میراث بی خواستگار آقای خمینی
مهدی استعدادی شاد
•
برخلاف آرزوی آقای خمینی، که هوای صدور انقلاب خود را داشت و میخواست سیطرهی امپراتوریش جهان گستر یا دستکم اجرای فرمانهایش شامل حال آن چند صد میلیون مسلمان بیزار از مُدرنیته گردد، امروزه ایدئولوژی منتسب به وی (خمینیسم) در برونمرز ایران نه اندیشهی راهنمای جنبشهای اعتراضی است و نه کارپایه احزاب سیاسی
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٣ بهمن ۱٣٨۹ -
۱۲ فوريه ۲۰۱۱
۱- برخلاف آرزوی آقای خمینی، که هوای صدور انقلاب خود را داشت و میخواست سیطرهی امپراتوریش جهان گستر یا دستکم اجرای فرمانهایش شامل حال آن چند صد میلیون مسلمان بیزار از مُدرنیته گردد، امروزه ایدئولوژی منتسب به وی (خمینیسم) در برونمرز ایران نه اندیشهی راهنمای جنبشهای اعتراضی است و نه کارپایه احزاب سیاسی.
جنبشهایی که در تونس، مصر، اردن و یمن پیدا شده و با وضع موجود به هماورد مشغولند. اینها خود را تداوم گرایشی نمیدانند که به انقلاب اسلامی در ایران منجر شد. احزاب لبنانی و فلسطینی همچنین وضع مشابه ای دارند و اکنون شعار حذف رقبا را از صحنهی سیاست نمیدهند.
از یکسو حزب الله لبنان، که بدون یارانه های نقدی و ابزاری جمهوری اسلامی هرگز اینگونه فربه و موثر نمیشد، خود را بصورت نیروی اهل ائتلاف و همکاری با رقبای سیاسی در کشور معرفی میکند. از سوی دیگر آقای غنوشی، رهبر اسلامگرایان تونس، از اینهمانی خود با آیت الله خمینی اعلام برائت مینماید.
این خودنماییهای لبنانیها و آن جدا سریهای تونسیها، همچون نمونه هایی از کلیت جنبش اسلامی درکشورهای عربی، یک گُسست را خاطر نشان میکند. گُسست از خیال و آرزوی آقای خمینی.
خیال و آرزویی که در ظاهر ازسروری جهان اسلام میگفت. ولی در واقع میخواست امپراتوری شیعه ایرانی را به منطقه خودی تحمیل کند. آنهم در دوران تغییرسیستم اداره جهان و به زمانه ای که ایده ایجاد امپراتوری بجای دولت امپریالیستی طرح میشد. (ناگفته روشن است که سخن گذار از امپریالیسم به امپراتوری وامدار نظریهی آنتونیو نگری است که با مایکل هارت کتاب "امپراتوری" را نوشته است.)
۲- اکنون، حتا با خوشبینانه ترین تخمینها در مورد وضعیت سهی دههی پیش، میشود دید که طرح امپراتوری شیعه ایرانی از آغاز بخت و اقبالی در رقابت با امپراتوریهای غربی و چینی بر سر جهانگشایی نداشته است. زیرا آنها از امکانات وسیعتری بهره میبردند. حاکمیت ما در پی سرابی بیش نبود ولی آنان بر واقعیت میل خود را تحمیل کردند.
بنابراین اعلام برائت رهبران اسلامی در تونس و مصر که بترتیب مطرح شدند یا میل ائتلاف آقای حسن نصرالله با رقبا در لبنان که میتواند بخشی از ریاکاریهای رایج و خدعهی مسلمانی در جنگ علیه کفار باشند، رابطهی مستقیمی با میراث آقای خمینی ندارند و از تکروی و روش خودبسند وی الهام نمیگیرند.
بگذریم که تمام "تلاشهای سیاسی و درایتهای مدیریتی" وی در دههی نخست نظام خلیفگانی و سپس فعالیت جانشینش که در واقع میبایست وصیت نامهی وی را به اجرا در آورد، ایران را بسوی پاکستانی شدن برده است.
پاکستان سرزمینی جدا شده از هندوستانی است که استعمار بریتانیا را عقب نشاند و استقلال یافت. مسلمانانی که نمیخواستند با هندومسلکان و بودائیان زیر یک سقف ادارهی امور روزگار را انجام دهند، به پاکسازی "نجسها" پرداخته و سپس نخستین جمهوری اسلامی جهان را در "استان پاک" تشکیل دادند. در آنجا نخست کشوری با دو بخش مجزای شرقی و غربی شکل گرفت که همواره شیرازهی دولتمداریش به دست نظامیان بوده است. حتا به وقتی که خاندان بوتو در بخش غربی میپنداشتند سوسیالیسم اسلامی یا لیبرالیسم اسلامی را مستقر کرده اند. ذوالفقار و بی نظیر، پدر و دختری بودند که جان بر سر پندار خود میگذارند. پدر را ارتش کودتا کرده میکُشد و دختر را، آنگونه گمانه زنیها محتمل دانسته اند، سرویس امنیتی کشور.
بی دلیل نبوده که بخاطر ساختار خاص حکمرانی در آن کشور، ضرب المثل زیرساخته شده است. اینکه در جهان تمام کشورها به ارتش نیاز میبرند، اما فقط پاکستان است که ارتشش نیاز به یک کشور دارد.
٣- اکنون ایران به لطف مدیریت خلیفه دوم و ریاست جمهوری که معجزه هزارهی سوم خوانده شده، به سوی هدفی میرود که در شکل و شمایل کشور پاکستان دهه ها امتحان خود را به جهانیان پس داده است.
به چگونگی این امتحان و نتیجه اش البته آنچنان که باید پرداخته نشده است. فقط چشمه هایی از یک پرداختن قانع کننده را میشود در رُمانی از سلمان رشدی سراغ گرفت که بنام "شرم" و به همت زنده یاد مهدی سحابی ترجمه شده است.*
گرچه عنوان اثر میبایستی در اصل واژه هایی چون ننگ و بی آبرویی را هم در کنار شرم میگذاشت، تا روی جلد کتاب با محتوایش انطباق بیشتری مییافت. همانطوریکه در ترجمه آلمانی رُمان یاد شده آمده است؛ ترکیب شرم و ننگ.
بهر حالت این رویکرد پاکستانی شدن از آن رو سویه ای تراژیک مییابد که ما ملت در واکنشهای نحیفانه خود همواره کشور خود را با پیشرفته ترین جوامع انسانی قیاس میکردیم و در ساده دلی بی نظیری خود را حتا برتر میپنداشتیم. شاید همین سرنوشت کنونی مان به اندازه کافی گویا باشد که میراث آقای خمینی اینچنین بی خواستگار روی دست ما مانده است. در حالی که با انقلاب اسلامی در ایران، روند بنیاد گرایی در جهان اسلام به نقطه عطف و اوجی میرسد.
با اینحال برای آن که در مسیر مقایسه درایت احزاب سیاسی لبنان و آرمان جنبشهای تونسی و مصری با پندار و کردار آقای خمینی دچارتوهم یا سوء تفاهم نشویم به فعال سازی حافظه تاریخی نیاز داریم.
از اینرو با رجوعی گذرا به خاطرات مجروح درمییابیم که آئین و رفتار خمینیسم هم از ترفند زدن به دیگری و خدعه علیه "کفار" کم نداشت. به ویژه که به هنگام اوجگیریش و در آن میانهی آشوب زده، که هیچ آدم هوشمندی آرزویش را نمیکند، معنای کفر را فقط اربابان نظام تعریف و معین میکردند.
انگار تفتیش عقاید توسط کلیسای کاتولیک درقرون وسطای اروپا، در مکان و زمان دیگری تکرار میشد. امر کافر و مرتد خواندن چنان ساده و سیال صادر میگشت که مخالفان و دگر اندیشان هیچ، حتا میتوانست دامن آیت الله های دیروزی یا مشاوران سیاسی دیرینه آقای خمینی را هم بگیرد و به حذف و حصر یا به اعدام بینجامد.
چنان که دامن آقایان شریعتمداری و منتظری و نفس قطب زاده و اجازه اقامت بنی صدر را گرفت. به راستی صف قربانیان نظام خلیفگانی آقای خمینی چه طیف وسیعی از افراد مختلف و متفاوت را تشکیل میدهد. شکلی که آینه تمام قد خودکامگی بی رحم میگردد.
خود سری در تکفیر دیگری، البته بی آنکه در دوران خلیفه دوم (آقای خامنه ای) کاهش یافته باشده و قتلهای زنجیره ای یکی از پیامدهای آن بود، در دوران خلافت خلیفه اول چنان بیدادگرانه رواج داشت که اتهام ثابت نشده، جرم محسوب میشد و خودی تبهکار را از بیگانه بی تقصیر بازنمیشناخت. ماجرایی که پرونده های جور و واجوری را گشود. پرونده هایی که غربیان همچون سرکردگان آن روز جهان را به دردسر میانداخت. فتوای کُشتن سلمان رشدی و قتل و مجروح کردن مترجمان رُمان "آیه های شیطانی" در اینجا و آنجا، گوشه ای از قضیهی یادشده بوده است.
با تجربهی چنین دردسرهایی، پرسش آتی رفتار غرب این خواهد بود که ترازنامه طرح و ایجاد"کمربند سبز" به دور "سوسیالیسم واقعا موجود" را در نظر گیرد. با این ارزیابی معلوم خواهد شد که تا چه زمانی اسلامگرایی یارانه دریافت میکند و یا در کجا مانعش میشوند.
باری. سالهای بد هم روزی میگذرند. چنان که در نتیجه تحولات ارتباطات انسانی و نیز با درس گرفتن مردمان کشورها در دو سه دههی اخیر از تجربهی ایرانی خلافت اسلامی، مسائل فرق کرده اند.
۴- اکنون دیگر با آرایشی جدید از نیروهای اجتماعی روبروئیم که مدنیت، احترام به ارزشهای شهرنشینی و سکولاریسم را نیز خواستارند.
کافی است برای لحظه ای در جایگاه ناظر بیطرف بنشینیم. آنگاه نکتهی زیر دستگیرمان میشود. اینکه ایرانیان تنها مانده اند با میراث تلنبار و بی خواستگار آقای خمینی؛ میراثی که، از کشورهای عربی گذشته، حتا در کشورهای فقر و استبداد زده همسایه نیز جاذب نیستند و اعتبار ندارند.
چنین است که رسانه های بین المللی از تظاهرات مردمان افغانستان خبر میدهند. مردمانی که در برابر نمایندگی جمهوری اسلامی نسبت به رفتار تبعیض آمیز و تفرقه افکن حاکمیت خامنه ای معترض بوده اند.
البته در این رابطه، سوای کارمندان درونمرزی، توجیه گران برون مرزی نظام هم بی کار نخواهند نشست. توجیه گران ریز و درشتی که به هر حیله و نیرنگی متوسل میشوند. چنان که، از فرط درماندگی در استدلال و ورشکستگی در کسب و کار سیاست، به برداشتهای عوامانه ای روی آورده اند. ایشان جملات قصاری را تلاوت میکنند که حتا خاله خانباجیها وعمومردکهای فرتوت هم بر زبان نمی آورند. اینکه رهبر خودش خوب است! اما دور و بریهایش نمی گذارند.
بنابراین، طبق رهنمود مامورم و معزور، بهانه ای برای حاشای از رونق افتادن سکهی ولایت فقیه هم خواهند تراشید. از جمله شاید مدعی نکته های زیر شوند. اینکه در کنار حضور پُر اُبهت نیروهای غربی، هر نیرویی رنگ میبازد. یا آنکه تبلیغات سعودیها علیه ایرانیهای شیعه و تفاوتشان با اکثریت مسلمانان در جوامع همسایه موثر بوده و از این گذشته خبرتوفیق دولت و حزب اسلامی ترکیه هم در نزدیکی به اروپا و رفع نابسامانیها از جاذبه حاکمیت کنونی ایران کاسته است.
با اینحال مسائل در دستور کار جامعهی ایرانی فرای اقدام زیر میرود که این و آن توجیه گر مشاطه کار را رسوا سازد. به واقع، مسائل گره گشایی نشده فرهنگ ما بسیار مُشکل سازتر از فرصت طلبیهای این و آن ره گم کرده یا مامور خودفروخته است که در ذهنیت عمومی اختلال بوجود میآورد و از قوه تشخیص جمعی میکاهد.
همانطوری که ایرانیان بسیاری بر طبق عادت سفید و سیاه بینی و سنت دو گانه پنداری جهان، یعنی همان در گیری متداوم نور و ظلمت در نظریه ایرانشهری، در حوالی انقلاب اسلامی به آقای خمینی لقب فرشته دادند. فرشته ای که در حال راندن دیو است.
اما کار احساسی و بی تامل لقب دادن، همواره میتواند انصراف و پس گرفتن هم داشته باشد. البته اگر عقل را راهگشا بدانیم، عاقل کسی است که هر لقبی را نپذیرد. بویژه که از سوی مردمی هیجان زده در صحنهی آشفته و بلبشو باشد.
پس در ایران سه دههی اخیر با پدیده مرکبی روبروئیم. پدیده ای که از داد و ستد مردمی مضطرب و خشمگین با شخصیتی جاذب بوجود آمد. شخصی که بهره گیری از نیروی توده ها را میشناخت و از سالها پیش برای رسیدن به طرح دولتمداری خود انتظارمیکشید. شخصیتی که مهمترین بازبینی در مذهب شیعه را هم رقم زد و سنت مذهب انتظار را به مذهب خواهان قدرت سیاسی و دولتمدار بدل ساخت.
بهر حالت از آن اعطای لقب و پس گرفتنش، که در نتیجه اقدامات حاکمیت و آگاهی بخشی دگر اندیشان اتفاق افتاد، هنوز چهار دهه نگذشته است. سی و سه سال پیش آقای خمینی به ایران آمد. استقبال انبوه توده مردم را تجربه کرد؛ مردمی که تک به تک فردیت را تجربه نکرده و چهره خاص خود را نداشتند. انبوه ایشان برای خود خواسته ای را تعریف نمیکرد. در تظاهر و درحرکت، فقط ذکر نام رهبر کاریزماتیک را به تکرار بود. در این تکرار البته همنوا و همصدا بودند تحصیل کردگان و فرنگ رفتگانی جّو گیر شده که "عکس امام را در ماه میدیدند". اهل فلسفه و عرفانی که در عالم سیاست هم میخواستند خود نمایی کنند.
کسی چه میداند؟ شاید به دلیل حیرتزدگی این ره گُم کردگان هورا کش بوده که آقای طالب وحدت کلمه، هم جّو گیر شد. آنگاه خود را مصداق وحدت و دانای کُل یافته و از کشور موش آزمایشگاهی ساخت. به راستی کدام آزمایشگاهی را سراغ دارید که دل برای موشان سوزانده باشد؟
۵- اکنون که گذر زمان به آرزو و خیال آقای خمینی در ایران عینیت بخشیده است و سخن دگر اندیشان در شناخت نابهنجاری آن موثر افتاده، بسیاری از هواداران و مریدانش، پیدا و پنهان، از نظام خلیفگانی و ریاست خودکامه اش دور و جدا میشوند. در این روند پیچ و خم دار تاریخی، از انواع جداییها در خفا چیزی نمیدانیم که میتواند تا سطح مدیریت کشوری حتا رخنه کرده باشند.
اما برای شناخت نمونه های آشکار چنین رویگردانی میتوان به مصاحبهی تازهی آقای اکبر گنجی با مجریان برنامهی پرگار شبکه فارسی بی بی سی اشاره داد که سعی در آشنایی با میراث آقای خمینی داشتند. گنجی که بی اعتنایی به حقوق بشر و دمکراسی را شاخص گُفتمان مسلط زمانه و ویژگی رفتار آقای خمینی همچون رهبر نظام دانست، نقد خود را با نکته زیر تکمیل کرد.
اینکه قدرت پرستی بی در و پیکر وی را با نقل قولی یادآور شود. همانطوری که در آثار انتشاریافته آقای خمینی آمده، وی در سالهای آغازین دههی شصت اعلام کرده بود برای حفظ نظام حتا میشود واجبات دین را کنار گذاشت و از جمله حرام بودن مشروب را هم ملغا کرد.
البته بدون اینکه چنین فتوایی از سوی آقای خمینی علنی شده باشد، با استمرار نظام که کارمندانش آن را مقدس میخوانند، انواع و اقسام نوشیدنیهای الکلی را در شهرهای ایران میتوان تهیه کرد. آنهم با پرداخت پولی که درصدی از آن نصیب ارگانهای وابسته به حاکمیت میشود. در هر جای جهان که کنترل دمکراتیک بر ساختار حاکمیت و جود نداشته باشد، رتق و فتق امور هم چهرهی موجه و مقبول نخواهد داشت. دولت بجای آنکه خادم مردم باشد، به داروغهی همدست دزد بدل میشود و بودجه خود را از راه حراج منابع، رشوه و باج سبیل به چنگ میآورد.
۶- بهر حالت با تجربهی چند دهه ای نظام مقدس که "ارمغان" آقای خمینی بود، جامعه ایرانی بدون پرداخت تاوان و بی واکنش نماند. در کنار مبارزات جدی جوانان و دلاوریهای زنانش، هجویات و لطیفه های متفاوتی را جریان بخشید. در این راه مضمونهای مختلفی نیز کوک و نُقل محافل شدند. از جملهی نقیضه پردازیها، این گفتهی ضربتی رندان بود که آب بر آتش هیجانهای جانسوز میریخت:" معلوم نیست ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما را".
البته، همانطور که رسم بوده، عبارت پُر از کنایه را به این ادیب و به آن شاعر هم منتسب کرده اند. بهر صورت در بازار پُر رونق نسبت دادن و انتساب، که میتواند باعث درد سر این و آن هم شود، بتازگی شعری را منتسب به اخوان ثالث خواندم. شعری که، فرای نامعلومی سراینده اش، میتواند به غوغای مذهب علیه مذهب دامن زند و به کار اسلام ستیزان افراطی در آید که خود نمیدانند در پی ساختن مذهب دیگری هستند.
سروده اینگونه شروع میشود که "خدا ما را از این الله اهریمن رها سازد/ یقین اهریمن و الله همدستند حافظ جان/ سیه کاران در میخانه ها بستند حافظ جان/ خم و مینا و جام باده بشکستند حافظ جان/.../ خدا گویند و میگیرند جان و مال مردم را/ خدا داند که بس نامردم و پستند حافظ جان/ همان اهریمن است الله و در این شک ندارم من..."
اینجا از آن ایراد یادشده در نگرش دو گانه بین و سفید و سیاه کن جهان بگذریم. ایرادی که خدا و الله را سر دستی در برابر هم قرار میدهد. بی آنکه تفاوتهای اینها را معلوم کرده باشد یا طیف خاکستری موجود میان سیاهی و سفیدی را بازنماید.
در شعر یادشده، حافظ مخاطب اوضاع ناجوری قرار میگیرد که تعصب ورزی در آن بیداد میکند. و البته او مخاطب بدیل درستی هم هست که شاعر نشان میدهد. یعنی نشان گرفتن از مهر ورزی و رواداری و نیز پناه بردن به میخانه و خوشباشی. رفتاری که در شمار رهنمودهای خیامی است. در حالیکه تنگ نظری شریعتمداران که لجوجانه پندارهای خود را حقیقت مطلق دانسته اند، در درازنای تاریخ ما همواره مانع تحقق آرمانشهر خیامی بوده است.
۷- اکنون میشود، پس از یاد آوری کردار خمینیسم و پیامدهایش، به گفتار وی اشاره کرد. گفتاری که بخشی از میراث وی را تشکیل میدهد. در پایان سلسله گفتارهای مکتوب آقای خمینی، که زمینه چین طرح و پیاده کردن پروژه حکمرانی اش بوده اند، وصیت نامه اش قرار دارد. وصیت نامه ای که به متن تدریسی در ایران کنونی ارتقاء یافته است و در امتحانهای گزینشی از متقاضی آموزش پرسیده میشود.
در پایان کتابی که "متن کامل وصیت نامه سیاسی- الهی رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، حضرت آیت الله العظمی امام خمینی قدس سره شریف" به چاپ رسیده( موسسه کتاب مهربان نشر) با ۱۹۹ پرسش چهار گزینه ای روبروئیم که خوشبختانه پاسخهایش نیز همراه است.
از دردسرهای به حافظه سپردن این پرسشها توسط دانشجویان گذشته که گوشه ای از برنامهی آزار فراگیر جوانان مملکت است، بهر حالت بخشی از رانت نفت و گاز هم باید خرج بت سازی از آقای خمینی در ایران شود. ایرانی که از سده های پیش شاهد ساختن امامزاده های جور و واجوری بوده است.
با اینحال این ریخت و پاش آنقدر به کشور صدمه نمیزند که هدف ایجاد جامعه ای منطبق با دوران صدر اسلام. به راستی به هوش و قوهی تصور داستانهای علمی- تخیلی نیازمندیم که دریابیم پرتاب ایران به صحرا و بیابانهای آفتاب سوختهی عربستان در قرنها پیش به چه صورتی در میآمد.
باری. گفته اند که در ادیان ابراهیمی کتابهای مرجع، همانا وصیت نامه اند. چنان که مسیحیان تورات را وصیت نامه عهد عتیق و اناجیل را وصیت نامه عهد جدید میخوانند. البته ایندو وصیت نامه دستکم با یک تفاوت در نقش راوی و انگیزهی روایت از هم متمایز میشوند. در وصیت نامه اولی همه چیز برای گفتن از "یهوه" بسیج میشود تا فرمانهایش به گوش مومنان برسد و بترسند از غضب و خشم خدای یهود که گناهکاران و نافرامانیها را سخت مجازات خواهد کرد. در اناجیل اما با گزارش سرگذشت عیسا روبروئیم که نوعی روایت تجربهی انسانی خاص در روزگار گذشته است.
نمیدانم همین نکته، یعنی مرکزی بودن سرگذشت انسانی در وصیت نامهی عیسویان، چه قدر تاثیر گذار بوده است. اینکه در سنت و تمدن مسیحی، با گذشت زمان، با اختراع و برآمد اعتراف نامه نویسی روبرو میشویم. اختراعی که با آگوستین شروع میشود و در اعتراف نامهی ژان ژاک روسو، روند سنت را متحول میکند. چنانکه از متافیزیک تک محور، وقتی آگوستین فقط با خدا راز و نیاز میکند، به گفتگوی روسو با همنوعان و توجه به تجربهی انسان و چگونگی زندگانی اش در جهان میرسد.
از حاشیه روی اخیر میگذریم که فقط بدرد تشخیص نکتهی زیر میخورد. اینکه نوشتار نامبرده از آقای خمینی به سنت یهودی بر میگردد و مثل وصیت نامه عهد عتیق از همان آغاز در پی ایجاد ترس از خدای غضبناک و انتقامجو در مخاطب است. در کنار ترس پروری برای مومنان، نویسندهی وصیت نامه، مقدمهی اثر را برای این منظور بخدمت گرفته که دربارهی اهمیت قرآن و حفظ حرمت خاندان پیامبر موعظه کند. در دست نوشته ای که نویسنده رعایت اصول نقطه گذاری و نگارش گفتاورد را نکرده (کتاب صفحه به صفحه دست خط آقای خمینی را چاپ کرده) پیش از رسیدن به نصایح و رهنمودها با این قصد روبرو هستیم که مخاطب را "در باب ثقلین" شیرفهم کند.
البته نویسنده، با فروتنی معرف حضور ایرانیان، اعتراف میکند که این تذکر در باب ثقلین را "نه از حیث مقامات غیبی و معنوی و عرفانی، که قلم مثل منی عاجز است از جسارت در مرتبه ای که..."میدهد.
بنابراین به دنبال ایجاد ترس از "نافرمانی حکم الاهی" در مخاطب، در وصیت نامه با تولید حس حقارت هم روبرو میشویم. آنگاه معلوم نیست که مخاطب ترسیده و حقیر شده چگونه میتواند از پس فهم اندرزهای فرمانده کُل قوا ( یکی از سلسله القابی که در جمهوری اسلامی برا آقای خمینی در نظر گرفته شد) بر آید. اندرزهایی که بایستی مخاطب را آماده نبرد با "دشمنان خدا و طاغوتیان" کند. نیروهایی که طبق برداشت آقای خمینی از قرآن استفاده ابزاری کرده و رعایت حرمت خاندان پیامبر را نکرده اند. البته جمله ای از او نمیابید که علیه توهین و تحقیر عایشه همسر پیامبر بر زبان آمده باشد که ورد زبان غالب شیعیان بوده است.
پس از این اهمال کاری، نکتهی جالب این است که به صف آن دشمنان، به گفته آقای خمینی، بایستی حکومتهای جائر و آخوندهای خبیث بدتر از طاغوتیان را نیز افزود. از میان دشمنان که نخست بصورت کُلی مطرح میشوند، در پایان مقدمه به نامهایی اشاره مشخص میشود که یکی پهلوی دوم و دیگری ملک فهد سلطان عربستان است. پس از اینان، آقای خمینی با لحن تحقیرکننده ای از پادشاهان و ریاستهای جمهوری اردن و مراکش و مصر و عراق اسم به میان میآورد که همگی متحدان ( نویسندهی وصیت نامه صفت "هم آخور" را بکار بسته) "اسرائیل جنایت کار"هستند. باقی ماجرای روضهی وصیت نامه هم که تداوم نظام خلیفگانی و بی حق و حقوقی اقلیتهای اجتماعی را طالب است، آنقدر معرف حضور همگان است که نیازی به شرح بیشتر نبرد.
_______________________________
*- رشدی پس از آن که در روایت"بچه های نیمه شب" نگاهی انتقادی به هند استقلال یافته انداخت که هند پرستان را خوش نیامد و پیش از آنکه بخاطر نگارش "آیه های شیطانی" و فتوای تکفیر بنیاد گرایی اسلامی به شهرت جهانی و تیراژ میلیونی رسد، رُمان" شیم"Shame را با شیوه حکایتگری خود به سرگذشت پاکستان و ارزیابی وضع روحی و رفتاری مردمانش( به ویژه با تمرکز بر دو خانواده با نفوذ کشور) اختصاص داده است.
از جمله تیپهای داستانی پرداخته شده در رُمان "شرم و ننگ" دو شخصیت میتوانند در واقعیت با ذوالفقار علی بوتو و ژنرال ضیا الحق شبیه باشند که سالها رهبر سیاسی و فرمانده کُل قوا در پاکستان بوده اند.
رُمان یادشده که از پنج فصل تشکیل شده، در برگیرنده سخنی از یکی قهرمانانش است که نکته اساسی را درباره شرایط کشور و این نخستین جمهوری اسلامی در جهان میگوید.
اسکندر که شبیه بوتو پدر است، به ارجمند که میتواند به بی نظیر بوتو شباهت برد، اندرز زیر را میدهد که "این دنیا، دنیای مردها است، ارجمند. سعی کن همین طور که بزرگ میشوی از جنسیت خود فرا بروی. این دنیا، جای زنها نیست".
اندرز بی آنکه به علتهای پدید آمدن چنین شرایطی بیندیشد و تبعیض جنسی و شرایط ناعادلانه بهره گیری از امکانات و امتیازهای اجتماعی را انگشت نشان کند، به ترغیب دختر برای دست شستن از هویت انسانی و جنسی خود بر میآید.
در واقع برغم دلسوزی پدرانه که میتواند منظور اسکندر باشد، وی متهمی است که برای نجات وجدان شخص خود کیفرخواست عمومی را وارونه میکند. زیرا، همکار و همیار نظم مردسالار، دختر را که نماد سایر زنان هموطن است به تسلیم شرایط شدن فرا میخواند.
گوش سپاری به چنین اندرزهای پدرانه ای، همانطور که روایت رُمان به خواننده میگوید، از دختران و زنان انسانهای خود آزاری میسازد که کاری جز کتمان و نابودی هویت خویش ندارند.
در رُمان هستند دخترانی که بتدریج از جنگ با تن و مسیر پیشرفت خود لذت میبرند. از جمله اینکه میخواهند به هر وسیله ای جلوی رشد پستانهای خود را بگیرند و سینه خود را با نواری از پارچه سفت تخت کنند.
چنین تجربه ای از نفرت به خویش، به هر سوژه یا فاعل شناسایی ضربه اساسی میزند و مانع شکوفایی خود باوری و تحقق بخشیدن به خود در بستر جامعه میشود. بر همین منوال میتوان بی شخصیت شدن فضای زندگانی چنین افرادی را یافت که همواره توسط نیمه دیگر اجتماع سرکوب میشوند. بی دلیل نیست که شهر، این فضای رشد و نمو آدمی در دنیای معاصر، در کشوری چون پاکستان از سوی خودیها لقب "جهنم دره" میگیرد. قهرمانان داستان رشدی در چنین زمینه ای به رتق و فتق امور خود میپردازند که با فساد اداری و عقده گشایی مدیرانش مشخص میشود.
|