صفحه و مهره ها
مودب میرعلایی
•
بزرگتر شدم
تو را بر زمین صاف اما گرد پیدا کردم
دانستم
شش می آورم و
با مهره ی قرمز از مربع بیرون آمدم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٨ بهمن ۱٣٨۹ -
۷ فوريه ۲۰۱۱
و سالهاست دوست داشتن را
از دست های کوچک
پشت پلک چشم ها
خال گرده
هفت دری که بسته شد
دری که باز ماند برای من
زرد ، باد
آبی ، آب
قرمز ، آتش
سبز ، زمین
وقتی بچه بودم
زمین گرد نبود
مربع بود
بزرگتر شدم
تو را بر زمین صاف اما گرد پیدا کردم
دانستم
شش می آورم و
با مهره ی قرمز از مربع بیرون آمدم
باد شدی
شش آوردیم
دخترمان سبز
شش آوردیم
دخترمان آبی
سال ها گذشت از این مهره زدن ها
تاس ریختن ها
هنوز هم تو را به اندازه ی همان نمکی
که درِ هشتم را باز گذاشت تا من
وسط مربع منچ بیفتم و برخیزم
برخیزم و بیفتم
دوست دارم
هر چند سال هاست می دانم
"خدا تاس نمی اندازد" (۱ )
و همیشه بازی که تمام می شود
صفحه و مهره ها را درون جعبه ای می گزارند
۱- جمله ای از انیشتن
|