یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بررسی کتاب
شب بخیر رفیق (۱)
نوشته احمد موسوی


رضا اغنمی


• «شب بخیر رفیق» احمد موسوی، حکایت تازه ایست از زندگی در جهنم موعود جمهوری اسلامی که سال هاست هزاران انسان لبریز از امید را به بند کشیده به جرم گفتن و اندیشیدن در راه گسستن بندهای بندگی. کتاب حاضر نمونه‍ی جالبیست از مقاومت و تحمل یک زندانی صبور؛ با دلی سرشار از امید به زندگی و زیبائیهای جهان هستی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱٨ خرداد ۱٣٨۵ -  ٨ ژوئن ۲۰۰۶


شب بخیر رفیق
نوشته احمد موسوی
نشر باران – استکهلم – چاپ اول ۲۰۰۵
 
من یک فدائی خلقم / که رنج اسارت را/ بردوش میهنم / از قامت خمیده انبوه مادران نشسته به غم / ازعمق هر شیار چهره‍ی مردان رنج و کار/ از سوسوی نگاه تب آلود بیشمار کودک این سرزمین کهن/ از شانه های زخمی و خونین هر رفیق دربندم/ درلحظه لحظه‍ی خویش احساس کرده ام/ من بار رنج اسارت را / بر دوش میهنم/ در جام سرخ شقایق/ از شبنمی که به خون آغشته گشته است/ دیریست دیده ام. ا . م - صص ۱۴٣
 
دریغم آمد که آغاز این بررسی را با سروده ای ازنویسنده کتاب که تبلور باورهای انسانی او و یادآور ذوق رو به کمالِ شاعرانه اش میباشد، شروع نکنم. پس  چه بهترکه همین، مدخلی باشد برای معرفی کتابش.
 
 دوران چیرگی دیکتاتوری ست وتاخت وتاز حاکمیت بلا منازع جمهوری اسلامی در ایران، وبالاگرفتن نشر خاطره نویسی بیشمار زندانیان سیاسی، هریک با کوله باری ازدردها و زخم های مزمن و چرکین، درحال انفجار خشم  و کینه‍ی تحمیلی، انباشته ازحقارت و رنج غل و زنجیرجهل و جنون،  دراسارت سوداگران که به بهانه‍ی رستگاری درسرای نابوده‍ی  مجهول و مجعول، مردم را به بند کشیده اند وشگفتا که با ازسرگذراندن آن همه سالیانن خونین ِ قتل عام  و سنگسار و جنایت های وحشیانه‍ی  بدوی،هنوزلب تشننه‍ی خون درگسترش چوبه دارها هستند و چنان درشوکتِ قدرتِ پوشالی به جهل اند، که فریاد عاصیان را نمیشنوند وشعله‍ی خشم زندانیان؛ این سرفرازان تاریخ را نمی بینند که جنایتکاران را به داوری فرا می خوانند.
 
«شب بخیررفیق» احمد موسوی، حکایت تازه ایست از همین مقوله. اززندگی درجهنم موعود جمهوری اسلامی که سال هاست هزاران انسان لبریزازامید را به بند کشیده به جرم گفتن واندیشیدن در راه گسستن بندهای بندگی.  اما، پایداری و استقامت درمقابل غول استبداد وجهل مسلط هنوز در پسِ بیست و پنج شش سال زندان و خفقان و داروطناب و قتل عام ها، نه تنها از مقاومت ها ذره ای  نکاسته بلکه، عاصیان به بند روز به روز آبدیده تر میشوند وسرشار ازتجربه‍ی مقاومت. و این یکی ازشگردهائیست که سرانجام متولیان بهشت و جهنم را از پای درمیآورد و نیروهای پایداری را جلا میزند. کتاب حاضرنمونه‍ی جالبیست ازمقاومت و تحمل یک زندانی  صبور؛ با دلی سرشار از امید  به زندگی و زیبائیهای جهان هستی.
ناگفته نماند که  استقبال وعلاقه‍ی هموطنان خارج ازکشور به مطالعه‍ی ادبیات زندان نیز قابل تأمل است. ازطرفی میزان تمایلاتشان جهت کسب آگاهی ازفضای زندانیان سیاسی، ازطرف دیگر کمک و مساعدتیست برای  کاهش  فشار ازشانه های نحیف نویسنده.  واقعیت این است که کمبود ناشران سالم و منصف ونبودِ موزع در کل، تنها وسیله ایکه به خاطر نفس فضیلت قلم، نویسنده را دراین غربت وامانده یاری میدهد، خریدهای تک جلدی هموطنانست که دربرخی موارد آزادگانی هم کمک میرسانند و جا  دارد که ازآنها به نیکی یاد کنم.
چندی پیش دوست هنرمندم هادی خرسندی در حین اجرای برنامه خانم جوانی را که پشت میزی نشسته بود با چند جلد کتاب، به روی صحنه دعوت کرد. این خانم با گفتن اینکه هشت سال در زندان های جمهوری گذرانده است، حاضران را متآثر کرد. خیلی ها باچشمان اشکبار به سخنانش گوش دادند. کف زدن های ممتد حاضران  درسالن،  برای خانم فریبا مرزبان جلوه هائی ازهمدلی صادقانه‍ی هموطنان بود. لحظاتی بعد تماشاگران جلومیز کوچک او صف بستند و کتابش را خریدند. جا دارد که ازنیت خیر وصمیمانه‍ی  آقای هادی خرسندی که بیشتر موارد، از این دردمندان جامعه یاد میکند و به یاریشان میشتابد با سپاس فراوان یاد کنم. امید است که شیوه‍ی ایشان سرمشقی باشد برای دیگر رسانه های قدرتمند ایرانی که با وجود امکانات بیشتر؛ کسر شأن خود میدانند که در این قبیل امور مشارکت کنند!
 
نویسنده کتاب حاضر، احمد موسوی، در دوران سلطنت  فقها به جرم فعالیت سیاسی دستگیروبعد ازده سال زندان کشیدن آزاد میشود. اتهام اش طرفداری و عضویت درسازمان چریکهای فدائی – اقلیت – بوده.  موسوی خلق و خوی لطیف و شاعرانه ای دارد  بسی مطبوع؛  آشنا با ادبیات است و آن طوری که چند نمونه دراین کتاب به دست داده طبع شعری دارد که قابل توجه است.
«نخستین عیدی بود که من در زندان به سر میبردم. ساعت دو نیمه شب وقتی تازه میخواستیم بخوابم، آوای دلنشین یک زندانی دختر به گوش رسید که سرود تکامل برشت را میخواند ...   هم زندانی سرود خوان ما «مهناز یوسفی»  هوادار مجاهدین بود. یک بار به طور اتفاقی در دستشویی باهم روبه رو شدیم و چند جمله ای صحبت کردیم.  ...  تمام دوران زندان را تا قبل از اعدام در سلول های انفرادی به تنهائی و یا دونفره به سر برد. ...  بعدها من در زندان رشت مدتی با پدر او هم بند و آشنا شدم. میگفت "بعد ازاعدام اجازه ندادند جنازه مهناز توی گورستان شهر دفن بشه و به ناچار اونو توی حیاط خانه دفن کردیم."» ص ۲٣
از یک بازجوی توده ای به نام "احمد ادریسیان"  نام میبرد که درلباس پاسداری به شکنجه وبازجوئی  زندانیان میپردازد.
«نمیتوانستم بپذیرم  یک توده ای در لباس پاسدار و بازجو رفقای مارا به شلاق میبندد و از آن ها اعتراف میگیرد ...   و یا برخی از آن ها را به سوی جوخه اعدام بفرستد ...  زندانیان حتا میدانستند که یک چشم او در جنگ آسیب دیده است. سال بعد به همراه رهبران حزب توده  دستگیر شد و حبس ابد گرفت و درکشتار جمعی تابستان سال ۱٣۶۷ همراه با زندانیانی که برخی ازآن ها را خود بازجوئی و شکنجه کرده بود ، اعدام شد.» صص ۶ – ۲۵
موسوی درباره شخص دیگری نیز به نام ع  -  یعقوبی که ازهواداران سازمان بوده با نگاهی نه چندان متفاوت مینویسد: «در زندان های جمهوری اسلامی زندانیانی بوده اند که توبه کردند و به روسپیگری کشیده شدند. تا چند روزی به زندگی نکبت بار خود بیفزایند یا آسایش بیشتری به دست آورند. دراین جا میخواهم مکثی کوتاه داشته باشم روی یک زندانی تواب که مدتی در یک تشکیلات باهم کار مکردیم.» ص ۶٨
و بعد مراحل سقوطِ تدریجیِ اورا شرح میدهد. تا میرسد به « ... یعقوبی لحظه به لحظه بیشتر درمنجلاب رذالت سقوط کرد. ...  به این نتیجه رسیده بود که هیچ کدام از زندانیان انگیزه‍ی لازم را ندارند و اگر به او اجازه بدهند با کابل همه زندانیان را وادار به بریدن خواهد کرد تاجائی که بعدها دربازجویی زندانیان دستگیر شده رسما شرکت میکرد، برپیکرشان کابل میزد و به آن دسته از زندانیانی که سالم زندگی میکردند اهانت میکرد. ...» صص ۲ - ۷۱
بررسی این گونه عارضه های روحی و روانی در صلاحیت من نیست ولی روی این نکته باید تأمل کرد که تفکر حزبی و سازمانی عامل اصلی " سلب اندیشه" از فرد است و به یقین، "اطاعت" از پیامدهای  آن. و اگر دراین محدوده بررسی شود شاید بتوان نقبی زد به حل مشکلات فکری . بستر اندیشه گری ایران، تنگتر از آن است که بتوان از وسعت فکرفردی  و خرد جمعی؛ صحبتی به میان آورد. حتا اگر بحث و مداقه‍ی جدی دراین باره صورت گیرد، به احتمال قوی، زمین گیرشدنش درمرزعقل و خرد نقاد؛  تلنگری ست برای هوش آمدن و دنبال کردن افق های تازه . با چنین کارنامه‍ی کم بضاعت فکری و آلودگی های فرهنگی، چگونه میتوان از زیربار سنگینیِ سنت های جان سخت رها شد و دنبال تفکر انتقادی رفت.  هنوزالفبای عقل نقاد به این فرهنگ راه نیافته است. انگار که خوابیم؛ به مانند  اصحاب کهف!
 
یکی از آفت های بزرگی که در پی وقایع شهریور ۱٣۲۰، با گشودن دریچه های آزادی و آشنائی  مردم با مقدماتِ مبانیِ دموکراسی، بر نواندیشان و به طورعام بر ذهن مردم در کلیت؛ چیره شد و گسترش پیدا کرد،
آزادی و دموکراسی از نوع روسی بود که  درتاریخ سیاسی جهان به دوران استالییستی شهرت دارد. اینجا جای بحث و بازکردن این مسئله نیست  ولی همین قدر بگویم که آن آزادی با همه محسناتی که برای توده های جهان درکشورهای تحت سلطه دیکتاتورها به ارمغان آورد؛ کال و نارس بود. در درون سیستم به ظاهر سوسیالیستی  روسی؛ دیکتاتورهائی قد کشیدند که در اندک زمان، تنها پوسته‍ی بادکنکی از سوسیالیستی باقی ماند ومفهموم ش از ذات خالی شد. جمهوری های شوروی آلوده به فساد شدند. فسادی که به نابودی شوروی منجر شد دربستر دیکتاتوری استالینی رشد کرد و به بار نشست و در دوران گورباچف ثمره‍ی شومش را به جهانیان عرضه کرد و مولود نوپای منحوس و خیره سری به نام تک قطبی به جهان چیره گردید.  نویسنده کتاب به فراست این پدیده را دریافته و آگاهانه به توضیح و تحلیل پرداخته که درآینده به آن اشاره خواهم کرد.
با این نذکر، بعد از وقایع شهریور سال ۲۰ آشنائی مردم ما با آزادی و دموکراسی از نوع روسی، جوانان و مشتاقان آزادی را از درک واقعیت و مفهوم درست دموکراسی باز داشت. و دمکراسی روسی الگوی جوانان شد که به فراوانی کتاب منتشر میکردند و با ترجمه های خوب با قیمت های نازل در شهرهای ایران دردسترس مردم قرار میدادند. نسل عطشان و پر از حرص مطالعه و دانستن و فهمیدن بعد ازشهریور بیست شتابان به سوی آن ادبیات هجوم میبرد وبا آغوش بازهرآنچه دلخواهش بود از انتشاراتی های  مسکو و بادکوبه به فراوانی پیدا میکرد و میخواند. ارزانی و فراوانی کتاب درآن سالها موهبتی بود که بیشتر جوانان را معتاد کتابخوانی کرد و این از نادر پدیده های آن روزگاران بود که درشکل گیری حزب توده بزرگترین نویسندگان قرن را درآغوش آن ادبیات پرورش داد و پیش زمینه ای فراهم آورد برای آشنائی ایرانیها با ادبیات پیشرفته‍ی غرب.
تسلط آن ادبیات با آثار تبعی اش، عده ای  از سهل انگاران حزبی را به مرض "باری به هرجهت" گرفتار کرد. بنگرید به آثار طبری "کژراهه" – آقا بزرگ علوی و مخصوصا به: "روایت"ش و ازهمه چشمگیرتر با افکار مغشوش آقای بابک  خسروی و آن  بازجو وشکنجه گر توده ای  نیز از دست پرورده‍ی همان پیشکسوتان سردر گم بوده است. اینکه چرا درپس قرنی بعد از انقلاب مشروطه با ازسرگذراندن تجربه های ناقص، و شعارهای تهییجی با آن همه حزب و سازمان و گروه های سیاسی، ننوانسته ایم  به یک هویت سیاسی برسیم؛ قابل تأمل است. هنوز درراه "اندیشیدن سالم" با مشکلات فراوان روبه رو هستیم.
بگذریم که رشته‍ی کلام  دارد از دستم درمیرود.
با دیدن اسم آشنائی؛ موسوی مرا با خود به زندان های شمال میبرد. خیال پر میکشد وناگهان به یاد روزی میافتم که با ناهید و پدرش به ملاقات دکتر اکبرساعدی رفتیم به چالوس. نزدیک ظهر در زندان بودیم. ناهید باید بر میگشت به آمریکا و تصمیم گرفته بود که پدررانیز همراه خود ببرد. با برادرش خداحافظی کرد و اشگ ریخت. پدر اما حیرت زده وساکت درخود و انگاری نگاهِ خالی اش به گذشته ها بود. اکبر، سرحال میگفت و میخندید و سعی میکرد درد و رنج و سیاهی زندان را از چهره  بزداید .با من و پدر و خواهرش شوخی میکرد. و بعد گفت نیمه شبی مرا بردند بالا سر دختر یکی از امامان جمعه برای مداوایش. حالا با حاج آقا دوست و رفیق شده ایم. پرسیدم دخترش بهتر شد یانه؟ گفت آری بهتر شد! وحالاعوض دختر پدرش با من دوست شده! و کلی خندیدیم.  درمراجعت پدر میگفت: از روزی که این دو – غلامحسین و اکبر - وارد دبیرستان شدند، پایم به کلانتریهای تبریز باز شد تا  زندان اوین برای ملاقات غلامحسین و امروز اکبر سر از
زندان چالوس درآورده؟  مگه دکتر نیست؟ مگه دکتر نباید یک زخمی و مجروح را معالجه کند؟ اگر هم نمیکرد که به عذاب وجدان دچار میشد.  و آخرین بار که به ملاقاتش رفتم با خواهرم بودم. اکبر بازهم مثل گذشته سرحال میگفت و میخندید. گفتم شاید برای مدتی بروم مسافرت. پرسید طولانیست؟ با گفتن شاید، خنده برلبانش شگفت. گفت به غلام بگو مرا دیدی. به اهل و عیال سلام برسان. و دیگر ندیدم تا که موسوی مرا برد پیش او. امروز، غلامحسین درپرلاشز خوابیده و پدر در بهشت زهرا.
 
نویسنده کتاب ار یک دبیر ریاضی یاد میکند به نام  "اسکندر"  که دراثر فشارهای زندان به مرض روحی روانی گرفتار میشود و چندبار دست به خودکشی میزند. موسوی که ۹ سال پس از آخرین ملاقاتش اورا در خیابان میبیند شرح حال اسفبارش را که چون دیوانگان با لباس ژولیده  با "چهره بیفروغش سراسر درد بود و حسرت و شکست"
«اسکندررا از دوران دبیرستان میشناختم. دریک دبیرستان درس میخواندیم. گرایش مذهبی داشت و دکتر شریعتی مرادش بود. دبیر ریاضی بود  ...  کتابفروشی کوچکی دایر کرده بود و درکنار کتاب های مذهبی، آثار صمد بهرنگی زینت بخش کتابفروشی او بود.  ... هرگز فکرنمیکردم سر از زندان دربیاورد.  ...  اسکندر همواره به خاطر دانش آموزانش اشک میریخت. عکس های دانش آموزانش بسیجی را که درحال رفتن به جبهه های جنگ بودند نگاه میکرد و میگریست  میگفت "آنها درجنگ کشته میشن درحالی که من اینجا راحت نشسته ام" …  نگهبانها شروع به کتک زدن او کردند یک ساعت بعد درحالی که خون از مچ دستش جای بود به سلول بازگشت. همان شب او را ازسلول ما بردند. یکبار دیگر هم درزندان دست به خودکشی زد اما بازهم موفق نشد. سرانجام به پنج سال حبس محکوم و پس از سه سال آزاد شد.»  صص۴ - ۷۷
 جمهوری اسلامی هزاران اسکندر دبیررا دیوانه کرده . برای نابودی اندیشه و برداشتن موانع نشرخرافات با تیغ آخته توحش و اوهام؛  هزاران اسکندر را به مسلخ فرستاده و رسالتش جز این نیست. بنگرید به کارنامه‍ی همین بیست  و شش ساله اش،  کوچکترین گامی دررشد فکر واندیشه برنداشته اند. با آن همه هیاهوهای دیوانه وار تحریکی و تهییجی؛ از خرد و خردورزی ذره ای درسراسر پیکره‍ی این نظام منحوس نمیتوان پیدا کرد. فراوان دروغ و ریا و خدعه است که با پول باد آورده نفت در بوق و کرنا میدمند وبا چنگ و دندان از جهل و غفلت مردم پاسداری میکنند. موسوی، نویسنده کتاب، با درک مسائل بنیادی،  انگشت روی این گرفتاری های قدیمی وکهنه میگذارد که داستان سراسرمبالغه‍ی تاریخ باستانی و ملت آریائی اش، سپری شده برای استتارغفلت  و جهل بزرگ ازسوئی، نشستن به سوگواری کشته مرده‍ی بیگانگان با فرهنگ گسترده اش ازطرف دیگر، آن چنان  مردم را مخبط کرده که زندگی درمنجلاب جهل وبیگانه پرستی را با جهان آرمانی همان فرهنگ؛ مشتاقانه پذیرا شده است. 
 
 
لطفا برای مطالعه آثار این نویسنده از وبلاگ های زیردیدن کنید.
www.naghdha.persianblog.com
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست