یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

گزارش های مردمی
مردم دیروز آبروداری کردند...


• گزارش سه نفر از شرکت کنندگان در راهپیمایی روز ۲۵ بهمن، از فضای شهر تهران در روز اعتراض ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۶ بهمن ۱٣٨۹ -  ۱۵ فوريه ۲۰۱۱


گزارش اول - امضا محفوظ 
سلام
دیروز یک روز عجیب و باورنکردنی برای همه بود. چه حکومت که با همه ترس و وحشت و خشونت و اعدام هایش ادعا می کرد همه چیز تمام شده و چه مردم که فکر می کردن کی دوباره همدیگر را در خیابان خواهند دید!
ما ساعت ٣ از میدون ولیعصر حرکت کردیم. پیاده رو مثل همیشه نبود و بطور غیر عادی شلوغ بود بعضی ها به هم لبخند می زدند و بعضی هم عجله داشتند و مضطرب بودن ظاهرا اون پایین جنگ بود و گاز اشک آور زده بودند. بعضی ها یه جایی رو گیر آورده بودن و نشسته بودن. چهار راه ولیعصر ترافیک سنگینی از آدم ها و ماشین ها بود و پلیس هم تمام سعی خودش رو می کرد تا به روی خودش چیزی نیاره و وظیفه اش رو انجام بده و ترافیک رو روان کنه!
وارد خیابون انقلاب شدیم مردم واقعا زیاد بودن و مامورها هم زیاد. هر بار که حمله می کردن ما وسط خیابون می دویدیم و بین ماشین ها پناه می گرفتیم مغازه ها همه بسته بود با دوستم وارد تنها پاساژی که باز بود شدیم دوستم چند تا قلمو و مداد خرید و از صاحب مغازه پرسید: "مردم از کی دارن میان؟" پاسخ داد: "حدود یک ساعت" اون موقع ساعت ۴ بعد از ظهر بود و مردم در پیاده روهای خیابان انقلاب و آزادی همینطور در حال عبور بودن.
به سمت آزادی حرکت کردیم باور کردنی نبود میدان انقلاب صحنه عملیات یک مانور عظیم بود. آنها برخلاف خبرهایی که در سایت ها پخش شده بود حداقل پنجاه درصد، نیروهاشون رو افزایش داده بودند تا به حال همچین چیزی ندیده بودم. در هیچ کدوم از تجمع ها انقدر نیروهای امنیتی و پلیس و گارد ویژه و بسیجی ها و سپاهی ها زیاد نبود. نمی تونستی کاری بکنی جز اینکه سرتو بندازی پایین و رد شی. بهت توهین می کردن لگد می زدن و تو اگر دهن باز می کردی ده نفر می افتادن سرت تا حالتو جا بیارن. جلوی چشمم یکی رو دستگیر کردن و هیچکس نتونست بگه "نبرش". مردم مسخ شده بودن. متروی انقلاب و احتمالا ایستگاه های دیگه رو بسته بودن و مردم اون پایین حبس شده بودن. مردمی که از جاهای مختلف خودشونو به تظاهرات رسونده بودن. حکومت دیگه قصد نداشت اشتباهات گذشته شو تکرار کنه و همه مسیر ها رو در اختیار گرفته بود. مسیر ویژه اتوبوس هم در خدمت اونا بود و موتور سوارا و پیاده نظاماشونمو گسیل می دادن.
هر چه به سمت آزادی می رفتی حملات شدیدتر می شد. چند نفر رو با پینت بال زده بودن و مردم کمک می کردن تا لباس هایشان را تمیز کنند. متاسفانه ما نتوانستیم جلوتر از نواب برویم یک جا که حمله کردن مجبور شدیم سوار یه ماشین بشیم. اونا به ماشین ها هم حمله می کردن و ازشون می خواستن ترافیک رو باز کنن ولی ترافیک باز شدنی نبود.
دوباره میدان انقلاب پیاده شدیم و می دیدم که جمعیت یک ساعت پیش دو برابر شده جمعیتی که اگر حکومت پراکنده شان نمی کرد می توانست ۲۵ خردادی دیگر بیافریند.
در تظاهرات های قبلی مردم لااقل دستبند سبزی داشتند، شعاری می دادند، با ماموران حرف می زدند، آنها را گاهی مجبور به عذر خواهی می کردن، جلوی دستگیری ها را می گرفتن و.... اما دیروز روز خفقان بود. البته جاهایی هم بود که شعار می دادن اما در مجموع خیلی با تظاهرات های قبلی فرق داشت.
فقط در ایستگاه اتوبوس اجازه داشته بایستی البته اگر آنجا هم تو را به زور سوار یک ماشینی نمی کردند!
خیلی ها اعتقاد داشتند تا زمانیکه آن ها از مردم نمی ترسند جمع شدن فایده ندارد (یعنی اینکه باید مسلح شد) یکی دیگر می گفت چاره ای نیست جز جنگ (یعنی از بیرون به کشور ما حمله کنن). من گریه ام گرفت و خودم را در یک شهر اِشغال شده می دیدم، در شهری که ساده ترین حقوق شهروندی تو را که راه رفتن در خیابان است از تو می گیرند به تو توهین می کنند و نمی توانی اعتراض کنی!
یک نفر که تا آزادی رفته بود می گفت با تاریک شدن هوا شنیده که دستور گرفته اند تمام آنهایی که در میدان آزادی قدم می زنند را دستگیر کنند چون مردم نظرشان این بود بعد از تجمع، محل را ترک نکنند و مثل مصری ها شب را در میدان بمانند. خیلی ها دو دست لباس و خوردنی آورده بودن که شب بمانند، اما خوب، ما کجا و مصری ها کجا؟
مبارک کجا و آقای ما کجا؟
دیروز برایم مسجل شد که تمام آن راهپیمایی تُنُک ۲۲ بهمن شان با آن همه شانتاژ تلبلیغاتی را با همین نیروهایشان درست می کنند و شاید ۵ درصدشان آدم های معمولی باشند که آنها هم یک طوری به این حکومت وصل اند مثل خواهر های من.
به امید روزهای بهتر


گزارش دوم - ارسالی به زنان دیگر
بازهم راه پیمایی اعتراضی! باز هم حضور چشمگیر زنان! بازهم گاز اشک آور، باز هم آتش زدن روزنامه و سیگار، باز گلوله رنگ پاش ....و مرگ بر دیکتاتور!
پنج نفر بودیم که با هم راه افتادیم، ولی قبل از حرکت خانه ای را - متعلق به یک آشنا - شناسایی کردیم، که در صورت لزوم بتوانیم به آنجا پناه ببریم. انبوه نیروهای یگان ویژه و بسیج و اطلاعاتی- امنیتی از یک بعد از ظهر مستقر شده بودند همچون گذشته و با تجهیزات بیشتر و شاید هارتر! هی می رفتند، می آمدند، با موتورهاشان گاز می دادند که ایجاد رعب و وحشت کنند، و دائم خط ویژه اتوبوس را اشغال میکردند. گاه مردم را پراکنده میکردند و همه را مجبور میکردند که حرکت کنند، حق ایستادن نداشتیم. اکثر مغازه ها بسته بود، در سر خیابان اسکندری و درست جلوی داروخانه قدیمی نبش جنوب شرقی آن که بسته هم بود گروهی از نیروهای سرکوبگر- پنج شش نفری می شدند - مرد جوانی را به باد کتک و ضرب و شتم گرفتند که با فریاد و هو کردن مردمی که این سمت ایستاده بودند مرد جوان را رها کردند.
بعضی از نیروهای سرکوب با کلاه کوکلوس کلان ها اما سیاه، مردمی را که در ایستگاه ها نشسته بودند با خشونت و وحشی گری بلند میکردند. اما تمام پیاده روهای خیابان آزادی و تمامی فرعی ها، مملو از مردم جان به لبی بود که راه می رفتند و راه می رفتند و راه... تا تظاهراتی را شکل دهند و در خیابان ولی عصر بود که با شعارهای مرگ بر دیکتاتور و زندانی سیاسی آزاد باید گردد تظاهرات باشکوه و پرصلابتی شکل گرفت طوری که مزدورهای رژیم نتوانستند به صفوف مردم رخنه کنند. اما در تقاطع ها با باتوم (ن) برقی و فریاد و توهین، مردم را به خیابان های فرعی می راندند. هم در خیابانهای فرعی و هم در خیابان آزادی گاز اشک آور و فلفل میزدند و مردم هم همدلانه به هم آتش و کبریت و سیگار می دادند که گازها را خنثی کند. من دو زن را دیدم که مورد اصابت گلوله رنگ پاش که خیلی هم درد آور است قرار گرفته بودند، و از آن دو که یکی شان دختر جوانی بود و گلوله به پایش خورده بود و بسیار هم درد داشت، یاد گرفتیم که اگر بلافاصله رنگ را با دستمال کاغذی پاک کنیم، رنگ پاک میشود و آن ها دیگر نمیتوانند با این روش کثیف آدم ها را شناسایی کنند. (البته اگر چینی ها رنگ ثابتش را برایشان ارسال نکنند).
ما از میدان آزادی تا سر ابوریحان که یک جنگ واقعی در گیر بود، رفتیم از اینجا دیگر نمی گذاشتند جلوتر برویم و باتوم(ن) هایشان را تهدیدآمیز بالای سرمان می چرخاندند، که برگردید و بسته است! ما با بی آر تی برگشتیم و سر رودکی پیاده شدیم، وارد خیابان رودکی شدیم و خوش و کارون را هم را پیاده طی کردیم که صحنه زد و خورد و سیطره مردم بر این خیابان های فرعی بود و شعار دادن ها و سطل زباله آتش زدن ها که تا ساعت ۹ شب آتش ها شعله ور بودند.
چند ایستگاهی که با اتوبوس بی آر تی رفتیم دیدیم که داخل اتوبوس به خصوص قسمت زنان سراسر شور بود و شعار و اظهار نفرت از نیروهای سرکوبگر و هرگاه نیروها کسی را میزدند و یا قصد دستگیری اش را داشتند، زنان از داخل اتوبوس با فریاد و هو کردن ها به این عمل وحشیانه اعتراض می کردند.
ساعت حدود ۵ بود که نزدیکی های دانشگاه تهران بودیم، در اتوبوس جلویی ما، نمیدانم زنان شعار میدادند یا سرود میخواندند که نیروهای یگان ویژه با خشونت شیشه های اتوبوس را شکستند و از خارج و داخل چند زن را به باد کتک گرفتند اما تا ساعت هشت و نیم که ما آن جاها بودیم شعار و سرود خوانی چه در اتوبوس و چه در خیابان ها، ادامه داشت و صدای مرگ بر دیکتاتور هر لحظه شنیده میشد. از اتفاقات جالب امروز شلیک یک گاز اشک آور درست سر خیابان قدس به نیروهای خودشان بود که چندنفرشان سعی کردند آن را به جایی دورتر پرتاب کنند و درست در همین بلوا بود که دانشجونماهای طرفدار حاکمیت که حدوداً ۷۰ نفری میشدند با شعارهایی علیه آمریکا و اسراییل و صدای آمریکا و له مصر و تونس و غزه و لبنان و ایران راه پیمایی می کردند و وقتی به میدان انقلاب رسیدند پسرها از سازه لاک مانند (یا سپر مانند) وسط میدان بالا رفتند و حنجره دریدند و دخترها با حفظ متانت اسلامی در مقام پایین تری ایستادند! تا بعد با دهان های کف کرده شعار و فحاشی به مردم را ادامه دهند، و دادند. در راه خانه با خود فکر میکردم که امشب و روزهای دیگر صدا و سیما چه عکس ها و فیلم ها و گزارش و تجلیل و تکریم از این ۷۰ نفر پخش نمی کند و چطورآن دو میلیون نفر را به کلی نادیده می گیرد.

گزارش سوم - مریم

سلام بچه ها جون
یک بار دیگر هم ما سالم به خانه رسیدیم. من ساعت هشت رسیدم خانه البته پریدیم پشت یک موتوری که خیلی مرد خوبی بود و پیک موتوری جنوب شهری بود. می گفت الان از نواب می آیم حسابی جنوب شهر قفل شده می گفت نواب را که جوانان آتش زدند و چند نفر از لباس شخصی ها را حسابی زده اند. و یک جمله جالب گفت بچه ها،
گفت مردم حسابی آبرو داری کردند. خیلی حرف جالبی بود.
کلا فقط یک ربع مردم و ما توانستیم حوالی جمال زاده اسکندری به هم ملحق شویم و بریم وسط خیابان و شعار بدهیم. شعارها کلا این بود:
مرگ برد دیکتاتور
مبارک بن علی نوبت سید علی
و زندانی سیاسی آزاد باید گردد
و نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران
سید علی برو پیش بن علی
کلا همش فرار بود. هر جا زیاد می شدیم دنبالمون می کردند و گاز اشک آور. حتی در کوچه پس کوچه ها از انقلاب تا حوالی آزادی گاز اشک آور بود. زنی هم در حوالی اسکندری از سمت غرب به طرف جمعیت ما آمد و شروع به شعار دادن کرد. سنش ۶۰ ساله بود و جمعیت به دنبالش. او شد رهبر تظاهرات و دیگر این که تمام خیابان های منتهی به خیابان آزادی مثل جمال زاده شمالی و جنوبی، کاوه، اسکندری، اوستا، تماما آتش بود و جمعیت که با گاز اشک آور نمی گذاشتند به خیابان های اصلی بپیوندند.
البته این نکته عاطفی را هم بگویم. که من و ناهید جان لحظاتی خیلی احساساتی شدیم و اشک به چشمانمان آمد از انبوه جمعیت جوانان. البته به قول یکی از دوستان از سوراخ دمکراسی هم رد شدیم. در خیابان یادگار امام جوانان ۱۴ و ۱۵ ساله بسیجی مردم را به طرف جنوب راهنمایی می کردند و می گفتند حق ندارید بروید جلو که مردم زن و مرد پیرو جوان از گارد ریل پریدیم و بعد از یک سوراخی که میله نداشت به آن طرف خیابان رفتیم
اسمش را دوستمان گذاشت سوراخ دمکراسی که فعلا ملت باید از یک روزنه کوچک آن عبور کنند. هوا که تاریک شد مردم می گفتند عده ای به طرف ونک و عده ای آریا شهر و ویلارفته اند که شعار می دادند.
نکته دیگر این که در صف های اتوبوس های بی آر تی که مردم جمع می شدند گاز اشک آور پرتاب می کردند که مردم تجمع نکنند و بعد از یک ساعتی کل عبور اتوبوس ها را متوقف کردند و مسیر اتوبوس را برای عبور و مرور موتورهای خودشان در اختیار گرفتند.
زن جوانی را هم که بسیجی ها می خواستند از اتوبوس پایین بکشند و دستگیر کنند را هم نجات دادند و نگذاشتند که آن جوان را دستگیر کنند و بسیجی ها هم که دیگر فهمیدند که سماجت و کتک زدن او فایده ای ندارد از دستگیری او دست برداشتند که به جمعیت تظاهرات کننده حمله کنند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست