغکان می توانستند به کوه بزنند
رگه های طلائی ابرهای آزاد
زمین سطح نارنجی دشت ِ بی درخت
یا با دانه هاش
مرغکان می توانستند تا دور ها نوک بزنند
سنگ خاکستری را زیر آسمانها ی بلند
بر شانه اضطرابی نشاط انگیز
روی ِ پاهای لاغر و باریک
مرغکان می توانستند به کوه بزند
تا توی ِ نور قرمز خورشید
□
اینجا مسیح از دستی آب می خورد
می خواهم به تو کمی آ ب بدهم
عهد می شکنی با سایبان دست من
من نه حیوانم نه دست
ولی سرت را می بینم که فرو می افتد
من که چیزی نداده ام هرگز
سفیدی یقه آسمان را
بر دوش نتوانم برد
گاه آمدن حس ِ
سایبان کن کمی دست پاک را
□
یأس سیاه انزجار بزرگ
گلهای زرد لای درختان
گنجشگ دانه می چیند
پا چند قدم به جلو به عقب
سیری آرامش گرمی سوسوی قرمز
پرها دوباره همهمه را راه می برند
گنجشگ بالا می گیرد سوی شاخه ای
برگهای افرا تباه تکه چوب خشک
خیس نمناک ترکخورده گِل
گنجشگ های دیگری می آیند
که نمی دانند چه می خواهند
برگهای گندیده قدرت و ُ قانون
دستهایم فرو می روند
مفصل های سفید و کثیف زانو
لباس تنگ زنی
او نیز به پارک آمده است
گنجشگ نزدیک پایم می جنبد
صداهای نرم شتاب زده ی ِ نه
□
قرمز ها بر کمر می ریزند
کمرهای قرمز قرمزها می ریزند
آبی تیره آبی قرمز می ریزد
بر سایه یِ قهوه ای آبیِ قرمز
نمی خواهم بیشتر از این بدانم
مثل نور روشن نقره قهوه ای سایه
تو از جنس دیوار پائینی
من فقط می خواهم سایه را لمس کنم
زیبائی قرمز کمر سایه
نزدیک ِ بالای ِ دیوار پائینی
تو از جنس سایه نقره ای هستی
و من نمی خواهم بیشتر از این بدانم
□
در نور می مانیم کنار میز
در برق پُرتاب نور
میز در چشم می افتد
خاکستری قرمز نیمرخ ِ صورت ها
کسی لحظه ای خم می کند
تای ِ آرنجهاش نزدیک ِ رو میز ی ِ
مشعمائی ِ روشن چشم ها
نرم چاک دهان سر - گرد
کسی دستش را خم می کند روی ِ
چشم های نرم و روشن بر روی ِ
رو میز ی لیوان انسان لیوانی
خش خش ِ خفیف ِ نقطه ها گرد
نور پیشانی ها و ُ چهره اتاق
تای ِ آرنجها خاکستری جاری ست
خش خش نازک پوسته جاری ست
اتاقکهای نرم و لاغر پوست
نفس ِ کسی ست نرم جاری ست
از تاریکی های بینی زیر
سرها ی گرد خاکستری
و من صورتم را روی رومیزی می کشم
لحظه ای توی ِ خود ِ نخ ها پائین می کشم
صورتم را پائین توی رومیزی
□
سبزی بیرنگ نازک برگها
همیشه سبزی سنگین بی صدا
تنها تیره سنگین ِ سنگین
سبزی ِ آبی ِ تیره شاخه ها
بی صدا بی صدا سنگین
غریب در سبزی ِ باد
تاریک در سنگینی ِ باد
نزدیک نزدیک ِ سبزی ِ برگها
□
زیر بغل را می سوزاند باد
پوست تنهاست
چشمهایش رنگ آب است
وقتی که من در سردی فرو می خلم
دستها خود را تا ته فرو می کشند
تا ته کف ِ دست
چگونه آفتابی می شود
دستهایم کور می شوند فرو می خلند
در جنگلها برگها می لرزند
دفتر «تاریکی ها ، تاریکها ، تاریک و کریستالها» هفتاد و نه صفحه و در سال ۱۹۹۴ توسط انتشارات آلبرت بونییش به چاپ رسیده است. این دفتر شامل قطعات کوتاه اما به هم مربوط است.
اولین دفتر شعر آن یدرلوند با عنوان « شهر پرچم » در سال ۱۹٨۵ به چاپ رسید و از آن تاریخ بعنوان شاعر حرفه ای دفاتر متعددی را به نشر رسانده است از جمله : « کتاب ایوان» ۱۹٨۷ ،
« روزی مرغزار ی بوده است» ۱۹٨٨ ، « به زودی تابستان تمام می شود» ۱۹۹۰ « کلیسای گرد و بیمارستان های دراز کنار آب » و « آسمان از آخرین اشعه های خورشید طلائی است» در سال ۱۹۹۲. ( ترجمه عنوان کتاب ها از من است. رباب محب )
|