یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چـرا در فرهنگ ایران حقیقت، با قدرت وهیبت وعظمت، اثبات نمیشود


منوچهر جمالی


• درفرهنگ ایران ، نیکی ، هنر، شادی ، حقیقت ، فرهنگ ، طبیعتِ آشکارشونده انسان هستند . اینها ، کشش ِ گوهری بسوی آشکارشدن و پدیدارشدن دارند . اینها همه ، گوهر نخستین انسان ، «ارتا » هستند که تخم سیمرغ است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۰ دی ۱٣٨۹ -  ٣۱ دسامبر ۲۰۱۰


 
چـرا در فرهنگ ایران حقیقت، با قدرت وهیبت وعظمت، اثبات نمیشود ، بلکه هرحقیقتی را باید ازبویش شناخت

درفرهنگ ایران ، نیکی ، هنر، شادی ، حقیقت ، فرهنگ ، طبیعتِ آشکارشونده انسان هستند . اینها ، کشش ِ گوهری بسوی آشکارشدن و پدیدارشدن دارند . اینها همه ، گوهر نخستین انسان ، «ارتا » هستند که تخم سیمرغ است ( سیمرغ = ارتای خوشه= اخو+ شه ) . یکی ازمعانی پیشوند « سی » در نام سیمرغ ، « سنگ » است که اصل امتزاج واتصال ، یعنی « مهر= انبازی=همبوئی=صمیمیت» هست . درکتاب ویس ورامین به خوبی دیده میشود که ویس ، مهرخود را اینهمانی با « سنگ» میدهد:
منم سنگینه دل درمهربانی    وفا دروی چو نقش جاودانی
وفا را دردلم زیرا درنگست      ازیرا کاین دلم ، بنیاد ، سنگست
وگرمسکین دلم ، سنگین نبودی   درنگ مهرتو چندین نبودی
ازاین رو به بهمن ، « اسن بغ » و به خرد بهمنی درانسان، « اسن خرد » میگفتند وآسمان ( اس+ مان) را « سنگ » یعنی اصل مهر میدانستند ، وبت را از « سنگ » میساختند، تا نماد « اصل مهر» باشد .
بدینسان یک معنای « سیمرغ= سی + مرغ = سنگ مرغ » ، « مرغ مهر » ، یا « اصل همیشه ازنو زنده شونده مهر » است . مهرچیست ؟ مهر، اصلِ اقتران و انبازوجفت شوی انسان با حواسش ، با کل جهان هستی، وصمیمی شدن با همه جانهاست . مهر، به معنای « همآفرینی » هست . « همه » ، جهان را باهم میآفرینند . همه مردمان درجامعه ، با هم ارزشهای اخلاقی وقانون و نظام را میآفرینند . به خوبی دیده میشود که مفهوم « مهر» به کلی با مفاهیم « محبت » و « عشق » و« رحمت » فرق دارد .   نیکی وشادی وحقیقت وفرهنگ از گوهر انسان، بسوی آشکارشدن ( اشه= فنومن ) کشیده میشوند . « داد » چیست ؟ داد که به معنای « نظام ، قانون، حقوق ، عدالت » است ، آنست که امکان پیدایش وگشایش وگسترش به این ارتا ، به این مهرگوهری بدهد تا انسان ، در« همبوئی » با آنچه هست ، به شناخت حقیقت واین نیکی واین شادی واین فرهنگ برسد . و « بیداد » یا « خشم » آنست که این نیکی وشادی وفرهنگ وحقیقت وهنرفطری انسان را از آشکارشدن ، باز دارد و مانع پیدایش بوی مهر، درگیتی گردد . مهر، برضد هرقدرتی وهرقدرتمندی وهرحکومتی هست .
در فرهنگ ایران ، خشم ، ضد « مهر وخرد » است . درفرهنگ ایران، خرد ومهر، نه تنها متضاد باهم ، بلکه جفت هم هستند. خشم ، آنچیزیست که سهمگینست ومی ترساند . دراثرترس وبیم ، گوهرنیکی ومهروحقیقت وشادی وهنر، یا آنکه درانسان نهفته میماند ویا آنکه دراثرترس ، مسخ میگردد ، و نیکی وهنروخرد گوهری ، تحول به بدی و تباهی و تزویرومکر می یابد .
خشم ، درفرهنگ ایران که اصل درّندگی و « به دونیمه اره کردن انسان » و « شادی اززدن وکشتن وآزردن » است ، به قهر و تهدید و خشونت ( درشتی ) و تجاوزگری و زدارکامگی ( کام بردن ازکشتار= عید قربانی) گفته میشود . مفهوم « تقوا وفضیلت اسلامی » ، درفرهنگ ایران ، اصل همه بیدادها وخشم هاست . چون « تقوی » ، دوری کردن از کاریست که الله بدان حکم کرده است و با نکردن آن ، باید از عقوبتهای شدید آن دراین دنیا وآن دنیا « بترسد » . بنیاد تقوا وفضیلت ، « ترس از الله » است . با « ترس ازالله یا یهوه یا پدرآسمانی » ، پایه برترین بیداد وستم وتباهی ودروغ وفریب ، درجهان گذارده میشود . خدائی که میترساند، خالق دروغ وفریب و تباهیست . این « نیکی وهنر ِ تقوائی وتهدیدی ، طبعا نیکی وهنر ِ تحمیلی وساختگی ومصنوعی» است ، و به آسانی ، اینگونه اخلاق ، تحول به دو روئی و نفاق وریا می یابد . این نیکی وفضیلتی نیست که با شادی ازگوهر ِ خود ِ انسان آشکارمیشود . بقول صائب :
پرتو قهرحقست ، « طاعت بیذوق»   کار مکن، تانشاط کار نیابی
البته ، نیکی وهنروشادی وحقیقت وفرهنگ ، هیچکدام درفرهنگ ایران ،نه تنها پیایند « طاعت » نیستند ، بلکه درست خود ِ طاعت کردن، برضد « اشه=آشکارشدن ازگوهرخودانسان » است ، ونتیجه همان قهر است . آنجا که نیکی وهنروشادی وفرهنگ وحقیقت ، پیآیند اطاعت وتابعیت وتسلیم شدگی با ترس ازعقوبت است ، بیداد و ستم وخشم است . فردوسی پیوند اند یشه « بیداد» را با همین اندیشه « اشه یا آشکارشوی از طبیعت وگوهر» ، بسیار شفاف میپروارند :
ز« بیدادی» شهریارجهان    همه نیکوئی باشد اندر نهان
بابیدادیست ، که همه نیکوئیها ی گوهری مردمان، درنهان میمانند .
نزاید به « هنگام » در دشت گور   شود بچه بازرا دیده کور
بیداد، گوهر مهر ونیکی را ، مسخ و واژگونه میکند :
ببُرد زپستان نخجیر، شیر   شود آب ، درچشمه خویش، قیر
شود درجهان ، چشمه آّب، خشک   
نگیرد به نافه درون، بوی مُشک
زکژی ، گریزان شود ، راستی    پدید آید ازهرسوئی ، کاستی
« بیداد وستم » ، « روند پیدایش گوهرمردمان و طبیعت » را به هم میزند . هنگام پیدایش ، یعنی « زمان پیدایش به موقع » را به هم میزند . بچه باز، برضد روند طبیعت ، با چشم کور زاده میشود . شیر، ازپستان بزکوهی می برد . ازچشمه بجای آب ، قیر میجوشد . به عبارت دیگر، بیداد، گوهرانسانها راعوض وواژگونه میکند،و گوهرنیک را تباه میسازد . چشمه های وجود انسانی ، به کلی سترون میشوند. « مشک ، بوی خوش ، دیگر در نافه پیدایش نمی یابد » . با بیداد که کژی را استوارمیسازد ، راستی میگریزد . با بیداد ، کل اجتماع ، به کاستی و دروغ میگراید . بیداد ، نظام وقوانین ومعیارهای تحمیلی وتکلیفی و اکراهی و خشیتی ِ نیکی وبدی هستند که « گوهریا طبیعت انسانها » را سترون وخشک ، و واژگونه میسازد، و نیرومندی راستی واصل آفرینندگی یا اصالت انسان را ، تحول به کاستی ودروغ میدهد . گوهرخوشبوی انسان را تحول به « گند » میدهد . اخلاق امر ونهی ای و حکومت الله ، جامعه وجهان را می گنداند . بیداد ، صمیمیت واعتماد ِ انسانها به همدیگر را که بنیاد همپرسی و همآفرینی اجتماعست و ایرانیان « همبوئی یا گستاخی » مینامیدند ، ازبین میبرد .
چرا ایرانیان ، بدین اعتماد داشتند که گوهر هرانسانی ، « مهر» است و مهر، می بوید و هیچکس نمیتواند این بوی را ازپراکنده شدن ، باز دارد ؟ هیچ قدرتی وزوری نمیتواند این بوی مهر را، تسخیرکند وبه زنجیربکشد . چون از تخم ارتای خوشه ( سیمرغ = اخو+ شه ) ، که باز همان « ارتا » یا « اخو » نامیده میشود ، بوی ورنگ ، آشکار میشود .

چرا تخم ( اخو، ارتا )
یا نخستین عنصرهرانسانی وجانی ،
بوی مهر( صمیمیت ) میدهد ؟

آتش جان یا نخستین عنصروجود انسان که « اخو » نامیده میشود و تخمی ازخوشه ارتا ( خوشه = اخو+ شه = ارتای خوشه ) هست، دارای چهارنیرو یا پر یا برگست ، و نخستین این پرها برگها ونیروها ، « بوی » نامیده میشود . این بدان معناست که « مهر= همآفرینی= همبغی » گوهر یا فطرت انسانست .
درتخم هرگیاهی ، وای (= باد ) که اصل آذرفروز ( تولید گرما ) هست ، میباشد . این وای درون تخم (= اخو یا ارتا ) ، بنا بربندهش (بخش نخست) ، اصل پیوند همه چیزها به هم ، یعنی اصل مهر وصمیمیت است ، و اوروازیشت ( ur-vaz-isht) نامیده میشود ، که از ریشه « وای = واز » ساخته شده است . این وای یا باد درهرتخمی هست که آذرمیافروزد . ازگرمای این اصل مهر، که درون هرتخمی هست ، رنگها وبویها ، آشکارمیشوند وفرامیجوشند . انبازبودن وای یا اصل مهروگرمی ، با تخم ( ارتا ، اخو ) ، به فوران رنگ وبوی از هرتخمی کشیده میشود . این همان « اشه = آشکارشوی ، پیدایش » هست . دربخش سوم گزیده های زاد اسپرم ( پاره ٨۰ ) میآید که : « خویشکاری اوروازیشت ، آن آتش که درتخم گیاهانست ، جوش آوردن و تافتن – داغ کردن – و با آن شکوفه گیاهان را زیبا و دلپسند و خوشبوی کردن و برپزاندن – به ثمر رسانیدن ) و به مزه های بسیار گردانیدنست » . بنا براین با « وای = باد آتش فروز» که اصل مهر درهرتخمی است ، در هرگیاهی، خوشبوئی وخوشرنگی وخوشروئی فرا میجوشد و آشکار میشود . هرتخمی، بوی مهر ورنگ مهر میدهد . درفرهنگ ایران ، این روند آشکارشدن بوی خوش وروی ( رنگ ) نیکو را ، اینهمانی با شادی وسعادت میدادند . چنانچه واژه urvaazishn که نام آتش ِ اور وازیشت نیز شده هست ، به معنای « شادی وسعادت » است . آشکارشدن بوی ورنگ ومزه خوش، ازگوهرهرتخمی ( اخو یا ارتا ) ، اصل شادی وسعادتست . بهشت، پیدایش بوی مهر یا خدا ( ارتا واهیشت ) ازانسانست ، نه اطاعت از الله دراثر ترس ازخشم او . اینست که هر تخمی ، « بوی مهر و رنگ مهر ومزه مهر » را میدهد . خدا که ارتای خوشه ( ارتاخوشت = سیمرغ ) باشد ، اصل مهر( وای + تخم = آتش+ تخم = تخم آتش) در هرجانی وهرانسانی هست . و این بوی مهرخدا را در هرچیزی ، با حواس انسانی خود فروکشیدن (= هنجیدن) ، و با خدا درهرچیزی ، همبوی ( جان دریک کالبد شدن ) شدن ، گرانیگاه تجربه بزرگ دینی ایرانیانست که درشاهنامه در داستان سام وسیمرغ عبارت بندی شده است . برای شناختن پدیده « مهر» درفرهنگ ایران ، ضروریست که اندکی بیشتر آنرا بشناسیم . چرا ، سیمرغ ( ارتای خوشه ) ، برفرازکوه البرز، بوی مهر میدهد و با « قم فانذر= برخیزوبترسان » ، که نماد خشم ( قهروتهدید وآزردن ) است ، کارخود را آغاز نمیکند . درفرهنگ ایران، مهروخرد ، ضد خشم هستند . اینست که بهمن وارتا وسروش ، ضدخشم هستند.

خشم و ترس و دروغ ، باهـمنـد
چرا غضب ورحمت را نمیتوان ازهم جداساخت ؟
چرا غضب هم ، رحمت الله هست ؟

خشم وترس ، دو پدیده جدا ناپذیر ازهمند . خشم ، خودش دراثر ترس ، ایجاد میشود ، وبا ترسانیدن دیگران ، میخواهد رفع ترس ازخودش بکند . قدرت وبرتری ِ الاهان خشم ، در اطاعت کردن ازآنهاست و همیشه ازآن میترسند ، که مردم آنها را اطاعت نکنند ( گوهر مهر درانسان برضد اطاعت وتابعیت وتسلیم شدنست ) . آنها مردم را باترساندن ، به اطاعت ، مجبور میکنند . اگر انسان اطاعت نکند ، فوری اورا ازبهشت بیرون میاندازند .
ولی آنکه میترسد، مجبور به « دروغ » میشود . با ترس ، دروغ پیدایش می یابد . باترس از یهوه ، آدم ، خود را ازیهوه ، پنهان میسازد . و این نخستین دروغست . انسان ازآن پس درظاهر، برای خوابانیدن خشم او، اطاعت میکند و درباطن، همان میماند که بود . این فریب ، امتداد یابی همان دروغست . با دروغش، الاهِ خشم را میفریبد . الاهِ خشم ، با آگاهی از این « خدا فریبی انسان » ، فوق العاده میترسد و برخشمش میافزاید و ادعا میکند که سمیع وبصیر به کل پنهانی ها میباشد . اینکه همه را به امر به معروف ونهی ازمنکر مکلف میکند ، برای آنست که خودش سمیع وبصیرنیست و مردمان باید خودشان همدیگر را بترسانند . سراپای جامعه ، غرق در دروغ وفریب میشود . جامعه ای پیدایش می یابد که همه ازهم میترسند . ولی مردم با حواسشان ، نادرستی این ادعای سمیع وبصیر بودن الله را بزودی درمی یابند . آنگاه بناچار، الاهِ خشم میگوید که او درپنهان می بیند ومیشنود و آنها را یک بیک درلوح محفوظش یا دداشت میکند تا دربهشت به آنکه اطاعت کرده ، رحمت کند و به آنکه عصیان کرده ، غضب کند . رحمت وغضب ، دو ویژگی متصل به همند ، و بی هم ، هیچ معنی ندارند . حتا الاه خشم ، درغضبش هم ، رحمت ورحمانیت می بیند . درنابودکردن وکشتاروشکنجه دادن ، رحمت ورحمانیت خودرا می بیند ، چون اوست که ازشر، خیرمیسازد . این همان حکمت است که حکومت میشود . غضب او هم رحمت ورحمانیست . غضب او فقط گام اول بسوی رحمت ورحمانیتست . ازسوئی برای آنکه اکراه تابعیت واطاعت را حلاوت ببخشد، میگوید هرکه ازمن اطاعت کند ، به من محبت کرده است . اطاعت ازترس ، میشود محبت !
رحمت جدا ناپذیر ازغضب ، همان پدیده ایست که ایرانیان آنرا « خشم » مینامیدند و خشم ، با ایجاد رابطه « حاکمیت – تابعیت » پیدایش می یافت که برضد مفهوم « همآفرینی مهر» است . رابطه میان الله ویهوه وپدرآسمانی با انسان ، رابطه « حاکمیت- تابعیت » است که آن را « عهد یا میثاق یا قرارداد » مینامند .چنین رابطه ای ناچار است که گوهر مهری ( همآفرینی ) را درانسانها ریشه کن کند.
ولی فرهنگ اصیل ایران ، درست برضد « رابطه حاکمیت- تابعیت» میان انسان وخدا ، پیدایش یافته است . خدا ( ارتا ) تخمیست که درتن ( زمین یا آتشکده) انسان ، غرس شده وباهم انبازشده اند . این رابطه جفت ویگانه شدن خدا با انسان ، « مهر» نامیده میشد که به کلی با «عهد» و«میثاق» و« قرارداد» ، فرق دارد . انبازشدن خدا باانسان ، رابطه حاکمیت خدا با انسانی که فقط باید تابع او باشد، نیست . اینست که «خدا» ، نمی ترساند تا دروغ وفریب وکینه را خلق کند . بنا براین « مهر» مفهومیست که نباید با « رحمت رحمان ورحیم» یا « محبت وعشق » مشتبه ساخت . اینکه « بسم الله الرحمان والرحیم » را به « خدای بخشنده ومهربان » برمیگردانند ، دریک نفس ، سه دروغ باهم میگویند . خدا ، الله نیست . وبخشنده ، خدائیست که خودش را پخش میکند وگیتی میشود و این الله نیست ، و مهربان ، خدائیست که گوهر وانباز انسان میشود ، واینهم الله نیست . یک جمله درترجمه ، تبدیل به سه دروغ میشود !   مسئله انسان ، اطاعت کردن از الله یا عصیان کردن از امر او نیست . مسئله انسان ، آشکارساختن ( اشه ) تخم خدا ازوجود خودش هست و با پیدایش ارتا ، ازخودش هست که ارتا وهیشت ، بهشت میشود .

آیا میتوان با شمشیر، بوی مهر را ازمیان بـُریـد ؟

خشم ، دریدن و بریدن و اره کردن بدونیم ، یا ازهم جداساختنست . خشم ، میترساند ، ومهر می بوید ، و آنچه می بوید با آنچه بو میبرد، به هم می پیوندد . مهر، با جفت شدن و انباز شدن وبه هم بسته شدن کار دارد . واژه های یوغ وجفت وجوت ، تلفظ های گوناگون یک واژه اند . ازاین رو « جوت » درکردی ، معنای « صمیمیت » هم دارد . چون زرتشت ، برضد اندیشه جفتی ( همزادی= دیوی ) برخاست ، ازاین رو، موبدان زرتشتی به همه واژه های جفت = جوت ، معنای وارونه دادند . ازخودِ واژه « جوت که جفت » باشد ، واژه « جُدا » را ساختند . واین واژه « جوت یا جود » را همه جا به« جدا از، بیگانه ، دشمن ، ضد » ترجمه میکنند . موبدان زرتشتی ، با تغییر معنای یک واژه ، کل فرهنگ ایران را مسخ وتحریف کردند .
چرا ، بوی را به مهر نسبت میدهند . واژه مهر که از ریشه « maetha » ساخته شده به معنای ۱- جفت و۲- یگانه شدن است ( لغت نامه یوستی ) . پس خود « مهر» ، به معنای « پیوند جفت باهم » است . البته واژه « پیوند = vand+ pat= جفت+ بند» هم همین معنی را میدهد .
درفرهنگ ایران ، به همه « حواس » ، « بوی » گفته میشود . همچنین به شناختن ودانستن هم ، بوی گفته میشود . مگر همه حواس ، می بویند ؟ علت اینکه ، درمیان حواس ، حس بویائی ( بینی ) درشفافترین و آشکار ترین شکلی ، روندِ پیوند یافتن حس با محسوس ، یا روند پیوند یافتن با گوهر هرچیزی یا با خدا را ، با جان خود انسان نشان میدهد ، ادعا کردند که همه حواس ، بدون استثناء مانند حس بویائی ، همین پیوند گوهری وصمیمی را میآفرینند ، هرچند نیز دیده نشوند . وانسان ازاین گونه پیوند های گوهری حواس با گوهرچیزها وخدا ، بشناخت ودانائی حقیقی میرسد . اساسا در پهلوی خودِ «حس بویائی یا شامه » را « همبوی = ham-boishn» مینامند .همبوئی ، چنانچه دیده خواهد شد ، به معنای « باهم جان دریک کالبد شدن وبه اوج صمیمیت با چیزی رسیدنست .    انسان با هنجیدن بوی مهر خدا ، با خدا ، همبوی میشود . انسان با هنجیدن بوی طبیعت ، با طبیعت وگیتی همبوی میشود ، واین همبوئیست که به « همآفرینی » میکشد .
چرا ؟ انسان بوی هرچیزی را که با رنگش دراثرآتش گیاهی ( ئوروازیشت ) آشکارمیشود ، با دم ( یعنی با وای یا باد که اصل مهراست ) از راه بینی به ریه اش فرومی هنجد . بوی چیز، با « وای » که اصل مهراست ، باهم میآمیزند . بوی ورنگ در تخم است و خدا ، خودش همین تخمست، و دم یا وای یا فرن ، نیزچهره دیگر خدا هست . وهم تخم خدا ، جوت گوهر است وهم وای که خداست ، جوت گوهرست . تخم همه موجودات باهم ، خوشه درخت همه تخمه ( درخت سیمرغ ) اند ، واین درختwan-jud-besh نامیده میشوند که موبدان زرتشتی آنرا به درخت غم زدا یا دوردارنده غم ترجمه میکنند ولی جودjud ، همان جفت است وبش besh، دراصل ، بیژ وبیژه وویج بوده است که به معنای تخم است .همه تخمها درخوشه خدا ، جوت ، یعنی جفت واصل مهر هستند . و وای یا باد هم ، گوهر جفتی یا مهری دارد ازاین روway-i-jud-gohr خوانده میشود که به معنای باد با گوهرجفتی ومهریست . پس ترکیب وای آذرفروز وتولید کننده گرما با تخم ، دردرون تخم ، به پیدایش بوی ورنگ مهر میکشد .
پیوند بوی تخم با وای یا باد ، از راه بینی به ریه میرسد و آتش جان را درریه برمیافروزد . ولی سوراخهای بینی ( ni+vi = جفت نی باهم ) ، پیوند مهر میان بهرام ورام است ( دوجفت دربُن زندگی، سوراخ چپ بینی با رام و سوراخ راست بینی با بهران اینهمانی داشته ) است . خود بینی ، پیکریابی همبوئی رام وبهرام باهمست. بدینسان همه حواس ، همگوهر حس بویائی میباشند . همه حواس انسان ، بوی مهری را که از گوهر چیزها میپراکند ، می بویند و ازآن بار دارمیشوند . واین ، نخستین تجربه انسان از خدا هست . انسان با بوئیدن ( حس کردن وهنجیدن محسوسات درگوهرخود ) ، با حقیقت گیتی وبا خدا ، با هم جان دریک کالبد میشوند . به عبارت دیگر، انسان باخدا ، یا انسان با طبیعت یا مردمان ، همبوی میشوند. اینست که درشاهنامه ، برترین تجربه دینی که درشخصیت سام نشان داده میشود ، همین « درک بوی مهر ازخدا = سیمرغ » هست . دریهودیت ، موسی ، یهوه را در شعله ناسوز درخت یا بوته برفراز کوه سینا تجربه میکند که به او امر میکند . البته « وخشیدن » که رو ئیدن باشد ، به معنای « زبانه کشیدن وشعله ورشدن » هم هست و « وخش » به معنای « کلمه والهام ووحی » نیز میباشد . ولی درفرهنگ ایران، سیمرغ ، اصل بو یا مشک ( که به بوی همه گیاهان خوشبوی گفته میشد ) است که برفراز سه درخت بوی به هم پیوسته درفرازکوه البرزآشیانه یا خانه دارد و نخستین تجربه سام از خدای ایران ، همین « بوی مهر » است . خدا ، امر نمیکند که کفشت را بکن ، بلکه « بوی مهر » میدهد و جهان را به همبوئی میخواند ، وسام ، همبوی سیمرغ میشود .

تجربه بوی مهر، نخستین تجربه دینی ایران

جامعه ، سام را مجبور میکند که کودک نوزادش، زال را چون دورنگه است ، وموی سپید و روی سرخ دارد ، دور بیفکند و ازمهر به او، دست بکشد . الاهِ حاکم برآن اجتماع، برضد « آفرینندگی برپایه اصل جفتی » است و این دورنگه بودن ، دیوی و برترین آهو( نقص وعیب ) میداند . درفرهنگ ایران، دورنگ به هم چسبیده ، همان معنای مهر را دارد . ازپیوند رنگ سپید با رنگ سرخ ، روشنی پیدایش می یابد . این مهر است که روشنی را میآفریند . خدای این اجتماع برضد اندیشه همآفرینی است . و سام زیرفشارسرزتش وننگ اجتماعی، تن به دور انداختن فرزند خود زال ، میدهد . او توان ایستادگی در برابرفشاراجتماع وحکم خدایش را ندارد . او« مهر» را قربانی حکم آن خدا وزور اجتماع میکند ، و« اولویت مهربه جان » را که بنیاد فرهنگ ایرانست ، فراموش میسازد :
بدو مهروپیوند ، بفکند خوار   چو بفکند ، برداشت پروردگار
ولی سیمرغ یا جانان، نمیتواند تاب بیاورد که جانی را ازمهر بیفکنند
کودک دورافکنده وبه مرگ سپرده را سیمرغ به آشیانه ای میبرد و سیمرغ وبچگانش با دیدن زال گریان ، از زیبائی زال ، خیره میمانند و به او مهر خود را می افکنند . خدای ایران ، خواستار رهائی آنانست که ازخدایان خشم و پیروان این خدایان،از مهر افکنده شده » اند . هنگامی که سام ، درمی یابد که او درتن دادن به سرزنش و ننگ اجتماع وخدای خشمش ، اشتباه کرده است ، مهر به فرزند گم کرده اش اورا آرام نمیگذارد و هنگامی به کوه البرزمیشتابد تا فرزند خود را بیابد ، برفراز کوه البرز :
برو بر، نشیمی چو کاخ بلند    زهرسوی بسته راه گزند
درخانه سیمرغ ، هرجانی بی گزند است . جان درخانه سیمرغ ، مقدس است . این همان اندیشه بست نشستن است . دراینجاست که سام ، تجربه تکان دهنده دینی خود را میکند :
برو اندرو ، بچه مرغ وزال    تو گفتی که هستند هردو ، همال
واژه « همال » دراصل « هم – ارتا= artha+haam = هم + آل » هست . یعنی بچه های سیمرغ و سیمرغ و زال ، هم ارتا هستند ، یعنی همه ازیک عنصرنخستین ، ازیک گوهر می باشند . این همان اندیشه « ارتای خوشه = اخو+ شه » است .
همی « بوی مهر» آمد از« باد اوی »
بدل شادی آمد ، هم از یاد اوی
باد ( وای ) نه تنها بوی مهر را میآورد بلکه شادی را نیزمیآورد
وهنگامی سیمرغ ، زال را میخواهد به سام به رغم آنکه قاتل زال شمرده میشود ، برگرداند ، و این کار به خودی خود ، نشان اوج مهرورزیست ، ولی زال ازاین فراق ودوری از همالش ( سیمرغ ) ، غمگین است ، سیمرغ بدو میگوید که تو هرگاه مرا میخواهی ، پر مرا آتش بزن . « پر» درسانسکریت ، هم به معنای بال وهم به معنای « برگ گیاه » است . به عبارت دیگر، هرجا این برگ را درمجمر بیاندازی ، من بلافاصله حاضرم . خدا ، هر کجا بوی درد و عذاب وشکنجه ِ جانی بالارفت،بیاری میشتابد. او، بوی پرستست .
برآتش برافکن ، یکی پر من    ببینی هم اندر زمان فرّ من
همانگه بیایم ، چو ابر سیاه    بی آزارت آرم بدین جایگاه
در ویس ورامین دراینهمانی دادن دود سیاه وابربا بوی مشک میآید
چو ابری ، بسته دود مشک وعنبر
که دید ابری ، بر آینده ز مجمر
درعذاب ودرد هرجانی ، بوی سوختن جان برمیخیزد ومن درهمان بوهستم . و سپس اورا نزد سام میآورد :
زکوه اندرآمد چو « ابربهار»   گرفته تن زال را درکنار
زبویش، جهانی پُر ازمشک شد دو دیده مرا با دولب خشک شد
زمهروی و بویه پورخویش خرد درسرم ، جای نگرفت بیش
به پیش من آورد ، چون دایه ای    که ازمهرباشد ورا مایه ای
زبانم بروبر ستایش گرفت    بسیمرغ بردم نماز ای شگفت
خدای ایران ، « خدا = هودای = هو+ دایه » و«همای =هو+ مای = مادرنیک » است . سام، با بوئیدن بوی مهرسیمرغ ، چنان منقلب میشود ، که خردش ، سر رشته را گم میکند . چون سیمرغ مانند خدای خشمی که دراجتماع او حکومت میکند ، نه درفکر بخشیدن گناه است و نه اورا برغم چنین گناهی که قتل فرزندش بوده ، فرزندش را ازاو بازمیدارد . او به کسی مهر میورزد که قتل جان کرده است ، که بخشی ازجان سیمرغ هست . سام خدا را درمهرش که ژرفای ذاتش هست ، می بوید وازاین بردن ِ بوی خدا ، به خدا ، به سیمرغ آبستن میشود ، و همبوی خدا میشود . به عبارت دیگر با خدا ، تاروپود میشود . خدائیکه ، عنصرنخستین جان هرانسانیست . او چنین خدائی را درهرجانی وهرچیزی وهرکسی می بوید ومیجوید تا با آن ، همبوی شود .
دراصطلاح « بوی مهر» ، فقط معنا ومحتوائی که در اصطلاح « مهر» به خودی خود هست ، ازسر، بطور آشکار وواضح ، ازنو در واژه « بوی » بیان شده است . در روند زمان ، « مهر» معنای پهناورترو ژرفتری یافته بو ده است . « بوی » آن ویژگی گوهری درمهر است که با هم « جفت وانبازشدن » و « باهم یگانه شدن » باشد . و « بوی » ، این محتوای « مهر» را چشمگیروبرجسته ساخته است . مهر ، چیزیست که می بوید . بوئیدن ، هم به معنای بوی دادن ( آبستن کردن ) و هم به معنای « آبستن شدن » است . « بوی » ، اصل پیوند دادنست که همیشه همراه روان (= رام = اندروای ) یا باد است، و آنچیزی درباد یا وای است که « همبغ وهمبون وهمپرس » میکند . همبوئی به معنای آنست که گوهر دوانسان ( یا انسانها ) برای همدیگر، شفاف و درون نما بشود ( اشه ) . با حواس خود ، میتوانند مستقیما گوهرهمدیگر را ببینند و لمس کنند و بچشند و ببویند .
هرکجا بوی خدا میآید    خلق بین ، بی سروپا میآید
زانک جانها همه تشنه است بدوی    تشنه را با نگ سقا میآید
همه تشنه این شفافیت و درون نمائی هستند .امروزه ، ما از مفهوم « همبوئی » بسیار دور افتاده و ازآن بیگانه شده ایم . درکتابهای لغات میآید که دوچیز که بوئی همانند هم دارند ، همبوی هستند . ولی درشاهنامه ، معنای ژرف این همبوئی ، در داستان باربد باقی مانده است .

همبوی شدن باربد با باغبان

باربد با آمدن به دربارخسروپرویز، کسی را نمی یابد که اورا به شاه معرفی کند . سرگش ، مهتر را مشگران نیز به سالارباررشوه میدهد تا نگذارد که باربد به دربار راه یابد.
چو نومید برگشت ازآن بارگاه      ابا بربط آمد سوی باغ شاه
بدان باغ رفتی به نوروز شاه      دوهفته ببودی بدان جشنگاه
نام باغبان این باغ ، « مردوی» بود ه است
سبک باربد نزد مردوی شد      هم آن روز با مرد،« همبوی» شد
چنین گفت با باغبان ، باربد    که گوئی « تو جانی و من کالبد »
کسی همبوی دیگری میشود که جان درکالبد دیگری بشود . آنها مانند جان وتن باهم « همبغ = انباز» بشوند ، وباهم اوج صمیمیت را پیدا کنند ، واین مردوی ، با غبان خسروپرویز بود که راه را برای باربد هموار کرد . وهمین تجربه مهر خدا ( سیمرغ = ارتا ) در بویش ، هست که مینماید که فرهنگ ایران ، تجربه دینی را در« همبوئی با خدا در همه چیزها » میداند . ارتا ، نخستین عنصر، درهرجانی ودرهرانسانی هست و دین ، چیزی جز « همبوی » شدن با خدا در گوهر هرچیزی وهر انسانی نیست . ازاین رو ، سیمرغ درشاهنامه برفراز« سه درخت بوی » آشیانه دارد . به عبارت دیگر او ، جمع این عطرها ( عطرمثلث ) میباشد.

بررسی ادامه دارد

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست