راه ناگریز سکولاریسم در ایران - ۲
یاسر عزیزی
•
بخش پیشین از درآمدی بر مواجههی اولیه ایرانیان با اندیشه سکولار آغاز و با مقدمهای مختصر بر پیدایی و تغییر شکل سکولاریسم در مغرب زمین به ویژه قرون هفده و هژده پایان یافت. در این بخش، مطابق وعده ی قبلی، شرحی کوتاه بر نگرش و معرفت کانتی و هگلی در حوزهی دین که به زعم نگارنده در زمینهی اندیشهی سکولاریسم قرار می گیرد، خواهیم داشت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۶ بهمن ۱٣٨۹ -
۵ فوريه ۲۰۱۱
راه ناگزیر سکولاریسم در ایران (۲)
یاسر عزیزی*
از کلیسای مرئی تا مذهب دل
"آن که دانش و هنر دارد، مذهب نیز دارد، اما آن که نه دانش دارد و نه هنر، بگذار خود را مذهبی بداند" (گوته)
بخش پیشین** از درآمدی بر مواجههی اولیه ایرانیان با اندیشه سکولار آغاز و با مقدمهای مختصر بر پیدایی و تغییر شکل سکولاریسم در مغرب زمین به ویژه قرون هفده و هژده پایان یافت. در این بخش، مطابق وعده ی قبلی، شرحی کوتاه بر نگرش و معرفت کانتی و هگلی در حوزهی دین که به زعم نگارنده در زمینهی اندیشهی سکولاریسم قرار می گیرد، خواهیم داشت.
آیا فلسفه و دین بر هم موثرند؟
توماس جفرسون در جایی مینویسد: "آموزههایی که از زبان خود عیسی مسیح جاری شدهاند حتا برای یک کودک قابل فهمند؛ اما هزاران جلدی که دربارهی افلاطون نوشته شده است هنوز نتوانسته است مقصود او را روشن کند؛ و به همین دلیل بدیهی، این اباطیل هرگز قابل توضیح نیستند." (رورتی، ص ۶۳، پینوشت۱۶) چنین ادعایی دقیقاً موید آن سخن خواهد بود که دین را فلسفهِ عوام میخواند، با این همه سخن جفرسون دلالت بر فلسفه بودن دین ندارد که ردیهای است بر فلسفه به یک علت مشخص؛ توضیح ناپذیری فلسفه در گسترهای همه شمول.
بی تردید نمیتوان در صحت ادعای جفرسون با وی هم عقیده نبود که فلسفه به طور عام و فیلسوفان در درجهی بعد، قابل دستیابی نظری و درک معنایی برای تودههای مختلف مردم نیستند. اساساً همین قابل فهم بودن آموزههای دینی برای هر ذهنی است که در دیدهی عامی ِ حقیقتگرا، دین را به حقیقتی بی بدیل تبدیل میکند و در این عرصه، احتجاج عقلی و توضیحگرایی ذهنی چندان راهی ندارد. با چنین تصویری از تلقی عام از دین و فلسفه، چه جای حوالت دادن به سعی فلسفی در سمزدایی از دین و حد زدن بر دامنهی نفوذ آن در حیات اجتماعی و سیاسی باقی میماند؟
در حقیقت سعی فلسفی و محاجهی نظری در چنین سطحی هرگز به صورت مستقیم قادر به تغییر درک عام و افزایش سطح تلقیات عمومی ِ اجتماعی نبوده است. طاقت و توان ذهن عامی هرگز پذیرای پیچیدگیهای جهد فلسفی نبوده و نیست، در عین حال یک برساختهی فلسفی به نسبت اقبال اهل فلسفه و به واسطهی واسطههایی که در بازتولید چنان برساختهای در سطح زبان عمومی تلاش میکنند، طی یک فرایند بطئی و زمانبر، قادر به تغییر نگرههای عمومیتر خواهد بود.
یک بررسی مختصر در نمونهای پیش پا افتاده قدری در این زمینه راهگشاست. بیگمان همهی خوانندگان در افواه عامه هم پای نحوست عدد سیزده، از یمن و برکت عدد ده بسیار شنیدهاند. این خرافهی عمیق شده در ذهن و زبان عامهی مردم که تا حدود زیادی عمومیت جهانی نیز دارد، بگونهای است که حتا خود را در شمارهگذاری پیراهن ورزشکاران نیز نمود میدهد، تا جاییکه غالباً برترین ورزشکار هر تیمی مبادرت به پوشیدن شمارهی ده مینماید و کمتر ورزشکاری تمایلی به پوشیدن شمارهی نحس نامیده شدهی سیزده از خود نشان میدهد. با تاملی در تاریخ فلسفه از دوران باستان تاکنون، وجود زمینههایی فلسفی در این باره را میتوان یافت. در حدود قرن ششم پیش از میلاد، فیلسوفی چون فیثاغورث بر آن بود که: "توصیف صحیح واقعیت باید با فرمولهای ریاضی بیان شود"(پامر، ص۴۰) و بر همین رویه بود که "فیثاغورثیان عدد ده را آسمانی میدانستند." (پیشین، ص۴۱) این وجه فیثاغورثی بعدها و در میان ارسطوییانی که قائل به پیدایی ماده از عقل دهم بودند و همچون آنان در میان افلوطینیها نیز یافت میشود. چنین نگرهای در حوزهی فلسفهی ایرانی – اسلامی(اگر بتوان آن از حیث خودبنیادی فلسفه نامید) و نزد کسانی چون "ابن سینا" به ویژه از مبحث "فیض و صدور" در "اشارات و تنبیهات" به وفور مشاهده میشود که از عقل دهم به "واهب الصور" یاد شده چه "در عقل دهم آغازیدن جهان زمینی شروع میشود و از عقل دهم تکثر حاصل میشود و عقل فعال همان عامل یا ابزار بهره رسانی از واجب الوجود است، البته به واسطه."(ابن سینا، نمط ششم ص۳۴۸) چنین نگرشی در حوزهی خواص به عدد ده را میتوان زمینهای اندیشیده شده برای پرداختهای خرافی به عدد ده دانست که حاکی از تاثیر و تاثر حوزهی عقاید عمومی و نگرشهای خواص(فلسفه) تواند باشد. اگرچه منتقدانی میتوانند عکس و خلاف آمد این نگاه تمثیلی را مطرح کنند که این کوشش فلسفی در پیرامون عدد ده میتواند بازسازی خرافهای عمومی به زبان فلسفی باشد که باز هم خللی در شاهد تاثیر و تاثر دو حوزهی پیش گفته نخواهد بود.
با چنین پیش زمینهی خوش بینانهای به سعی فلسفی در جهان جدید و مدرن برای برجای شایستهی خود نشاندن ِ دین میپردازیم.
کانت و فلسفه
ایمانوئل کانت (۱۷۲۴- ۱۸۰۴)، فیلسوف نامدار، نماینده بزرگ ایدئالیسم آلمانی، اندیشهگر مبهم و دشوارگوی قرن هژدهم را بنیانگذار فلسفه ی نقدی خواندهاند. وی که در ایران با ترجمهی بسیاری از آثار مهم و موثرش، به خوبی بر اهل نظر شناخته شده است؛ بنیان فلسفهی خود را بر سنجشگری گذارد و فلسفه ی خود را در سه اثر** دشوار اما سترگ فلسفیاش به اوج معنا رساند که هر سهی این آثار به فارسی برگردانده شدهاند و در اختیار کوشندگان فلسفی قرار دارند. هرچند در این نوشتار فرصت تفصیل در فلسفهی کانت مهیا نیست؛ به این مختصر بسنده باید کرد که کانت اگرچه در بستر ایدئالیسم آلمانی از سویی و تجربهگرایی تحلیلی- انگلیسی از دیگر سو به جهان اندیشهی فلسفی کشانده شد، اما به واقع وارث ویرانهای بود به نام فلسفه؛ که پایههایش را به ضربات سهمگین و بنیانکن تجربی باوریِ "دیوید هیوم" فرو ریخته میدید و چه سزاوار گفتهاند؛ اگر کانت نمیبود فلسفه از زیر بار ویرانگری هیوم، چنان باشکوه بر نمیخاست.
کانت در نقد اول( نقد عقل محض) به مشخصههای معرفت راستین میپردازد و چنین شناختی را تنها آنجایی برجا و شایسته مییابد که در دایرهی شهود( ادراک حسی) بماند و از تجربهی ممکن، بیرون نرود. اما در نقد دوم خود( نقد عقل عملی) بر آن است تا به تعریف و توصیف عمل اخلاقی و راستین مبادرت کند و بر این پایه است که چنین عملی شرط ضرورش آزادی از هر نوع امر شهودی و تجربی است. هم از این روست که نظرگاههای دینی کانت در حدود "عقل عملی" که بر الزامهای اخلاقی دلالت دارند قرار میگیرد.
نسبت کانت و دئیسم
اگرچه کانت در "درسهای فلسفهی اخلاق"**** که پس از نقد اول نگاشت، مباحث عمدهای را در حوزهی دین طرح میکند، باری اما عمدهی اثر او در حدود بحث جاری، اثر ماندگار "دین در محدوده عقل تنها" بوده است. چه پارهای را نظر بر آن است که بر اساس این جمله از کانت در این اثر که؛"دین برای زندگی کردن است، نه زندگی برای دین داشتن و دینی که نتواند جوابگوی نیازهای زندگی زمان خود باشد، حق طبیعی آن حذف از صحنهی زندگی است" میتوان از انقلاب کپرنیکی ِ کانت در حوزهی دین و معرفت دینی سخن گفت. چنین نگاهی به دین، بیگمان دین را در کنار دیگر پدیدههایی قرار میدهد که در خدمت زندگی بهتر بشر قرار دارد. اما نگاه کانت به رغم نزدیکی به پارهای نظرات دئیستها، بر اساس چنین تلقی و برداشتی دچار زاویه و فاصله از طرز تلقی دئیستی میشود. گرچه در حوزهی دئیسم سعی بر آن شد تا دین در حوزهی عقل نظری (مبتنی بر تجربه و شهود) قرار گیرد و بر اساس نتایج طبیعی علوم، استنتاجات حوزهی دین طرح شود (آنچنان که نیوتون در توصیف نقش آفریدگاری خدا و نه پروردگاریاش بر پایهی فیزیک مکانیک استفاده کرد)، کانت به عکس معتقد بود دین و مذهب نوعی ایمان در رابطهی با کنش اخلاقی است و بنابراین بر بنیاد عقل عملی و الزامهای این عقل قرار دارد. چنانچه پیشتر گفته شد؛ عقل عملی، عقل مبتنی بر امور غیرتجربی و ورای شهود است. رکن رکین همهی پایههای تحلیلی و ترکیبی ِ کانت در این عقل، مفهوم اختیار انسان است که حسب تبیین وی مبتنی بر نوعی فهم پیشینی (یعنی فهمی که مستقل از هر نوع تجربه و ارتسامات حسی باشد) است. وی در دیباچهای بر نقد عقل عملی مدعی است که: "مفهوم اختیار، به این اعتبار که واقعیتش بر مبنای قانون یقینی ِ عقل عملی اثبات شده است، شالودهی همهی نظام عقل عملی و حتا نظام عقل نظری است" و " همهی مفاهیم دیگر از قبیل مفاهیم خدا و جاودانگی نفس که در عقل نظری بعنوان ایدههای صرف، بی پشتوانه رها شده بودند، اینک خود را به این مفهوم ملحق میسازند. "(کانت، نقد عقل عملی ص ۱۰) بر این اعتبار است که "خدا، اختیار و بقای نفس را کانت صور معقول میداند و معتقد است که اگر عمل این صور را در تفکراتمان فهم نکنیم، ما بعدالطبیعه را محکوم به این کردهایم که تا ابد از غموض و تناقض رهایی نیابد و همچنان صحنهی منازعات بیپایان بماند"(کورنر، ص ۱۵۶) لذاست که تکیه بر تجربیگرایی دئیستی که خاصیت علمباوری اش به ویژه متکی بر فیزیک مکانیک بود، در افق گستردهی کانت دچار ایراد بود. بر این اساس هم اخلاق و هم "دین عقلانی ناب" کانت بیرون از علمگرایی همروزگارش قرار گرفت و از آن جایی که عقل عملی، عقل کاربردی در حوزهی ترتیب و ساماندهی به مناسبات انسانهاست، تلقی کانت، بیش از تلقی دئیستها دینی است. با این همه در مواردی چون موارد زیر با اهل دئیسم و دین طبیعی همراهیهایی دارد.
۱- حذف میانجی میان مومن و خدا. این دقیقن همانجایی است که کانت پا در کفش و خار در چشم روحانیت رسمی و آبای فقهی کلیسا و مذهب میکند.
۲- تغییر نگاه نسبت به وحی. کانت معتقد است دین برای تحت حمایت قرار گرفتن، باید اخلاقی باشد و بر این اساس بایسته است در خدمت نظام اخلاقی انسان قرار گیرد. در این راستا لزوم متابعت وحی از عقل ضرورت مییابد چه به زعم وی "اگر اعتقاد به وحی مقدم بر عقل باشد، خدمت کاذب صورت گرفته است."(کانت دین در محدودهی عقل تنها ص۱۶۵)
۳- دیدگاه منفی و سلبی وی نسبت به معجزات و گرایش به حذف مناسک از منظومهی دین عقلانی که در ادامه اشاراتی بدان خواهیم نمود.
کلیسای مرئی و کلیسای نامرئی
کانت در فصلی از کتاب "دین در محدوده عقل تنها" به نسبت دینداری و کلیسا میپردازد، اما بیتردید یکی از اساسیترین مباحث کانت حول دینداری بر گرد همین نسبت میچرخد. وی در طول آرای خود به دنبال تبیین و تشریح دین عقلانی ِ ناب میگردد و معتقد است آن سنخ از دین که کلیسا به مثابهی متولی اصلی آن ادای وظیفه میکند، دین ِ پرستش است و کلیسای مرئی که واقعیت عینی و ابژکتیو دارد دین ِ پرستش را مبتنی ِ بر وحی، در برابر تکامل اخلاقی دین قرار میدهد. دین ِ پرستش در نظرگاه کانت در وضعیت ابتنای بر وحی، از پذیرش دین اخلاقی ناب که مبتنی بر احکام و مفاهیم عقلی ِ عقل عملی است خودداری میکند. به زعم کانت؛ دین ِ قابل دفاع، صرفن چیزی جز شان عقلانی اخلاق نیست. و در حقیقت دین رسمی که مبتنی بر مرجعیت، مناسک و احکام غیر مستقل و غیر عقلانی است مخل چنان دین عقلانی ناب است. چنانچه کانت در نقد عقل عملی معتقد است: "خود آیینی ِ اراده (Autonomy) اصل یگانهی همهی قوانین اخلاقیاست و همهی تکالیف اخلاقی منطبق بر آنهاست."(کانت، نقد عقل عملی ص ۵۸) او این خودآیینی و استقلال را متعلق به دین عقلانی میداند و دین ِ رسمی ِ مبتنی بر کلیسای بیرون، کشیش و مرجع دینی را نمودار دگرآیینی (Heteronomy) میخواند و مدعی است "دگر آیینی ِ انتخاب نه فقط نمیتواند بنیاد هیچ تکلیفی قرار گیرد، بل که به عکس ضد اصل تکلیف اخلاقی و ضد اخلاقی بودن ِ اراده است."(پیشین)
پر واضح است که در نظر کانت، ایمان دینی؛ ایمانی ارادی و معطوف به ارادهی اخلاقی است که در زیر سایهی ایمان کلیسایی، به نوعی تابعیت جبری از برخی احکام دگر بنیاد و نه عقل بنیاد بدل میشود. بنابراین کانت بر آن است که جهت تکامل بخشیدن به دین ِ تاکنون، میبایست جایگاه ایمان حقیقی را از کلیسای مرئی کشیشها و مراجع دینی، به کلیسای نامرئی در دل مومن انتقال داد و به نوعی، ایمانی فردی یا زیستی مومنانه و شخصی را با کارپایهی عمل اخلاقی و اخلاق مبتنی ِ بر عقل عملی تشویق نمود. چنین ایمانی هر آینه در صدد اصلاح اخلاقی است و کانت به صراحت معتقد است اگر غایت دین پرستش خدا باشد و اصلاح اخلاقی در آن مغفول بماند انسان دچار دین ِ توهمی یا اغوای دینی میشود و حتا اعمالی چون نذورات و زیارت اماکن مقدسه را که بنا بر سنت برای جلب رضایت خدا انجام میشود را از نوع اغوای دینی (دین دروغین) میخواند. (کانت، دین در محدوده عقل تنها ص ۳۷)
هگل و مذهب دل
دستگاه نظاممند فلسفی ِ"گئورگ ویلهلم فردریش هگل"( ۱۷۷۰- ۱۸۳۱) نیز چون کانت، دشوار و حتا آنچنان پیچیده است که در جامعهی فارسی زبان ما، بیش از آنکه به متن آثار وی رجوع شود، به مجموعهی گستردهی آثار هگلشناسان در شرح آرای وی رجوع میشود، به گونهای که اصلی ترین آثار او همچون "پدیدارشناسی روح"، "علم منطق" ، " فلسفه تاریخ" و "دایرهالمعارف فلسفی علوم" ِ وی را تاکنون کسی به فارسی برنگردانده است، چه زبان فلسفی ِ هگل زبان خاص و منحصر به فردی است. با اینهمه جزوهی معروف وی با عنوان "استقرار شریعت در مذهب مسیح" که میتواند در تبیین و تشریح جزئیتر نظرات وی در باب مذهب کمک کند، با ترجمهای شایسته در اختیار است.
در منظومهی فلسفی- معرفتی هگل، شباهتهای زیادی میان وی و کانت در رویکرد به مذهب دیده میشود. بویژه آنجایی که وی از خود قانونگذاری (خود آیینی) و مذهب دل سخن میگوید. به بیان رسای ژان هیپولیت: "وی با الهام از روسو، مذهب شخصی(Subjective) را از مذهب عینی(Objective) تفکیک میکند"(هیپولیت، ص۳۲) هگل مذهب شخصی را مذهب دل میخواند که هم مخالف عقلگرایی خشک اصحاب دایرهالمعارف (Encyclopedists) و روشنگری است و هم مخالف الهیات رسمی و ایجابی مراجع دینی.
مذهب دل به تعبیر هگل قادر است "الهام بخش بزرگترین کردارها باشد، چرا که بر تمامی وجود آدمی اثر میگذارد و نه فقط بر عقل او". چنین مذهبی در درک هگل، نیازمند گذار به تجربهی مسیحایی است، تجربهای که بر خود آیینی ِ اراده و خود قانونگذاری شخصی دلالت دارد و در تقابل با مذهب رسمی یا مذهب کلیسایی و به عبارت هگل "مذهب ایجابی" قرار دارد. مذهب ایجابی یا عینی بر خلاف مذهب دل "به خود اجازه میدهد در کلهها نظمی ایجاد کند، تبدیل به دستگاه مستقر شود، کتاب و رسالهای داشته باشد و به شکل کلام به دیگران منتقل شود، حال آنکه مذهب شخصی (مذهب دل) فقط در احساسات و اعمال است که برون بودگی پیدا میکند"(پیشین)
مذهب ایجابی یا رسمی در تلقی هگل، کلیسا و مرجعیت دینی در شکل تاریخی شدهی آن است که دست ولایت خدا را از عبای خود بیرون میآورد و ولایت او را بر مراد فقیه مینشاند تا قیمومت انسان را ادعا کند. چنین مذهبی از نظرگاه عقل عملی هگل "مذهبی مبتنی بر اقتدار است که آدمی را کودکی نابالغ به حساب میآورد و به همین دلیل چیزی را که آزمودهی عقل انسانی نیست، خارج از وی و بر وی تحمیل میکند، مذهبی که خدای را بدل به خدایگان و آدمی را به برده تبدیل میکند و شرایط گسترش احساس بردگی را در وی پدید میآورد"(پیشین ص۵۶)
اما هگل مذهب ایجابی را بر وجهی دیگر نیز توصیف کرده است و همانا توصیف آن به لفظ شریعت است. شریعت به تعبیر هگل "نتیجهی دگرگونی ضروری همهی عناصر زنده است." در حقیقت دگرگونی عناصر زنده و پویا به عناصری ایستا، کارکرد مشخص شریعت است چنانچه وی با اشاراتی به شخص مسیح و تلقیات حواریون وی مینویسد:
"هیچ مذهبی در آغاز ایجابی نبوده است فقط بعدها به این صورت درآمده است و ایجابی بودنش نیز در این حالت فقط میراثی از گذشتهی تاریخی است"(پیشین ص ۵۹) و این دقیقن هم راستایی بحث هگل و کانت را در اشاره به تاریخی بودن پیدایی و پایایی شریعت ترسیم میکند. هم هگل و هم کانت مسیحیت را دینی تعلیمی دانستهاند که درکی تمامن اخلاقی از مسیح را بازتاب میدهد و این درک اخلاقی به صورتی کاملن شخصی و غیر تشریعی توصیف شده است. هگل معتقد است: "آموزش عیسی به هیچ وجه جنبهی تشریعی ندارد و او هرگز نخواسته است هیچ اصلی را بر مبنای اقتدار شخصی خود بنا نهد."(هگل ص۴۰) چه به تعبیر مارکوزه و از منظر هگل:" هدف بایستهی انجیل رستگاری فرد بود، نه جامعه یا دولت"(مارکوزه، ص ۵۴) .
هگل با نقد تن دادن ِ مردم زمان خود به ولایت و قیمومت جزمیات کهنه و منسوخ کلیسایی در قالب شریعت مینویسد: "ما هر روز میبینیم که بشر در چشم پوشی از نیروی خویش و آزادی ِ فطری خود، در گردن نهادنِ از سر ِ خوشامد به قیمومتی ازلی و در دلبستگی به زنجیرهایی که دست و پای عقل را بسته است تا کجا میتواند پیش برود."(هگل ص ۴۶) وی قیام خود عیسی مسیح را نیز در راستای مبارزه با شریعت مستقر به مثابهی آنچه مذهب غیرعقلی میخواند، توصیف میکند.
نقد مذهبی هگل با نقدی بر معجزات و کرامات، بیش از پیش به درک معقول و خود آیین ِ کانت نزدیک میشود، وقتی میگوید: "هیچ شریعتی بدتر از آنچه زاییدهی اعتقاد مردم به معجزات و کرامات است نیست"(هگل ص۲۴) و بر این اساس شریعت (مذهب ایجابی) را متکی بر دیگر بنیادی و معتقد به همین شرایط افساد دین میداند و بویژه هنگامیکه مذهب ایجابی از در ورود به دولت و سیاست وارد میشود معتقد است "کلیسا با فاسد کردن دولت، در فساد خود میکوشد"( پیشین ص ۲۵) و این گزارهای قدرتمند در تکمیل سعی نظری هگل جهت نیل به مذهبی سکولار و شخصی است. مذهبی که عینیت یافتگیاش را در رفتار اهل مذهب یعنی مردم مییابد، آنچنان که کلیسای برون برای ایشان به درون منتقل میشود تا به تعبیر توماس پین که میگفت:" ذهن من، کلیسای من است"(بشیریه ص۱۷) این فرد مومن باشد که تشخیص و تمیز کارکرد اخلاقی- دینی رفتارش را صورت دهد.
نتیجهی سخن
زمانهی ما زمانهی نوزایی و دگردیسی سریع و متحول است. در چنین زمانهای درنگ و معطلی بر پارههای دست و پاگیر سنت، مانع حرکت و زایش و ترقی انسان و جامعه است. این موانع اما جز با سعی فکری و تکانههای اندیشهگون از پیش پای بشر کنار نرفته و نخواهد رفت. در عین وجود چنین فرضی، نمیتوان از اصطکاک نفسگیری که در نتیجهی برخورد ستیزهگرانه با آنها روی میدهد غافل شد. همچنان که در دو بخش از مطلب ِ حاضر آمد، غربیها و اندیشهگرانی که بنیانهای اجتماعی غرب بر محور اندیشهی آنان میچرخد، اگرچه دوران ستیز بی محابا با مذهب را پشت سر داشتند، اما به این نتیجهی منطقی که فروید در جایی بدان اشاره کرده بود نیز گوشه چشمی داشتند که: "گاهی اوقات باورهای مذهبی با نگاه داشتن انسانها در یک حالت روانی کودکانه و سوق دادن آنان به یک توهم گروهی، موفق میگردد بسیاری از مردم را از دچار شدن به روان نژندیهای فردی رهایی دهد، اما نه چیزی بیش از آن"(فروید، ص ۳۷) پر واضح است چنین دید آسیب شناسانه و در عین حال انسان دوستانه، قائل به وجود مایهای بلاهت در بطن نگرشهای مذهبی از جنس بلاهت تخدیرگون بودهاست، چنان که میخائیل باکونین(آنارشیست معروف روسی) در کتاب "خدا و ملت" مدعی بود: " سه راه برای گریز از بدبختی وجود دارد که دوتای آن واهی و یکی واقعی است. دوتای اولی مشروب و کلیسا هستند، (یعنی عشرت طلبی جسم و کامجویی روح) سومی انقلاب اجتماعی است" (وارد، ص ۵۱) اما بر آن نیستند تا به یکباره این بلاهت و عامل آن(مذهب) که خود معلول زیست نابرابر و جهان ِ وارونهی انسان است را به آنی از میان بردارند. ذهن عوام آن چنان درگیر باورهای مذهبی از حدود خرافیترین و عقب ماندهترین صورتها تا گرایشات معقولتری از آن بودهاست، که حذف سریع چنین نگرشهایی صرفن به عصبیتهای نا به جا و جنگهای بیثمر میانجامد. بر چنین درکی است که ذهن عاری از باور مذهبی و قائل به مشی سکولار قادر خواهد بود پذیرای تبیینها و تحلیلهای رو به رشد نو اندیشان مذهبی و دینی باشد تا بر محمل گشایشی که ایشان صورت میدهند، بذر تحولات عمدهی اجتماعی بر محور واقعی ، انسانی و معقول نیازهای بشری را بگسترد. سکولاریسم در غرب جز با عبور از مسیر اصلاح دینی و دگراندیشی مذهبی که خود منجر به مدارا و تساهل و در نتیجهی آن بالا رفتن آستانهی تحمل فرد مذهبی تا حد پذیرش غیر شد، راه به جایی نبرد، بر ماست که دست همراهی و یاری از کسانی که در راهی چنان گام مینهند را کوتاه نکنیم.
در مطالب آتی سعی خواهد شد دو دیدگاه بارز در حدود نو اندیشان دینی و اندیشهگران ِ در باب نسبت مذهب و جامعه را بررسی کنیم.
اشارات
*. http://azizi61.blogfa.com
**. www.akhbar-rooz.com
*** . علاقهمندان به مطالعه این آثار میتوانند به این ترجمهها که تنها ترجمههای موجود هستند مراجعه کنند؛
۱- کانت- ایمانوئل، سنجش خرد ناب، ترجمه میرشمسالدین ادیب سلطانی، موسسه انتشارات امیر کبیر
۲- کانت- ایمانوئل، نقد عقل عملی، ترجمه انشاء الله رحمتی، نورالثقلین
۳- کانت- ایمانوئل، نقد قوهی حکم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر نی
****. کانت- ایمانوئل، درس های فلسفه اخلاق، منوچهر صانعی درهبیدی، نقش و نگار
منابع
۱- ابن سینا، شرح و ترجمه اشارات و تنبیهات، حسن ملکشاهی، انتشارات سروش، تهران ۱۳۶۸
۲- بشیریه- حسین، اندیشههای سیاسی قرن بیستم، جلد دوم(لیبرالیسم و محافظهکاری)، نشر نی، چاپ ششم، تهران ۱۳۸۴
۳- پامر، دونالد – نگاهی به فلسفه، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ اول، تهران ۱۳۸۸
۴- رورتی، ریچارد. اولویت دموکراسی بر فلسفه، ترجمه خشایار دیهیمی، چاپ سوم، طرح نو، تهران ۱۳۸۸
۵- فروید- زیگموند، تمدن و ناخشنودیهای آن، ترجمه خسرو همایونپور، موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۸
۶- کانت- ایمانوئل، دین در محدوده عقل تنها، ترجمه منوچهر صانعی درهبیدی، نقش و نگار، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۸
۷- کانت- ایمانوئل، نقد عقل عملی، ترجمه ان شاءالله رحمتی، نورالثقلین، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۵
۸- کورنر- استفان، کانت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۰
۹- مارکوزه- هربرت، خرد و انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی، نشر ثالث، چاپ اول، تهران ۱۳۸۸
۱۰- وارد- کالین، آنارشیسم، ترجمه محمدرضا عبدالهی، نشر افکار، چاپ اول، تهران ۱۳۸۸
۱۱- هگل- گئورگ ویلهلم فردریش، استقرار شریعت در مذهب مسیح، ترجمه باقر پرهام، انتشارات آگه، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۶
۱۲- هیپولیت- ژان، مقدمهای بر فلسفه تاریخ هگل، ترجمه باقر پرهام، انتشارات آگه، چاپ اول از ویراست سوم، تهران ۱۳۸۶
|