سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مسیرِ


ناصر پسانیده


• هزاران قلب و هزاران تن از هم می تند و می گسلد، بی قرار، شتابان، آرام، سربه بالین خویش در میان هزاران نامِ بی نشان، دور از چشمهای تن، سر بربی انتهایِ تکرار می گذارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱ بهمن ۱٣٨۹ -  ۲۱ ژانويه ۲۰۱۱


 هزاران قلب و هزاران تن از هم می تند و می گسلد، بی قرار، شتابان، آرام، سربه بالین خویش در میان هزاران نامِ بی نشان، دور از چشمهای تن، سر بربی انتهایِ تکرار می گذارد تا فردا از میان چشمهایت چشم گشوده و تَنَش را با تَنَت آمیخته ، مَست و بی قرارت کرده، به زبانت آید، تا بگویی و ندانی و بکنی آنچه خواهد.

و اینگونه می شود که من هزاران سال خوابهایم را زندگی می کنم.
زمانی از میان خواب و رویاها و از میانِ چشم و تن، جانی به جانم آمیخت. هزار ویا شاید چند هزار سالِ پیش بود که دشنه برروی پدرم کشیدم .در جشنِ سلاخی پدرانم آبا و اجدادم را در حیرت دیده گانم از دم تیغ و تیرگذرانده و هزارتکه کردم، پای کوبیدم و گریستم و جشنِ هزاران ساله گرفتم تا بیرقِ سیاهم را ازمیان و درونِ درفشِ کاویانش به اهتزاز آورم و نطفه های سبز سفید و سرخ را در میانش بسوزانم و شیر را با شمشیربیآمیزم تا موبدان با شاهان همبسترشوند وغلامان ریز و درشتان از بافت ها و ساختهایش بزایند و بزایند تا عشق به مسلخی دیگرو ....
عَلَمها در اهترازند و صدای شیوَنِ سیاه لحظه ای نمی آساید. سنگها از میان هزاران و ملیونها دست بر سرو جانم می بارند. من در عذابم. زخمهایم می سوزند واین شهوتِ سوزش و درد همچنان ضجه می طلبد. ببار ای سنگ ! بریز ای خون! بنال ای تن که این جان جانِ دیوان و سرای شهدِ رنج و غلامِ قعرشیطان است.

واینگونه می میرم و لاشه ام دست به دست در موجِ سیاه دستها به حال می رسد. زنها بر سر و صورت خود می کوبند. مردها،! مردها ! در دریای سیاه آسمان پارو میزنند. از موجی به موج دیگر در پی بانوی معصومِ رهایی و رویش، اشک می افشانند و سینه می درند: "یا حسین" وای ...علی ...
مست این نا و مست این ضجه از دمی به دم دیگر می غلتم. هزاران سال است که در تن مچاله و هزاران پاره ام از شهدِ سیاهِ درد، لذت می برم.
بالاتر از سیاهی ، زیبا تر از سیاهی در قعر سیاهی همین است قعر شیطان. تیرها بی مهابا بر سویم می بارند، روزی هزار بار، مادرم در انتظار لحظهء خوش و شهد آور اعدامم است . مادرم می گوید بکشید تا جان دیگر گیریم "قصاص" . "انتقام" ، "خونخواهی" ، قبلهء خدای من در میان خونِ سرخ و شمشیر همیشه بران است. از میان خون، زنگ ناقوسِ سیاه و شیون شهدانگیز پرستشِ خدایان تاریکی جان می گیرند و خون می طلبند.
به خود آمدنم درتنم و روانم ، به موجِ سیاه غلطیدنم است. باید کشت !چاره ای نیست و این نیازِ هستی و زندگی من است. بر دوشهایم این هیبت های جوانه زده از نیاز تن و روحم ، از هزاره های بر من رفته می گویند و می طلبند . جان تشنهء مارِدوشم ،روح سرکشم را دربلعیدن سر و تن ها در نوشیدنِ خون انسان سیراب می کند.
باید کشت و درفش انتقام و خونخواهی باید و همواره در ایرانِ سیاهم در اهتراز باشد(؟!)

وای برمن که اینک افق های نوررا در دهان مزه می کنم ودر انتظار مرگ دیگرم در سوی دیگرم، در تنهایی اشکهایم را در درون برای هزارو چندمین بارسر می کشم.


ناصر پسانیده

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست