جهان پهلوانا صفای تو باد؛ دل مهرورزان سرای تو باد
فرامرز فهیمی
•
پس از مراسم کوتاهی بازی بین دو تیم آغاز شد، شعارهای دانشجویان نیز رساتر تا شعار اصلی را پیدا کردند... «زنده باد غلامرضا، اون غلامرضا نه این غلام رضا....» با گفتن «اون» دست هاو انگشت اشاره به سمت غلامرضا پهلوی نشانه می گرفتند و با گفتن «این» دست ها بسوی غلامرضا تختی اشاره می شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۰ دی ۱٣٨۹ -
۱۰ ژانويه ۲۰۱۱
جهان پهلوانا صفای تو باد دل مهرورزان سرای تو باد
سیاوش کسرائی
بر سر آنم که گر ز دست بر آید، دست به نوشتاری بزنم که نام (دیدیم و شنیدیم و گذشتیم) بر آن نهاده ام، میتوان سخن از خاطره نگاری گفت ولی چنین قصدی در میان نیست چه خاطره نویسی شایسته آنانی است که مقامی و منزلتی و رده و جایگاهی و... در زندگی خویش و جامعه داشته و ناگفته های بسیار برای گفتن و رازگشایی و... داشته باشند و بقول یکی از همین بزرگان (هر بی سروپایی خاطره مینویسد...). شاید قصد داستان یک زندگی نه چندان آنچنانی روایتی از نشیب و نشیبی که برمن و ما گذشت و میگذرد. بهرشکل ملغمه ای شد که خودن یز نمیدانم چه نامی میتوان برآن گذاشت.
شنیده اید که گفته اند کودکان در زمان حال، جوانان در آینده و سالمندان در گذشته زندگی می کنند، بر ما نیز اینچنین است، گفتیم و نبشتیم باشد که نکته ای و خطی در جایی بکار آید وشاید هم نه.
***
هم زمان با چهل و چهارمین سالروز درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختی بخشی ازین نوشته را که در رابطه با رخدادهای سال ۴۶ بوده تقدیم میکنم باشد که یادی ازآن زنده یاد کرده باشیم.
***
در پی اخراج از کوی دانشگاه با پیداکردن چندتن از دوستان آپارتمانی در میدان ۲۴ اسفند (میدان انقلاب) اجاره کردیم، خانه که چه عرض کنم به قول دوستان پلنگ خانه، که در انتهای کوچه ای قرار داشت روبروی ستاد ژاندارمری کل و از سوی دیگر میدان، سمت راست چلوکبابی مهران، چپ میوه فروشی و شیرینی فروشی واقع شده بود، صاحب یکی ازین دو مغازه خویشاوندی نزدیکی با زنده یاد تختی داشت و بهمین جهت مرتب وی را در آنجا میدیدیم و بدین ترتیب آشنایی و سلام و علیکی،گمان کنم اوهم ازکم وکیف وضع ما آگاه بود، در هر صورت ازین رابطه سرافراز بودیم و بخود میبالیدیم.
در آنزمان بعلت حضور مستشاران آمریکایی هر ساله مسابقات بسکتبال دوستانه بین تیم آمریکایی ها و تیم اول دانشگاه تهران برگزار می شد، آبانماه سال ۴۶ تیم دانشکده حقوق و تیم آمریکایی های مقیم ایران این مسابقه را برگزار می کردند، من نیز که گاهی دستی به توپ بسکتبال می زدم بعنوان بازیکن رزرو یعنی چرخ پنجم گاری جزء این تیم بودم، روز برگزاری بازی ساک وسایل ورزشی بدوش همراه دو تن ازدوستان راهی سالن ورزشی دانشگاه شدیم، سرکوچه و مقابل میوه فروشی جهان پهلوان را دیدیم، سلامی کردیم پرسید کجا؟ و کی؟ بکوتاهی جریان را گفتم و حسب تعارف گفتم دانشجویان خوشحال می شوند که پهلوان نیز در جمع آنها حضور داشته باشد، اندکی این پا و اون پا کرد و گفت باشه..میام، ما ناباورانه و شادمان ازینکه دعوت ما راپذیرفته همراه وی گام به گام بسوی سالن ورزشی دانشگاه راه افتادیم، در فاصله کوتاه تا سالن هر دانشجویی را دیدیم خبر حضور تختی را دادیم و همین کافی بود تا سالن دانشگاه را از آن گروهی که مایل بودیم پر کنیم.
وارد سالن شدیم پهلوان همراه چندتن از دوستان بطرف جایگاه تماشاچیان رفت و من بسوی رختکن، پس از تعویض لباس وارد زمین بازی شدیم تا خود را گرم کنیم، تمام توجه بسوی جایگاهی بود که تختی در میان دانشجویان نشسته بود، فریاد و شعارهای دانشجویان سالن را بلرزه در آورده بود، پس از دقایقی غلامرضا پهلوی وارد جایگاه ویژه شد و تکاپو و جنبش ماموران امنیتی بیشتر گردید، شمار اندکی پیش پایش بلندشدند و در مجموع دانشجویان برخورد بسیار سردی با او داشتند، پس از مراسم کوتاهی بازی بین دو تیم آغاز شد، شعارهای دانشجویان نیز رساتر تا شعار اصلی را پیدا کردند... «زنده باد غلامرضا، اون غلامرضا نه این غلام رضا....» با گفتن «اون» دست هاو انگشت اشاره به سمت غلامرضا پهلوی نشانه می گرفتند و با گفتن «این» دست ها بسوی غلامرضا تختی اشاره می شد،شعارهای دیگر و تندتری گاه و بیگاه شنیده میشد از جمله «جلاد حیا کن پیر احمدآباد و رها کن...» اما همان شعار «اون و این» متن اصلی بود. پر طنین و پردوام سالن یکپارچه فریاد بود، کار بدانجاکشید که غلامرضا پهلوی نتوانست تحمل کند و قبل از پایان مسابقه سالن ورزشی را ترک کرد.
پس از اتمام بازی دانشجویان در حالی که تختی را در میانه گرفته بودند از سالن ورزشی خارج شدند و این آخرین دیدار با جهان پهلوان بود، یادش زنده بادا.
سال ۴۶ بویژه نیمه دوم با حوادث و درگیریها و بگیر و ببندهای رژیم، شکل گیری و آشکارشدن گروههای چریکی، درگیریهای کردستان... در مجموع آغازگر دور تازه ای از تلاش نیروهای سیاسی و روشنفکری جوان بود که پا به میدان مبارزه گذاشته و هر کدام برپایه اندیشه و آرمان خویش شیوه رویارویی با رژیم را تجربه میکردند، حکومت نیز با تکیه بر کارآیی نیروهای امنیتی و سرکوبگرش به مقابله سبعانه دست زده و با کشتار و زندان سعی بر در هم شکستن روند رو برشد مبارزه داشت، دستگیری گروهی از فعالان سیاسی وابسته به حزب توده و بازداشت گروه جزنی درآذر ماه، برگزاری مراسم یادبود شانزدهم آذر «روز دانشجو» و درگیری و دستگیری های پی درپی از رخدادهای این سال بود.
هفدهم دیماه حدود ساعت یازده تلفن زنگ زد، از آن سو صدائی هیجان زده گفت: تختی را کشتند، او جسد وی را در سردخانه پزشگ قانونی دادگستری دیده، آثار ضربه و کبودی های زیاد بر روی شانه ها و پشت گردن، سینه و پشت او دیده می شد که ناشی از در گیری با افراد چماقدار می تواند باشد. دقایقی مبهوت و بی حرکت ماندم، دوستان با نگرانی منتظر سخن گفتن من بودند، به آنها جریان تلفن و خبر را گفتم، همه بهت زده و پریشان در جا خشکشان زده بود، همه آماده رفتن به دانشگاه شدیم تا دیگران را در جریان ماوقع بگذاریم، در بین راه نیز هر کس را دیدیم با فریاد می گفتیم تختی را کشته اند، رادیو ایران ساعت دو بعدازظهر خبر درگذشت تختی را با عنوان خودکشی اعلام کرد، دروغی که هیچکس باور نکرد، روزنامه ها و مجلات مطالب بسیاری به این واقعه اختصاص دادند و همه آنها سعی در واژگونه سازی واقعیت کشته شدن تختی و خودکشی جلوه دادن آن داشتند،گهگاه در میان مطالب، مقالات و مصاحبه ها اشاراتی میرفت که نشاندهنده نوعی دیگر از حادثه بود، ازجمله اشاره بوجود آثار ضرب و شتم بر روی بدن تختی در برخی جراید که به منظور رد این واقعیت مطرح شده بود، اشاره به مسئله اختلاف خانوادگی بعنوان دستاویز خودکشی بی پایه و غیرقابل پذیرش برای همگان بود، انسانی با روحیه و منش و اندیشه او که همیشه اهل نبرد شرافتمندانه در میدان زندگی بود، هنوز سالی از زندگی زناشویی و چند ماهی از تولد فرزندش نگذشته عنوان خودکشی تنها یک دروغ بود و بس، حضور تختی و کشف جسد او در هتلی که معروف به پاتوق ساواکی ها بود... و شایعات بسیار دیگر ادعای خودکشی را دور از باور می ساخت.
با همه نمایندگان و دانشجویان تماس گرفته، دانشگاه تهران برای مقابله با رژیم، مسئله قتل و شهادت تختی را مطرح کردوطی اعلامیه های پی درپی از همه مردم دعوت به برگزاری بزرگداشت هفتم و چهلم درگذشت جهان پهلوان نمود، هر کدام از دانشکده ها به فراخور توان خویش همکاری در زمینه ای را پذیرا گردید، تهیه دسته گل ها، عکس های بزرگ از تختی و اعلامیه ها و شعارها، تامین هزینه ها و انتظامات و... بدین ترتیب مقدمات برگزاری مراسم یابود فراهم شد.
چاپ عکسهای بزرگ تختی و تهیه پلاکادرها بعهده ما بود و آماده سازی آن ها در منزل ما انجام گرفت، در این زمینه دوستان بسیاری همکاری کردند که نام چندتن از آنان در خاطرم هست، یادشان گرامی: محمدرضا ش، ابراهیم ا، هدایت س، مسعود ب، اکبر عکاس، رضوان ج، بهمن ر، فرهاد ا، بهروز س، و... ده هانفر سرگرم میخ و تخته و چسب و چکش بودیم، هزاران عکس بر پلاکادرها نصب شد، زمان آن رسید که پلاکادرها را به محل مناسبتر نزدیک میدان شوش منتقل سازیم، بهمن و رضوان فولکس استیشن تهیه کرده بودند،پلاکادرها دست بدست از پله های طبقه سوم بداخل ماشین منتقل کردیم، برای جلوگیری از جلب توجه ناکسان چراغ ها را خاموش کرده بودیم، زمانی که آخرین محموله پایین برده شد چراغ ها را روشن کردم. همه یکه خوردیم، چه دوتن از ماموران ساواک روی پله ها بودند و درحمل و انتقال کمک می کردند، ازین ناکسان در میان کسان بسیار بودند و ما اکثر
آنان را می شناختیم، از آنجا که فعالیت ما آشکار بود نیازی به پن هانکاری هم نبود، اصولا حرکتی با این ابعاد هیچگاه نمیتوانست از دید ساواک پنهان بماند.
در فراخوان ها از همگان خواسته شده بود ساعت دوازده در مبدا میدان شوش حضور یابند مقصد ابن بابویه بود. خیابان مملو از جمعیت، صدهاهزار و اگر اغراق نباشد ملیون ها، شعارها پرمعنی آنچه بر پلاکادرها نوشته و آنچه از سوی مردم و گروه های مختلف فریاد کشیده می شد، ازجمله... چرا عمر دراج و طاووس کوته چرا زاغ و کرکس زید در درازی... هر شب ستاره ای بزمین میکشند وباز این آسمان غمزده غرق ستاره هاست... ما زنده از آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسوده گی ماعدم ماست... و ایرانیان بدانید، تختی شهید گشته ... خودکشی پهلوان دروغه، دروغه... اتحاد مبارزه پیروزی و...
تاج گل بسیار بزرگ و جالبی «۱۲متر مربع» که توسط تریلی حمل میشد و تاج گل های کوچکتر که از سوی دانشجویان و گروه های مختلف تهیه شده بود درطول مسیر دیده می شد، پلیس و ماموران زیادی در هر کنار و گوشه ای مستقر کرده بودند و گهگاه در تلاش ایجاد درگیری بودند تا در برگزاری مراسم اختلال کرده و بدین بهانه از ادامه آن جلوگیری کنند، نزدیکی درب ورودی گروه های مختلفی ایستاده بودند برخی هم در حال عکس گرفتن، که با اعتراض مواجه گردیدند و در پی دوربین یکی از آنان (گمان کنم الف ه سایه بود) دچار سانحه شد، در مدخل ابن بابویه طرفین درب ورودی دار و دسته شعبان بی مخ و ساواکی ها ایستاده و سعی در ایجاد درگیری داشتند، در محوطه بر مزار تختی از طرف گروه های مختلف ورزشی، دوستان و خویشان، جبهه ملی و... سخنرانی ها کردند و پیام ها فرستادند و... بر سر مزار شهدای سی تیر طاهر احمدزاده سخنرانی بسیار جالب و آتشین کرد که با شعارهای تند دانشجویان همراه شد، از این زمان مراسم کاملا سیاسی شد و آغاز درگیری ها و دستگیری ها، عده ای کنارکشیدند. میانه میدان دانشجویان و گروه های سیاسی بودند و ساواکی ها و مامورین پلیس و اراذل و اوباش، با درگیری و گریز خود را به میدان شوش رساندیم، عده زیادی مشغول شعاردادن بودند، شعارهای درهم و گروهی،در این میانه شعار «مسیر ما مجلس قانون بود...» همه گیر شد و مردم با این شعار بسوی خیابان ری بحرکت درآمدند، تا میانه های خیابان نیروهای ویژه پلیس و گارد سر رسیدند و درگیری ها و ضرب و شتم و دستگیری ها و... در پی آن قزل قلعه... نوازش... دادستانی ارتش... محکومیت...اخراج و سربازی
***
در رژیم های دیکتاتوری بویژه خودکامه ای چون شاه که دچار نارسیسیزم زیاد بود، و بهیچوجه تحمل محبوبیت و خوشنامی دیگران را نداشت، بویژه آنکه از نظر فکری و سیاسی در جناح مخالف باشد، رفتارشرمگینانه و گستاخانه او با دکتر مصدق ناشی ازین روانپریشی بود،جهان پهلوان تختی نیز که از نظر فکری و سیاسی پیرو راه مصدق بزرگ بود بدلیل محبوبیت زیاد نزد مردم هیچگاه تحمل نشد زندان های پی در پی و محرومیت ها، واقعه زلزله بوئین زهرا و همت او و استقبال همه جانبه مردم و... آخرالامر حضور در میان دانشجویان دانشگاه تهران، استقبال پرشور و گرم و فریاد «زنده باد غلامرضا اون غلامرضا نه ،این غلامرضا...» و ترک سالن از سوی غلامرضا پهلوی، کینه توزی و انتقامجوئی آنان به چنین عمل شرم آوری انجامید.
پهلوانی و پهلوان منشی تختی از او شخصیت ویژه ای ساخته بود، مردی از تبار آزادگان و جوانمردان، وابستگی سیاسی و پیوستگی آرمانی او به جبهه ملی ایران و دکتر محمد مصدق، شخصیت بی همتا،سترگ و استوارش اسطوره ای بود که جای در حماسه ها داشت و رفت و رفت تا در بلندای افسانه های سرزمین ایران جاودانه بماند.
فرامرز فهیمی
هفتم ژانویه ۲۰۱۱ برابر با هفدهم دیماه ۱٣٨۹
|