یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

شاه رفت!


علی اوحدی


• بعد از "بن علی"، "مبارک" هم رفت (این "سرهنگ خلبان"سابق، مرا همیشه یاد "سیاه" خیمه شب بازی می انداخت، آخر نام او هم "مبارک" بود!) و مصریان که تا دیروز فریاد می زدند؛ مبارک باید برود، در میدان "آزادی" قاهره مات و متحیر مانده اند که حالا که مبارک رفت؛ "چه باید کرد"؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۴ بهمن ۱٣٨۹ -  ۱٣ فوريه ۲۰۱۱


حالا دیگر سال هاست یک "فیلم" با کمی تغییر در "صحنه"ها، روی پرده ی همه ی سرزمین های انقلابی نمایش داده می شود و ملتی بپاخاسته، به گمان این که فیلم تازه ای می بینند، آرام روی صندلی ها می نشینند و همان فیلم و همان داستان را با بازیگرانی دیگر تماشا می کند. سی و دو سال پیش هم، وقتی شاه رفت، ملتی با شور و احساساتی بی نظیر، و غروری ناشی از "پیروزی قیام"، عکس "آقا" را در جای خالی عکس شاه، در قاب های خالی مانده بر دیوارها، چپاندند و... روی صندلی ها به تماشای فیلم، آرام گرفتند و .. بعد از چند صحنه، از خود پرسیدند؛ چرا این طوری شد؟
دیکتاتور و رژیم توتالیتر در همه جای تاریخ، با وجود فرهنگ و سنت و آیین و زبان و تاریخ و جغرافیای متفاوت، یکی دو وجه مشترک و یکسان دارند؛ یکی هم این که "عالیجناب دیکتاتور" زمین را از هرچه مخالف ارزشمند و شایسته است، "پاک" می کند و کوه و تپه های دیگر را به خاکریزهایی حقیر تبدیل می کند تا خود، اگرچه با قد و قامتی کوتاه اما درخشان و "بی جانشین" بر تاریک تپه ای حقیر بدرخشد. این طبیعت هر دیکتاتور است. دیگر آن که جوامع توتالیتر برای سالیان دراز، از هر گونه نهاد دموکراتیک و نیمه دموکراتیک هم محروم مانده اند، نه حزبی نه سازمانی و نه تشکلی تا عده ای را دور یک محور، هر چه باشد، جمع کند و... این است که وقتی پس از بیست، سی، چهل سال، و بیشتر، ملتی کارد به استخوان رسیده و هورا کشان از جا بر می خیزد، زمین از "حجت" خالی ست و به تنگ آمدگان بپاخاسته، همچون ره گم کردگانی گیج و گول، تشنه ی مفاهیمی چون "آزادی" که تنها به گوش شنیده اند، و هرگز در حد یک جلسه یا تجمعی کوچک در باشگاهی حقیر هم تمرین و تجربه اش نکرده اند، از کوچه و گذر و میدان می جوشند و... جهان، مشعوف و هیجان زده، می ایستد به تماشای فریاد "آزادی"!
فیلم اما همان است که هفته ی پیش، سال پیش، دهه ی پیش در جایی دیگر نمایش داده شده! وقتی عوامل بین المللی قدرت در می یابند که دیکتاتور، "فرتوت" و کهنه شده و دیگر "آشی در این دیگ پخته نمی شود"، همگان به طرفداری از ملت بجان آمده و "آزاده" و "کهن" و "شریف" وو...، دموکرات منشانه فریاد می زنند، "شاه باید برود"! و اگر شاه، کمی پا بپا کرد و نرفت، آنقدر در گوشش می خوانند؛ "عجله کن" که در خاطراتش می نویسد؛ سفیر آمریکا و سفیر انگلیس و (در تهران) ... از مدت ها پیش در انتظار رفتن من دقیقه شماری می کردند!
اشکال اینجا نیست که شاه یا رییس جمهور یا هر دیکتاتور دیگر باید برود و "می رود"، که از اتفاق، تنها صحنه ی دیدنی این فیلم تکراری، همین صحنه ی زیباست. اشکال آنجاست که چنان زود "می برندش" که نیروهای مخالف فرصت جمع و جور کردن دست و پایشان را هم ندارند تا شکل بگیرند، احیانن موتلف شوند و حول و حوش خلاء ناشی از رفتن دیکتاتور، سازمانی به وجود آورند، برنامه ای بریزند و... اتفاقی که در نیکاراگوا (۱۹۷۹) افتاد و طیف وسیعی از راست تا چپ، از کشیش تا کمونیست، جبهه ی "ساندینیست"ها را علیه "سوموزا" تشکیل دادند، و با وجود قدرت قهاری که سالیان دراز علیه شان به همه ی شیوه ها متوسل شد، ماندند تا ... بالاخره هم احترامن با یک "انتخابات آزاد"، کنار رفتند. در سرزمین های دیگر اما در صفوف جنبش ملت، هنوز آنقدر احساسات و شور و هیجان موج می زند که جملگی چشم می بندند و با طیب خاطر می گویند؛ مهم نیست، "این" برود، هر که بیاید بهتر است، درست می شود، درستش می کنیم، راه حلی پیدا می شود و از این قبیل تسکین ها که به باد هوا می ماند. در ایران سی و دو سال پیش هم، زمانی که کم کم گروه های مخالف شروع کرده بودند به ائتلاف بیاندیشند و به سراغ یکدیگر بروند و به فکر تدارک برنامه ای علیه دشمن مشترک (دیکتاتور) باشند، درست وقتی مردم پیش روی دانشگاه تهران شروع کردند شعار بدهند؛ "فدایی، مجاهد، پیوندتان مبارک"، و وحشت "ائتلاف"، کک به تنبان حامیان دیکتاتور انداخت، شاه رفت، و در خلاء بجای مانده در پس پشت "پدر تاجدار"، نه دولت با "بخت – یار" شد، نه از عهده ی ارتش کاری بر می آمد و نه "اپوزیسیون" سابق ... "آقا" آمد و به سرعت خمیر "ورنیامده" را به تنور چسباند و هنوز شور احساسات برپا بود که صورت حساب جنبش، به صورت جسدی به نام "جمهوری اسلامی" روی دست ملت ماند. آن وقت دشمنان دیکتاتوری در غیاب "عکس بر دیوار"، تفنگ ها را بسوی هم نشانه گرفتند و هر کس برای "جمهوری" خود به سینه زد و ... شد آنچه نباید بشود؛
دو نفر دزد خری دزدیدند / سر تقسیم بهم جنگیدند / آن دو بودند چو گرم زد و خورد / دزد سوم خرشان را زد و برد!
بعد از "بن علی"، "مبارک" هم رفت (این "سرهنگ خلبان"سابق، مرا همیشه یاد "سیاه" خیمه شب بازی می انداخت، آخر نام او هم "مبارک" بود!) و مصریان که تا دیروز فریاد می زدند؛ مبارک باید برود، در میدان "آزادی" قاهره مات و متحیر مانده اند که حالا که مبارک رفت؛ "چه باید کرد"؟ داستان آن لطیفه ی بعد از انقلاب ۱٣۵۷ است، که مردم فریاد می زدند؛ "تا مرگ شاه خائن / نهضت ادامه دارد". ناگهان بانگی برآمد، "شاه مرد"... غضنفر پرسید؛ حالا تکلیف "نهضت" چه می شود؟ اما "نهضت" هم که بنا نداشت به این سادگی ها "جا" برود، رفت جنده شد و "ادامه" داد ...
سی و دو سال پیش، دو سه روزی بعد از ۲۲ بهمن، وقتی آقای بازرگان گفت؛ خیلی خوب، انقلاب تمام شد، بروید سر کارهاتان، کمتر کسی باور می کرد که فیلم تمام شده است... بخشی از ملت، مثل بچه های یتیم از کار بیکار شده، پشت پنجره ها مات تماشای گروه های عربده کش بودند که به دفاتر روزنامه ها و احزاب و سازمان ها هجوم می بردند، می شکستند، می سوزاندند، تخریب می کردند و فریاد می زدند؛ "حزب فقط حزب الله..."، "یا روسری، یا توسری" و... ! دو هفته پیش تونسی ها با دولتی که تا دیروز جزو یاران "بن علی" بودند، تنها ماند، و دیروز مصری ها با "عمر سلیمان" به خلوت رفتند؛ مردی شسته رفته و تر و تمیز، با ظاهری مودب و متمدن، تحصیل کرده ی قاهره و مسکو و واشنگتن، که مستقیم از سازمان "مخابرات"(سازمان امنیت مصر) به دفتر ریاست جمهوی اسباب کشی کرده، سال ها یار و یاور "پرزیدنت سادات" و "پرزیدنت مبارک" بوده، در مذاکرات "صلح"! با اسرائیل، نقش محوری داشته، دست یاری در دست های "موساد" و "سیا" داشته، در دوره ای در اواخر دهه ی ۹۰ سی هزار زندانی سیاسی انبار کرده بوده، و چنان شهره به بازپرسی های توام با شکنجه، که بخش بزرگی از زندانیان "گوانتانامو" مستقیم با هواپیما به اداره ی مطبوع ایشان در قاهره تحویل داده می شدند و پس از مدتی با سر و رو و دست و پای شکسته و کوفته اما "تخلیه شده"، با اعترافاتی درخشان، برای معالجه تحت نظر پزشکان مبرز آمریکایی، با هواپیما به بیمارستان "گوانتانامو" بازگردانده می شدند، و و و...
خوب عزیزان مصری! انقلاب تمام شد، بروید سر کارتان! برای آن که زیادی منتظر و معطل نمانید، یا شاید عمرتان کفاف ندهد، لطفن دنباله ی فیلم را در سی و دو سالی که از انقلاب ایران می گذرد، یا در سرزمینی دیگر، هائیتی یا پاناما... عراق یا افعانستان... فیلی پین یا اندونزی... بخوانید / تماشا کنید...
"اولریک" مقاله ی ... استاد و متخصص تاریخ خاورمیانه را تمام می کند، روزنامه را متفکرانه کنار می گذارد و می گوید؛ راست می گوید، ما در منطقه "احمق"ها را حمایت می کنیم... معروف است زمانی که خانواده ی سعودی چندر غازی از پول نفت را بصورت اعانه، پیش روی ملت عربستان نمی انداخت، گدا و گرسنه در آن خطه بسیار بود. روز عید قربان که حاجی ها از گوشت قربانی، دیگ ها بار می گذاشتند، سر و کله ی بومی ها پیدا می شد، موش مرده ای توی دیگ می انداختند و می گفتند؛ "حاجی، انا شریک"! "اولریک" که قصه را درنیافته، هنوز منتظر بقیه ی داستان است. به سر مقاله ی استاد ... در روزنامه اشاره می کنم و می گویم؛ سی سال است "مبارک" آنجاست، "ملت شریف و تاریخی" مصر کجا بودند؟ لابد فردا که قرعه ی فال به اسم خانواده ی سعودی افتاد، شما روشنفکران و کارشناسان غربی ناگهان به یاد "ملت شریف و باستانی" عربستان می افتید، و این که سال هاست در آنجا احمقی به نام "دیکتاتور" را حمایت کرده اید!... راستی نظرتان در مورد آقای "عمر سلیمان" چیست؟ لطفن همین امروز، نه سی سال دیگر ...


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست