یـادداشـتهای شـــــبانه ۲۱
ابراهیم هرندی
•
دوره جوانی دشوارترین زمان ِ زندگی ست. جامعه ما همیشه پدر سالار بوده است. پدر سالار و پیر سالار. در سرزمین ما همیشه میان پیر و جوان دیواری از بی اعتمادی و ناراستی برپا بوده است. نماد این چگونگی کشته شدن سهراب بدست رستم است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۰ دی ۱٣٨۹ -
۱۰ ژانويه ۲۰۱۱
۱۱۹. جنگ پیر و جوان
دوره جوانی دشوارترین زمان ِ زندگی ست. جامعه ما همیشه پدر سالار بوده است. پدر سالار و پیر سالار. در سرزمین ما همیشه میان پیر و جوان دیواری از بی اعتمادی و ناراستی برپا بوده است. نماد این چگونگی کشته شدن سهراب بدست رستم است. پدر سالاری و پیر سالاری یکی از گرفتاریهای تاریخی ماست. جنگ کنونی مردم و حکومت در ایران را نیز به تعبیری، جنگ پیر و جوان میتوان خواند. جنگی که ریشه در تنش ناشی برخورد ایدهها و اندیشههای پوسیده و عهد بوقی آخوندها و آرمانهای جوانان امروزی خویشنخواه و خوشباش و زندگی پرست دارد. چنین است که جوان کشی یکی از ویژگیهای حکومت آخوندهاست. جامعه پیر سالار از تغییر – هرگونه تغییری – گریزان است.
هراس ما از تغییر، هراس ازافتادن کار بدست جوانان است. ما از دیگرگون شدن و نو شدن گریزانیم. چرا؟ برای این که هر پدیده نو، گستره تازه ای ست که ای بسا ما درباره آن چیزی نمی دانیم و می ترسیم که این نادانی ما سبب شود که دیگران جای ما را بگیرند. دیگر این که تغییر یادآور این حقیقت است که ما ماندنی نیستیم. انسان، همیشه خواستار جاودانگی و ماندن است و هر نوع دگرگونی، بی ثباتی ِ هستی را یادآروی می کند. بگذریم که تازگیها مد شده است که رفتن با جهان و تغییراتِ آن را نشانه روندگی و پویایی انسان بدانند. شاید چنین باشد، اما حقیقت این است که انسان از زمانی که مرگ را باور می کند، یعنی از چهل به بالا، دیگر از تغییر و دیگرگون شدن خوشش نمی آید.
جنگ ِ پیر و جوان هم ریشه در همین چگونگی دارد. پیران از تغییر گریزانند، اما جوانان که مرگ را باور ندارند، خواستاردیگرگونی جامعه و جهاناند. چنین است که درهمه جا، پیران اهرمهای قدرت را با چنگ و دندان نگه میدارند و با جوانان و آ زوهای آنان با پوزخند برخورد می کنند و این که:
آنچه در آینه جوان بیند
پیردر خشت خام آن بیند
در کشورهای دموکراتیک، نیاز جوانان در برنامه ریزی های کشوری در نظر گرفته میشود، اما در نظامهای خودکامه ِ دیکتاتوری، حکومت هماره با جوانان و نهادهای جوانی، مانند دانشجویان و مد پرستان و دیگراندیشان و دیگرخواهان درستیز و کشمکش است و پایاندادِ این چگونگی هم درهم ریزی جامعه و هرج و مرج و انقلاب است. یکی از بازتابهای این چگونگی شمار فزاینده خودکشی در میان جوانان است. اگر پژوهش روندهای اجتماعی در ایران آزاد میبود، همگان در مییافتند که خودکشی یکی از بزرگترین گرفتاریهای اجتماعی امروز کشور ماست.
چند سال پیش که به ایران رفته بودم در دیداری با دوستی که اکنون رئیس دانشکده علوم انسانی یکی از دانشگاههای بزرگ ایران است، از بزرگترین مشکلات اجتماعی آنروز ایران پرسیدم. در پاسخ او، خودکشی و خودسوزی زنان جوان در آغاز فهرست گرفتاریهای اجتماعی ایران بود.
***
۱۲۰. اندر پس یک کوچه
اعصاب شناسنان برآنند که کوبههای چکشی و پیاپی بر تورینه اعصاب انسان، وی را دیوانه میکند. نمونه این چگونگی فروافتادن پیاپی چکههای آب بر روی پوست معز انسان است که شکنجه گران از دیرباز به پیامدهای روان گردان آن پی برده بوده اند. پیوند ِ تکرار و ذهن انسان، پیوندی بسیار شگرف و شگفت و رازآمیز است. از سویی تکرار در شعر و موسیقی وساختمان سازی، در شکل قافیه و ردیف و طاق و جشمه، بسیار دلنشین و طربناک است و از سوی دیگر نیز خسته کننده و آزارنده. بررسی این چگونگی، کاریست کارستان که باید آن را به اهلش واگذارد. آنچه را من امروز در اینجا و اکنون می خواهم بنویسم نکته دیگریست و آن این که کوبههای پیاپی و چکشی بر تورینه اعصاب مردم در هر دوره ای، آنان را برای پذیرش برخی از گفتمانها و چشم اندازهای دیگر آماده می کند. یعنی چه؟
هرحکومتی برآن است تا برای پایداری و ماندگاری خود، ایدوئولوژی خود را به گستره عواطف خصوصی فرد بکشاند و آن را به اندیشههای وی بدل کند. حکومت زمانی در جامعه جا می افند که همگان بپندارند که ارزشهای بنیادی آن حکومت ارزشهای دلخواه آنان نیز هست. این چگونگی از راههای گوناگون شکل میگیرد. حکومتهای ناکام آنانی هستند که از درونهفتن ارزش های ایدئولوژیک خود در نهانخانه ذهن شهروندان خود ناتوانند. هنگامی که مردمی آگاهانه برآن می شوند که همه راهکارها و رهنمودهای حکومتی، ارزشهایی مردم ستیز و واپس زدنیست، آن هنگام را باید آغاز پایان آن حکومت دانست.
این چگونگی مردم را اندک اندک رویاروی حکومت وامی دارد و در ذهن آنان هرآنچه را با آن حکومت سرِ ناسازگاری دارد، ارج می نهد. یکی از گرفتاری اساسی در این راستا این است که هرآنچه در هرزمان در سرزمینی به زیان حکومت آن سرزمین است، ، خودبخود بسود ِ مردم آن دیار نمیتواند باشد. یعنی همه آنچه به زیان حکومت خودکامه است، هماره با سود ملت نمیتواند باشد. نمونه آشکار این چگونگی، گفتمان "غربزدگی" و کوشش برخی از روشنفکران ایرانی در دوره حکومت ِ پهلوی در بدنام کردن چهره فرهنگ غرب و دستاوردهای آن است. تاریخ نشان داد که این گفتمان و کامیابی نسبی ِ آورندگان آن در ایران، تاکنون بازتابهای بسیار گران و زیانمندی داشته است.
ارزشهایی مانند ستیز با زندگی مدرن و شهر نشینی که در گذشته برای مبارزه با رژیم پهلوی فراگیر شد، پس از فروپاشی آن رژیم، زیربنای فرهنگی حکومتی دیوگون و انسان ستیز شد. آنان که گفتمان "بازگشت به خویش" را تنها راه چاره برای آبادی و آزادی ایران میدانستند، هرگز توانایی انگاشتن این خویش خیالی را نداشتند و چیزی از دامنه ددمنشی او نمیدانستند. اما تاریخ چند دهه گذشته، " بازگشت به خویشتن خویش" را برای ما به بهای گزاف و شیوه خونباری معنا کرده است. بازگشت به خویشتن خویش، یعنی بازگشت به دیوگونترین شیوههای روابط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی؛ یعنی سنگسار و کشتار و رفتارها و کردارهای جنگلی در دهشتناکترین شکل آنها؛ یعنی دریدن همه پردهها و درهم شکستن همه سنجهها و هنجارهای انسانی و ایمانی و ایرانی؛ یعنی بی خیالی از بیآبرویی در گستره جهانی و جانور پیشگی سرزمین خود؛ یعنی دیوگونی با مردم خویش و دیوانه بازی با دیگران، ( یعنی بازگشت به خیش؟)
چنین مینماید که ارزشهایی که بسیارانی اکنون برای ستیز با حکومت کنونی ایران برگزیدهاند، بار دیگر در آینده دست و پاگیر گردد. یکی از این ارزشها دین ستیزیست. فرهنگ روشنفکری کنونی ما، فرهنگی لائیک و دین ستیزاست و شاید همین ویژگی سبب شده است که ما راه رستگاری را در براندازی دین بجوییم. البته شاید چنین باشد اما شاید هم نه. ما به این شاید دومی چندان بها نمی دهیم و همین چگونگی سبب میشود که بازهم بدام پاسخ های ناراست و دروغین بیفتیم. به گمان من اندیشههای کسانی چون آرامش دوستدار را که باید با به یادداشتن آنچه گفتم بررسید و از خود پرسید که آیا دلنشنیی این اندیشهها ناشی از زمان و مکان کنونی ماست و یا نه؟ آیا اگر امروز دین نقشی پیرامونی درکشور ما میداشت، بازهم دین خویی را زمینه واماندگی خود میدانستیم و همه کاسه کوزهها را بر سر آن میشکستیم؟
اینشتن برآن بود که هر چیستانی را پاسخی آسان است و آن پاسخ همانیست که هنگام رویارویی با آن چیستان در ذهن ما شکل می گیرد. آن پاسخ نیز همیشه نادرست است. ساختار ذهن انسان به گونه ایست که بی پاسخی را برنمی تابد و همواره هر پدیده نا آشنایی را آشنا می کند و حلقه های گمشده ویا ناپیدای هر رویدادی را خود میسازد. چنین است که هنگامی که انسان در ابر خیره میشود، ذهن او با دمیدن آرزوهای و آرمانهای وی در آن، چیزی درخور خواست های وی میسازد. به گمان من بسیاری از پاسخهایی را که روشنفکران روزگار ما به پرسشهای بسیار پیچیده ما میدهند، ته مایه ای از همین مکانیزم خودکار ذهنی را درخود دارد. هم از اینروست شاید که پرسشها ی ما همچنان بی پاسخ مانده است و ما همچنان اندر پس یک کوچهایم.
***
۱۲۱. تب، ترفند ماندگاری
بخشی از برآیندهای هر بیماری، ناشی از واکنشهای دفاعیِبدن در برابر آن است. تب، زکام و سرفه که در پیِ سرماخوردگییمیآید، نمادهای این بیماری نیست، بلکه واکنش برآیشی بدن در برابرِسرماخوردگیاست. پیش گیری از این واکنشها گاه زمانِ بیماری رادرازتر می کند. کلوگر، تب شناسِ بزرگ امریکایی در این باره مینویسد؛ "امروزه مدارکِ بسیاری در دست است که نشان می دهد که تب، یکی از کردارهای پایدارِ برآیشی است، که در واکنش بهبیماریهای عفونی به کار می افتد. وی بر آن است که تواناییِ تبکردن، بیش از یکصد ملیون سالِ پیش برآمده و به فهرست کردارهای برآیشی انسان افزوده شده است. بنا به گفته کلوگر،تب بُر، بیماری را طولانیتر می کند و واکنشِ طبیعی بدن نسبت بهبیماری را خنثی می سازد.
پژوهشهای چندی در این زمینه نشان دادهاست که حتی جانورانِخونسرد، در هنگامِ ابتلا به بیماریهای عفونی، در پی بالا بردن دمایبدن خود بر می آیند. مارمولک، یکی از این جانوران است که هنگامِابتلا به بیماریهای ویروسی، به سوراخی آفتابرو می خزد و گرمایبدن خود را تا ۲ درجه بالاتر می برد. خرگوشهای نوزاد که توانایی تب کردن ندارند، در هنگام بیماری در گوشه ای گرم می نشینند.خرگوشِ بزرگسال توانایی تب کردن دارد. در آزمایشی بر روی خرگوش بزرگسال، آشکار شد که پایین آوردنِ دمای بدن خرگوش باداروی تببُر، احتمال مرگ آن را بیشتر می کند.
تب کردن در هنگام بیماری، ناشی از برهم ریختنِ سیستم کنترل دمای بدن نیست، بلکه واکنشی برآیشی و قانونمند است. شوربختانه این چگونگی پزشکی سنتی هنوز در نیافته است.
***
۱۲۲. خفـخان
آیتالله… در یک جمله فتوا داده بود که کندن پیراهن برای سینه زدن در مجلس عزاداری امام حسین جایز نیست زیرا که این عمل با شئونات اسلامی و فرهنگ ملی و مذهبی ایرانیان جور در نمیآید و زنان و مردان دیگر را هم به معصیت وا میدارد.
در پی اعلام این فتوا، انجمن مداحان و شورای هیئتهای سینه زنی و زنجیرزنی کشور در نامهای سرگشاده به آیتالله اعتراض کردند که در راه "آقا امام حسین"، برهنه و شیفته و آسیمه سر باید عزاداری کرد و اگر امام امت، خون گریه کردن برای امام حسین را جایز دانستهاند، شما چرا روحرف امام حرف زدهاید و حرفهای امپریالیستها و صهیونیستها را تکرار کردهای؟
جبهه بسیجیان ذوب در ولایت از آیتالله خواست که توضیح دهند که چرا فتنه براندازی سال پیش از دید ذره بینی ایشان دور ماند و حضرت آیتالله حکم تکفیر سران فتنه را که هنوز هم که هنوز است، دارند در کمال وقاحت، راس راس در جامعه اسلامی ما راه می روند، صادر نکردند.
اصلاح طلبان در سایتهاشان نوشتند که بجای پرداختن به این مسائل پیش پا افتاده، بهتر میبود که حضرت آیتالله یزید زمان را مردم معرفی میکردند و جای دوست و دشمن را به آنان نشان میدادند.
سازمانهای حقوق بشری پرخاش کردند که؛ آقا، سینه زنان با میل خودشان لخت میشوند. شما فکری بحال دختران و زنانی بکنی که این رژیم با تو سری روسری بر سرشان انداخته است و حقوق انسانی آنان را پایمال کرده و می کند.
فمینیستها گفتند؛ آقا، چرا پای زنان را در این ماجرا به میان کشیدهای؟ چرا کندن پیراهن مردان، زنان را به معصیت وامیدارد؟ تا کی باید زنان در جامعه مرد سالار مسئول همه کژیها و کاستیها باشند و همه کاسه کوزهها بر سر آنان شکسته شود؟
سخنگوی سفیران جمهوری اسلامی در پیامی محرمانه خطاب به حضرت آیتالله یادآورشد که این گونه فتواها هزینه سیاسی زیادی برای جمهوری اسلامی دارد، چرا که امپریالیستها و صهیونیستها این مسائل را پیراهن عثمان می کنند و به نشخواری برای رسانه های استکباری مبدل می سازند. پس بهتر است که در این برهُه از زمان، علمای اعلام به حساسیتهای این جوری توجه ویژهای مبذول دارند تا قلب حضرت ولی عصر از همه ما راضی و خشنود باشد انشاالله.
ملی گرایان نوشتند، لطفاً فرهنگ ملی ایرانیان را رنگ مذهبی نزنید. یادتان باشد که همه ایرانیان شیعه نیستند و ما هم میهنان سنی و ارمنی و یهودی و بهایی نیز در این کشور داریم. ملیت فراگیرتر از دین افراد است و نباید این دو را به هم چسباند. ما همانگونه که ایرانی مسلمان داریم، ایرانی زردشتی و ارمنی و و سنی و یهودی و بهایی و پیرو ادیان دیگر هم داریم.
کانون جوانان کرد اعلام کرد که کدام فرهنگ ملی...
سکولارها نوشتند که آخر چرا بحران های .....
روشنفکران دینی گفتند که بهتر میبود......
جامعه طلاب جوان فریاد ....
صدای امریکا در برنامه...
بی بی سی...
با تماشای این همه، آیتالله... بیچاره درماند که برما چه رفته است که مردم این گونه وقیح شدهاند و تو روی علما می ایستند؟ مملکت که بیش از سی سال است که بحمدالله اسلامی شده است. ما هم که حرف بدی نزدهایم. آنچه گفتهایم هم که بر اساس احادیث و روایت معتبر بوده است. پس وحدت کلمه مسلمین کجا رفت؟ کاسه صبر انقلابی مردم چرا لبریز شد؟ خدایا علمای اسلام چه شیوهای باید در پیش بگیرند؟
ابراهیم هرندی
http://goob.blogspot.com
|