آیا رهبری را می پذیریم؟
ساقی قهرمان
•
ما مسوولیت حفظ جان آقایان موسوی و کروبی را میتوانیم و باید به عهده داشته باشیم. در نظر داشته باشیم که حبس بیست و چند سالهی موسوی و رهنورد و ایست قلبی کروبی و فاطمه کروبی، برای آنها ممکن است مایه افتخار باشد اما برای جنبش سودی به جز سرکوب فلجکننده ندارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۶ اسفند ۱٣٨۹ -
۲۵ فوريه ۲۰۱۱
امروز تنها چیزی که مردم را با آن نمیتواند ترساند اهانت به تن راهپیمایان در مسیر حضور خیابانی است
اگر اپوزیسیون خارجی و داخلی کروبی و موسوی را به این امید تنها گذاشته اند که با حذف این دو به دست رژیم، جایگزین رهبری جنبش باشند، محاسبهی اشتباه کرده اند. در صورتی که این حذف صورت بگیرد، رهبری جنبش به دست این دو طیف نخواهد رسید. در سی سالهی گذشته، مردم، تنها در این یک سال اخیر و تنها از این دو نفر در طول یک سال اخیر، برخورد صادقانه و معتدل و منطبق با عقل سلیم common sense)) دیده اند. دلیل بدل شدن این دو به نماد رهبری، انطباق با عقل سلیم است که شرایط گفتگو با شخص یا بدنهی مدیریت جنبش را تامین میکند و در دیگرانی که میتوانستند در ردهی رهبری قرار بگیرند یافت نشد.
سی سالی که از زمستان پنجاه و هفت تا بهار هشتاد و هشت در سرگردانی از سویی، در کنش بیوقفه از سویی، و از سویی در هزینه دادن با مردن و زندان و تبعید گذشت امروز شک و اطمینانی همزمان به بار آورده است. هم شک و هم اطمینان دلیل رسیدن لحظهای است که افتادن یک اتفاق در ایران را تاکید میکند و نیاز به تصمیمگیری دارد حتی در همین حد کوچک و ناچیز که خودت را به دست یک سیل بسپاری.
حد بزرگترش آن است که به اتفاقی که دارد میافتد، افتادنگاه بدهیم. اتفاق باید به صورتی بیفتد و در نقطهای بیفتد که رژیم را ساقط کند. نباید به صورتی بیفتد و در نقطهای بیفتد که مردم را ساقط کند. آن چه جامعه را ساقط میکند از دستدادن امکان اعتراض است. جامعهای که امکان اعتراض به درد را از دست میدهد، زیر فشار دردی که امکان بروز ندارد، از انسانیت خالی میشود. اگر رژیم امروز ایران به هر شکلی ساقط نشود ابزار اعتراضی جامعهی ایران را ساقط خواهد کرد و جامعه، به یک معنا، دیگر زنده نخواهد بود.
در سی سال گذشته در میان کسانی که از ایران فرار کردند تا در جایی بیرون از ایران امکان اعتراض به وضعیت موجود ایران را داشته باشند، هیچ کس قادر نشد به شناختی فراتر از منافع شخصی و گروهی خود دست پیدا کند تا بتواند گروهی منسجم با درک عمیق از مفهوم حقوق بشر و درک فراگیر از تکثر همه جانبهی ایران تشکیل دهد و امکانی برای کشاندن مسیر منحرف شدهی انقلاب ۵۷ به مسیر درست ایجاد کند. مسیری که در انقلاب ۵۷ منحرف شد، مسیر احترام به حقوق بشر، حقوق شهروندی و کرامت انسان بود. در این مسیر منحرف شده، هیچ قشری از میان مردم، از آسیبی که رژیم به مردم وارد کرد، زخمنادیده نماند؛ کم یا زیاد، مستقیم یا غیرمستقیم همه زخمی شدند یا دچار ناهنجاریهای ناشی از این بیسیاستی یا بیریشگی سیاسی شدند. بعد از این سی سالی که تن شهروند عادی هم در عرصه عمومی خیابان و هم در حریم خصوصی خانه، از حکومت کتک خورد و اهانت دید امروز تنها چیزی که مردم را با آن نمیتواند ترساند اهانت به تن راهپیمایان در مسیر حضور خیابانی است.
امتیاز موسوی در همین امتناع از اهانت به مردم است - با تکیه بر آرامش و حفظ ادب کلامی و حفظ آهستگی در تصمیمگیری و به نمایش گذاشتن پیروی از مردم، خاطرهی احترام را به مردم برمی گرداند و ایجاد اعتماد به موقعیت امروز میکند. نقطه ضعف موسوی هم در همین اهانت به مردم است- با محدود کردن مردم به بخشی از مردم، و محدود کردن اقلیتها به بعضی از اقلیتها، به شعور مردم اهانت میکند و ترس از موقعیت آینده ایجاد میکند. با وجود این، موسوی تنها شخصیتی است که نزدیکترین شباهت به یک رهبر عمومی را دارد و تنها شخصیتی است که مخاطب شهروند، فارغ از هرگونه اعتقاد به ایدئولوژی خاص و تنها با تکیه به عقل سلیم میتواند با او، به عنوان رهبر، وارد گفتمان جنبش و حقوق شهروندی شود. تبدیلنشدن دیگر فعالان سیاسی و اجتماعی به رهبر عمومی، گناه هیچ چیز به جز عدم درک ایشان از نیاز مبرم جامعه ایران به حقوق بشر نیست.
پاشنه آشیل تمام این سالهای رژیم هم حقوق بشر بوده و مخالفت افزایندهی مردم با رژیم، در طول این سالها به خاطر خصومت غیرقابل باور این رژیم با حقوق بشر بود زیرا رژیم با اجرای قوانین شرع نه حقوق یک قشر یا یک طبقه از مردم، حقوق اولیهی همه مردم را له کرد.
در دوران رژیم پهلوی قوانین اسلامی اجرا نمیشد و تبدیل به خاطره شده بود. به جز عدهی اندکی که خود را سکولار تعریف میکردند، اکثریت مردم خود را مذهبی میدانستند اما نقش مذهب در زندگی روزمره مردم کمرنگ بود. از میان مسلمانها، تعداد کمی قرآن را با ترجمه خوانده بودند و تعداد کمی رساله یا توضیح المسایلی را ورق زده بودند و با قوانینی که شرع نامیده میشود بیگانه بودند. دلیل نهراسیدن مردم عادی از افتادن به دام جمهوری اسلامی ناآشنایی با قوانین شرع و شلاق روزانه و قطع عضو و هتک حرمت شهروندان بود. مخالفت افزایندهی مردم با رژیم، بعد از رودررویی با قوانین شرع، به دلیل غریبگی این قوانین با حقوقی است که به عنوان حقوق اولیهی انسانی، بخشی از زندگی عادی مردم است. قانون شرع، به گونهای هراسآور از حقوق بشر و شیوههای پذیرفتهی رفتار اجتماعی و حقوق شهروندی جهانی به دور است. اولین کاری که گروههای سیاسی و فعالان اجتماعی که به خارج از ایران رانده شدند میبایست می کردند تلاش برای درک ضرورت این حقوق، و انتقال این مفاهیم به عنوان مسولیتهای رسمی دولت، به داخل ایران بود، که نکردند. در عوض، از شعارهای بر اساس اصول قطعنامهی حقوق بشر برای پروپاگاندا به سود گروههای خود استفاده کردند و در عمل هیچ کس جز گروه خود را نه بشر دانستند نه لایق برخورداری از حقوق بشر.
فعالان اجتماعی داخل ایران اما، با تکیه به تجربههای شخصی از نقض حقوق شهروندی، درکی ملموستر از حقوق بشر به دست آوردند و دانستند برای تغییر شرایط ناشی از سلطهی قوانین شرع، نیاز به یک دوران گذار است، دوران گذاری که از سلطنت به جمهوری، به خاطر جایگزین شدن سلطنت شاه با سلطنت قوانین شرع، در عمل اتفاق نیفتاد. هر چند میتوان و شاید میبایست سی سالهی اخیر را دوران گذار، برای مردمی که در داخل ایران بودند، و کنش مدام با دستگاه دولت داشتند، به شمار آورد. در این صورت، ما تازه در نیمهراه انقلابی هستیم که سی سال پیش ناتمام ماند و حالا باید تمام بشود، با یک خیزش، و برای حذف تمام نشانههای سلطنت استبداد که رژیم ایران مشتاقانه آموخته و به کار میگیرد.
با اعمال فشار از داخل و از سوی نهادهای بین المللی برای محدود کردن روابط سیاسی مسوولان دولت، با افشا و ممانعت از عقد قراردادهای تجاری آشکار و مخفی میان مسوولان ایرانی و کشورهای واسطه، با افشای نقش دولتهای پنهان در تدارک این قراردادها، با ترجمهی فرهنگی اتفاقات ایران برای نهادهای بین المللی و هدایت این نهادها به درک درست از اتفاقی که در ایران می افتد، و با هدایت این نهادها به اتخاذ عکس العمل موثر، ابزار قدرت رژیم مسدود شدنی است. اما کاری است که تا پیش از سال هشتاد و هشت می توانست بازدهی داشته باشد. امروز هیچ چیز به جز از میان برداشتن رژیم کاربرد ندارد.
روزی که سیل سکوت مردم بعد از اعلام نتایج انتخابات به خیابان ریخت و به دزدیده شدن آرای خود اعتراض کردند، بخش دیگری از مردم، مردمی که از سالهای اول انقلاب رایشان و مایههای حیاتشان، و زندگی خود و عزیزانشان دزدیده شده بود، به این اعتراض شک کردند. اعتراض هشتاد و هشت به گونهای وانمود شد که انگار از انقلاب به بعد هیچ رایی دزدیده نشده بوده، قتل و حذف سیاسی اتفاق نیفتاده بوده، فساد و تقلب صورت نگرفته بوده، امکانات حداقلی رفاهی مردم فلج نشده بوده. با وجود این، این اعتراض، به سرعت، از سوی همهی "ما"های متعدد هم پذیرفته شد. تبدیل به اعتراضی معتبر و ریشهدار شد. تمامنشدنی شد. اتفاقی که افتاد، تکههای پاره شدهی مردم از اول انقلاب تا حالا که آخر انقلاب است را به هم پیوند داد، اگر به جدل نیز، میان این دو بخش معترض، به عنوان پیوند نگاه کنیم.
امروز بعد از یک سال و نیم، حتی رویای راهپیمایی سکوت هم جایی در خیابانهای تهران ندارد. تا یک ساعت دیگر ممکن است کودتایی که در هشتاد و هشت با زمینهسازی و لاپوشانی انجام شد، بار دیگر با عبور تانک و خودرو و موتور از روی مردم انجام شود، و تنها یک دیوار میتواند مردم را حفظ کند. دیواری که مردم برای دفاع از موسوی و کروبی بالا ببرند. همین الان، موسوی و کروبی نماد جنبشاند و هر یک نفری از فعالان دست و دلباز سیاسی و اجتماعی که از بیرون کشیدن این نماد از حبس رژیم کوتاهی کند، تنگنظری کرده و سرنوشت جنبش را به فاجعه تبدیل کرده. موسوی و کروبی و همکارانشان زهرا رهنورد و فاطمه کروبی ممکن است در بازداشت دچار ایست قلبی شوند. هیچ مرجعی در جهان نیز قادر نخواهد بود دولت ایران را برای این قتل احتمالی محاکمه کند. زیر تاثیر فشار حداقلی مثل حصر و فشار حداکثری مانند قتل این چهار نفر، شهروندان عادی با سرعتی پر شتاب به قتل خواهند رسید و شکنجه خواهند شد و امکان تغییر رژیم را تا سالهای طولانی از دست خواهند داد. با پذیرفتن نقش موسوی و کروبی در هدایت جنبش، و پذیرفتن اهمیت حیانی این دو به عنوان چهرهی اپوزیسیون مشروع که امکان تظاهرات خیابانی را ایجاد کرد، و با حمایت قاطع از این دو زوج، سرنوشت جنبش را به جایی میرسانیم که از تلهی رژیم بیرون باشد و برای خود تعیین سرنوشت کند.
برای آن از گروه بیشمار از ما که سالهاست بیرون از ایران زندگی می کنیم، مرگ، در خیابانهای ایران و در اثر شکست جنبش، یک خطر و یک گزینه نیست، اما همهی ما با خویشانی پیوند داریم که شهروند ایرانند و در طول این روزها با مرگ نفس به نفساند. دفاع از کروبی و موسوی نه فقط برای نجات نمادین جنبش، برای حفظ جان و آرامش مردمی که ساکن ایرانند و مسافر نیستند و از جنگ خیابانی و زندان و اعدام در امان نیستند، یک مسوولیت غیرقابل چشمپوشی است. آیا رهبری مبارزه علیه رژیم را می پذیریم؟ ما اگر از جنبش داخل ایران، و نمادهای رهبریاش، موسوی و کروبی، همین الان، در همین روزی که فردایش احتمال حذف فیزیکی و بیاثر کردن هر کدام از این دو هست، دفاع موثر نکنیم، بیشمار و با شمار، وجود نداریم.
برای آن گروه بیشمار از ما که هر کدام با اقلیت نقض حقوق شدهای در ایران پیوند داریم، و نقض کثیف این حقوق را سالهاست زندگی و تماشا کرده ایم، گذر کردن از رژیم، و حذف رژیم در دستدرازیاش به جنبش، و در حکومتاش به ایران، و در اعمال ستماش به اقلیتهایی که ما هستیم، حیاتی است. به جز جامعهی اقلیتهای جنسی که هنوز آشکارا و به صراحت از زبان هیچ کدام از بیانیههای آقایان موسوی و کروبی در دفاع از حقوق بنیادین و بشری خود کلمهای نشنیده اند، حقوق اقلیتهای دیگر، در تمام بیانیههای این دو، از مطالبات جنبش به شمار رفته است. آن چه به صراحت گفته شده است این است که یک بار دیگر در ایران، در پهنهی جنبش سبز، اقلیتها اقلیت بیحقوق به شمار نخواهند رفت. عبور از رژیم، می تواند زمینهای باشد که اقلیت با حقوق را به جامعهای برخوردار از حقوق کامل و برابر تبدیل کنیم. نگاه ما به آیندهی شهروندی جامعهی دگرباش جنسی، در پهنهی جنبش سبز، آیندهی نزدیکی است که از همان ابتدایش حقوق و حرمت انسانی دگرباشان جنسی رعایت میشود و کسب برابری در دست تلاش ما خواهد بود.
رابطهی رژیم با مقولهی قدرت، رابطهی قوم مهاجم با سرزمین فتح شده است و تنها در کوتاه مدت می تواند کارگر باشد. ابزار رژیم برای حکومت، قانون شرع است. اگر وادار به توقف اجرای قانون شرع بشود، خود بخود از نام اسلامی خود تهی می شود. اما، هر دولتی که پس از آن انتخاب شود، اگر وادار به اجرای قوانین حقوق بشری نشود، همچنان دولتی غیرصالح خواهد بود. در واقع، مطالبهای که زندگی را به مردم برمی گرداند، اجرای حقوق بشر است نه نام جمهوری اسلامی یا جمهوری ایرانی یا جمهوری خلق ایران. به دلیل این مطالبه، امروز "ما"های متعدد اگر سرنوشت جنبش را با سرنوشت موسوی و کروبی یکی نبینیم و اولین مسوولیت خود را دفاع از این چهار نفر که همپای هم در راس مبارزه ایستاده اند و دیگر انگ در خانه نشستن و به خیابان کشاندن مردم را نیز به پیشانی ندارند، ندانیم، محاسبهی اشتباه کرده ایم. شاید روزی دیگر، روزی که جنبش پیروز شد و قرار به انتخاب بود و امکان انتخاب رهبر و رییس جمهور وسیع بود، امکان انتخاب رییسهای جمهوری ممکن باشد که ناگهان آتش را از بالای کوه پایین بیاورند و به دست مردم بسپارند، اما امروز آن روز نیست، و امروز کسی به جز موسوی رییس جمهور منتخب مردم نیست، و به جز این چهار نفر، هیچ یک از کسانی که بیرون گود، در داخل یا خارج از ایران نشسته اند، در معرض خطر به خاطر مدیریت جنبش نیست. ما مسوولیت حفظ جان آقایان موسوی و کروبی را میتوانیم و باید به عهده داشته باشیم. در نظر داشته باشیم که حبس بیست و چند سالهی موسوی و رهنورد و ایست قلبی کروبی و فاطمه کروبی، برای آنها ممکن است مایه افتخار باشد اما برای جنبش سودی به جز سرکوب فلجکننده ندارد.
ساقی قهرمان
بیست و پنج فوریه ۲۰۱۱
|