سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

"آزادی و دموکراسی" بهانه نفی حقوق ملی


جمیل وادی


• رفقایی که می خواستند مسائل کل جهان را حل و فصل کنند، امروز عاجز از درک مسائل کشورشان، ایران گرایی در آنان جایگزین انترناسیونالیزم، کورش گرایی و عرق ملی جایگزین اصرار گذشته شان بر تحقق برابری و عدالت شده است. آیا این دوگانگی در رفتار و گفتار نیست؟ اگر نیست پس چیست؟ اگر صرف ادعا به تحقق عدالت، کافی است، همه ی دشمنان آزادی و عدالت دمکراسی را همچون نقش شیر خالکوبی "نه برجسم" در تصویری ادعایی بر سینه ی خود به دیگران نشان دهند و به آن افتخار ورزند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٣ دی ۱٣٨۹ -  ۱٣ ژانويه ۲۰۱۱


آینه ات دانی چرا غماز نیست    زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

مقاله آقای نادر عصاره، «قومیت گرایی» علیه آزادی و دموکراسی ۰۱.۰۱.۲۰۱۱ را در سایت اخبار روز خواندم. آنچه سبب شد مجذوب مطالعه نوشتار ایشان شوم، عنوان آن مقاله بود که با «قومیت گرایی» علیه آزادی و دموکراسی شروع می شود و در ادامه، به مصاحبه آقای کریم عبدیان با رادیو پیام آزادی پرداخته، آتش یک حمله تمام عیار مهیا می شود.

آقای عصاره با استدلال خاص خود دشمن فرضی را پس از افشاء باصطلاح نظامیان زمین گیر می کند.

جرم مشهود آقای عبدیان و همفکرانش را می توان از یک جمله کوتاه آقای عصاره "آنها می خواهند ملت سازی بکنند" استخلاص نمود و کل استنتاج ایشان را در آن مشاهده کرد، اتهامی که پیشتر آقای داریوش همایون و دیگران در رابطه با مسئله ملی و فدرالیسم بیان در عیان کرده بودند.

مشکل آقای عصاره و همفکران تناقضی است که درگرداب آن گرفتار شده اند که رهایی از آن مستلزم زدودن زنگارهای متراکم موجود در آینه تعقل و تبصرشان است. زنگاری که سالیان سال، خواسته یا نخواسته وارد فرهنگ گفتاری ونوشتاری، همچون موریانه ای بر طبع نیک اندیش آنان چیره شده؛ آنرا تسخیر کرده است .

چرا در وصف آقای عصاره و همفکرانش کلمه تناقض را بکار گرفته ام را خواهم گفت، اما می خواهم قبل از آن جمله ای را از اوریانا فلانچی نوسینده ایتالیای به عاریه بگریم: او می گوید، عادتها کم کم و بدون اینکه ما آنها را احساس کنیم وارد روح و جسممان می شوند و منش ما را تحت تأثیر قرار می دهند و در نهایت خلاصی از آنها با مرور زمان دشوار و شوارتر می گردد. اما تناقض و دوگانگی در گفتار و کردار آقای عصاره و دوستانش را در رابطه با مسئله قومیت های ایرانی اظهر من الشمس است. آنان به دمکراسی اعتقاد دارند، به حقوق بشر اعتقاد دارند، به تساوی زن ومرد واقفند و موافق، اما به شرطها و شروطها و این شرط و شروط احیاناً یا غالباً آنان را در تقابل با خود دمکراسی که سنگش را به سینه می زنند وا می دارد و در سنگری سوق می دهد که قبل ا ز آنان متولیان شوونیست در آن به رتق و فتق امور خود مشغول بودند.

آقایان به دمکراسی اعتقاد دارند اما به نوع دست و پا شکسته و خلاصه شده آن، به حقوق بشر هم اعتقاد دارند اما از نوع جهت دار و هدایت شده اش. و صف الحال ایشان را مولانا جلال الدین بلخی در حکایت آن مردی که می خواست نقش شیر را بر پشت و بر شانه اش خالکوبی کند به شکلی مبسوط آورده است. هنگامی که آن مرد نزد خالکوب می رسد، با اصرا از او می طلبد که نقش شیر را با تمام هیبتش خاکوبی کند.

استاد مشغول کار خالکوبی شد و سوزن بدست گرفته، شروع به سوزن زدن پرداخت، ناگهان مرد ناله سرداد و گفت: ای استاد از کجای شیر آغاز کرده ای؟
استاد گفت: از دم شیر شروع کرده ام!
مرد گفت: من نمی توانم درد این سوزن را تحمل کنم دم شیر را رها کن! شیر بی دم را هم شیر می گویند.
شیر بی دم باش گو ای شیر ساز                   که دلم سستی گرفت از زخم گاز
استاد دم را رها کرد و مشغول خالکوبی گوش شیر شد.
باز فریاد مرد بلند شد که: این نقطه کجای شیر است ؟
استاد گفت: اینجا گوش شیر است.
مرد نالید:
گفت تا گوشش نباشد ای حکیم          گوش را بگذار و کوته کن گلیم
استاد خالکوب نقش گوش را رها کرد و نقطه ی دیگر را گرفت و به خالکوبی پرداخت. باز مرد تحمل درد سوزن را برنتافت و دیگر بار فریاد برآورد: اینجا کجای شیر است ؟
استاد گفت: اینجا نقش شکم شیر است
مرد گفت: این نقطه را نیز رها کن شیر شکم نمی خواهد.
استاد خالکوب حیران شد و سوزن را بر زمین کوبید و گفت: آیا به راستی هیچ¬کس چنین شیری دیده است!

برزمین زد آن دم اوستاد                         گفت در عالم کی این را فتاد؟
شیر بی دم و سر و اشکم که دید؟          این چنین شیری خدا کی آفرید؟
چون نداری طاقت سوزن زدن                   از چنین شیر ژیان پس دم مزن
ای برادر صبر کن بر درد نیش                   تا رهی از نیش نفس گبر خویش
هر که مرد اندر تن او نفس گبر                  مر ورا فرمان برد خورشید و ابر
گر همی خواهی که بفروزی چو روز          هستی همچون شب خود را بسوز

آقای عصاره، دمکراسی بریده بریده ی من درآوردی شما را مولوی حکیمانه در وصف حال مردی که نقش شیر را بر پشت خود می خواست، کرده بود. آن مرد بی آنکه توان تحمل نیش سوزن را داشته باشد، از خالکوب خواستار نقش شیری بود بی درد سوزن. او حذف اساسی ترین اعضای هیکل شیر به خاطر درد سوزن از خالکوب می طلبد، شما این همه حذف در دموکراسی را از درد چه می طلبید؟.

شوربختانه این دوگانگی در مواضع شامل طیف وسیعی از رفقائی که تا دیروز حق تعین سرنوشت تا حد جدایی را به مثابه اصلی ترین اصول مارکسیسم لنینیسم که قبله گاهشان بود، می پذیرفتند. رفقایی که می خواستند مسائل کل جهان را حل و فصل کنند، امروز عاجز از درک مسائل کشورشان، ایران گرایی در آنان جایگزین انترناسیونالیزم، کورش گرایی و عرق ملی جایگزین اصرار گذشته شان بر تحقق برابری و عدالت شده است. آیا این دوگانگی در رفتار و گفتار نیست؟ اگر نیست پس چیست؟ اگر صرف ادعا به تحقق عدالت، کافی است، همه ی دشمنان آزادی و عدالت دمکراسی را همچون نقش شیر خالکوبی "نه برجسم" در تصویری ادعایی بر سینه ی خود به دیگران نشان دهند و به آن افتخار ورزند.

پس شرط دمکرات بودن و دمکراسی خواهی در رفتار و کردار به اثبات می رسد. یعنی وقتی مدعی در محک آزمایش قرار می گیرد سیه روی نشود (خوش بود گر محک تجربه آید بمیان             تا سیه روی شود هر که در او غش باشد) حق تعین شرنوشت تفسیر ناپذیر است حقوق بشر اسلامی و غیر اسلامی ندارد، همه انسانها با تمام تفکراتشان مساوی و برابرند.

برگردیم به مقاله فوق الذکر و استدلال هایش که خبر از بی خبری کاتب می دهد.

ایشان بی آنکه به نمونه و یا اسمی اشاره کند از شیوخ قبایل عرب بعنوان پیمانکارانی با درآمدهای نجومی در مقاله خود یاد می کند، صرف نظر از مدرک مستدل و بقول معروف محکمه پسند، شیوخ عرب چند درصد خلق عرب عربستان ایران را تشکیل می دهند (با فرض اینکه جمعیت کل مردم عرب اهوازی ۵میلیون نفر است) وچند درصد ازخود شیوخ پیمانکار ند؟ و مبلغ خاصل از این معامله کی و کجا مصرف شده است.

آقای عصاره بنا به مَثل معروف با یک گل بهار نمیشود، حال اگر گلی در بیابان برهوت بی بهار جمهوری اسلامی پیدا شود.

من از انسانهای روشن ضمیر و آگاه   می پرسم کجای این دنیای پهناور سراغ دارید ساکنان یک سرزمینی همسیاگان خودرا سیراب کنند و خود از تشنگی وگرسنگی توان از دست داده و زمین گیرند کجای این کره خاکی سراغ دارید که کشاورز را از زمین هایش محروم کنند (به بهانه های مختلف از قبیل طرح توسعه نیشکر و.......)و او را مجبور به ترک روستا و مهاجرت به شهر کنند و نتیجه حاصل از این ستم، بی خانمانی، فقر و بیکاری که بنیان محکم خانواده او را مختل یا نابود می کند. تصورش را بکنید شما صاحب باغی هستید با انواع مرکبات و سبزیجات متنوع و شما حق استفاده از محصولش را ندارید،بچه هایتان عریان و پا برهنه اند، شما فقط نظاره گرید آیا دست به عصیان می زنید؟ یا بقول شاملو:

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن ِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم را انتخاب می کنید.

آقای عصاره از بزرگان آموخته ایم، برای حل مسئله صورت مسئله را پاک نمی کنند و شما دارید صورت مسئله را پاک می کنید. شفای جسد معلول تشخیص بیماری ایست نه تجویز دارو بدون تشخیص، این عمل ممکن است کار را مشکل تر و بحرانی تر بکند، پس اول تشخیص بیماری بعد اعتراف بوجود مرض وآخر الأمر نسخه مخصوص جهت ریشه کنی بیماری، آیا شما این راه را می روید؟ پس بررسی نوشته شما، جواب منفی است. آقای عصاره ایرانی که جناب عالی و همفکران شما به آن فکر می کنندخلق های عرب، آذری، کرد، ترکمن، بلوچ ۶۰% جمعیت اش را تشکیل می دهند آیا شما از آن مطلعید؟ اگر نیستید لطفاً به آمارها رجوع کنید، و اگر هستید که من فکر می کنم هستید، راهکار شما چیست؟ (البته راه کار عملی که ۶۰% را تابع و قانع کند نه راه کار اجباری چرا که جمهوری اسلامی استاد قلع و قمع حی و حاضراست) اینکه شما بنوسید یک ملت یک دولت و یک فرهنگ و بعد از آن هم خودتان از این همه نبوغ مشهود و موجود در خود متحیر و متعجب می شوید که شاهکار نیست این کار آب در هاون کوفتن است.

شما بیشتر درگذشته مصروف رحل اقامت زده اید نه در حال معقول، لطفاً از گذشته متروک بدر آیید و به پیرامون خود نظر کنید و گذشته را به گذشتگان بسپارید، دنیا متحول شده وطبق سنت تحول این دگرگونی شامل خلق های ایران شده است. اگر بگوئیم سطح رشد آگاهی های سیاسی و اجتماعی سیر صعودی دارد گزاف گوئی نیست واقعیتی انکار ناپذیر است. لطفأ به اتفاقات گذشته نزدیک رجوع کنید تا صحت این مطلب به وضوح بر شما هویدا شود، حال اگر می خواهید راه کاری را پیشنهاد دهید و خواهان بسرانجام رسیدن آن هستید شرایط موجود با ظرفیتهای موجود در نظر بگیرید و گدشته را به گدشتگان بسپارید.   

در خاتمه لازم میدانم موردی را جهت اطلاع خوانندگان گرامی عرض کنم و مراد از گفتن آنرا توضیح دهم. ابتدای مقاله معروض با آقای عصاره آغاز می شود ولی ایشان بهانه ای بیش نیست، و من او را سربازی یافتم که در جبهه ی وسیعی علیه مطالبات خلق های ایران به ستیز مشغول است. و آخر الامر گفتمان این جریان را با تمام عوارض و جوانب آن مورد عتاب و حساب قرار دادم.

نشنوی ز آن پس زبلبل سرگذشت       چونکه گل رفت وگلستان در گذشت
بوی گل را از که جوییم؟ از گلاب          چونکه گل رفت و گلستان شد خراب
مولوی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست