رویداد یکی، قدمت چهل حاصل اندی، امید چندین
رئوف کعبی
•
برماست که با کوششی جمعی، با بهره گیری از تجارب چند دهه اخیر و با فاصله گرفتن از مرزهای غیرواقعی کنونی و درنوردیدن حصارهای گروهی، گامی برای انسجام همه نیروهای بالقوه و بالفعلی که به ضرورت تحول نوین در چپ باور دارند، برداریم و اینگونه به ندای این امیدهای برخاسته از دل واقعیات امروزه، صادقانه گوش فرا دهیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۹ بهمن ۱٣٨۹ -
٨ فوريه ۲۰۱۱
تاریخ مبارزاتی در کشور ما، سرشار از رخدادهای مهم و برجسته در راه تحقق آرمانهای آزادی و عدالت است. نمونه ها، ازانقلاب مشروطه و تاکنون، کم نیستند.
هرکدام از این رویدادها، به هر دلیلی که بوقوع پیوستند و هر نشانی که به جای گذاشتند، بر بستر شرایط ویژه زمان وقوع خود معنی مییابند. ارزیابی، نقد و بازنگری آنها و نیز بررسی دایره نفوذ و تاثیر هریک از آنان، چه در زمان وقوع و چه بویژه در دوره های بعدتر، هم طبیعی و هم ضروری است.
جدا از اینکه نقد و بازبینی یک رخداد در شرایط و زمان متفاوت بعدی، چه قضاوتهائی را به نمایش بگذارد، اما جایگاه و تعلق آن رخداد به قوت خود باقی میماند چرا که بخشی از تاریخ جامعهای که در آن اتفاق افتاده است، محسوب می شود.
جریانات و نظرگاههای سیاسی، بدون شک، مستقیم یا غیرمستقیم، آگاهانه و یا ناخواسته، درپیدایش و یا دست کم، در کمک به زمینه های پیدایش و وقوع رویدادهای سیاسی، در کنار دیگر عوامل، نقش ایفا می کنند. رویداد در لحظه معنی دارد ولی جریان سیاسی در مسیر و ادامه حیات خویش تعریف می شود. این دو، به الزام یکی نیست. نقد و بازبینی و یا نفی و تائید رویدادی به معنی تائید و نفی جریان و جریانهای سیاسی که با آن کم و بیش شناخته می شوند، بویژه در حیات بعدی آنها، نمی باشد.
ستارخان و باقرخان، حیدرعمواغلی و میرزا کوچک خان، ارانی و یاران، پیشه وری و قاضی محمد، مصدق و روزبه و... از دل جریاناتی متفاوت برخاستند. از اقدامات، نظرات و اعتقادات آنها همانگونه یاد نمی شود که آنگاه از پیروان و جریانات فکری که بار تعلق بدانها را بعدتر و در دوره های دیگر به یدک می کشند، یاد می شود. دلیل این نگاه و احساس، آمیزه هائی از اقدام و نقش ویژه هر یک از آنان طی دوره ای معین است که به اجبار با حیات مدعیان تعلق به آنها در دوره های بعدی، تداعی نمی شود.
آموزههای برگرفته از نقد و بازبینی هر واقعه اجتماعی در دورههای متفاوت و نیز نزد گرایشهای گوناگون اجتماعی هرگز یکی نبوده و نخواهد بود. بررسی دوران مشروطیت، سالهای ۲۰ تا ٣۲ و سپس "انقلاب سفید" و ۱۵ خرداد ۴۲، هنوز موضوع بحث و مناقشه میان تاریخ نگاران و تحلیل گران سیاسی است. بیش از ۲۲۰ سال از انقلاب فرانسه می گذرد و گرچه محافل سیاسی و روشنفکری فرانسه، همه بر تائیرات آن انقلاب و حفظ دستاوردهای آن تاکید دارند اما هنوز نسبت به اعدام لوئی شانزدهم و ماری آنتوانت اثری از تفاهم در میان آنان پیدا نیست. اشاره به کمبودهای یک جریان تاریخی و بحث و بررسی آن، یک موضوع، ولی پرداختن به عوامل خلق آن جریان و علت یابی وجود آن، موضوع دیگری است که می تواند علیرغم هر نتیجه ای که به بار آورده باشد، آن را در جایگاهی ویژه قرار دهد.
رخداد سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱٣۴۹، یکی از این رویدادهای تاریخ معاصر ماست که بدون اغراق، برههای از تاریخ سیاسی جامعه ما را تحت تاثیر قرار داد و بویژه سرنوشت یک نسل سیاسی را به گونهای اساسی رقم زد و در سرنوشت نسل بعد، نقش ایفا کرد. دایره تاثیر آن بر تحولات بویژه آستانه انقلاب ۱٣۵۷ انکارناپذیر و به همان نسبت عاملی در روند تحولات سالهای پیش از انقلاب و سالهای اولیه بعد آن شد.
آنچه که سیاهکل می خواست با آنچه که شد و صورت گرفت، یکی نیست چرا که پدیده اجتماعی، برای بوجود آمدن اگر مستلزم یک اراده و اقدام است اما حیات و تکامل آن، دیگر در اختیار کامل وی نیست. بدین سان، پیام ۱۹ بهمن، به علت نقشی که یافت، از حوزه اختیار و اراده خالقان آن خارج شد و به جنبشی نوین فرا روئید. زمینه های آن در جامعه ای بود که روشنفکر و دانشجو، نویسنده و هنرمند، کارگر و دهقان، کارمند و معلم را یارای بیان کوچکترین رای و نظر و خواست و مطالبه و در یک کلام، نفس کشیدن، نبود. به حرکت درآوردن مردابی که "ثبات و آرامش" نام گرفته بود، هدفی بود که هرچند در ظاهر امر، اراده گرایانه، اما در پاسخ به نیازی بود که جامعه سیاسی آنرا طلب می کرد. روی آوری بخش وسیعی از فعالان سیاسی-اجتماعی از لایه های گوناگون و با اهداف متفاوت به سوی این جنبش و حمایت از آن، از جمله دلایل این امر است.
ازخودگذشتگی، فداکاری و عزم جزم برای تغییر شرایط، از جمله صفاتی هستند که دوست و دشمن، هواخواه و غیرهمراه، در توصیف آن نسلی به کار می گیرد که در راه پیشبرد اهداف والای انسانی، از باختن جان گرانمایه هم دریغ نمی ورزید. اهداف این نسل، که بر پایه عدالت، مقابله با هر نوع ستم و زورگوئی، آزادی و سعادت انسانی، برایری و سوسیالیزم مبتنی بود، در درجه نخست، از مسیر تلاش برای یافتن نظرگاهی مستقل و نوین با همه نواقصی که امروز از آن شناخت پیدا کرده ایم، گذشت. این نسل علیرغم سنگینی و فشار "زرادخانه های تئوریک"، با هدف شناخت از جامعه مشخص ایران و کوشش مستقل برای دستیابی به راهکارهای مناسب و منطبق با واقعیتهای جامعه، اقشار چپ جوان ما را جامه ای نو پوشاند، امید آفرید و ازاین منظر، توشه باری گرانقدر به جای گذاشت.
این دستاوردها در کنار دیگر جنبه هائی که بدان و تاکنون بسیار پرداخته شده است، اندوخته و امیدی برای نسل های بعدی که جز سعادت و بهروزی انسان هدفی در سر ندارند، محسوب می شود. اینکه چگونه نسل های بعدی از این رهتوشه و دیگر اندوخته ها بهره می برند امری است که به خود آنها برمی گردد اما آنچه که جای سئوال به همراه تامل زیاد، همواره باقی خواهد گذاشت، یافتن پاسخی برای این نکته است که چرا جریانی با این گذشته مورد احترام و زمینه های مساعد برای تاثیرگذاری مثبت در جامعه، طی سالهای پس از انقلاب به آن مسیری رفت که شاهد بودیم و دچار لغزشهای جدی از یکطرف و انشعاب و پراکندگی وسیع از طرف دیگر شد؟
خارج از بررسی های مختلفی که تاکنون در مورد ضعف و کمبود نظری و تجربه و همچنین عوامل متعدد داخلی و خارجی، صورت گرفته است اما نقش فعالان اصلی این جریان را، یعنی آن دسته ای که ماند و سازمان واحد و بعدها سازمان های متفاوت در طیف فدائی را رهبری کردند، نباید نادیده گرفت. این نسل که بار سنگین رهبری چنین جنبشی عظیم را بر دوش داشت، نتوانست از پس آزمون بزرگی که انقلاب بر سر راه نهاده بود، برآید.
لغزش ها، اشتباهات و خطاهای جدی و جبران ناپذیر، بخش بزرگی از سرمایه این طیف از چپ را بر باد داد. فرصت های متعددی بودند که با استفاده از آن ها، دایره لطمات می توانست کاهش یابد. این فرصت ها هم از دست رفتند.
مقاومت، پایداری در مقابل شکنجه و تحمل سالها زندان توسط فعالان دوره آغازین و تکوین جنبش فدائی، سرمشقی برای دیگران بود. بخشی از آنان، تا به امروز با روحیه و عزمی که قابل تحسین نیز هست، برای تحقق آرمان های خویش و با تحمل هزینه های گاه جبران ناپذیر، همچنان در صف مقدم مبارزه جای دارند. اما چگونه است که امروزه، نه فقط خود آنها بلکه تمامی گذشته و تاریخ پرارزش نیز در جایگاهی نه چندان قابل توجه، قرار دارد؟
سبعیت جمهوری اسلامی در سرکوب مخالفان و بویژه نابودی نسل بعدی طی کشتارهای ۶۰ تا ۶۷، که می توانست خون تازه ای در رگ های رهبری این جنبش جاری سازد، مهاجرت و شکل نگرفتن هسته های جدید در جنبش چپ در داخل، نقش نسل یاد شده را همچنان عمده باقی گذاشت حال آنکه دوران جدید، برنامه جدید و رهبران جدید طلب می کرد ولی امکان آن فراهم نیامد و اراده حصول به آن نیز پدیدار نگشت. جنبشی که با عزم و اراده جمعی از بهترین فرزندان جامعه ما پا گرفت، بدینسان نتوانست مسیر طبیعی بالندگی و رشد برازنده ای را آنچنان که می بایست، طی کند.
در حال حاضر، بخشی از همین نسل، نسل اولیه دوران تشکیل سازمان چریک های فدائی خلق ایران، در بسیاری از جریاناتی که مدعی تعلق بدان را هر روزه تاکید می کنند، همچنان نقش زیادی ایفا می کنند. برخی از آنها را ایده تجدید حیات "فدائی"، فرا گرفته است. نفس اتحاد و وحدت، به خودی خود امری مثبت و مفید است اما چنانچه به نیازهای روز پاسخ ندهد و به جای آینده و الزامات عصر کنونی، به گذشته و روابط سابق نگاه داشته باشد، حیطه تاثیر و کارکرد آن، بسی محدود و کمرنگ خواهد بود و چه بسا موانعی هم برای خروج از این وضعیت، که مورد پسند غالب فعالین این طیف هم نیست، بوجود آورد و بسیاری از نیروهای بالقوه هم رای و همگام را از همراهی باز دارد و فراتر از آن در جذب نسل های بعدی و جوانتر، عاجز بماند. واقعیت این است که آن مرزهائی که ۴۰ سال پیش ترسیم شده بود، امروزه معتبر نیستند. بسیار هستند کسانی که ۴۰ سال پیش و از همان آغاز، در نقد جنبش فدائی می نگاشتند اما امروزه با بخشی از فعالین متعلق به همان جنبش، که آنها هم بری از تغییر فکری نبوده و نیستند، احساس همراهی و همفکری دارند. از عملکرد ٣۰ ساله جریان های متفاوت هم، که به اندازه کافی در اذهان نقش بسته است، سخن که بسیار رفته است.
از طرف دیگر نه تنها در طیف مشهور به "فدائی"، که در دیگر طیف های کم و بیش حاضر در دوره سیاسی معاصر، ما با تفاوت های جدی و عمیق در حوزه های نظری، سیاسی و تشکیلاتی مواجه هستیم. مرز تفاوت های کنونی در چپ، مساوی فدائی و بقیه نیست. فراتر از آن، حصارهای تشکیلاتی موجود هم، در پرتو تحولات فکری ژرف در میان فعالان هر کدام، نه تنها واقعی نیستند که متاسفانه خود به سدی در مقابل تحول نوینی که امروزه بدان نیاز است، تبدیل شده اند.
امروزه چپ به طور کلی با چالش ها و عرصه های کارزار جدیدی نسبت به دوران گذشته مواجه شده است. لازم است تا به جای تاکید و پافشاری بر واژه و اسم، تدوین پلاتفرم و برنامه ای نوین برای هر تجمع آتی، اصل قرار گیرد.
بدیهی می نماید که تمامی نیروهای چپ نخواهند توانست زیر یک چتر گرد هم آیند و نیز در اساس بر سر تعریف همین واژه چپ هم تفاهم آسان نیست. منطق مبارزاتی حکم می کند که وسیعترین نیروهائی که اشتراک سیاسی - نظری معینی با هم دارند، گرد هم آیند. بر نسل به جا مانده و یا لااقل آن بخشی که به وحدت فکر می کند، است که از کاستی ها جبران مافات نماید و برای گرد هم آوری همه نیروها و کسانی که در ترسیم چشم اندازی برای آینده، طیفی هم آوا و همصدا را تشکیل می دهند، تلاش جدی به عمل بیاورد خارج از اینکه این نیروها به "جنبش فدائی" تعلق داشته و یا نداشته باشند. این خدمت بزرگی است که می توان به نسل و نسل های آینده نمود. این امر در صورت تحقق، پاداشی ارزنده برای همه جانباختگان راه آزادی وسوسیالیزم و از جمله، ازخودگذشتگان ۱۹ بهمن ۱٣۴۹ محسوب خواهد شد.
رشد روزافزون آگاهی در میان نسل جوان و بویژه مبارز چپ و نیز گسترش روحیه مقاومت و مبارزه در چشم انداز برآمد جنبش های اجتماعی، امید فراوانی را برای یافتن پاسخ های درخور به مسائل کنونی جامعه و بویژه جامعه چپ به بارنشانده است. برماست که با کوششی جمعی، با بهره گیری از تجارب چند دهه اخیر و با فاصله گرفتن از مرزهای غیرواقعی کنونی و درنوردیدن حصارهای گروهی، گامی برای انسجام همه نیروهای بالقوه و بالفعلی که به ضرورت تحول نوین در چپ باور دارند، برداریم و اینگونه به ندای این امیدهای برخاسته از دل واقعیات امروزه، صادقانه گوش فرا دهیم.
|