•
قرار بود مارگریتا، از بازار فقط سیب قرمز بخرد و به خانه برگردد. در خانه را که باز کرد پاکت انار از دستش به زمین افتاد و انارهای درشت، پخش پارکت شدند. درشت و پر آب بودند. این همه را از کجا پیدا کردی دختر انگلیسی؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱ دی ۱٣٨۹ -
۲۲ دسامبر ۲۰۱۰
قرار بود مارگریتا ، از بازار فقط سیب قرمز بخرد و به خانه برگردد .در خانه را که باز کرد پاکت انار از دستش به زمین افتاد و انارهای درشت ، پخش پارکت شدند . درشت و پر آب بودند . این همه را از کجا پیدا کردی دختر انگلیسی ؟ تو اینترنت خواندم که شب یلدا برای ایرونی ها خیلی مهمه . آخرین شب پاییز و بلندترین شب ، درست خواندم مگه نه ؟ انارها را از روی کف پارکت برداشتم .دست به شانه اش زدم . درست خواندی ساحره ی دوست داشتنی من . پاکت سیب قرمز را روی میز چوبی گذاشت . این سیب های اسپانیایی گاهی اوقات بد جوری بوی سیب شمرون رو می ده . مارگریتا قراره ، بوی ایران را در خانه بپیچاند . از اول سر صبح که از خواب بیدار شدم . بوی عطر یاس و نرگس هوای خانه را پر کرده بود . پنجره نیمه باز بود . ملافه های رنگارنگ به روی شانه های شوفاژ خوابشان برده بود . میز صبحانه مثل همیشه درست شده بود . بوی بربری و چای ایرانی . کره ی پاک و مربای به ، خستگی شب را از تنم بیرون آورد . ( دیشب و پریشب اصلن خوب نخوابیده بودم ) شلوار و پیراهن مردانه ای پوشیده بود . مثل همه ی ساحره ها دایمن در حال جنبش و جوش بود . پرده ها را می کشید . درجه ی شوفاژ را کم و زیاد می کرد . قوری چای را در هوا می گرفت . استکان شیشه ای را می شست . با یک دست چند کار را هم زمان می کرد . امروز قرار است با هم سفری به بازارچه ی امامزاده صالح داشته باشیم .قرار بود با هواپیما مثل همه ی مسافران به تهران برویم ولی فرودگاه هیترو بسته شده و قرار هم نیست به این زودی ها باز بشود . آقای ابلیس محبت کرده و ماشین هوایی خودش را برایمان فرستاده . خیال نکنید که شوخی می کنم . راننده اش از صبح در پارکینگ خانه ماشین اش را پارک کرده و همان جا هم خوابش برده . مارگریتا برایش صبحانه درست کرده . گربه و گوستاو هم قرار است با من بیایند . از بس از تهران و شیمران حرف زده ام دلشان لک زده برای دیدن شهری که دوستش دارم . ظرف چوبی ته گودی را که از ایکیا خریده ام را پر از انار و سیب کردم . آجیل و مخلفات شب یلدا را هم روی میز نهار خوری گذاشتم . گلدان ها پر از آب شده بود . حتمن کار گوستاو بوده . گربه ی به باغچه رفته بود تا در زیر برف برای ما آدم برفی درست بکند . همه چیز آرام و مرتب بود . چمدان ها را هم بستم . بیشتر از دو چمدان آماده نکردم . یکی از چمدان ها برای او است که سالهاست ندیده ام . چمدان دومی هم پر از وسایل خودم و گربه و گوستاو است . خوراکی هم احتیاجی نداریم ، وقتی به تهران برسیم همه چیز است . کاری هم به پایان یارانه ها نداریم . ما که داخل ایران زندگی نمی کنیم . هر وقت هم پول کم آوردیم به مارسیا زنگ می زنیم برایمان پول حواله می کند . اوه ، از مارسیا گفتم ، هنوز تو ادینبورگ گیر کرده . انگار اسکاتلند در برف غرق شده . مارگریتا کاری کرده که مارسیا در خانه اش همه چیز داشته باشد . تا خود پنجره برف باریده . به مارگریتا گفتم : باید خیلی مواظب مارسیا باشیم ها . با لبخند گفت : عزیزک ایرانی من خدا ، حافظ مارسیاست . نگرانش نباش . شانه اش را بوسیدم . اجازه می خواهم از شما خداحافظی بکنم . میز صبحانه آمده است . مارگریتا و بچه ها منتظرم هستند . تا بعد !!!
موضوع : شب یلدا |
Read more: hadikhojinian.blogspot.com
|