سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بحرانِ گفتگو و دمکراسی


ناصر پسانیده


• بازیابی خویش یعنی بازیابی ، پدران و مادرانی که قرنها در میان ما زندگی کرده و از ورای خواست ما، از میانِ ما (من و تو) به خواست خود دست یازیده اند، بی آنکه منِ من و منِ تو در پی و خواست آن بوده باشیم. «خود آگاهی» یعنی دریافت و کنترل و به خدمت گرفتن تمامی این اراده ها و نیروهای ورایی و اندرونی. چیزی(چالشی) که امروز شرق (آسیای میانه یا مرکزی) در میانش دست وپا می زند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۴ دی ۱٣٨۹ -  ۴ ژانويه ۲۰۱۱


ابعاد و زوایای گفتگو، در هر موضوعی، دربرگیرندهء دامنه های وسیعی از گفتمانهای بی انتهاست. ضرورت دریافتن و جدی گرفتنِ چنین دامنه های گسترده درگفتمانِ "گفتگو" هم جبر و هم نیازِـ خِرَدِآمیزنده و پیوندگرحیات ـ ، در روابط انسانی است.

فلسفهء وجودی گردهمآیی ها ، تعریف و تصویر نیاز در فرداست ـ در اشکالِ متعدد و گوناگونِ اجتماعی، سیاسی،فرهنگی، اقتصادی وچه در اشکال دیگرگونش ، در جستجو وتلاش ـ برای "یافتن" وجهتِ تعریف "خود"(فرد یا من) به مفهوم؛ هسته اصلی و مرکزی شخص، در رویکردهای مذکوردر اهداف کل و جزء. و این به مثابه تقلیلِ "خود" ویا "منیتِ فرد" در گروه ویا دسته خاصی نیست، بلکه ـ رویکردی ـ است، متفاوت ، و ضرورتی است که "فرد" را در پیوند جهتِ تعالی و تداوم تا شکوفایی شخصی، درمحافلِ به اصطلاح سازمانی (هسته ها و پوسته های تشکیلاتی) محفوظ نگاه داشته وحفاظ یا ماءمنی مناسب برای جویش و پویش و تکمیل "فردیت"(خصائل و فضائل و...) او می شود.

نیاز و جبرِ "پیوند" ، "تداوم" و "ارائه" تا رسیدن و "خودیابی" ("من")، خود را با ایده های نزدیک و همسو، شناسایی و تعریف و مکان یابی می کند. هم نشینی و مکان یابی ایده های "همسو"و نزدیک به یکدیگرـ ولی در اصل گوناگون ـ، رخدادی است چون "لقاح" و باروری در شکلی متفاوت و متکاملتر. ـ حدودِ مجموعهء تازه شکل گرفته، با تصویرارائه شده ـ مشخص است(در عینِ پرگونگی خود). ولی شرط وضروتِ رشد و تعالیِ چنین هسته ای، ابتدا با ضرورتِ پویایی و دگردیسی درونی وانعکاس یا عملکردآن؛ با ارتباطات و ابعاد خارجی پیوند خورده. اگر هسته بتواند در اجزاء داخلی بشکلی زنده و پویا، نه در برنامه و رویکرد سیاسیِ خشک و منجمد ، بلکه در روابط و مناسباتش در مجموعه ، با در نظر گرفتنِ اجزاء تشکیل دهنده، که «کل های اساسی» محسوب می شوند، موفق عمل کند، شکوفایی و تولدی دیگر و بهتر بهمراه خواهد آورد.

نیاز و جبرِ رشد و تعالی در "رفتن" و "گذشتن" تا به "پیوستن" است. رفتن ها با "شدن" ها و" گذشتن" ها و همچنین پیوندهای بی شمار و بی پایانی توام است و این قانون از بی انتها تا بی انتها پایدار است.
ولی، گویی نیاز و جبرِ؛ «کشفِ هدفدار و آگاهمندِ» قانونمندهای حاکم بر حیات، ـ تنها ـ گفتمانِ بشری است که، از میانش و در جستجویش ودر مواجه با اکتشافاتش، به تعاریف و تصاویری دست می یازد، که مفاهیمِ یافته ها را به بهترین شکل ممکن برای "ارائه" و جهتِ "گفتگو" در شکل و شمایلِ اندیویدوآل (فردی شده) شده، قابل دسترس می کند. پس با این تصویر و تعریف، "گفتگو"یعنی: مبادله یا معاوضهء (ردوبَدَلِ) تصاویر و تعاریفِ شخصی شده در یک مجموعهء مشخص با هدف یا اهدافِ تصویرشدهء برتافته از اجزاء تشکیل دهندهء مشخص، برای رسیدن یا یافتنِ تصاویرِ قابل فهم و مشترک، برای نزدیکی ها و پیوندهای بهتر در فرآیند و برای فرآسوی بهتر است.
این تصویر یا تابلویِ است ازهزار رنگ در هزار فرم با هزاران دست و فکر و اندیشه و ایده های متفاوت که خود را با نمایشِ گفتاری و رفتاری و... در وجودی منسجم و متشکل تعریف به تصویر ویا تصویر به تعریف می کند.

جبرو نیازِـ فهمِ تصاویرو تعابیرـ با جبرِ"دِرَنگ" و "تامل" و تَعمُق (تفکر) در هم تنیده. میانِ مفهومِ"نه" (طرد ، رَد و...) ـ در تفکر و درنگ ـ ، و "بلی" (تایید، گرایش ، و..)ملیاردها سال نوری و نسلها تصاویرنهفته ای است، که رشته های حسی "تفکر" و "اندیشه" وبا "تامل" این جهانِ بی نهایت را چون شبکه ای به هم می دوزد تا بافت های ارگانی برای حیات وتداوم شکل گیرند. دریافتِ این تصویر متضاد، در اصل "تائید" و اقبالِ این گونگیِ حیات و زندگی است. "تائید" شکلی از تصویب و رسمیتِ مفاهیم تصویری "دیگر" است که دراَندرونش گرایش به گفتگو، و شدن ، یعنی "پیوستن" و"یافتن" ارگانِ دیگرِ خود(من) در سوی دیگرخود را به جِد می گیرد.   

آنکه در هر حال وهر صورت به گفتگو می پردازد،خود را با نیاز به زندگی، رشد و تداوم ، می آمیزد.

در هر حال ضروت ها ویا الزامات حیاتی، کنش هایی را از درون و بیرون جهت شدن ویا بوجود آوردن ویا پیوستن "فرد" به مجموعه هایی را باعث می شوند که از قویترین این الزمات "فردیت" یا "منِ متعالی" هر شخص در محور این گشت وگذارهای الزامی وبنیادی در بی انتهای هستی ـ است.
نیازِ شکفتن یعنی بمثر رسیدن و رساندن "فرد"(بلوغیت) ـ نه تنها ـ، بستگی به بستر ها و خودویژگی های فردی دارد، بلکه این خود چالشی است فوق العاده دشوار که فرد را «درصورتِ خواست و ارادهء متحول شده و توان به تعالی با ظرفیت های خودآگاهی موجود» ، در برابر خود و منیت اش قرار می دهد. "فرد" خود و "منیت" خویش را درمجموعه ها و جریانهای متفاوت در دیگران ودر برابر و رودرو با "خود " به محک می کشد وبارور می کند. اگر فرد با سطحِ ظرفیت های موجودِ خودآگاهش به کشفِ خویش در اجزاء مجموعه نائل شود، شکفتگی(ذوب شدن، حل شدن با حفظ ارزش های فردی) و بلوغِ فردیت در"خود "ودر" مجموعه" و در سطحی مشخص حاصل شده و به ثمررسیده.
لحظه به لحظهء این پروسه دشوار با تکانه ها یی همراه است که با ریزش و سوزش و حتی تا به "پوچ انگاری ها ی هستی" نیز می تواند بی انجامد.

و اما در نهایت و همواره تنها یک موجود(من)سمج خواهد بود، که از میان ملیونها و شاید ملیاردها موجود دیگربنام "اسپرم" موفق به گشودن پوستهء "اوول" می شود (پیوستن و تولد)، تا به"خود" معنی، و دوام بخشد، وتازه، این پیموده راه هایی ازبی انتهای پیموده شده است، که این "کوچکِ بزرگِ کیهانی" بدآن می رسد.و گویی این آزمون در منِ هوشیارو جایگاه اینگونگی "انسان" پس از گذشت ملیاردها سال "خود" می رویاند و جلوه می نمایاند.

بزعم من "کَس" یا "فردی" که هستی و خودیتِ خویش را در بی انتهای اجرام و اجسام، از ملکولها تا به اتمها و آنسوترازآنها که ماده از جرمیت و جسمیت حسی خارج می شود، دریابد، و ریشه هایش را از دورترین نکته های ممکن، بر گرفته، در میان خویش و با دستهایش،دریافته و بر تافته ، اما آگاه و هوشیار این همه را حمل کند، کسی است : تناورکه ریشه در زندگی و بی نهایت هستی دارد، او نه می میرد و نه می افتد. او با "پیوستن" و "شدن" زندگی می کند. و پیوستن یعنی "گفتگو" از میان باریک ترین و تاریک ترین امکانِ موجود.

اشکالِ گفتگو، با ـ تصاویرو فرم های ارائه شده ـ در اینسو و آنسوی واژه، در شکل فیزیکی و متافیزیکی قابل تعریف وتوضیح است.
گفتگو یا دیالوگ درفرم و اشکال امروزی وبواسطه یا وسیلهء واژگان، تعریف و تصویرِ شکل و سطح متعالی، از مناسبات وروابط انسانی است، که بنابه ضرورت های حیاتی در جهت و فرآیندِ تکامل نوع انسان، در سمت شکفته شدن هسته مرکزی آن، یعنی "من"دگرگون شده وبوجود آمده.
موج های گوناگون و متفاوتی که بواسطهء بیان و ادای واج و واژه های منقطع و پیوسته، ایجاد می شوند، تنها موج های ساده با مکانیزم های تعریف شدهء فیزیکی در طول موج های گوناگون نیستند، که در حنجره وبوسیلهء تارهای صوتی،و...به بیرون منعکس می شوند. بلکه، واج هاو واژه گان ظریف ترین و مقدس ترین شکلِ ممکنِ ترکیبی، و ساختاری (مولکولهای هوا و فضای زمانی و مکانی) ، و پوششی است در فرمهای بی نهایتِ بیانی و قالب های متفاوت وبرای حفظ وجهت ارائهء فکرو اندیشه ای (ایده و من).
اندیشه ای که در لباسِ لطیفِ کلام، در حنجره مرتعش و دراموج و ملکولهای هوا به حرکت در می آید، نیاز به پیوستن یعنی پایگاهی برای فرود، یعنی فهم و رشد، یعنی عروج و تداوم را می طلبد. این امکان تنها بواسطهء گفتگو و با توجه به بلوغ ظرفیت های تصویری و مفاهیمیِ طرفین، ممکن ویا مشکل خواهد شد.

مشکل و یا بحران در گفتگو زمانی حاکم و ناظرمی شود که، دریافتِ فرمهای کلامی و بیانی، یعنی تصاویر و مفاهیم ـ چه در اشکال نوشتاری و یا واژگانی ـ برای طرفین غیرممکن (غیر قابل تصویر و تصور و به تبع آن غیر قابل دریافت و پردازش) می شوند. و این همانطور که گفته شد رابطهء مستقیم و بستگی با ظرفیت های شعوری طرفین(آگاهی در خرد و مفاهیم و تصویرسازی)دارد.

دشواری رسیدن تا به انتقال مفاهیم و تصاویر

از آنجا که جنسِ دگرگون شدهء حیات مادی ؛ دراشکال امروزی حجیم ترو متراکم تراست، فهم و رویش "من" از میانِ واژگان تا به پیوستن به فکر و فهم تصاویریِ دیگری، به کندی وتوام با سوءتفاهمات و طاقت فرساست.

هستهء مرکزی انسان برای تعالی و تکامل خویش جبرا و همواره ، متناسب با ضروریات زیستی خود ،هماهنگ در گفتگو، می ماند، واز میان و درونِ تقابلات و نیازهای بیرون و درونِ هستهء مرکزی لایه های متعددِ دفاعی در جنس و زبان گفتمانی حولِ خویش تولید می کند. این فعل و انفعالات درون و برون گستر در اشکال سیاسی و اجتماعی و... برای صیانتِ شخصی و ملی در اشکالِ؛ قومی، مذهبی (هویتی)... قابل تجربه است.   

ابعاد و اشکال پیوستن یعنی "شدن" ،از فرم های ابتدایی فیزیکی تا فرم های پیچیدهء واژگانی در ابعاد و فرمهای گوناگونِ گفتگو، ـ "از ساده به بغرنج" ـ عمل می کند. اشکال ساده یا ابتدایی فیریکی تابه اشکال پیچیدهء آن به باوری "تابع و پیرو اشکال فوق مادی" می شوند. تغییر تحولات فیزیکی درکوچکترین اجزاء مولکولی، از میانِ ـ کارکردهای فکرو اندیشه ـ که خود در ارتباطی فوق مادی با تصاویرIdee هستند ـ شکل می گیرند. تغییرات در اشکال و فرم های نو، ممکن و میسر نخواهند شد، مگرو بشرط و در صورتِ؛ ارتباط تصویری و مفاهیمی با موضوع Objekt، که از، جهان و مکان و زمانی ،متفاوت از جهان و زمان و مکانِ، گفتمانیِ در گفتگوی "تو" بر خوردار است.
گفتگو از جزء ، یا گفتگو در جزء ، یعنی گفتگویِ کوچکترینِ اجزاء با یکدیگر. لازمهء چنین یا چنان گفتگویی، یافتن نکته ها و اجزاء تصویری برای فهم و درکِ مفاهیمِ موضوعی در طرف دیگر است. چنین گفتمانی تنها گفتمان یا نیازِ ـ همانطور که پیش تر اشاره شد ـ "پیوند" نیست، بلکه بیشتر با ارادهء رفتن ، شدن و گذشتن از موانع و گره گاهها و تنگنا های مختلف و متعدد، پیوند خورده و در هم تنیده. تصاویرIdee ودرک مفاهیمی، از حدود و مرزهای اجرام و اجسام ملکولی و سطوح متعددِ زمانی و مکانی تا فضایی ، عبور می کنند.
واج ها و واژگانِ خرد سو، حاملانِ تصاویرو مفاهیم گفتمانِ پیوند و گفتگو هستند. "فهم"، صورت و تصویرِ "تفاهم" است ، که در حقیقت حکایتِ؛ـ پیام رسیدن و دریافتِ ـ، تصاویر و مفاهیم را می رساند. رسیدن و نائل شدن به مفاهیم تصویری با تائید و تصویب دیگری همراه است. "تصویب" و "تائید" یعنی تن دادن و به رسمیت شناختنِ گونه ای دیگردر شکل و نوع و شمایلی دیگربا کارکردها و ساختارهای دیگراست. دریافتن و دیدن و تائید؛ گفتگویی است از نوع و جنسی دیگر. وقوع این پذیرش که با رویکردهای تازه همگام است، که حدود و مرزهایی را از درونِ نوع و اشکال در ارتباط با پیشینه های مشخص تولید می کند.
شناسایی و رسمیت یافتن مرزهای تولید شده و نمایان و رسمیت یافتن مرزها، توام با احترام به حدود و صغور دیگری به عناوین مختلف، در ارگانها ی فیزیکی اجتماعی، اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی ویا در ارگانیزم ملکولی تابه بافت های سلولی در تن انسانی و فراتر از آن به ارگان و پیکره های کیهانی و... است. شناختن و رسمیت یافتن، یعنی خردِ پذیرشِ دیگری در جوار یا در میان و کنار خود (من) است.      

بحرانِ گفتگو، توصیف و توضیح شرایطی است که؛ پوستهء "روشنفکرانه" یا "رادیکال" ـ نه بر اساسِ باور و داشت و برداشت های گفتمانی و مفاهیم تصویری ـ بلکه ؛ با جدال و رویکرد اگویستیِ و تمامیت خواه(خود محوری ماتریالیستی و سلطه جویانه یا دین مدارانهء سلطه جو با تعبیر همه برای یکی که در جلوه های گوناگون با تعاریف و تعابیر خودساخته)کاذب و پوشالی، به جدال و مقاومت در طرد دیگری به اشکال گوناگون می کند.(اشکال دگرگون شدهء ماتریالیستی امروزه نه تنها با رویکرد های آته یستی و روشنفکرانه، بلکه در جلد ها و فرم های گوناگون مذهبی و یا دین مدارِنهء سلطه جو در رویکردهای روشنفکرانه یا درک ابتدایی و منجمد از اسطوره Mythos و...است).

مفاهیم گفتگو در شکلِ ـ جدالِ سلطه محور(همه برای من) ـ نه برای پیوند و رسیدن و دگرگونگی ، به تعابیر و تصاویر قابل فهم از دیگری (منِ خویش و منِ دیگری)، بلکه؛ بیشتر بر اساس ضعف هاو پوشالیت، یا فقدانِ تامل، در وجود و شکل گیری نوع ویژه ای از رادیکالیزم سخت جان در پوستهء فکر و باوراست، که خود را در نمایشات و رفتارهای گوناگونِ گفتگو و دیالوگ در واژگان و تعابیرـ سطحی و ساده ـ استدلال و طرد و رَدِ اندیشهء دیگری، خود می نمایاند.

پیداست که مشکلات از نوع اول (ناتوانی و ضعف در دسترسی به مفاهیم تصویری و یافتن خویش)، دغدغهء فکری فلاسفهء دوران باستان چون؛ سقراط وافلاطون و ... نیز بوده. از اینرو، خصوصا افلاطون کوشش به ابداع روش ها یی می کند، که بوسیلهء گفتگوی دوجانبه ، بر مبنای موضوعی، ضمنِ آموزش در دیالوگ، با ارائه و نمایش بوسیلهء هنرها و متدهای ویژهء بیانی و کلامی، که در آن طرفین ضمنِ تلاش بوسیله روش ها و سبک های بیانی، سعی در رساندن مفاهیم تصاویری به طرف مقابل می کنند. تلاش در اینگونه گفتگو در حقیقت، رساندن «روح مفاهیم و تصویر» است. «روح» باید خودِ تصویر باشد. ارتباطِ تصویر با واژه در بیان و ارائه (نمایش) دغدغهء خاطرو کارمایهء افلاطون در شکل دادن به نوع وفرم گفتگو را تشکیل و تصویر می کند.

ولی شکل دیالوگِ سقراطی:   
ـ در نهایت به نتیجه ای جز؛ تولید سئوال در موضوع دیگر وفراتر، نمی انجامد و نمی اندیشد ("می دانم که نمی دانم"). اقرار در ارضاء ، و ارضاء در اقرار به بیانِ "ندانستن" از میان دانسته ها و دانش های گوناگونِ ؛تجربی ، تئوری ،نظری با آموزه های هنری و تکنیکی یاد شده، در گفتگو های طرفین، حاصل می شود.
از میانِ گفتگوو گفتمانِ سقراطی، با اندوخته های (دانش) موجودِ طرفینِ گفتگو، مرزهای دانشِ طرف دیگر روشن و حدود آن معین و به سخنی، فتح می شوند. تعیینِ حدود در حقیقت فتح و تبیینِ؛ چه گونگی و چرایی هایی است که در آنسوی خود افق های نامحدود با قله های بی پایانی را می بیند و ترسیم می کند.
ولی از میان گفتگوی افلاطونی طرفینِ گفتگو درنهایت با مجاب شدن ـ با ارائه تصاویردر پردازش دو طرفه ـ در همدیگر هضم و حل می شوند. یعنی یکی با دریافت وفهم تصاویر و مفاهیم دیگری با خلوص و ثبوت، به ارضاء و رضا به حق یعنی ذوب و یکی شدن با دیگری می دهد(پذیرش و ذوب در دیگری، همواره با حفظ و تداوم و تعالی ارزشهای فردی است).

درخواست و تحریک به «شجاعت در خدمت به خویش و به اندیشه خود» برای رهایی از قید دیگری و برای صیانت فرد و آزادی اندیشه , در واقع هستهء اصلی و مرکزی در عصر روشنگری محسوب می شود.
امانوئل کانتImmanuel Kant ۱۷۲۴-۱٨۰۴ فیلسوف بنامِ آلمانی در تعریف و با توصیفِ روشنگری Aufklärung در حقیقت به فردیت یا به ارزشهای فردی و «من» توجه دارد. کانت در توضیحِ «روشنگری» و با قرار دادن مفاهیمی چون «استقلال اندیشه» ،«شجاعت در بیان و ارائهء خود» رویکردی اساسی دربه پرداختن ویافتنِ ارزشهای فردی می کند. با تبیین و تعریف روشنگری برخورد با «فردیت» و ارزشهای آن تا حدود زیادی آگاهمند می شود. چیزی که پیش تر ها سقراط Sokrates ۴۶۹-٣۹۹ و شاگرد بنامش افلاطون Platon ۴۲٨- ٣۴٨ ودیگران، پیش از میلاد م. توجهی اساسی درشکلی دیگر به آن داشتند.
در آموزه های سقراط و افلاطون با سَبک های ویژهء ارائه شده ـ در دیالوگِ دو یا چند جانبه ـ، هدف و تلاش در رسیدن فرد از میان و درون و برونِ خود به واقعیت است. سقراط و افلاطون باور به هستی و وجود بی انتهای مکان ها و زمانهای درهم تنیده، در حولِ زمان و مکانی را می کنند که ما (انسان یا فرد)در میانش قرار داریم. آنها دسترسی به بی انتهای دانش و کشف و پرده برداری از این حقایق پوشیده از حس های بسیار محدود انسان را امکان پذیر می دانند. از اینرو سقراط خود ویا فیلسوف را در گفتگو به مثابه «مامایی» Hebamme می انگارد که، در تولدِ پوشیده ها [...] یاری به انگیزش «فرد» می کند.
افلاطون با تعبیر و باور به «ایده» و سبک های خودویژه اش، تلاش به جستجو و یافتن و رسیدن از میان «خود یا فرد» به واقعیات ها در شکلی متفاوت را ارائه میدهد. در هرصورت هر دو فیلسوف تاکید به یافتن حقیقت را، تنها از میانِ تجربهء شخصی «فردی» و از میان گفتگو را ممکن و ارائه می کنند.

مرکز و هستهء اصلی چنین آموزه هایی، انسان و جوهر اساسی آن یعنی «من یا فرد» است. با طرح و ارائهء «منیتِ انسان» به عنوان هستهء اصلی ، محوریت پادشاهان و خدایان و[...] و به دنبال آن حاکمیت و سلطهء آنها به زیر علامت سئوال میرود. کشفِ «منِ انسان» در حقیقت بنوعی به کشف دمکراسی می انجامد و بدنبال آن و بمرور زمان، و بتدریج اشکال حکومتی در اروپا شروع به تغییر می کنند.

ولی در شرق، فردیت و من انسان در کشف خویش با چلاش ها و موانع متعددی مواجه می شود. بحرانِ دمکراسی و گفتگویی که در این کوتاه من بعنوانِ نگارنده تلاش به تصویرش را دارم، با گِرِهی بنیادی در شناسایی و رسمیت دادن به «من» (اندیویدیوم) و همچنیین فقدان یا نقصان تعابیر و تصاویراز این مقولهء اساسی ،مواجه است.

هستهء مرکزی کتابِ «فلسفهء آزادی» یا به تعبیری دیگر «آزادی در فلسفه» ازرودلف اشتاینر Rudolf Steiner ۱٨۶۱-۱۹۲۵، کوشش برای تصویر و ارائه «من» و «خود آگاهی» فردی در پروسه ای معین و معقول و ارتباط آن با مفهوم و مقولهء «آزادی» و مفاهیم دیگر است.
مفهوم آزادی با دریافت ها و تصاویری که از نمایشات تصویری و مفاهیمی رودلف اشتاینر بدست می آید ـ ضمن دشوارمند شدن ـ بستگی ها و درهم تنیدگی های چند بُعدی و چند سویه با «من» و «خودآگاهی فردی» پیدا می کند. مفاهیم یا مقوله هایی چون آزادی یا عدالت و گفتگو نمی توانند جدا از همدیگر باشند. هستهء مرکزی تمام مفاهیم در «من» یا اندیویدیوم نهفته است. رشد و بلوغ «من» و «فردیت» و[...] منتهی و منجر به رشد تمام مفاهیم دیگرمیگردد و آزادی و عدالت اساسی و واقعی از درون و میانِ پروسهء «خود آگاهی» فردی در اشکال و ابعاد متفاوت ولی پیش رونده شکل می گیرد و بنیادی می شود.
تجریهء خواننده های گوناگون بعد از مطالعهء کتابِ مذکور (فلسفهء آزادیPhilosophie der Freiheit ) از رودلف اشتاینر، چنین نشان می دهد که خواننده در پروسهء مطالعه پیوسته درابعاد گوناگون درگیر با خود و پیرامون خویش است. این بواقع گفتگویی است میان انسان و من او و پیرامونِ درون و بیرونش، در ابعادی متفاوت که به جستجویی دیگر گونه از میانِ فرازو فرودها، در تودرتوی هستی برای یافتن «خود» یا «منِ بیدار و هوشیار» دست می یازد.
رودلف اشتاینر تلاش دارد با پیوند منِ انسان با مفاهیم و پدیده ها و زنده کردن آن (من) در آنها (مفاهیم و پدیده ها)، نقش و سهمِ «فرد» را با روند رشد در هم آمیخته و ضمن باروری ارزشهای فردی و ارج نهادن اساسی به چنین ارزشهایی، مسئولیت هر تغییر و تحولی را در جزء و کل با رشد و شکوفایی «خودآگاهی» فردی و اجتماعی و... پیوند زده تادر نهایت به خود او یعنی انسان محول کند.
در «انسان باوری» ویا «من آگاهی» اشتاینر، تو یا فرد لحظه به لحظه به حضور و ظهورو بلوغ در جزء و کل هستی نائل می آید و انسان پیوسته و هردَم خود را در هر پدیده ای مشاهده و باز یابی می کند. مواجههء و رودررویی انسان با خودِ خویش و بازیابی یا کشفِ «من» خود درهر جزء و کلی ، پیوند های ملکولی ، سلولی و ارگانی اجزاء بنیادی تا ارگانهای حرکتی در جسم انسانی را در برگرفته و او را در مقام هستهء مرکزی هستی تثبیت و تعیین می کند. چنیین دریافت و تصویری از «آگاهی» و «خود آگاهی فردی» خواسته یا ناخواسته بارمسئولیت دشواری را بر دوش فرد می گذارد.
فرد وقتی پیوندهای ارگانی خویش رادرهر نهاد ومکان یا زمانی بازیابی می کند و حضور و ظهور خود را در آنها بازمی یابد، حرمت و رفتاری متحول شده ،به دیگری ـ که در اصل خود دیگر یا نهاد دیگرخویشِ باشد را ـ در خود دیده رفتار وکردار، و کارکردی جدید و متکاملتراز خود بازآفرینی می کند.
انسان در مواجهه با خویش به چندگونگی های متفاوت و متضاد می رسد که گاه آزار دهنده و چِندش آور است. این تضادِ چندش آور در حقیقت بخشی از اوست. لَگَد به آنها و طرد آنها، لگد به خویش و طرد خویش است.
بازیابی خویش یعنی بازیابی ، پدران و مادرانی که قرنها در میان ما زندگی کرده و از ورای خواست ما، از میانِ ما (من و تو) به خواست خود دست یازیده اند، بی آنکه منِ من و منِ تو در پی و خواست آن بوده باشیم. «خود آگاهی» یعنی دریافت و کنترل و به خدمت گرفتن تمامی این اراده ها و نیروهای ورایی و اندرونی. چیزی(چالشی) که امروز شرق (آسیای میانه یا مرکزی) در میانش دست وپا می زند.
گفتگوی در نوع شرق بازیابی خویش در این عرصه و در نوع غربی یا به سخنی بهتر «سرمایه مدار»، رهایی از «من» مادی شده یا اگویست است.   


ناصرپسانیده
[email protected]


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست