این ننگ برای ادبِ ایران بس
اسماعیل خویی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۲ آبان ۱٣٨۴ -
٣ نوامبر ۲۰۰۵
این ننگ برای ادبِ ایران بس
سروده ای تازه از اسماعیل خویی
اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه ١١ آبان ١٣٨۴ – ٢ نوامبر ٢٠٠۵
باید که، به جان و دل، کر و کور شوی؛
از عقل و زعشق، هر دو، مهجور شوی؛
و ز راستی و نیکی و حق دور شوی:
تا، در ایران، رییسِ جمهور شوی!
"گر زان که شکنجه می توانی بکنی،
و تیرِ خلاص هم توانی بزنی
(می گفت به پاسدارِ خود خامنه ای)،
حقا که گزین رییسِ جمهورِ منی!"
شاهنشیخا! حُکم تو را باید و بس.
بودن به سریرِ دین تورا شاید و بس.
تشریفِ تدارکات چی باشی نیز
بر قامت احمدی نژاد آید و بس.
باید بتوان از تو کر و کوری ساخت؛
و زعقل و زعشق، هر دو، مهجوری ساخت؛
و ز راستی و نیکی و حق دوری ساخت:
تا از تو توان رییسِ جمهوری ساخت.
گشته ست شکنجه گر رییسِ جمهور:
چشمِ بد از این پیش روی بادا دور!
در تور شکنجه یک یکان مان می داشت،
اکنون همه ملّت است یک جا در تور!
می بود، چو عزرییل، بی هیچ احساس،
با تیر خلاص کُشتن اش حرفه ی خاص.
گشته ست کنون رییسِ جمهوری ی ما،
تا در سر ملت بزند تیرِ خلاص.
شاهنشیخ دینِ کین، خامنه ای،
بر رگ مان نشسته، با سرشت ِ کنه ای!
خونخورتر از او هر آن که اورا زاید
زهدانک ِ این نظام پایین تنه ای!
جمهوری ی شیخان را، با هر علّت،
گاهی اُمّت می شویم و گاهی ملت.
اُمّت چه و ملّت چه؟ که تا شیخ به جاست
هم اُمّت و هم ملّت یعنی ذلّت.
گاهی، به نفاق، عین ِ لعنت باشیم؛
گاهی، به وفاق، نفس ِ رحمت باشیم:
هی، خامنه ای! موضعِ ما روشن کن:
ملّت باشیم یا که اُمّت باشیم!؟
گلزار امیدِ ما به باد آمده است.
دشمن ز شکستِ دوست شاد آمده است.
ای پیر خرد! مصدق! اینک، بنگر
کز بعد تو احمدی نژاد آمده است.
ای روزافزون ز عصرِ ما دوری تان!
گیتی به شگفت از کری و کوری تان!
زودا که به دوزخ برسد، بی تدبیر،
همراه شما، رییسِ جمهوری تان!
کم گو که فلان شکنجه گر می بوده ست،
دبروزش از امروز بتر می بوده ست.
این حکم تکامل است انکار مکن:
هر خر به گذشته کُّره خر می بوده ست!
بازار خردوری کساد است امروز،
که دوره ی احمدی نژاد است امروز.
هر کاله گران است، مگر جانِ جوان:
کان هم محروم از دلِ شاد است امروز.
تاریخِ ستمشیخی، افزون بر جنگ،
تاریخِ دروغ است و فریب و نیرنگ:
زنجیره ی نام ها در آن بنگر و بین
ننگ از پی ی ننگ از پی ی ننگ از پی ی ننگ.
"جاروکش کوچکی" ست ما مردم را؛
آماده ی کارکرده سر تا دم را.
گر او نشود رییسِ جمهوری ی ما،
جارو که کند به ویژه شهر قم را؟!
عطار و گلاب گیر شاد آمده است:
کز بیتِ ولی ی امر باد آمده است:
زآن پس که، به خوف و خاکساری، بی کفش،
به دیدنش احمدی نژاد آمده است!
ــ "از علم سیاست سر در می آری؟"
ــ "البته . . . کمی . . . یا نه . . . نه . . . یعنی آری!"
ــ "خوب است. سیاسی ست جوابت! تو . . . تو
دانش که نه، بینش سیاسی داری!"
می گفت که اندیشه ی ملّی کفر است؛
هر چیز به جز دینِ جبلی کفر است.
اکنون همه ملی است اندیشه ی او
و هرچه جز این است به کلّی کفر است!
تحقیر شد ستیم، ز بس تا به بسی،
گاه از سوی شیخ و گه ز سوی عسسی،
هرگز نه، ولیک، بیش از آین پیش از این:
و آن نیز ز سوی کمتر از هیچ کسی!
در شعر گزارشگر خویش، از آن پس
کاوردم نام از همه گون شیخ و عسس،
باید که ز احمدی نژاد آرم نام:
این ننگ برای ادب ایران بس!
چهارم اوت ۲۰۰۵ ـ بیدرکجای لندن
بازگشت به صفحه نخست
|