روشنفکری ایران و ضرورت طراحی گفتمان انتقادی با ساختار قدرت
مهرزاد حافظی
•
پرسش حق عموم مردم است. پرسش حق همه است. پرسش وظیفه همه ماست. در جامعه ما، در میان خرده فرهنگ ها تلاش بر این است تا مترسکی از قدرت را در مقام سایه خدا بنشانند و دیگران، موظف به تبعیت از آن شوند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٣ بهمن ۱٣٨۹ -
۱۲ فوريه ۲۰۱۱
شاید بارها از خود پرسیده باشید که چرا روشنفکران ایران در تصمیم گیری های اساسی کشور عزیزمان هیچ نقشی ندارند و یا اگر دارند آنقدر کم رنگ است که به چشم نمی آید. شاید این پرسش برای شما نیز مطرح بوده است که چرا نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران و اهل دانش و تفکر در ایران، نتوانسته و نمی توانند با ساختار قدرت ایران که ترکیبی از افراد روحانی و پیروان و علاقمندان آنها هستند ارتباط برقرار کرده و از در صحبت و همفکری با قدرت در بیایند تا فایده اش به جامعه برسد؟ شاید بارها و بارها پرسیده باشید که نزد انسان امروز ایرانی روشنفکری چیست و چه وظیفه ای دارد؟ آیا آن طور که مردان قدرت ایران می گویند روشنفکری بیماری ناقص الخلقه است که هنری جز دشمنی، آنهم با مصالح مردمی نداشته و ندارد؟! و خلاصه، موجودی که مردان قدرت ایران از آن به عنوان دشمن، عامل دشمن و... با نسبت هایی توهین آمیز و حقوق سوز و حریم شکنی از این دست یاد می کنند کیست و چیست؟ اگر نیست و جایگاه ندارد چرا اینهمه هجوم و هتک حرمت از او روا داشته می شود؟
آیا زمان آن نرسیده است که با طرح کردن پرسش پیرامون روشنفکری ایران، از خودمان بپرسیم که او کیست،اندیشه اش چه مختصاتی دارد، چه وظایفی دارد در چه مواردی با قدرت هم سو و در چه مواردی مخالف با ساختار قدرت است؟
نوشته زیر تلاش دارد تا با تکیه بر این پرسش، چشم اندازی از عقیم سازی روشنفکری یران پس از انقلاب ۵۷ را ترسیم کند.
نزدیک به صد و اندی سال از تلاش آدم های اهل دانش و اندیشه و دلسوز این سرزمین در برخورد با مظاهر و جلوه های استبداد می گذرد. نتیجه تلاش های این آدم ها عبور دادن جامعه از لایه های تو در توی استبداد و قدرت مطلقی بوده است که همواره و متاسفانه به پشتوانه ملت بر اریکه قدرت تکیه زده اند.
چیزی به نام تجدد برآمده مجموعه تلاش هایی بود که برای پاسخگویی صحیح به عموم نیازهای انسان ها صورت پذیرفت. مسیر تجدد خواهی، درک چشم اندازهای آن، رسیدن به مواضع متجددانه و استیفای حقوق انسان ها از دستاوردهای تجدد را می توان در بازخوانی رنسانس، رفرماسیون، روشنگری و شکل گیری ساختار تمدن نوین بشری مرور نمود.
هگل نخستین فیلسوف و متفکری بود که با اشاره به نسبت میان "تجدد" و "خردورزی" و بکارگیری عقل در امور زندگی "تجدد" را در مقام مفهومی "دوران ساز" و آغازگر عصری جدید در علم، تاریخ انسانی و مناسبات فرهنگی، ارتباطات جوامع و نسبت پذیری فرهنگ ها ارائه داد.
تحول در نگاه فلسفی، گسترش دامنه دانش فلسفه را امکانپذیر ساخت. برخورداری از تفکر فلسفی در حوزه های جدید زندگی انسان، جهان بینی تجدد را به حوزه های علم، حقوق سیاسی و مدنی، فرهنگ و هویت انسانی تسری داد.
نمایه مفهومی را در نظر گرفته و قدری مسیر تجددطلبی و درک مدرنیته انسان غربی را با هم مرور نماییم:
جوامعی که بیش از هفتصد سال عمر گرامی اندیشمندانش را وقف جستجوی در عرصه های مختلف ساخته نمی تواند به راحتی در قالب مقایسه با کشوری چون کشور ما در بیاید.
در سرزمینی که پول و امکانات سرمایه ای و نیروی انسانی حسرت بر انگیزی برای جهان متمدن و متجدد دارد چه چیزهایی می تواند نخستین پرسش های ما از ساختار قدرت کشورمان باشد:
۱- امکانات انسانی و فرهنگی و تمدن دیرینه (انسان های شریف، بی پیرایه، متفکر، فرهنگ دوست، کشوردوست و...)
۲- امکانات سرمایه ای (نفت، گاز، مس، آهن، روی، سیمان، خاک جزیره خارک و... صدها سرمایه خدادادی دیگر)
٣- نسل جوان مشتاق پیشرفت و آشنا به زندگی در جهان امروز.
این فهرست را می توانید خودتان ادامه بدهید. اگر ما با امکانات کنونی مان در آستانه رنسانس صورت پذیرفته در غرب قرار گرفته بودیم چه عملکردی در پیش می گرفتیم؟
تجدد یک محصول نیست؛ یک جهان است. یک بزرگراه دو طرفه و چند خطی است. ما امکانات درک و رسیدن به این جهان را داریم. اما سالیان سال است که به شکل های مختلف یا از رفتن باز می مانیم یا نمی رسیم. مشکل چیست؟
بخش اعظمی از مشکل ما در نرسیدن هایمان محصول استبداد و ریشه دواندن همین بذر شوم است: سرسپردن به مظاهر استبداد و تهییج دیگران به پذیرفتن جلوه های این سرسپردگی. این استبداد می تواند دیدگاه های یک معلم، رفتار یک رئیس جزء، عملکرد یک مدیر میانی در یک وزارتخانه، اقتدارطلبی یک وزیر، نمایش قدرت مقام بلندپایه یکی از قوای کشور و یا تمامیت طلبی یک شخص در مقام سایه خدا بر روی زمین را شامل بشود.
وقتی به این سلسله مراتب در جامعه امروزمان نگاه می کنیم می بینیم معادلاتی که ارتباط این سوی میز و آنسوی میز را تعیین می کنند رفتاری جاهلانه و پذیرای استبداد است. با این حال دست روی دل هر کس که می گذارید، از اوضاع پیش رو می نالد و در مذمت استبداد، ساعت های مدام داد سخن می دهد. پس مشکل کار کجاست؟
بحث عمیقی که برخی از متفکران ایرانی عصر حاضر مطرح می کنند اشاره به بن مایه های این رفتار عمومی – تاریخی ما ایرانیان دارد. این فرض و بحث را می توان ذیل عنوان "امتناع تفکر نزد انسان معاصر ایرانی" دنبال کرد .
سرآغاز هر نوع تفکری "پرسش" است. در تاریخ ما ایرانیان جای پرسش با چیزی دیگر مثلا گردن نهادن به پذیرش دانش دیگران عوض شده است. این دیگران دامنه تغییراتی از نزدیک ترین افراد پیرامون ما تا دورترین و صاحب تاثیر ترین موجودات زندگی مان را شامل می شود. ارکان قدرت و دولت های ایران نشان داده اند که با اتکا به رغبت های آیینی مردم، فرصت هرگونه پرسش را از ایشان سلب کرده اند. یک مثال کوچک بزنم: از باورهای آیینی مردم ماست که اگر هر کس برای فلان قدیس مذهبی یک قطره اشک بریزد در ازای آن یک قطره اشک یک سرسرای اعیانی در بهشت به حسابش می گذارند. خب چنین آدمی دیگر زحمت به خودش نمی دهد تا در ترسیم، معماری و ساخته شدن بهشت موعودش صاحب تاثیر باشد، چرا که از پیش و به بهایی اندک، حجره ای از بهشت را به نام او کرده اند. بگذریم؛ از بهشت بگذریم و به اصل بپردازیم.
ارکان قدرت و دولت ایران پس از انقلاب با سوار شدن بر امواج برآمده از باورهای آیینی مردم، هر جور که دوست داشته اند تازانده اند. هر جا که اندیشمندی به دفاع از حقوق فردی و عمومی پرسشی مطرح کرده سرش را زیر آب کرده اند یا او را به نحوی از انحا از میدان پرسشگری به حاشیه یا بیرون از شعاع تاثیر رانده اند.
چرا هر کس که در این کشور پرسشی دارد به چیزی متهم شده ، به مهلکه نابودی رانده می شود و، تا گور مشایعتش می کنند؟
چرا هر کس که می تواند در این روزگار ویرانی برای سرزمین ما صاحب تاثیر و عمل به تاثیر باشد به حاشیه عزلت رانده می شود؟
در این زمینه بهانه ها مختلفند؛ از آغاز انقلاب مرور کنید: ضدانقلاب، ضددین، کمونیست، منافق، بهایی، روشنفکر، متجدد، اصلاح طلب، ضدولایت، ولایت گریز و بی بصیرت و...
فرهنگ عمومی ایران دچار دگردیسی شده است. این دگردیسی به نفع تحجر، سالوسِ آیینی، بی سوادی، فرصت طلبی و در مقابله با هر نوع روشن اندیشی و اصلاح طلبی است.
فرهنگ حقوقی ایران امروز دچار دگردیسی شده است. این دگر دیسی به نفع سالوس اهل قدرت و اریکه نشینانش در حال رشد سرطان گونه است. به طوری که هیچکس نمی تواند از چنبره متعفن تزویر آیین مداران پرسشی را مطرح کند.
جنبش سکوت شکن جوانان فهیم ما، در انتخابات دهمِ تزویر نشان داد که به ضرورت عبور از دروغ و تامل بر آستانه پرسش رسیده است. جنبش سکوت شکن آزادی، رکب خوردن از تزویر پردازان شاعر مسلک را تا پیشخوانِ متروک قضاوت ِ قاضیان شعبده رساند و مظلومیت خویش را، با سکوت فریاد کرد و نشان داد که پشتوانه ای معرفتی اندیشه ای جانان ای را طلب می کند. اکنون نویسندگان، منتقدان، هنرمندان، متفکران و هر آن کسی که می تواند یک پرسش از اراده معطوف به ویرانی ارکان قدرت و دولت ویرانی را مطرح کند نبایستی درنگ کند. هر کس در هر مقام و جایگاه صاحب یک پرسش است. این پرسش ها را مطرح کنیم. آیینه ای از پرسش های معمولی در برابر چهره دروغ و دغل دولت ویرانی بگیریم تا بت نحسش بیش از این فرو ریزد.
نیازی نیست که این پرسش ها آویزه هایی از ارتباط هگل و دکارت با تجدد داشته باشد. این پرسش ها بایستی از حقوق ابتدایی انسان ها و ساکنان سرزمین نفت و تقوا و تلف و تماشا باشد. پرسش هایی که بتواند خواب را از چشمان دروغزنان تقوا فروش برباید.
بیاییم پرسش کردن از دم دستی ترین آدم ها را به یکدیگر بیاموزیم. همدیگر را به شجاع بودن در برابر دروغ و تزویر و سرسپردگی منحوس استبداد تشویق کنیم. هر کس در هر مقامی که قرار دارد و بخشی از اعتبار، آبرو، فرهنگ، سرمایه، ثروت و امیدهای سرزمین مان را بازی ویرانی کشانده باید در پیشگاه پرسش های سبز معترف به راستی و پاسخ باشد.
چندین نسل روشنفکر و نخبه ایران در ستیز با جهل، خرافه، فساد، تزویر و آیین گردانی ارکان قدرت و دولت به تاریخ پیوسته اند. چندین نسل متفکر و نخبه و نواندیش با ایرادهای نیش غولی اهل تزویر و ریا از میدان پرسشگری و گفتمان انتقادی بدر رانده شدند.
از حقوق ماست که از نفله شدن نخبگانمان و پرسش های آینده ساز ایشان جلوگیری کنیم.
از حقوق مشروع ماست که به دفاع از نخبگان و نواندیشان مان در برابر سیلاب های هجوم ویرانی و تلاش های روشنگرانه شان حریمداری کنیم.
ارکان قدرت با دوختن قبای قانون بر فرضیات من درآوردی موج سواران آیین ویرانی بدنبال بستن تمام دهان ها هستند. نگذارید دهانمان را ببندند. نگذارید فرصت پرسش را در جان هامان نفله کنند. نگذارید در حلقه تباهی ها شریک ویرانی یکدیگر باشیم. نگذارید در مقام شهروند، پایمال کننده حقوق همدیگر و سرکوب کننده مطالبات حقه یکدیگر باشیم.
نظام دروغ و ریا، هر که را که بتواند می خرد، بر هر کس و هر چیز و هر اندیشه ای که میل کند قیمتی می گذارد تا در گنجه های خود بتپاندش و بهره اش را ببرد وگرنه، با انگ های اخلاقی از مسیر و میدان مبارزه با جهل و خرافه و دروغ هایی که خودش اسباب فراوانی برای تبلیغ و ترویج آنها دارد می راند.
نظام نیرنگباز به ظاهر آیین مدار، نشان داده است که در خفه کردن ارباب دانش، صاحبان بینش و اندیشمندان و پرسش های روشنگرشان از هیچ شناعتی فروگذار نکرده و نخواهد کرد؛ تمامی راه های ابلیس آموخته اش را آزموده و در شیطان پروری سنگ تمام گذاشته است. برای این کار از ابتدای انقلاب، هر که را خواسته با انگی از میدان به حاشیه نشینی یا انزوا و نابودی رانده و اکنون، با میل سیری ناپذیر تحجر، لهیب جهانگشایی را بر افروخته است. طرفه این که با نیرنگ و دغل های رنگارنگ، سعی بر مشارکت بخشیدن به مردم در سرکوب یکدیگر دارد. فعلی شنیع که جای تجربه منحط آن، در ساختار دیکتاتوری جهان خالی بود و شگفتا، اربابان قدرت سیاسی و مصادره چیان مصادر راستی و شرافت در سرزمین نفت و تقوا، به ترسیم خطوط آن در جان و جهان انسان ایرانی نایل آمدند.
پرسش حق عموم مردم است. پرسش حق همه است. پرسش وظیفه همه ماست. در جامعه ما، در میان خرده فرهنگ ها تلاش بر این است تا مترسکی از قدرت را در مقام سایه خدا بنشانند و دیگران، موظف به تبعیت از آن شوند.
با پرسش جلو سرکوب حقوق و شریک شدن در تلف ساختن مواهب و نعمت های خدادادی را بگیریم. بیاییم با پرسش شریف بمانیم و شریف زندگی کنیم و بر تاریکی های خود و دیگری غلبه کنیم. چرا که پرسش روشنی است و پرسشگران روشنانند. روشنا باشیم. در فصل سبز خانه روشنان...
مهرزاد حافظی
Hafezi.mehrzad@gmail.com
|