نگاهی به شرح و نقد استالابراس بر "هنر معاصر"
یاسر عزیزی
•
هنر آزاد برای تبرئه خود از این میزان آلودگی به اقتصاد، ناگزیر باید فضایی را نمودار کند که نشانه های آزادی و تمایزی را در بر داشته باشد. در این راستا نیز ناچار به نظام ابزاری سرمایه داری پناهنده می شود و این خود دلیل دوم بر عدم تباین دو حوزه ی پیش گفته است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۱ دی ۱٣٨۹ -
۱ ژانويه ۲۰۱۱
"نسل های آینده یا فراموش می کنند یا ستایش، تنها منتقد است که رو در روی نویسنده ]خالق اثر[ داوری نهایی را می کند."(والتر بنیامین، تفکیک نقد در سیزده برنهاده]خیابان یک طرفه[)
گئورگ لوکاچ در پیش گفتاری بر "پژوهشی در رئالیسم اروپایی" می نویسد: "مارکسیسم جست و جوگر ریشه های مادی پدیده هاست. آن ها را در روابط تاریخی و متحرک شان می نگرد، قوانین چنین تحرکی را بررسی می کند، تکامل آن ها را از ریشه تا گل نشان می دهد و با چنین کاری، هر پدیده ای را از حالت عاطفی، محض، خردستیز و پوشیده در مه رازگرایی به در آورده است، آن را در نور روشن فهم و ادراک قرار می دهد"(پژوهشی در رئالیسم اروپایی.ص1)
هم از این روست که وی "سیاست ناشران بورژوا که کار نشر در خدمت منافع آنان است" را "در عمق خود قاطعانه ارتجاعی و ضد دموکراتیک"(پیشین.ص121) می داند. بر چنین تحلیلی است که لوکاچ، اقبال ناشران مرتجع ِ بورژوا به امثال "تولستوی"، داستایفسکی"، "چخوف"، و حتا "گورکی" را نه بر هم راستا بودن یا غیرپذیری تعبیر می کند، که معتقد است موفقیت جهانی چنین نویسندگانی آن چنان گسترده و جهان گیر بوده است که "منافع کسب و کار بر اندیشه های ارتجاعی و ضد دموکراتیک غلبه می کرد".(پیشین)
این روش رادیکال نقد و سویه ی مارکسیستی ِ تامل در فرهنگ و هنر که برآمدهای غیر اقتصادی را متاثر از مسیر حرکت سرمایه و اقتصاد و ناشی از شیوه ی تولید عصری می داند، حتا در آثار دیگری از لوکاچ که وی برتری فرهنگ بر اقتصاد را به معنای رهایی فرهنگ یا فرهنگ آزاد دنبال می کند، نیز ادامه می یابد. چه او معتقد است رهایی فرهنگ و ورود به عرصه ی فرهنگی نو، جز با رهایی از حاکمیت اقتصاد میسر نمی شود و در نظر گاه لوکاچ "رهایی از سرمایه داری در حکم رهایی از حاکمیت اقتصاد است".(نویسنده،نقد و فرهنگ.ص261) در این اثر لوکاچ با این تلقی که فرهنگ کهن، همه ی نمودهای فرهنگی تاکنونی است که به فرهنگ طبقات حاکم برمی گردد، همواره تعبیر تاریخ و پیش تاریخ مارکس را دلیل خود می بیند، چه فرهنگ نو جز با گسست از حاکمیت سرمایه داری و ورود به عرصه ای انسانی مقدور نمی شود.
در کنار این تبیین های کلی و مهم، در مقاله ی معروف "فرهنگ کهن و فرهنگ نو"، لوکاچ تبیینی محوری به دست می دهد که بیش و کم تبیینی است سیال در همه ی شعب نقد مارکسیستی و رادیکال، که به کار مطلب حاضر می آید. او معتقد است در عصر سرمایه داری" زندگی اقتصادی دیگر ابزاری برای زندگی اجتماعی نیست، بل که در کانون همه چیز قرار می گیرد و به صورت فی نفسه هدف تمامی فعالیت های اجتماعی در می آید. هم از این روست که "دیگر هیچ چیز فی نفسه یا به دلیل ارزش درونی خود(مثلن ارزش هنری یا اخلاقی) ارزشمند نیست؛ هر چیز تنها از آن رو ارزش دارد که در بازار خرید و فروش می شود"(همان.ص262)
حتا اگر به تعبیر مارکوزه، چنین نقد ِ معطوف به پایه اقتصادی را زیباشناسی ارتدکسی ِ مارکسیستی بخوانیم، آن چنان که "غرض از ارتدکسی، تفسیر کیفیت و حقیقت اثر هنری بر حسب تمامی روابط جاری تولید"(بعد زیباشناسی.ص62) باشد و در عین حال قوه ی سیاسی هنر را با لحاظ کردن زمینه های اجتماعی آن، تنها در خود هنر بیابیم، درک هنر معاصر بدون توجه به مناسبات اقتصادی ِ پشت پدیدارهای هنری، درکی نارسا و ناقص خواهد بود.
هنر معاصر پس از جنگ سرد
کتاب "هنر معاصر**(Contemporary Art)" از مجموعه کتاب های انتشارات آکسفورد با عنوان (A Very Short Introduction)، نوشته ی "جولیان استالابراس" نقدی است بر حوزه ی هنری معاصر به مثابه هنر بعد از 1989. هنر معاصر در این بیان به هنر بعد از جنگ سرد اطلاق شده است تا به تعبیر مترجم فارسی کتاب، نویسنده با ابزاری کلان نگر(روایت کبیر مارکسیسم) به تحلیل آن بپردازد. شیوه ای از نقد، نقد ریشه ای پدیدارها را مد نظر می گیرد.
استالابراس در این اثر با همان منطق و روش رادیکال پیش گفته، در شش فصل به تحلیل خود سامان داده است. فصولی با عناوین مشخصن کلان نگر، به همان تعبیری که مترجم اشاره می کند. منطقه ی آزاد، نظم نوین جهانی، فرهنگ مصرفی، کاربردها و هزینه های هنر، قاعده های هنر کنونی و تناقض ها، که بیشینه فرصت زیرساختی را در پس زمینه ی پدیداری هنر معاصر به بحث می کشاند. نویسنده خود به صراحت دغدغه های اساسی کتاب را اینگونه طرح می کند: "درآمیختگی هنر در نظم نوین جهانی و سامان دهی به آن".
در این نوشتار بر آن نیستم که به شرح مفصل تمامی فصول کتاب بپردازم، بل که در صددم به خط سیر کلی و روش ریشه ای نقد استالابراس بر هنر مصرف زده و تابعیت این هنر به الگوی نئولیبرالیسم فرهنگی و اقتصادی چه در چهره ی هنر آزاد(به تعبیری که نویسنده مد نظر دارد) و چه در چهره ی هنر پست مدرن، بپردازم. مابقی شرح اثر را خوانندگان خود می توانند در کتاب دنبال کنند.
هنر آزاد
هنر آزاد در این بیان هنری است که در منطقه ی آزاد قرار دارد و منطقه ی آزاد منطقه ای است که ظاهرن در آن "آمیزه ی شگفتی از نو آوری های رنگارنگ، تعرضات وحشیانه به اصول اخلاقی و اهانت به نظام های اعتقادی سر برآورده است". هنری که به زیبایی تن انسان را عرصه تجلی آوانگارد خود می کند، جراحی پلاستیک را "هنر اجرا" می خواند، "در ظروف آزمایشگاه گوش انسان را نگه می دارد" و از این قسم نمودهای هنری. با این همه منطقه آزاد فی نفسه آرمان هنر است و به تعبیر نویسنده، "آزادی هنر چیزی بیش از آرمان آن است". اما مسئله به همین جا ختم نمی شود، چه "ثروتمندان از راه مالکیت و حمایت آثار هنری، امکان مشارکت در این منطقه ی آزاد را می خرند". در حقیقت این همان جایی است که لوکاچ طرح کرده بود، یعنی بازار خرید و فروش ارزش فرآورده ی هنری(کالای هنری) را تعیین می کند و این خود بستری است که هنر آزاد معاصر با اتکا به منطقه ی آزاد ظاهر فریبش بر اساس آن استوار است. از اینجاست که تداعی ها شروع می شود؛ هنر آزاد، اقتصاد آزاد، بازار آزاد یا تجارت آزاد.
استالابراس با طرح یک سوال وارد دغدغه این فصل اساسی خود می شود؛ "آیا آن گونه که به نظر می رسد، تجارت آزاد و هنر آزاد با هم متباین هستند یا نه؟" برای دادن پاسخ لزومن دلایلی لازم است و نویسنده سه دلیل عمده را برمی شمرد تا بر داعیه تباین این دو ضمیر آزاد خط ابطال بکشد. "نخست این که اقتصاد هنر ارتباط تناتنگی با اقتصاد سرمایه ِ مالی دارد". به همان شکل که مسلط ترین اقتصاد جهان، مسلط ترین فرهنگ نیز هست، اقتصاد مسلط نئولیبرال امریکایی، همزمان فرهنگ امریکایی را تسلط می بخشد. بدین معنا که "بیشتر فرهنگی که ورای مرزهای کشورها جریان دارد، فرهنگی امریکایی است." در عین حال، این ارتباط نزدیک میان دو حوزه ی آزاد صرفن مفهومی اقتصادی به معنای رسمی آن ندارد. به تعبیر استالابراس:"نباید هنر را تنها به عنوان بازاری آزاد و بی غرض تلقی کرد، بل که باید آن را ابزار پر ریسک کوچکی دانست که در آن آثار هنری برای انواع اغراض ابزاری، از جمله سرمایه گذاری، فرار از پرداخت مالیات و پول شویی استفاده می شود".
با همه ی این توضیحات، هنر آزاد برای تبرئه خود از این میزان آلودگی به اقتصاد، ناگزیر باید فضایی را نمودار کند که نشانه های آزادی و تمایزی را در بر داشته باشد. در این راستا نیز ناچار به نظام ابزاری سرمایه داری پناهنده می شود و این خود دلیل دوم بر عدم تباین دو حوزه ی پیش گفته است.
دلیل سوم که به تعبیر نویسنده ی اثر، "خطرناک ترین مسئله برای آرمان آزادی بی غل و غش فرهنگی" و هنری توصیف شده است، این است که " امکان دارد دو اصطلاح تجارت آزاد و هنر آزاد را نه هم چون دو اصطلاح متضاد، بل که به عنوان برسازنده ی یک سیستم مسلط و مکمل آن بیابیم." استالابراس معتقد است "هنر آزاد پیوندی غیر علنی با تجارت آزاد دارد"، هم از این رو ادعای تباین آن ها گزافه ای ناپذیرفتنی است.
این وابستگی هنر آزاد به تجارت و اقتصاد آزاد به ویژه در دوران پس از جنگ سرد چنان تقویت می شود که می توان ادعا کرد "با وجود ثروتی که به سمت ... جهان هنر در جریان است، بزرگ ترین تاثیر بر هنر، نه بر اقتصاد آن، بل که بر سخن و نظام بیانی آن بوده است". این مدعیات آنجایی تعمیق می شوند که استالابراس مبتنی بر درکی دقیق و قوی از اقتصاد سیاسی نئولیبرال، پهنه ی فرسایش جهان انسانی در این الگوی سرمایه داری را به صورتی مدلل ترسیم می کند و در عین حال، متناظر با آن، نظام بیانی دست پرورده ی همین ساخت اقتصادی و مناسبات سرمایه داری را به تحلیل و تدقیق می نشیند. نویسنده با دقتی در جُنگ های فرهنگی، بی ینال ها و سایر عرصه های نمودین هنری، به پی گیری این واقع می پردازد که حتا غالب هنرمندان معترض اما مورد حمایت و در عرصه دید بازار، به رغم اعتراض به پاره ای از نمودهای فرهنگی، هرگز قادر به این درک شناختی نیستند یا نمی خواهند باشند که این "نمود های فرهنگی که چنان به شدت مورد اعتراض (ایشان) است، محصول همان نیروهای اقتصادیی است که آن ها متعهد به دفاع از آن هستند". ارائه نمونه هایی از مبارزات همجنس گرایان، سیاهان، فمینیست ها و مواردی از این دست، ادعاهای نویسنده را از حیث مصداق بهره ور و غنی می کند. تا در پایان فصل دوم کتاب به این نتیجه برسد که: "پایان استفاده از هنر به عنوان یک ابزار در جریان جنگ سرد، آن چه را که پیش ار این در حال شکل گیری بود روشن ساخته است؛ کارکرد اصلی هنر به عنوان مُبلغی برای ارزش های نئولیبرال".
فرهنگ مصرفی از دیگر زمینه هایی است که در همان بستر پیشین مورد توجه جدی و خاص استالابراس قرار گرفته است. نویسنده در کنار جلوه های دیگر عصر نئولیبرالیسم که نابرابری در اقتصاد و حذف نظارت دولتی و میل شدید به خصوصی سازی در سیاست دو دیگر آن است، مصرف گرایی را جلوه ی فرهنگی آن توصیف می کند و معتقد است "هنرمندان معاصر اغلب با مسئله فرهنگ مصرفی با شیفتگی و عصبیت برخورد می کنند". در این حوزه، زمینه های نظری پست مدرن ، مهمترین محور نقد نویسنده است، چه به زعم وی: "نظریه پسامدرن وقتی از جایگاه وصف یک آرمان شهر یا ضد آرمان شهر بالقوه به تشریح واقعیت موجود تنزل یافت، توان انتقادی و اخلاقی اش را از دست داد و مباحث اصلی پسامدرنیسم در این وضع تقلیل یافته، مصرف گرایی و قدرت یابی ظاهری خریداران بود". وی با اشاره به قضیه "آلان سوکال" که طنز زیبایی نیز در خود دارد، بر فقر محتوایی و معنایی این قرائت فرهنگی متاخر سرمایه داری اشاره می کند. با این همه، استالابراس با پی جویی زمینه هایی از تنش و تناقض در هنر معاصر، چهار مقوله را برای بهره برداری از این تنش ها و تناقضات پیش می کشد که فصل آخر و پایانی کتاب را جذاب تر از قبل می کند تا امکانی برای نفی آن زمینه های منفی هنری که در فصول پیش تدارک دیده بود، مهیا کند. "هنر معاصر" اگر چه تمام آنچه باید، نیست اما کتابی است که ارزش خواندن و در معرض تامل قرار گرفتن را دارد و بر این اساس به خوانندگان این مطلب پیشنهاد می شود.
*. http://azizi61.blogfa.com
منابع:
*. استالابراس، جولیان، هنر معاصر، ترجمه بهرنگ پورحسینی، نشر چشمه، چاپ اول، تهران، تابستان 98
1- لوکاچ،گئورگ. پژوهشی در رئالیسم اروپایی، ترجمه اکبر افسری، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم،تهران 1384
2- لوکاچ،گئورگ. نویسنده،نقد و فرهنگ، ترجمه اکبر معصوم بیگی، نشر دیگر، چاپ دوم، تهران 1386
3- مارکوزه،هربرت. بعد زیباشناختی، ترجمه داریوش مهرجویی، انتشارات هرمس، چاپ چهارم، تهران 1388
|