« حقانیت حکومتی» چیست و کیست که این «حق» را میدهد؟ »
رضا ایرانی
•
فرهنگ سیاسی هر ملتی، هویت آن ملت است که منش و رفتار او را معین و نمودار میسازد نه تاریخ سیاسیاش. فرهنگ سیاسی ِما ایرانیان، در شاهنامه و داستانهای پهلوانان آن، در منش و رفتارشان، دریقین و استواری و استقلال به خود، در جوانمردی و تعهدشان در دفاع از اصل «قداست جان و زندگی»، برایمان بجا مانده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٨ بهمن ۱٣٨۹ -
۷ فوريه ۲۰۱۱
تـــاریخ ایـــران، فرهنگ ایــــران نیست و فرهنگ ایــــران، نه زرتشیگریست و نه شریعت اسلام. فرهنگ مردمی ایران را نباید با اینها مشتبه ساخت.
فرهنگ سیاسی هر ملتی، هویت ان ملت است که منش و رفتار او را معین و نمودار میسازد نه تاریخ سیاسیاش. فرهنگ سیاسی ِما ایرانیان، در شاهنامه و داستانهای پهلوانان آن، در منش و رفتارشان، دریقین و استواری و استقلال به خود، در جوانمردی و تعهدشان در دفاع از اصل «قداست جان و زندگی»، برایمان بجا مانده است. این منش و این یقین بهخود، امروز نیاز رستاخیز فرهنگی ایران و زایش ایران ِنُو است.
در این نوشتار کوتاه، یکی از بنمایههای ژرف و مردمی این فرهنگ، سراندیشه «فــر» را، بررسی میکنم.
سرچشمهی قدرت در حکومت دموکراسی همه مردم هستند. این مردم هستند که به افراد یا گروه و حزب سیاسی، قدرت سیاسی ِحکومتی ِمشروط و برای زمانی محدود را «میبخشند». پس بنابراین همواره میبایست قدرت حکومتی را، تنها و تنها، از «حقانیت» دهنده اصلی یعنی از مردم، «کسب» کرد. بهسخنی دیگر، قدرت همیشه «کسبکردنی» است نه رُبودنی. چنین حکومتی که قدرت سیاسی را از مردم کسب نموده، دارای «حقانیت»ِ حکومتی ِ مردمی میباشد.( آنچه درزبان انگلیسی *«ِلجیتمیسی» میگو یند) طبعا"، پیآیند چنین درکی از « حقانیت حکومتی» آناست که، هر حکومتی جز این، سلبکننده حق مردم به حکومت و ربُاینده قدرت است. از آنجا که ربُاینده قدرت و چنین حکومتی فاقد «حق» ِ به حکومتگری است، قدرت خود را به الله، به اسلام و یا امامزمان و... نسبت میدهد و از آن "مشروعیت" میگیرد.
واژه "مشروعیت" که انطباق یافتن با شریعت باشد، «حقانیت» نیست و این دو تفاوتی ژرف از یکدیگر دارند. «حقانیت» بر اساس ارزشهای اخلاقی و حقوقی انسان( مردم) استوار است. سرچشمهی این ارزشها، یقین انسان به خود و استقلال و حاکمیت اوست(نمونه: پهلوانان در شاهنامه) نه ایمان به یک آموزه و یا شخصی برگزیده از الاهی. پس بکاربردن و اینهمانی دادن آنها با یکدیگر، نهتنها نادرست که گُمیختگی بسیاری را پدید میآورد.
ما در فرهنگ ایرانی، تجربیات مایهای و ژرفی را دارا هستیم که شوربختانه از سوی "روشنفکران" بخاطر ناآشنائیشان با فرهنگ اصیل ایران نادانسته و نادیده مانده است و درست امروز ما در پیکار با شریعت اسلام، برای رستاخیز فرهنگی ایران به آن نیاز فراوان داریم.
سراندیشهی « فـٌــر و فـٌـــر کیانی» و «آفرینگویی» مردمان به دارندهی «فـٌـر»، بیان و عبارتبندی « حقانیت حکومتی» و آرمان ایرانی در هزارهها بوده و اکنون نیز هست.
کسی حق به حکومتکردن داشته، که به سبب کردارهای نیک و زیبایش، برای زندگی و شادی جانها، از سوی مردم «شناخته» گردد.
کسی حق به حکومتکردن داشته و از سوی مردم «شناخته» میگردیده، که درد و آزار را از زندگی مردم دور میکرده است.
«جمشید» یا جم دارای «فــر» است و حق به حکومت دارد، چون زندگی هر انسانی را میپرورد و درد وآزار را از زندگی انسانها در گیتی میزداید.
این «فــر» همیشگی و ثابت نیست. به عبارت ایران باستان، فر «گُریز پا» است هر آنی که دارنده آن، از نگهبانی جان و شادساختن زندگی مردمان، دست بکشد و دیگر به آن وفادار و متعهد نباشد.
این است که از نو میباید «فـــر» را بدست آورد. یعنی اعتماد و شناسائی از سوی مردم همواره میبایست از نو ، و از سر برقرار گردد تا دارنده فــر شد.
این «فــر» ارثی نیست، و از پدر و یا شخص دیگری به فرزند منتقل نمیگردد. حتی «شاهی» در ایران جلوتر ارثی نبوده و سپس بهدلائل دیگری ارثی ساخته شده است. فردوسی در شاهنامه بخوبی این ایده را روشن ساخته است:
« فریدون فـرخ فرشتــــه نبود ز مشک و زعنبر، سرشته نبود
زداد و دهش یافت، این نیکوئی تو دادو دهش کن، فریدون توئی»
پس این ایده به ما میگوید، که سراندیشهی «فــر» یک اندیشهی همگانی است و در تخصص و یا خویشکاری شخص ویژهای نبوده و هرکسی را با انجام دادن کار نیک، زدودن درد از زندگی مردم، وشاد ساختن آنان، دارای لیاقت و شایستگی ِداشتن «فــر» میداند.
در دوره ساسانی، و چیرهگی نخستین حکومت دینی زرتشتی در ایران، موبدان «فــر کیانی و جمشیدی» را از محتوا خالی و بجایش "فــر ایزدی" یا "فــر موبدی" را نشاندند. اهورامزدا اکنون خالق "فــر" گشته بود.
با این چرخش، به فرهنگ سیاسی ایران بزرگترین لطمه و آسیب را وارد نمودند. دیگر کردارهای نیک و نگهبانی از زندگی مردمان و شادی و آرامش آنها به کسی «فــر» نمیداد و معیار این ارزش بشمار نمیآمد. دیگر «فــر» تابشی نبود که اصل پیوند باشد. زدودن درد و پروردن زندگی و جانها معیار نبود. به عبارت امروزی دیگر، حکومت لائیک جمشیدی که سرمشق و آرمان حکومتی ایرانی بود، از میان رفت. آنچه جایگزین آن شده بود، پایبندی به آئین زرتشیتگری و گوشسپردن و تابعیت به موبدان بود، که اکنون "تاجبخش" و منتقلکننده "فـر ایزدی" گشته بودند.
پس از غلبه و چیرهگی اسلام بر ایرانیان، ته ماندهی این اندیشه بزرگ فرهنگ ایرانی، هرچند مسخگردیده، در مقابله با مفهوم "خلافت" ِ تسنن اسلامی، در تفکر اقلیت شیعه، بشکل "مرجع تقلید" برای انتخاب رهبری، از سر راه یافت. تنها کافی است که به تفاوت تسنن و تشیع در دامنهی رهبری اندکی خیره شویم تا مطلب روشن و درک گردد. این استکه مفهومی چون "ولی فقیه" تنها در ایران عبارتبندی میگردد و در حکومت و اجتماع اعمال میشود. بدینترتیب دستگاه و تشکیلات آخوندی شیعیای، ناخودآگاه از اعماق فرهنگ ایرانی تغذیه و حقانیت به رهبری بر اساس اندیشه «فـر» پیدا میکند هر چند که درکشمکش با مشروعیت شریعتش قرارگیرد.
یقینا" میتوان امید داشت و سراندیشهی بزرگ «فــر» را از زیر چنگال آخوند رهانید و به دامنه سیاست و جایگاه درستش، از نو باز گردانید. این زمانی است که روشنفکران میهندوست ایرانی، بر اساس جدگرفتن و اندیشیدن به مسائل و معضلات جامعه با مغز خود، دامنه شناخت از فرهنگشان ژرفتر گردد و تنها در سطح تاریخ سدسال اخیر و اسیر در نگاه دیگران نیز نماند.
رضا ایرانی
Http://Arttaa.wordpress.com
Legitimacy *
|