"داسه تانی ست"!
علی اوحدی
•
چند روز پیش حزب "مشارکت" بیانیه داده که "ما به فکر براندازی نیستیم ..."! حیرتا! پس این مردم یک کاره، می روند وسط خیابان، کتک می خورند، دستگیر می شوند، شکنجه می شوند، مورد تجاوز قرار می گیرند، کشته می شوند، زیر ماشین پلیس می روند، که چه؟ که رژیم عوض نشود؟ ...یعنی تمام این مصیبت ها را تحمل می کنند برای این که احمدی نژاد که همه را می خنداند، برود و خاتمی بیاید که تنها خودش می خندد؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٣ اسفند ۱٣٨۹ -
۲۲ فوريه ۲۰۱۱
"پرده دار"، نوعی قصه گو یا نقال محسوب می شد که اغلب قبایی به تن داشت و شال سبزی بر گردن (یعنی سید!). ابزارش عبارت بود از یک پرده ی لوله شده، یک چوب بلند یا عصا (منتشا)، یک چکش و چند میخ طویله و ... از راه می رسید، پیش روی تکیه، سر در قبرستان یا در پیشخوان یک مسجد، یا سر بازار و گذر، پرده را باز می کرد، به دیوار می کوبید، دستی به هم می زد و شروع می کرد به بازار گرمی و ... روی "پرده"، چند شکل و شمایل نقاشی شده بود، به سبک نقاشی "قهوه خانه"، یعنی "نقاشی بی بعد"! عناصر این گونه نقاشی نسبت به یکدیگر و نسبت به کل زمینه و موضوع، تناسب چندانی ندارند، به عبارتی عاری از ارزش های واقع گرایی اند؛ مثلن شخصیتی که پشتش به ماست، صورتش به تمامی دیده می شود... بطور کلی چهره های اصلی برای "نمایش" کشیده شده اند، و هیچ کدام "نیمرخ" یه "سه رخ" نیستند، حتی صورت و اندام دو قهرمان رو در رو و در حال جنگ یا گفتگو، به تمامی دیده می شود. در اندازه ها و موقعیت ها نیز، تناسبی رعایت نشده، به این معنی که دست و پا و اندام و صورت و... همخوانی ندارند. این نقاشی "قهوه خانه" یا روی پرده، عمدتن شامل سه "نوع" بود؛ "رزمی"، مانند جنگ رستم با دیو سپید،... یا "بزمی"، مانند حضور سفرای فرنگی در بزم شاه عباس دوم (تالار چهل ستون اصفهان)... و "مذهبی"، مانند کشته شدن عباس یا علی اکبر در روز عاشورا... قهرمانان قصه معمولن در مرکز پرده نقاشی شده بودند و بقیه، اگر بقیه ای وجود داشت، بصورت سیاهی لشکر، جایی در کناره های پرده قرار داشتند...(سرسطر)
تصاویر "پرده" که تصاویری مجرد (ابسترکت) از شخصیت های اصلی روایت بود، معمولن تفاوت چندانی با هم نداشتند. مثلن میان رستم و سهراب یا اسفندیار، چندان فرقی نبود، همان گونه که شمر و حضرت عباس هم توفیر چندانی نداشتند مگر در رنگ لباس و یا هاله ی نوری که گرد سر امام نقش شده بود و از این قبیل. تنها در تصویر برخی شخصیت ها نظیر "دیو سپید" یا چهره ی شخصیت های منفی نظیر شمر، تلاش شده بود تا زشت و مثلن ترسناک باشند. در نقاشی روی پرده دو نوع شخصیت، بارز و غالب بود؛ یکی "شقی"(منفی) شامل دیو و جن و شمر و... و دیگری "مظلوم"(مثبت) نظیر امام، رستم و... آنچه بیشتر سبب تمایز شمایل ها از هم می شد، کلام و اشاره ی نقال یا منقبت خوان و بطور کلی "پرده دار" بود. قصه گو هنگام نام بردن از یکی از شخصیت ها، با دست یا با عصا به تصویری روی پرده اشاره می کرد. آن وقت تماشاگران در می یافتند که این یکی افراسیاب است، آن یکی رستم یا شمر یا حرمله یا علی اکبر یا.... به این ترتیب شمایل های یک بعدی پرده، در ذهن تماشاگران دارای "شخصیت" می شدند. از آن پس تا انتهای روایت، پیوسته نیاز تماشاگران به اشاره ی نقال، کمتر می شد تا جایی که دیگر نام سهراب یا رستم، امام یا شمر، و ... کافی بود تا نگاه تماشاگران خود به خود به شکل مورد نظر کشیده شود... (سرسطر)
مرا به درستی متهم کرده اند که نه فهم سیاسی دارم و نه "تفسیر سیاسی" می فهمم. اجازه بدهید در زمانه ای که به تعبیر سیاست شناسان ریش و پشم دار، مشتی احمق بر جهان حاکم اند، نادانی چون من هم نظراتش را بصورت پرسش و معما مطرح کند. مثلن این که به گمان من کار مفسرین خبری رسانه های جمعی در مورد وقایع جاری در ایران، بی شباهت به کار پرده دار نیست چرا که شخصیت های جمهوری اسلامی هم از ابتدای کار(۱٣۵۷) تا امروز، شباهت تام به تصاویر پرده ای (نقاشی قهوه خانه) داشته اند. اینجا هم نقش های اصلی؛ یک شکل، تک بعدی، غیر واقعی و غلوآمیز اند، و انگاری همه برای "نمایش" نقاشی شده اند؛ رو به تماشاگر، و "تمام رخ"! بجز چند تایی نظیر آقایان رفسنجانی، خامنه ای، جنتی، مصباح و... بقیه نقش فرعی دارند؛ یک شکل اما در گوشه کنار پرده و بصورت سیاهی لشکر. البته تعداد نقش های اصلی در "پرده"ی جمهوری اسلامی بیش تر از "پرده"ی نمایش است. تفاوت عمده ی دیگر آن که پرده دار، مثلن هنگام نقل اعمال شمر، هرگز به تصویر امام حسین اشاره نمی کرد، یا رستم پرده دار، همیشه همان بود که هفته ی پیش یا ماه پیش هم رستم بود. اما مفسرین وقایع در ایران، به ویژه در رسانه های خارجی، پیوسته ویژگی نقاشی های جمهوری اسلامی را تغییر می دهند. آقای رفسنجانی، بسته به داستان و موقعیت، "اصول گرا"، "لیبرال"، "میانه رو"، "تکنوکرات"، "سازنده" و حتی "اصلاح طلب" و "امیرکبیر" هم می شود، با این همه "مفسرین" هنوز هم به همان شمایل قبلی اشاره می کنند. مثلن وزیر خارجه ی فعلی، آقای صالحی که از دم و دستگاه "انرژی هسته ای" به وزارت خارجه پریده، به دلیل آن که در دوره ی آقای خاتمی نماینده ی ایران در آژانس بین المللی بوده، بنظر مفسری "میانه رو" یا "معتدل" بحساب می آید و حضورش در کابینه ی فعلی به مفهوم "تعدیل" در سیاست تندروانه ی آقای احمدی نژاد قلمداد می شود! این گونه "تفاسیر" سبب می شود تماشاگران دچار "گه گیجه" شوند. سی سال است همه می گویند، و تجربه هم نشان داده، که تصمیمات در جمهوری، در هر زمینه ای توسط گروه خاص و به رهبری یک نفر گرفته می شود. بنابراین حضور این یا آن شخص سرد، گرم یا ولرم در سیاست خارجی یا داخلی (چه فرق می کند؟) معنا و مفهوم بخصوصی ندارد، دارد؟ به زبان خودمانی "خر همان خر است،...". چه تفاوت می کند اگر پرده دار، بجای "افراسیاب"، به "کاووس" اشاره کند، نتیجه بهرحال کشته شدن سهراب است. روی پرده اما گشتاسب، هرگز بر رستم پیروز نمی شود، در حالی که در نقاشی "باسمه"ی جمهوری اسلامی، هم رستم خیلی پیزری ست و هم گشتاسب خیلی وقیح تر است. مثل جریان انتخابات سال گذشته که دو قدم مانده به پیروزی، رستم شمشیر را غلاف کرد و ایستاد به رجز خوانی، و گشتاسب هم وقاحت را تا آنجا کشانید که خود را رستم معرفی کرد و رستم را "نوکر افراسیاب"، و از این قبیل... (سرسطر)
"نورمن می لر" نویسنده ی همیشه معترض آمریکایی، در یک مصاحبه ی کوتاه، پس از انتخاب بوش(پدر) به ریاست جمهوری، گفته؛ آقای بوش هم مثل خانم تاچر (گیرم در بعدی حقیرتر) به منفعت خود فکر می کند. مصاحبه گر می گوید؛ ولی ۶٨ درصد مردم به آقای بوش رای داده اند! "می لر" می گوید؛ مردم معمولن با سوء تفاهم به سراغ مرد یا زنی می روند و بعد، هنگام پذیرش واقعیت، دچار واکنش های عصبی (تعارض) می شوند. قلدری (ریگان) هشت سال به ما گفت همه چیز زیباست، ما ملت بزرگی هستیم، غمی نداریم و از این قبیل... و حالا به جایی رسیده ایم که مثل یک بیوه (همسر مرده) به "کمی" امنیت، "کمی" آسایش و "کمی" سکوت نیاز داریم (لاجرم به بوش رای می دهیم)... در دوران "بیوه گی" ما در جمهوری اسلامی هم، بسیاری تنها به فکر بالا کشیدن گلیم خود اند. یک ساندویچ، کمی "ساندیس"، یک موتور سیکلت و دویست هزار تومان برای یک روز سگدو زدن در چند خیابان زیر چتر امنیتی پلیس، زنجیر و چوب و چاقو در هوا چرخاندن و عربده کشیدن، و احیانن تجاوز به زنی که مدت هاست آرزویش را داشته اند و ... برای اینها "رهبر" یا "رییس جمهور" یا... حکم همان نقاشی های روی پرده را دارد. خیلی از افسران گارد شاهنشاهی هم از صبح ۲٣ بهمن ۱٣۵۷ ریش گذاشتند و رییس کمیته ی محل شدند، از خود خمینی و شعبان بی مخ هم مسلمان تر و دوآتشه تر! وقتی "دانشمند"ی چون آقای "تقی زاده" بگوید ما همه "آلت فعل" بودیم؛ اگر من قرارداد را امضاء نمی کردم، دیگری می کرد... از امثال آقایان "کوچک زاده"، "ده نمکی"، "نقدی"، "حسینیان" و لات و لوت هایی از این قبیل، چه انتظاری می رود؟ تازه اینها به اندازه ی یک "ساندیس" و چند تومان پول، مسلمان اند، آقای تقی زاده ی "متجدد" که عمامه و عبا را بکل "ترک" کرد و پشت سر "دیکتاتور" به نماز ایستاد!(سرسطر)
می لر می گوید؛ جناح "راست" دچار بیماری "خود درست بینی" ست. و اتفاقن بیماری جامعه ی معاصر آمریکا هم همین "حق به جانبی"ست. بدی قضیه اینجاست که جناح "چپ" هم دچار همین بیماری "خود صحیح پنداری" شده. شاید این هم از نتایج دور ماندن از قدرت و "عادت" به حضور دژخیم است. شاید به همین علت یک "چریک اسبق" به آقای خامنه ای نامه می نویسد؛ لطفن "کمی" کمتر اعدام کنید یا چیزی شبیه به این. به راستی هم مهم نیست بدانیم در این نامه و نامه های مشابه، دقیقن چه نوشته شده، مهم این است که بدانیم "اپوزیسیون" در پاریس یا لندن یا... به درازای یک منحنی "گشاد"، دچار "استحاله" شده، و هم چنان گرفتار تب "خود صحیح پنداری"ست. نوشتن "آقا این کارها بد است" به آقای خامنه ای، در حکم نامه ای ست به ریاست کشتارگاه، که لطفن چند ساعتی به احترام "خلق"، چاقویتان را در تاقچه بگذارید، جز این است؟ چرا نامه به رییس کشتارگاه، خنده دار است، و نامه به رهبر جمهوری اسلامی یک اقدام سیاسی محسوب می شود؟ مفسر صاحب نامی نوشته؛ دیکتاتورهای منطقه دارند جارو می شوند و "رهبران جمهوری اسلامی عبرت نمی گیرند"! نمی فهمم اگر ما ده سوسمار را در برکه ای کشتیم، چرا باید از سوسمار یازدهمی انتظار داشته باشیم "عبرت" بگیرد و پاچه ی ما را نگیرد؟... آقای می لر در مورد جامعه ی آمریکای معاصر می گوید؛ ما به راستی نمی دانیم به چه چیز عقیده مندیم. مثل این هوای بیرون (نیویورک) که پر از دود است. (دود چیست؟ هوای بیرون پر از چیست؟) معجونی از همه چیز! خیال می کنم اپوزیسیون ما هم در جریان تحول از "چریک" تا "مبارز سیاسی" متمدن و دموکرات، کم کم یادش رفته به چه چیز عقیده دارد!(سرسطر)
غرض این نیست که چرا ما دیگر "چریک" نیستیم، و چرا در مقابل فاجعه و مصیبتی که بر فرهنگ و مردم و سرزمینمان فرود آمده، شمشیر نمی کشیم، قهر انقلابی نمی کنیم، فریاد نمی زنیم ... نه آقا. حالا دیگر از عمر ما هم سی سال دیگر گذشته. دیگر بیست و چند ساله نیستیم که خیابان ها را از فریادهای "مرگ بر این"، "مرگ بر آن" اشباع کنیم و با مشت های گره کرده به جنگ آسیاب های بادی برویم. به قول آقای می لر؛ خشم حالا آنقدر عمیق شده که یک آرامش نسبی می دهد ... ولی بنظر می رسد "عادت" به این نقاشی های روی پرده سبب شده که از "افراط"، به "تفریط" کشیده شویم! کم کم باورمان شده این یکی "رهبر" است، آن یکی "رییس جمهور"... وقتی قرار است مراقب باشیم از این طرف بام نیافتیم، آنقدر عقب عقب می رویم که از آنطرف می افتیم. نه به آن روز که به گرگ ها فحش چارواداری می دادیم و نه به حالا که از جناب گرگ تقاضا می کنیم (مطابق "تاویل" از موازین دموکراسی)؛ بفرمایید سر میز مذاکره و "تعامل"، و لطفن چند روزی دندان هایتان را تیز نکنید، و از این قبیل. (سرسطر)
کار "عادت" به نقاشی های این "پرده" به جایی کشیده که چند روز پیش حزب "مشارکت" بیانیه داده که "ما به فکر براندازی نیستیم ..."! حیرتا! پس بسیاری از این مردم می روند وسط خیابان، کتک می خورند، دستگیر می شوند، شکنجه می شوند، مورد تجاوز قرار می گیرند، کشته می شوند، زیر ماشین پلیس می روند، که چه؟ یعنی مردم تمام این مصیبت ها را بجان می خرند تا امثال احمدی نژاد که همه را می خندانند، بروند و امثال خاتمی بیاید که تنها خودشان می خندند؟ دعوای اصولگرا و اصلاح طلب در جمهوری اسلامی، به دعوای مزمن زن و شوهری می ماند که هر روز محله را روی سرشان می گذارند اما چون مردم را همسایه های "نامحرم" می دانند، پیوسته "آبروداری" می کنند! شوهر (اصولگرا) فریاد می زند که ده ها "سند و مدرک غیر قابل انکار" دارد که زنش بغل آمریکا و انگلیس و اسرائیل خوابیده اما یک بار هم برای رضای خدا یک سند رو نمی کند. زن (اصلاح طلب) هم بیست سال است، هی می گوید؛ "میگما"! اگر چنین کنی، مجبور می شوم "ناگفته"ها را بگویم ها! اگر چنان کنی، ناچارم افشاگری کنم ها!... زنی سر بام نشسته بود، به مردی که بی خیال از کوچه رد می شد، گفت اگر وارد خانه شوی، فریاد می زنم. مرد که بفکر این قضیه نبود، تلاش کرد وارد خانه شود. زن فریاد زد اگر در را بشکنی، هوار می کشم. مرد هم لگدی زد و در راشکست. زن فریاد زد اگر از راه پله بیایی بالا، جیغ می کشم. مرد وارد راه پله شد. زن گفت؛ اگر روی بام بیایی ... مرد روی بام رفت... اگر دست به من بزنی... مرد دست زد ... اگر بغلم کنی... بغلش کرد ... اگر لختم کنی ... لختش کرد .. اگر تجاوز کنی... کرد... زن گفت آخیش، حالا اگر ول کنی، هوار می کشم ... مرحمت سرکار زیاد!
دور و اطراف هیچ دیکتاتوری در تاریخ، از دستمال به دستان فرصت طلب خالی نبوده، ما اما در افراط و تفریط، از این هم جلوتر رفته ایم؛ عده ای لمپن قدرت طلب با وکالت و وزارت و چماق و ساندیس و... علنن کاه به آخور دیکتاتور می ریزند، در عوض عده ای با سواد و فهمیده، آنقدر عقب عقب می روند که ناآگاهانه نقش مشاور بی جیره و مواجب کفتاران جمهوری را بازی می کنند، عده ای... عده ای پای کامپیوتر "انقلاب" می کنند و در "وبلاگ"شان فریاد می زنند؛ "فردا نوبت سیدعلی ست"، عده ای ... عده ای مثل من فقط حرف می زنند، عده ای... عده ای... عده ای هم مات و مبهوت، می پرسند؛ "چرا تونس تونس، ما نتونسیم"!
|