مهر در فرهنگ ایران
منوچهر جمالی
•
« مهـر» درفرهنگ ایران، به معنای ، اصل ِ« همـآفرینی » است. «مهر»به معنای آنست که مردمان باهم ارزشها ونظام وقوانین را میآفرینند. سیمرغ خدای مهر، برفراز سه درختِ « بوی». بـوی ِمهر= خـرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱٨ دی ۱٣٨۹ -
٨ ژانويه ۲۰۱۱
انسان (= مردم ) ، بذریست ازخوشه خدا ( = ارتاخوشت، خوشه=اخو+شه ) ، و ازاین بذر که اخو یا « اهو= اهورا» باشد، چهاربرگ، یا چهار پر، یا چهارنیرو فرامیجوشند وآشکارمیشوند که ۱- بوی و۲- روان و٣- دین و۴- فروهر باشند . ۱- « بوی » ، خردیست که برپایه «حواس» ، میجوید ومیآزماید وبرمیگزیند و با گیتی ، انبازو همآفرین وهمبوی میشود . ۲- روان ، پیکریابی موسیقی وسرود( مانتره) ورقص ونوا ورامشگری است . ٣- دین، پیکریابی زیبائی ونقش ورنگ است . ۴- فروهر، اصل دگردیستی یا متامورفوزدر«اخو= اصل زندگی » هست . دربررسیهای گذشته دیده شد که درتجربه گرشاسپ در گرشاسپ نامه ، سیمرغ (ارتای خوشه ) یکباردر موسیقی ونوا ورقص ، چهره به خود گرفت وبار دیگر، درنقوش و رنگارنگی که زیبائی باشد چهره به خود گرفت . این دوچهره ، همان چهره های « روان » و « دین » ِ اخویا آتش جان میباشند . درشاهنامه ، ارتا یا سیمرغ ، چهره « بوی » به خود میگیرد . سیمرغ ، گسترش بوی سه درخت ۱- صندل ۲- سرو، و٣- عود است . طبعا این سه چهره سیمرغ ، سه چهره گوناگون همه تخمهای او ، درجان انسانها نیز هستند .
و « بوی » نخستین چیزیست که از ارتای خوشه ، وهمچنین ازهمه بذرها که نخستین عنصر یا آتش جان هرانسانیست ، افشانده و آشکارمیشود . « بوی » ، نخستین «اشه خدا » ازانسانست . مفهوم ومحتوای این « بوی » ، چه هست ؟ بذرخدا یا اخو( = خوی) درانسان ، بویا ( خوشبو= معظر) است . این همان اندیشه است که درشاهنامه ، درآشیانه سیمرغ ، فراز سه درخت بوی ، شکل به خود گرفته است . سیمرغ یا ارتا، خوشه تخم های انسانها وجانها ، بوئیست که از سه درخت بوی درجهان میگسترد . این سه درخت بوی ، عبارتند از۱- صندل که پیکریابی ماه است و۲- سرو، که چنانچه از نامهای دیگرش مشخص میشود پیکریابی خوشه پروین ( = پیرو ) و ارتای خوشه ( اردوج= ارتا + وج = ارتا + بیژه ) است و ٣- درخت سوم ، عود است که آن دو را « به هم می بافد» ( اندربافته ، چوب ِ عود ) که سپس به تقصیل ازآن سخن خواهد رفت . عود، نقش بهم بافتن « صندل = ماه » و « سرو= خوشه پروین= ارتای خوشه » را بازی میکند . این افتران هلال ماه با خوشه پروین ، بُن مهرکیهانی است، و سیمرغ ، بوی این مهر است . این« اصل مهرکیهانی» ، یا « اقتران هلال ماه با خوشه پروین » را « قوناس = ویناس » مینامیده اند ، و چون میترائیسم و زرتشت ، برضد این اندیشه بودند ، همین «نخستین مهر» را ، که بن همه مهرهاست ، «نخستین گناه » ساخته اند . واژه « گناه » ما ، همین واژه « ویناس = قوناس » است . به عبارت دیگر، این دو جنبش ، فرهنگ نخستین ایران را واژگونه ساخته اند . ویناس یا قوناس یا اقتران ِ هلال ماه با خوشه پروین ، همان بوی مهر است که سام را منقلب میسازد . این « بوی » هست که ازهمه تخمهای سیمرغ درگوهرهمه انسانها ، برمیخیزد و آشکارمیشود .
« بوی » ، نخستین صفت گوهرانسانهاست ، که آنهارا به هم وبه طبیعت و به خدا که گوهرهرجانیست می چسباند ، به هم میکشد ، جویای همدیگرمیسازد ، با هم صمیمی ( همبوی ) میسازد ، همدیگر را انباز = همبغ میکند ، با هم ، آفریننده میسازد . ازاین رو ، همه حواس یا همه اندام شناخت ودانائی انسان را ، « بوی » مینامیدند، چون کارهمه آنها ، همبوشدن با انسانها وطبیعت وخدا ( خدا، تخم یا عنصرنخستین) وهمآفرین وهمبغ شدن با آنهاست .
در فرهنگ ایران ، خرد ، بـوی ِمهـر است
بـوی مهر = خـرد
نخستین فروزش وپیدایش « اخو= فرن = یا آتش جان » که تخم خود سیمرغ باشد، « بوی » است ، و این « بوی » ، دراصل ، همان « خرد » بوده است . چون خرد درفرهنگ ایران ، مجموعه بینش های اندامهای گوناگون حواس است هنگامیکه با هم ، همآهنگ وشیرازه شده اند . ازاین رو در مینوی خرد ( ترجمه تفضلی ) میآید که خرد مانند پا در سراسرکفش تن ، جای میگیر د . «وای » که همان فرن یا اسو دردرون اخو ( گرمای درون تخم ) باشد ، اینهمانی با پا (= پاد= جفت بهم پیوسته = اصل حرکت ) دارد . اصلا واژه « وای » « دوای = دوتای بهم بسته » است . به عبارت دیگر، وای ، اصل حرکت درسراپای ِ تن هست . این حواس هستند که درهمه تن پخش میباشند . درشاهنامه دیده میشود که غالبا از« جفت شدن خرد با پدیده ها » سخن میرود . این جفت شدن ، نقش همه حواس هست که « بوی » نامیده میشود . حواس درفرهنگ ایران ، با همه پدیده ها میآمیزند و انباز( همبغ ) وهمآفرین میگردند. «بینش وروشنی » ، پیایند « اقتران یا همآفرینی حس با محسوساتست » . خرد ، بوی است ، چون اندیشیدن وآفریدن ارزشها ، برپایه حواس و جستن وآزمودن وبرگزیدن ِحواس ممکنست . شاخصه اصلی خرد درفرهنگ ایران ، وارونه اندیشه زرتشت ، « گزینش خوب وبد ، برپایه جستجو و آزمایش ِحواس یا بوی » هست . بوئیدن ویوزیدن ، همان یافتن درجستجواست . درست برفرازهمین درخت سه بوی هست که زال، نزد سیمرغ ، « خرد فراون = خردسرشار » می یابد .
اگرچند مردم ندیده بد اوی زسیمرغ آمُخته بُد گفتگوی
برآواز سیمرغ گفتی سخن فراوان خرد بود و دانش کهن
این سرشاری خرد و دانش اصیل (کهن) ، همین بوی یا حواسند که پیآیند همبوئی با گیتی است . چنانچه سیمرغ ، به زال که جفت وهمال اوست ، فقط یک رسالت به او درجهان میدهد . « یکی آزمایش کن از روز گار » . واین ، خرد آزماینده یا حواس بوینده است . سپس در یزداشناسی زرتشتی ، از اینهمانی دادن بوی با خرد ، تا میتوانسته اند ، فاصله گرفته اند ، چون خرد را خواسته اند ازاینکه تابع حواس باشد ، جدا سازند . اینست که در یزدانشناسی زرتشتی ، خرد ، فقط نقش « برگزیننده » دارد( نه جوینده وآزماینده و پرسنده وشک کننده ) . درشناختِ « ژی = زندگی » و « اژی= نا زندگی » ، فقط باید برگزید ، چون از دید زرتشت ، آنها کاملا ازهم جدا و متضاد باهم ، وطبعا روشن هستند ، و فقط خرد باید میان آنها یکی را برگزیند وبرضد دیگر بجنگد . درحالیکه درداستانهای رستم در هفت خوان ، بارها این مسئله « ژی » و « اژی » طرح میشود ، و در اینجا ها خردی مطرحست که انسان درجستن وآزمودن ، میتواند خودش ، نیک را ازبد بشناسد .
درفرهنگ ایران، برضد آموزه زرتشت ، « اژی= نازندگی= ضد زندگی= شرّ = زدارکامگی=اهریمن » ، وجود ندارد ، تا میان ژی واژی ، خرد برگزیند . بلکه خود « ژی = جی »، جفت نیروهاست که هم آهنگ و اندازه اند ، وهنگامی اختلالی دراین اندازه یا همآهنگی روی داد ( بیمارشد) ، اژی ، پیدایش می یابد، و این عارضه ایست که میتوان آنرا با همآهنگ ساختن ، باز تندرست ساخت . مسئله ، برگزیدن میان ژی واژی ، یا اهورامزدا و اهریمن ، وجنگ همیشگی وجهاد با اهریمن ( قدرت متافیزیکی دراجتماع وتاریخ ) نیست ، بلکه « رفع اختلال و بیماری و بی اندازه شدن » درانسانها واقوام وملل و اجتماعات و آموزه ها هست . آمدن اندیشه اهریمن ( اژی = زدارکاهه ) با زرتشت در تاریخ ایران ، گزند کلی به مفهوم « دشمنی » درسیاست ودین درایران زد . هردیگر اندیشی ، به سادگی ، جزو دُروَند ها و اهریمن ها ودیوها میشد، و جهاد با او ، برای محوساختن او آغازمیشد. فرهنگ مردمی ایران ، با این آموزه « ژی » و « اژی » زرتشت ، گزندی مهلک دید . ازاین رو بود که خرد درفرهنگ ایران ، بوئیدن وجستن وآزمودن و شناختن این تحول « ژی » به « اژی » ، به عنوان ِ یک عارضه موقت درمی یافت ، و تلاش برای بازگردانیدن اندازه در انسانها و اقوام وملل میکرد ، نه جنگ با آنها به عنوان « اهریمن یا شرّ تغییرناپذیر ذاتی و گوهری » یا کفار وملحد ومرتد . با آموزه زرتشت ، شرّ و طبعا جنگ با شرّ ، گوهر ماوراء الطبیعی پیدا میکند . درست مفهوم « بوی » که از « مهر» به عنوان « اصل نخستین آفریننده جهان » ، برمیخاست برضد آموزه زرتشت بود .
بدینسان دیده میشود که « بوی » همان « خرد » است و این خردیست که مستقیما ازسه درخت بوی ، یاازهمبوئی صندل ( ماه ) با سرو( خوشه پروین ) که اصل همه مهرها و همآفرینی ها وانبازیها هست ، پیدایش یافته است .
نگاهی ازنو به معنای « مهر» درفرهنگ ایران
مهر، به معنای « باهمزیستن درباهم آفریدن » هست . فرهنگ ایران ، شناخت جهان وجامعه وتاریخ را بررابطه « مهر= همآفرینی » گذاشت و تاءویل کرد . جهان وجامعه وتاریخ را باید فقط برپایه یک پیوند فهمید وشناخت که « مهر» نام دارد . مفهوم « مهر» ، از بُن ، مفاهیم « خالقیت ومخلوقیت » را و « علت ومعلولی » را و « زیربنائی و رو بنائی » را بکلی رد ونفی میکند . جهان وجامعه وتاریخ وسیاست را ، نه با رابطه علت ومعلولی ، نه با رابطه حاکمیت – تابعیت ، نه با رابطه زیربنائی رو بنائی ، نه با رابطه خالقی ومخلوقی ، نه برپایه فاعل ومفعولی میفهمد ، بلکه فقط بر پایه « همآفرینی » درمی یابد . جهان ، خالق ندارد ، بلکه جهان را همه باهم میآفرینند . جامعه را همه با هم ، سامان میدهند ومیآرایند . تاریخ ، رویدادهائیست که همه درآن انبازو مسئولند . جهان هستی ، همآفرینی همه خدایان باهمست .
هرحکومتی و فدرتی که درتاریخ ، تاءسیس شد ، مهرگوهری را درمردمان ، از ریشه میکند . انداختن وحذف مردمان از همکاری وهمفکری وهمپرسی در همآفرینی اجتماع و قوانین وارزشها ونظام ، در سیاست ودرمعرفت ، نابود کردن گوهر خدائی انسانهاست . حکومت کردن الله ، یعنی نفی پیوند مهری، و طبعا اصل بیداد است . تصویر اللهِ خالق و جهان مخلوق ، یعنی نابود ساختن گوهر مهر در همه چیزها ، چون رابطه علت با معلول ، فاعل با مفعول ، حاکم با محکوم ، جانشین رابطه گوهری « همآفرینی » ساخته میشود . مهر، نه عهد ومیثاقست ، نه قرارداداست ، نه همبستگی ایمانی و امتی است ، نه همبستگی نژادی وقومی و مذهبی وملی وطبفاتی هست . مهر، درفرهنگ ایران ، نه محبت است ، نه عشق است ونه رحمت و نه « همبستگی درداشتن منافع مشترک طبقاتی » ، بلکه « باهم آفریدن جهان » ، « باهم آفریدن اجتماع و نظام وقانون وداد » و « با هم آفریدن تاریخ و باهم آفریدن شادی و سعادت است . داشتن حق ابداع ونوآوری و نوزائی .
مهر، همدردی خالص نیست ، همکاری خالی نیست ، همفکری خالص نیست ، همزیستی خالص نیست ، بلکه گرانیگاه مهر، آفریدن هستی ، روشنی ، شادی ، اجتماع ، نظام ، قانون با هم درنوآوری و ابداع هست . مهر، همآفرینی همه با همست .
رابطه خشم بـا بـوی
رابطه خشم با مهر وخرد
واژه « اَخشم » که درواقع همان واژه « خشم » بوده است ، به معنای کسیست که بوی نشنود، بوی درنیابد، آنکه حاسه بویائی ندارد ، آنکه بینی او بوی نداند ، کسیکه ادراک بوی خوش وبوی بد نکنذ . مولوی میگوید :
ورنه پشک ومشک ، پیش اخشمی
هردویکسانست، چون نبود شمی
درگلستان آید اندراخشمی
کی شود مغزش زریحان، خرّمی
مشک را حق بیهده خوش دم نکرد
بهرشم کرد وپی اخشم نکرد
اخشم، چیزی جز همان واژه خشم نیست .خشم ، درفرهنگ زنخدائی ، آشفته سازنده و بی سامان سازنده و مختل سازنده « ژی = زندگی » هست ، نه « اژی » زرتشت ، که « اصل ماوراءالطبیعی و نابود ناشدنی و همیشه موجود درگیتیست » . « ژی » که خودش ، یوغ وشاهین ترازو و موافقت هست ، خودش را سامان میدهد، ولی این خشم است که بطورعارضی ورویدادی ، حواس را مختل میسازد و همه حواس ، بوی هستند . خشم ، برهم خوردن اندازه وهمآهنگی « ژی » در برخورد با حادثه ورویداد است .
خشم ، بطور عارضی ، درک اندام بینش وشناخت واندیشه را که حواس باشند ( بوی ) پراکنده وپریشان وبی سروسامان میکند، و به عبارت دیگر ، با خشم ، در « ژی » ، اختلا ل حواس پیدایش می یابد . خشم ، درفرهنگ ایران ، قهرو تجاوزخواهی ودرشتی( خشونت ) وتهدید ( انذاروارهاب ) میباشد ، و با خشم است که حواس وخرد ، که پیدایش مهرند ( همآفرینی با گیتی ) ازکارمیافتند ، یا کژومنحرف میگردند . خشم ، مانند « اژی یا اهریمن » ، اصل شرّ نیست ، بلکه عارضه ایست که « ژی = همآهنگی واندازه را درزندگی ) بهم میزند ، ومیتوان آن را رفع کرد . خود واژه « دشمنی = دُژ+ منیدن » که اندیشیدن درخشم است ، بهترین گواه براین نکته است . چون آنکه لحظه ای درخشم ، تفکرش، خارج از اندازه شد، دیگر نمیاندیشد . دوام دشمنی ، دوام بیخردیست . خشم ، علت اختلال گذرای زندگی وخرد ومهرو همآفرینی با اجتماع و طبیعت وتاریخست . در داستانهای شاهنامه ، میتوان بخوبی تفاوت این پدیده « خشم » را با « اهریمن » که برخاسته از آموزه زرتشت است ازهم بازشناخت. پهلوانان درخشم ، اشتباه میکنند و ازمهروجوانمردی و بینش ، منحرف میشوند ، ولی بازبه حالت نخستین بازمیگردند . مفهوم دشمنی در چهارچوبه « خشم » ، با مفهوم دشمنی درچهارچوبه یزدانشناسی زرتشتی واهریمن ، فرق دارد .
« بوی » آن صفت گوهری آتش جان ( اخو= فرن= ارتا ) است که جویای هم میسازد و به سوی همدیگرمیکشد به هم می چسباند وپیوند میدهدو باهم صمیمی میسازد ( همبوی) و همدیگررا انباز، یعنی همبغ یا همآفرین میکند ، واین مهر درگوهر خرد است . ازاین رو همه حواس ، یا همه اندامهای شناخت انسان را « بوی» میامند . بویائی ، همبوئیست . چون انسان درحواسش ( خردش ) همبوی اجتماع وطبیعت و خدا میشود ، حواس انسان ، پیکریابی مهر است . خرد ، شیرازه شدن بینش های حواس باهمست . این بوی های انسانی و چیزهای دیگر هست که آنها را باهم صمیمی وانباز وهمآفرین میسازد . آنکه این بوی ها را حس نمیکند ، نمی بوید ، درنمی یابد ، خشم یا اخشم است .خشمگین ، با درنیافتن بوی ( رابطه مستقیم وبیواسطگی گوهری ) ، نمیتواند با گوهر وفطرت انسانها ، پیوند یابد و همبوی آنها شود . خشم ، حواس انسان = خرد انسان = اندامهای شناخت انسان را آشفته وبیسروسامان و پراکنده وپریشان یا مختل میسازد ، و توانائی پیوند یافتن با انسانها و مهر ورزیدن با انسانها و همآفرین شدن با آنهارا ( درتاءسیس نظام وقانون وداد ) ازبین می برد .
رویداد خشم ، انسان را ناتوان در انبازشدن ، درهمآفرینی یا مهرورزی با مردمان میکند . آنگاه تنها امکان رابطه او با دیگران و گیتی ، چیره شدن برهمه و حاکم شدن برهمه میگردد . هیچکس نباید انبازو همال ( هم+ ارتا = همگوهر) و همبغ ( همآفرین ) اوباشد . او بوی مهر را دیگر ازهیچکس وهیچ چیز نمیشنود و نمیتواند بشنود. همه ، بی بو= بی مهرهستند . به عبارت دیگر، گوهرشان ، ارتا نیست، و طبعا همال ( هم+ ارتا = همآفرین ) نیستند . اینکه همه ، بی بو میشوند ، این معنی را دارد که « حواس مردم » ، از اصالت میافتند . حواس مردم ، بطورمستقیم نمیتوانند بیندیشند و رابطه مستقیم گوهری با هیچ چیز ندارند و نمیتوانند با دیگران وطبیعت ، صمیمی ودوست بشوند .
ازاین پس « مهر» ، برای آنکه درخشمست ، معنای دیگر می یابد . هرکسی با او قرارداد اطاعت وتابعیت و تسلیم بودن وعبودیت ببندد ، تنها این رابطه را با او بپذیرد ، با او مهر دارد . «مهر» برای او ، دیگر، پیوند « انبازی = همبغی= همآفرینی » نیست ، پیوند صمیمیت گوهری باهمدیگرو همگوهری ( هم + ارتائی ) نیست . بلکه مهر، ازاین پس ، فقط به معنای «استوارماند مردمان وطبیعت در رابطه عبودیت اطاعت وتابعیت » است . ازاین پس ، مهر دراو ، ازاین پس جمع خشم ( قهروتهدید ودرشتی ) و رحمت باهم است. چون آنکه « مهر= قرارداد » را بشکند، با خشم روبرو میشود و آنکه بنا برمهر( قرارداد) رفتارکند، با رحمت او روبرومیشود . ازاین پس ، مهر، به معنای همآفرینی = همبوئی = انبازی بکلی محو میشود و مهر، به معنای قرارداد وعهد ومیثاق و نفی همگوهری ، فهمیده میشود .
ازاین پس ، جهان و طبیعت ، بی بو میشوند .ازاین پس، مهردرهیچ کسی ، نمی بوید . هیچکس ، با حواسش وخردی که ازاین حواس برآمده ، نمیتواند بشناخت گوهرمردمان وطبیعت برسد . همه ، محروم از درک حقیقت میشوند . حق همآفرینی نظام وقانون وسازمان و شادی و بینش ، ازهمه مردمان ، حذف وطرد میگردد . همه بابستن قرار داد وعهد ، به حس بویائی ، یا به توانائی همبوئی حواس خود با حقیقت چیزها ، بدبین میشوند . حواس( خرد ) آنها ،ویژگی گوهریشان را که انبازوهمآفرین شدن ، یا بو ئیدن مهراست ، از دست میدهند . رابطه حواس با گیتی ، همه به روابط شهوانی کاسته وخوارساخته میشوند . مهرورزیدن به گیتی باحواس ، میشود ، دنیا پرستی ( عبد و تابع ومطیع دنیا شدن ) . خوارشمردن گیتی ، همان خوارشمردن حواس و بینشهای حسی و« صفت همبوئی وهمآمیزی ومهری حس با حقیقت درهمه چیزها » هست .
درفرهنگ ایران، همه ملل ، برغم حکام یا حکوماتشان
خواهان مهر (= همآفرینی ) هستند
قدرت وحاکمیت درتاریخ ، درفرهنگ ایران ، اینهمانی با خشم دارد که میکوشد اصل مهر یا همآفرینی را درفطرت انسان، همیشه سرکوبی کند ، چون ازکندن ریشه آن ، عاجزاست. چنانکه آمداز بینش های بیواسطه ومستقیمی که ازجستجو وآزمایش حواس ( بوی ، همبوی ) پیدایش می یابند ، ودرخرد ، شیرازه میشوند ، مهروخرد انبازند . این همآفرینی دراجتماع (= خوشه = مجموعه دانه های بهم پیوسته ) ، «همپرسی» نامیده میشود ، که جستجوکردن بینش برای زندگی شاد درگیتی باشد . اجتماع درهمپرسی ، همآفرین میشود . درهمپرسی که همان مهراست ، نظام وقانون و ارزشهای اخلاقی آفریده میشود . اینکه انسان در خشم ، نمی بوید یا نمیتواند ببوید، بدان معناست که حواس وخردش ، رابطه مستقیم وبیواسطه با گوهرهیچ چیزی ندارد . حتی رابطه مسقیمش با خدا هم قطع شده است ، چون خدا ( ارتا ) ، گوهرهمه چیز هاست . چون دیگرنمیتواند همبوئی کند، حقیقت هیچ چیزی وانسانی را نمیشناسد و به هیچ انسانی وبه طبیعت وگیتی ، اعتماد ندارد و ازآنها میترسد . میترسد که همه اورا بفریبند . درترس پنهانی خود ازدیگران، همه را آشکارا میترساند وبدینسان دروغ را خلق میکند .
با گسترش خشم درجامعه ، « اصل همآفرینی درجهان واجتماع » از بین برده میشود . با اولویت یافتن خشم ( آنچه حواس انسان را ازپدیده ها می برد = نمیتواند ببوید = نمیتواند مهربورزد ) هم امکان پیدایش اِلاه خالق و هم امکان پیدایش « قدرت انحصاری ومتمرکز » در اجتماعات بازمیشود . ولی از دید فرهنگ ایران ، این مراکزقدرت وحتا آن الاه قدرت ، که درواقع پیکریابی اصل خشم هستند ، ولو خود را « مهر» و« رحمان» بنامند ، نمیتوانند به آسانی « اصل مهریا همآفرینی » را برپایه حواس، دربشریت از بین ببرند و بشریت ، برغم این حکومات واقتدارات و الاهان ، درطبیعت وگوهرشان ، خواهان مهر وهمآفرینی میمانند .
این اندیشه بسیارمهم ، که بیان فطرت همه انسانها و همه ملل واقوام وطبقات و همه امم میباشد ، در داستان « ایرج » درشاهنامه ، عبارت به خود گرفته است. حکومات واقتدارات والاهان ، برغم گسترش آموزه هایشان که درنهفته خشم را اصل ساخته اند، نمیتوانند ، اصل مهر یا همآفرینی را در نهاد طرفداران وپیروانشان ، ازبین ببرند .
درهمه جهان، همه انسانها، این اندیشه را ، که تنها همآفرینی=مهر باید به اجتماع سامان بدهد و آنرا بیاراید وراهبری کند ، درفطرتشان دارند، و طیعتشان ، خواهان چنین نظامی و ارزشهائی وقوانینی است که از همآفرینی انسانها ، جوشیده باشد . در داستان ایرج که همان ارز=Erez یا ارتا یا پیکریابی سیمرغ باشد ، درست گسترش جهانی این فطرت ، یا گوهرانسانی ، بیان میشود . همه سپاهیان سلم وتور پرخاشگر، با دیدن چهره مهر ایرج ، فقط وفقط اورا که اصل مهر است ، سزاوار شاهی وجهان آرائی میدانند وازحکام خودشان روبرمیگردانند . تابعیت ازحکامشان را که سلم وتور باشد ، بکلی طرد میکنند . سلم وتور، دوحاکم دوبخش جهان نیز ، میدانند که سپاهیانشان طبق این کشش فطریشان رفتارخواهند کرد ، و آنهارا نمیشود از آن باز داشت . درواقع آنها حق دارند ، ازحاکمیت خشم و قهروتهدید ودرشتی سرپیچی کنند و این بزرگترین خطر برای قدرتمندان هست . سلم وتورکه گوهرشان پرخاش وخشم است ، غیراز سپاهیانشان هستند . این دوحاکم ، از ترس آنکه این اصل مهر، زیراب سلطه وقهروقدرت ( خشم ) را خواهد زد و همه سپاهیانشان به ایرج خواهند پیوست ، تنها راه را ، از بین بردن « اصل مهر= هم آفرینی = ایرج » میدانند .
فرهنگ ایران ، درایرج ، حقانیت حکومت را فقط وفقط به « اصل مهر= هم آفرینی » میدهد . ایرج ، پیکر یابی حکومتیست که درآن قدرت وحاکمیت نیست . چرا ؟ چون مهر، همآفرینی همالان ( هم+ ارتا یان ) هست ، چون همه ، تخم ارتا وهمگوهرهستند . اینست که همه باید بوی مهر مردمان را دریابند تا حکومت وقدرت ( خشم = قهروتهدید ودرشتی ) را از پیدایش باز دارند . سپاهیان ملل دشمن :
به ایرج نگه کرد بکسر سپاه
که او « بُد، سزاوار تخت وکلاه »
بِی آرامشان شد ، دل از مهر اوی
دل از مهر و ، دو دیده از چهر اوی
سپاه پراکنده شد جفت ، جفت
همه نام ایرج بُد ، اندر نهفت
که این را سزاوار شاهنشهی جز این را مبادا ، کلاه مهی
فقط اصل مهر باید ، جهان را بیاراید و سامان بدهد. سپاه کینه خواه این دوشاه ، ناگهان ، منقلب میشوند وتحول مییابند
سپاه دوشاه از پذیره شدن دگربود و دیگر، زباز آمدن
دراین ترس است که سلم به تور میگوید :
سپاه دوکشورچو کردم نگاه ازاین پس جزاو را نخواهند شاه
اگربیخ او نگسلانی زجای زتخت بلندی فتی زیرپای
اصل مهر را باید درفطرت انسانها از بین برد ، تا بتوان برآنها قدرت و غلبه داشت ، و این همان « بیداد » است . بدینسان همه حکومتها ، حکومت بیداد میشوند ، چون حق مردم را از همآفرینی ازآنها غصب میکنند . با خشم ، بوی مهر را از پیدایش باز میدارند یا آنکه مردم را ناتوان از بوئیدن بوی مهر میسازند . ولی از این خدای مهر برفراز کوه البرز است که بوی مهر، درهمه جهان ، درهمه تخم های جانها ، پراکنده میشود .
بوی مهر، آشیانه سیمرغ است
آشیانه سیمرغ ، بوی سه درخت بویاست
صنـدل + سـرو + عـود
سیمرغ ، درمیان دریای فراخکرت ، به شکل « خوشه درخت ِ همه تخمه = ارتاخوشت » تصویرمیشود ، ولی درشاهنامه برفرازکوه البرز، به شکل « مجموعه همه بوهای خوش ِ برگها وشیرابه های درخت و .... » تصویرمیشود . او، عطر( هُوبُوی= خوشبوی ) همه گیاهان وجانها هست. به عبارت دیگر، او « بوی مهر» درهمه جانها وانسانها وگیاهانست.
نشیمی ازو( البرز) برکشیده بلند
که ناید زکیوان برو بر، گزند
فروبرده از شیز( سرو ) وصندل ، عمود
« یک اندر دگر بافته » ، چوب عود
سیمرغ ، چیزی جز« عطرهای درخت عود نیست که سرو وصندل ( چندل ) را به هم بافته است . به هم بافتن ، همان معنای مهررا دارد. چنانچه در بررسی دیده خواهد شد ، سرو وچندل نیز، پیکریابی اصل مهر هستند . سیمرغ ، آمیزه سه بوی مهربا همست . سیمرغ مجموعه « بوهای خوش مهر درگیتی » است . مجموعه برگها وگلها ودانه ها وشکوفه ها ی خوشبوست . خوشبویه ها نهفته درآنهاست .
سیمرغ ، یا ارتا ، یا نخستین عنصر، آتش جان ِ نهفته درهرانسانیست . تن هر انسانی ، آشیانه وخانه اوست . تن هرانسانی، آتشکده خداست. اینست که او باید از این آشیانه ونشیمش ، بتواند بپرد و بازگردد . باید از نهان ، آشکار( اشه ) شود . ازاین رو ، هرتنی ، آتشکده یا کوه قافِ ارتا یا سیمرغست . تن ، قفس وزندان نیست ، بلکه درآغاز زهدان وسپس آشیانه است . او درهرتنی ، نهفته است که کشش به آشکارشدن دارد . ازاین رو ارتا یا سیمرغ ، « گنج نهفته درهرجانی وهرانسانی » است . در هزوارش ( یونکر) ، « گنج» ، به معنای « جی بون = bun+ji» هست . بون ، زهدان واصل وسرچشمه است ، و « جی = ژی » که زندگی و توافق وهمآهنگی و شاهین ترازوو انبازی » میباشد ، نام رام ، دخترسیمرغ و مادر زندگیست ، که متون زرتشتی اورا نرینه ساخته اند . گنج ، یعنی « سرچشمه وزهدان زندگی = سرچشمه وزهدان خدای زندگی » . ازاین رو، « بوی » ، هم معنای کشش وهم معنای جستجوی را باهم دارد . این « جی » ، این « ارتا = اخو» را باید دردرون هرجانی وانسانی ، جُست . سیمرغ ، وعظ نمیکند و درس مهر ونیکی وحقیقت نمیدهد ، بلکه اورا باید در درون خود و انسانها دیگر، جست .
ولی آنچه درون جی = ارتا = اخو، نهفته است ، خودش جوینده را به یافتن خود میکشد . سیمرغ یا خدا ، درفراسوی گیتی نیست . «غیب » درفرهنگ ایران ، فراسو نیست ، بلکه درونسوئی هست که کشش به برونسو شدن وآشکارشدن دارد . سیمرغ یا ارتا ، که نهفته وگنج مخفی درهرجانی وانسانیست ، کارش همیشه درغیب بودن ودرغیب ماندن فراسوی جهان نیست ، بلکه کارش ، آشکارشدنست ( اشه ) ازتن هاست . ازاین رو، بوی ، اصل آشکارشونده ایست که نمیتوان آنرا به زنجیر وتسخیرکرد . خدا وحقیقت ونیکی وشادی ، بوی هستند . آنها ، همه را به سوی خود میکشند و جویای خود میسازند، و به خود رهبری میکنند و نیاز به هیچ واسطه ومیانجی ورهبرندارند . آنها درکششان ، رهبرند .
بو، قلاوزیست ورهبر مر ترا می برد تا خلد وکوثر مر ترا
بوی خوش او ، رهبر باشد
تا گل وریحان ، تا گل وریحان - مولوی
انسان بایدخودش حقیقتی را که درهرچیزی ودرخودش هست ، بجوید ، چون حقایق درون چیزها ، اورا میکشند و هیچ نیازی به رهبروواسطه نیست . همین رابطه را انسان با خودش ، با گنج نهفته درخودش ( ارتا = اخو = فرن = جی ) نیز دارد . اوباید خدا را ، حقیقت را ، اصل زندگی را ، درخودش که نهفته وموجود است بجوید ، چون این اخو= جی ، می بویند و اورا بسوی خویشتن میکشند وراهبری میکنند . حقیقت ونیکی وشادی وخدا ، همه نیروهای کشنده اند. همه درکشش ، انسان را به خود ، رهبری میکنند . این « اقتران کشش وجستجو در بوی » ، نفی واسطه و رهبرو پیامبرمیکند . حقیقت ، خدا ، نیکی ، شادی ، بوی هستند . در بوئیدن ، هم میکشند و هم درکشش نهانی خود ، جوینده میسازد. یافتن حقیقت وخدا واصل زندگی و نیکی وشادی ، نیاز به واسطه و رهبر وپیامبرندارد .
بررسی ادامه دارد
|