جنبش سبز، گامی است در راه دمکراسی خواهی و مدرنیزم!
یداله کنعانی (نمینلی)
•
در این برهه از زمان کشور ما با این جنبش وارد فاز دمکراسی خواهی برگشت ناپذیر شده است. ارتجاع و خلافت دینی در عرض این مدت با همه سرکوب گری هایش نتوانسته این جنبش را از بین ببرد. نمایش ۲۵بهمن ماه امسال نشان داد که حتی شعارهای جنبش از خط قرمز ولایت نیز عبور کرده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٣ اسفند ۱٣٨۹ -
۱۴ مارس ۲۰۱۱
در ایران مردمانی با ملیتها و مذاهب گوناگونی زندگی می کنند. مردم ایران در طی پروسه تکامل جامعه با فرهنگ جدیدی که بوجود آمده بهم تنیده است. در دنیای همگرائی، این به هم تنیدگی در جغرافیای ایران خود را بیشتر نمایانگر می سازد. اما از طرف دیگر فرهنگ و سنن تاریخی و ملی هر ملت و مذهبی جامعه ایرانی را به چالش کشیده است. چرا که در این جامعه استبدادی این مسائل به صورت دمکراتیک حل خود را پیدا نکرده است. یعنی به نوعی سنت و مدرنیته همدیگر را به چالش کشیده اند. البته رشد این مدرنیته در پروسه دمکراتیک بوجود نیامده است، بلکه با خشونت و حذف تمام هویتهای فرهنگی، از جمله ملی و مذهبی را منجر گشته است.
برای شکافتن این موضوع جا دارد که نگاهی به تاریخ معاصر انداخته شود. ایران با تمام خصوصیات فرهنگی کهن خود، با انقلاب مشروطه پا به عرصه مدرنیته نهاد. یعنی دستاورد انقلاب مشروطه پایان دادن به ساختار سلطنت مطلقه و ایجاد نظامی با مضمون مدرن و پارلمانی بود. کشور بعد از انقلاب با تشکیل پارلمان و تدوین قانون اساسی وارد نظامی نسبتا دمکراتیک شد. در این نظام بایستی شاه بطور مشروط سلطنت می کرد، یعنی دولت به سه قوه (قوای مجریه، مقننه و قضائیه) تقسیم شد و قوه مجریه در رأس آن پادشاه می بایست در مقابل دو قوه دیگر جوابگو باشد. در کنار این امر، کشور می باید به وسیله قوانین عرفی و حقوقی اداره می شد، نه با قوانین شریعت. از این تاریخ به بعد کشور وارد فاز مدرنیته شد. بنابر این هدف اساسی انقلاب مشروطه همین بود و بس. درست است که در متمم قانون اساسی به ایالتها و ولایتها با تشکیل انجمنها حق اداره محلی را داده بود، اما در این قانون هیچگونه تعریفی از ملت و مسئله ملی نشده بود. حتی بعد از مشروطه کاربرد کلمه ملت مسلمان مفهومی غیر از امت مسلمان قبل از انقلاب را نداشت.
این قانون اساسی در دوره رضا شاه و محمدرضا شاه با تغییراتی چند به نفع حاکمیت آنها برای اداره کشور تا انقلاب بهمن ١٣۵۷به قوت خود باقی ماند.
بنابر در این قانون هیچ تعرفی از ایران چند ملیتی و چند زبانی مشاهده نمی شود. حتی روشنفکران و رهبران مشروطه، خود نیز از ملت تعریف مشخصی نداشتند.
کشور ایران در حوزه نفوذ دو قدرت بزرگ، انگلیس و روس قرار داشت و سیاست خارجی این دول بر حاکمیت کشور تأثیر مستقیم خود را می گذاشت. چنانکه رخداد انقلاب مشروطه با سیاست انگلیسیها همخوانی داشت و اما سیاست روسیه با آن در تضاد بود، چرا که حاکمیت محمدعلی شاه قاجار تحت نفوذ سیاسی دولت روسیه قرار داشت و می توان گفت که دولت ایران سیاست خارجی خود را با سیاست دولت روسیه تنظیم می کرد و این عامل خارجی نیز در انقلاب مشروطه تأثیر به سزائی داشت. این تأثیر را ما در حادثه به توپ بستن مجلس شورای ملی توسط نیروهای روسیه مشاهده می کنیم..
این کشمکش بین دول خارجی تأثیر خود را در همه ابعاد اجتماعی کشور می گذاشت و این همان عامل اصلی بود که باعث شد انقلاب مشروطه در راه رسیدن به مدرنیته به سبک دمکراتیک باز ماند. (البته بعد از وقوع انقلاب اکتبر در روسیه خیلی از امتیازات دولت روسیه تزاری در ایران ملغی گردید و دیگر به نفوذ سیاسی روسیه در دربار قاجار پایان داده شد). همچنین نیروهای شرکت کننده درآن نتوانستند در جبهه ائتلافی همدیگر را تحمل نمایند و این امر از دیگر عامل اساسی بود که سبب شد انقلاب مشروطه به اهداف خود که همانا استقرار مدرنیته باشد، دست نیابد.
بعد از انقلاب مشروطیت، حاکمیت مشروطه سلطنتی قاجار که خود مخالف اهداف انقلاب بود، نتوانست ساختار سنتی دولتی را تغییر دهد. در این اثنا زمزمه مخالفت با دولت مرکزی مجددا شروع شد. در دومین دوره مجلس عده ای از نمایندگان به قرارداد ننگین وثوق الدوله با انگلستان اعتراض کردند و حتی شیخ محمد خیابانی به عنوان اعتراض از تهران به تبریز آمده و بر علیه قدرت دولت مرکزی قیام نمود و به مدت شش ماه حکومت محلی و یا ملی” آزادستان” را تشکیل داد. هدف این جنبش استقرار دمکراسی در ایران با استناد به قانون اساسی مشروطه بود. در این رابطه خیابانی در آخرین سخنرانیهایش چنین گفت: “تبریز میخواهد حاکمیت بدست ملت باشد. تمام ایران فعلاً با زبان حال خود این تقاضا را مینماید. هرگاه تهران از قبول این نظریه سرپیچی کند، ما با اصول رادیکالیسم ایران را تجدید بنا خواهیم نمود، ما میگوئیم حاکمیت دموکراسی باید در سراسر ایران جاری باشد. اهالی ایالات و ولایات باید رأی خود را آزادانه اظهار دارند، برای مدافعه این حق، آخرین مرحله مردن است و مردن در این راه را ما بر زندگی بیشرمانه ترجیح میدهیم.”
در گیلان به رهبری میرزا کوچک خان جمهوری سوسیالیستی گیلان تشکیل شد، در خراسان به رهبری محمدتقی خان پسیان علیه حکومت مرکزی مردم آن ناحیه به پا خاستند. اما در هیچکدام از این جنبشها تعریف مشخصی از ملت ارئه نشده بود، فقط شیخ محمد خیابانی بخش آذربایجانی حزب دمکرات ایران را جدا کرده به آن بخش، اسم فرقه دمکرات آذربایجان را نهاد. البته این مفهوم هم بیشتر جنبه جغرافیایی داشت تا ملی و زبانی. هدف رهبران همه این جنبشها آزادی و استقرار دمکراسی و مدرنیزم برای ایران در این سنگر مبارزاتی بود. تا اینکه با کودتای سوم اسفند سال ١٢٩٩ رضاخان به کمک انگلیسیها به حاکمیت رسید(این کودتا بر علیه سلسه قاجار صورت گرفت و در نتیجه به حاکمیت قاجار پایان داده شد). بعد از کودتا این پروسه مدرنیته نه به شکل دمکراتیک، بلکه بصورت خشن و از بالا بطور استبدادی ادامه یافت. در واقع می توان گفت اهداف انقلاب مشروطه که بیشتر جنبه دمکراتیک داشت، ناتمام ماند. رضا شاه برای تحکیم حاکمیت خود در همه عرصهها، از جمله در عرصه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با مردم با خشونت رفتار کرد. او استقرار و حاکمیت دولت مرکزی را با فشار پلیس و نیروی نظامی تحکیم بخشید و در همه ابعاد جامعه برای پیاده کردن مدل مدرنیته غرب با دیکتاتوری تمام سعی نمود. به زور مردم را مجبور کرد که، از مدرنیته فرمایشی اعلیحضرت رضا شاه تبعیت نمایند. ایدئولوگهای رضاشاه زیر لوای ملت آریایی، ملت سازی و هویت زدائی، خواستند ساختار جامعه چند فرهنگی کهن ایران را تغییر دهند. برای این کار تبلیغاتی وسیع به راه انداختند. در این راستا شروع به بررسی تاریخ به اصطلاح ایران باستان نمودند. روشنفکرانی که بیشتر از خطه آذربایجان بودند، در این پروسه ملت سازی جانفشانیها نمودند. رضا عنایتها، ایرج افشارها، احمد کسریها و سایرین، تئوریهائی از نوع آریائی را ساختند. برای مدرنیزاسیون، در ساختار اقتصادی با فشار تمام به ملوک الطوافی قاجار هجوم برده و خواستند این ساختار اجتماعی را یک شبه پایان دهند. درعرصه سیاسی، حاکمیت رضاشاهی فعالیت همه احزاب و جمعیتهای برخاسته از انقلاب مشروطه را ممنوع کرد. در سیاهچالهای حاکمیت هزاران افراد انقلابی از هر ملت و مذهبی در زیر شنکنجه وحشیانه رژیم قرار گرفتند.
علیرغم اینکه سلطنت پهلوی نیز مشروطه سلطنتی بود، اما رضا شاه سیاست همان حکومت مطلقه را در کشور پیاده کرد.
تا اینکه با شروع جنگ دوم جهانی و با اشغال کشور توسط متفقین به دیکتاتوری رضا شاه پایان داده شد و ولیعهد او محمدرضا بر تخت شاهی نشست. در این برهه از زمان دوباره روشنفکران و شخصیتهای سیاسی دمکرات از زندانهای رضا شاه آزاد گردیده و در پی تشکیل و برپائی احزاب و جمعیتها شدند. از نوع جریان دمکراسیخواهی در ایران آغاز گشت. در مناطق مختلف جنبشهای رهائیبخش با مضمون عدالتطلبی اوج گرفت. این حرکت نمود خود را بیشتر از همه جا در آذربایجان نشان داد. مبارزه در آن ناحیه جنبه ضد فئودالی و ملی بخود گرفت. جمعیتهای مختلف سیاسی- ملی تشکیل و به فعالیت مشغول شدند. در دهات عصیانهای دهقانی فزونی یافت. در نتیجه فعالیت این جمعیتها درعرض چندین سال مردم برای مبارزه رهائیبخش آماده شدند. اما باز هم هیچکدام از سازمانها در برنامه خود هویتخواهی ملی و یا بهتر بگوئیم مسئله ملی را نگنجانده بودند. فقط تشکیلاتی به نام جمعیت آذربایجان از مفهوم هویتخواهی نشر روزنامه آذربایجان به زبان ترکی و فارسی بود، تا اینکه سید جعفر پیشه وری به دعوت این جمعیت و سایر اشخاص سیاسی به تبریز آمده طرح سازمانی به نام فرقه دمکرات آذربایجان را ریخت. در برنامه این حزب که به بیانیه ١٢ شهریور معروف است طرح مسئله ملی بعنوان خودمختاری(حق تعین سرنوشت) و زبان آذربایجانی به عنوان زبان ملت آذربایجان بطور آشکار اعلام گردید. و بعد از انتشار بیانیه ١٢شهریور مبارزه هویتخواهی ملت آذربایجان شکل آشکاری بخود گرفت. از این تاریخ مسئله چند فرهنگی ایران در رسانههای ملی- دمکراتیک مورد مباحثه قرار گرفت (نا گفته نماند که قبلا مسئله چند ملتی کشور ایران در برنامه حزب کمونیست ایران مطرح شده بود). از این تاریخ به بعد آذربایجان بعنوان سرزمین ملت آذربایجان در تاریخ سیاسی ایران ثبت گردید.
نبوع سیاسی سید جعفر پیشه وری در آن بود که توانست تمام سازمانها و جمعیتهای مختلف و گاه متضاد را زیر پرچم فرقه دمکرات آذربایجان که بیانگر هویتخواهی ملی بود، گرد آورد. از این تاریخ جنبش آزادیخواهی خود را بعنوان حرکت ملی تعریف کرده و با برنامه مدون ١٢شهریور پرچمدار هویت ملی شد. تنظیم کنندگان این بیانیه حقیقتا از نظر سیاسی افرادی بودند مجرب که مبارزه برای دمکراسیخواهی و مسئله ملی را بموازات هم با مهارت و کارشناسی تمام پیش بردند. اولین بند این بیانیه آیینه تمام نمای تفکر روشن بود. چرا که، حق تعیین سرنوشت را که یک واژه حقوقی است با تشکیل حکومت ملی آذربایجان جنبه عملی بخشیدند. حتی با استادی تمام در برنامه دولت ملی نیز به این مسئله حقوقی دقت بیشتری مبذول داشتند. بیانیه ١٢شهریور بعد از قانون مشروطیت مجددا آغازگرمدرنیزم در آذربایجان و لابد در صورت دوام و قوام حکومت ملی آذربایجان به تأسی آن در ایران می شد. چنانکه این مسئله را در قرارداد ١۵مادهای دولت قوامالسلطنه و حکومت ملی آذربایجان می توان مشاهده نمود. یعنی، دولت قوامالسلطنه متعهد میشود که نکات اساسی برنامه حکومت ملی آذربایجان را بپذیرد. اما ارتجاع مرکزی و طرفداران سنت در مقابل این مدرنیزم ایستاده و نه تنها مانع اجرای آن شدند، بلکه به کمک عوامل خارجی منشاء این مدرنیزم، یعنی حکومت ملی آذربایجان را از بین بردند.
بعد از سرکوب حکومت ملی آذربایجان، اینبار مبارزه برای دمکراسی و مدرنیزم جنبه سراسری به خود گرفت، بعنی از مرکز شروع شد. در سال ١٣٣۰جبهه ملی به رهبری دکتر محمد مصدق با طرح ملی شدن نفت، بنیان جنبشی را پایه گذاری کرد. این جنبش اعتراضی محدود کردن قدرت سلطنت را که در قانون اساسی کشور به آن پرداخته شده بود، مسئله روز اعلام نمود. باز شعار شاه باید سلطنت کند، نه حکومت، یعنی قوه مجریه در مقابل مجلس جوابگو باشد، در جامعه مطرح گردید. مصدق شعار «نفت باید ملی شود» را در مجلس طرح کرده و خواست که تمام قراردادهای خارجی دولت در مجلس مورد بحث و بررسی قرار گیرد. به موازات این اقشار و طبقات مختلف اجتماعی خواستههای خود را مطرح کردند. با اینکه مصدق توانست لایحه ملی شدن نفت را از مجلس بگذراند و همچنین اختیارات شاه را محدود نماید، اما دوباره ارتجاع دولت مصدق را بعد از دوسال، یعنی در ٢٨مرداد ١٣٣٢با کودتا ساقط کرد. در این حادثه هزاران انسانهای فداکار جان خود را از دست داده و یا در سیاهچالهای رژیم پهلوی مورد شکنجه سبعانه قرار گرفتند.
محمدرضا شاه برای به اصطلاح ساختن جامعه مدرن باز مثل پدر خود عمل نمود. او مدرنیزم را بدون پلورالیزم و فعالیت احزاب و جمعیت می خواست. در صورتی که این نوع مدرنیزم نشان داد که در دوران حاکمیت پهلویها جامعه فقط از شکل ظاهری تغییر کرده بود. چراکه، انقلاب ٢٢بهمن ١٣۵۷نشان داد که استقرار مدرنیزم به وسیله سرنیزه با انقلاب اسلامی فرو ریخت و جامعه مذهبی و سنتی بر علیه این شکل ظاهری به مبارزه پرداخت. مثلا برعلیه کشف حجاب رضا شاه رهبران جمهوری اسلامی با شدت تمام مبارزه را شروع کردند. زنان دوباره با پوشش اجباری در خیابانها ظاهر شدند. در عرصه اجتماعی تمام ظواهر دوران پهلویها برچیده شد و جمهوری اسلامی با ولایت تمام بر این سر زمین به حکمرانی پرداخت. مدرنیزم فرمایشی پهلویها فرو ریخت. برای کشور قانون اساسی جدید تدوین گردید. درست است که این قانون اساسی در مجموع نسبت به قانون اساسی مشروطه جنبه مترقی داشت، اما با گنجاندن ولایت فقیه در این قانون اساسی، اینبار مجددا نوعی حکومت خلافتی پایه ریزی شد. این حاکمیت نیز نیروهای غیر خودی را (از نظر دینی) از جامعه حذف کرد و با انحصارطلبی و تمامیتخواه به حاکمیت خود ادامه داد.
در اوایل انقلاب بنا به فضای باز سیاسی احزاب و جمعیتهای گوناگون شروع به فعالیت کردند. در ایالات، بخصوص در کردستان مسئله ملی بطور جدی مطرح شد. حزب دمکرات کردستان با شعار خودمختاری حاکمیت برخواسته از انقلاب را به چالش کشید. در مرکز ایالت آذربایجان، یعنی در تبریز شعبه حزب خلق مسلمان به رهبری آیتالله شریعتمداری بنوعی مسئله ملی را پیش کشید، اما چون حزب خلق مسلمان از مسئله ملی تعریف مشخصی نداشت و این حزب بعنوان حزب سراسری فقط با اساس ولایت فقیه مخالفت می کرد، نتوانست مردم را حول مسئله ملی بسیج نماید. البته شعبه این حزب در تبریز طی مبارزهای توانست بعضی ادارات دولتی از جمله رادیو و تلوزیون را بدست گیرد، اما حاکمیت انقلابی با بسیج نیروی زیاد، اعضاء و طرفداران شعبه ایالتی این حزب را قلع و قم نمود. حاکمیت حزب خلق مسلمان را منحل اعلام کرد و آیتالله شریعتمداری را حصر خانگی نمود و بدین وسیله به فعالیت این حزب در ایران، بخصوص در آذربایجان خاتمه داده شد. در کردستان این مبارزه برای خود مختاری با قیام مسلحانه علیه حاکمیت برخاسته از انقلاب تبدیل شد. دولت مرکزی با شدت تمام به سرکوبی خلق کرد اقدام نمود و حتی به بمباران شهرهای کردستان پرداخت. بدین طریق به جنبشهای هویتخواهی ملی و منطقهای پایان داده شد.
با حذف تمام نیروهای مترقی در جامعه و در درون حاکمیت انحصارطلب دینی مبارزه که بر که برای تعیین مسیر انقلاب بطور محسوس خود را عریان کرد. اینبار مبارزه برای دمکراسیخواهی خود را در سیمای اصلاحات درون حاکمیت نشان داد. در تمام مسائل کشور دو نگرش متفاوت نمود عینی پیدا کرد. در درون حاکمیت تئوکراتیک، دو جریان اصلاحگرا و محافظهکار(سنتی) در مقابل هم صفآرائی کردند. در سال ١٣۷۶با انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری، در حاکمیت جریان اصلاحات برای دو دوره چهار ساله نهاد دولتی را قبضه کرد. با روی کار آمدن جریان اصلاحات شرایط نسبتا بازی برای فضای سیاسی کشور فراهم شد. آقای محمد خاتمی با شعار گفتگوی تمدنها، هم در عرصه جهانی و هم در داخل کشور راهی برای گفتمان سیاسی باز نمود. در مدت این هشت سال، نظام جمهوری اسلامی توسط دولت اصلاحات به چالش کشیده شد و در همه عرصهها کشور خیلی از نواقص نظام برای مردم روشن شد. افشاگری قتلهای زنجیرهای توسط نهادهای امنیت کشور نمونه بارز این دوره از اصلاحات می باشد. همچنین در این دوره صدها انجمنها و جمعیتهای صنفی سیاسی غیر دولتی شروع به فعالت نمودند. نشر صدها روزنامه و مجللات ملی- سیاسی آزاد گردید.
در این برهه از زمان روشنفکرها و فعالین ملی ملل مختلف برای حق تعیین سرنوشت به صورت علنی به مبارزه برخاستند. فعالیت فرهنگی آنها آزاد گردید. در حوزه مسائل ملی هزاران نشریات چاپ و منتشر شدند. حتی شعارهای خارج از چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی در جامعه طرح گردید. مثلا جمعآوری امضاء برای تغییر ساختار دولتی، یعنی طرح شعار فدرالیزم در ایران نمونه بارز این فعالیتهاست.
به جرعت می توان گفت که در این دوره فعالیت در حوزه فرهنگی در تاریخ ٣٢ساله نظام جمهوری اسلامی سابقه نداشته است. در این دوره مبارزه برای دمکراسی و مدرنیزم شدت بیشتری بخود گرفت. در ایالات حرکتهای هویتخواهی و خواستههای ملی پررنگتر شد. اجتماع میلیونی در قلعه بابک نه تنها شعور ملی آذربایجانیها، بلکه شعور ملی تمام ملل ساکن ایران را عمیقتر کرد. در این روز تاریخی برای گردهمائی هزاران نفر از همه نقاط ایران در قلعه بابک حضور به هم می رسانده و باهم برای سرنوشت آتی کشور برنامهریزی می کردند. چنانکه گفته شد، این دوره برای فعالیت نیروهای ترقیخواه دوره طلائی بود.
اما این کشمکش بین جناحهاهای حاکمیت و یا مبارزه بین مدرنیزم و سنت در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم با غلبه محافظهکاران وارد فاز دیگری شد. یعنی از این دوره جریان محافظهکار بخشی از نیروهای اصلاحات درون حاکمیت را با سلب مسئولیت دولتی به بیرون از بدنه حاکمیت رانده و مانع فعالیتهای آنها شد. از این تاریخ به بعد مجددا فشار وارد بر فعالیتهای سیاسی شدت گرفت. در حوزه فعالیت ملی شدت این فشار بیش از سایر مسائل اجتماعی مشاهده شد. صدها تن از فعالین ملی از طرف نیروهای امنیتی تحت پیگرد قرار گرفته و یا زندانی شدند. اکثر چاپ نشریات فرهنگی و ملی ممنوع شد. حتی در نشریات دولتی ملل مختلف، از جمله ملت آذربایجان تحقیر شده و مورد اهانت قرار گرفتند. برای نمونه در سال ١٣٨۵توهین نشریه ایران به ترکها را که منجر به حرکت اعتراضی در آذربایجان شد میتوان مثال آورد.
تا اینکه در انتخابات دوره دهم با باز شدن فضا برای فعالیت انتخاباتی مجددا جریان اصلاحات ایندفعه با شدت بیشتری با طرف مقابل به پیکار برخاست. با کاندیداتوری خاتمی و کروبی از جناح اصلاحات فعالیت جریان اصلاحات شروع شد. اما بعد از مدتی خاتمی با کاندید شدن آقای میرحسین موسوی از کاندیداتوری خود صرفنظر نموده و به نفع وی کنار کشید. آقای مهندس موسوی که در دوره هشت ساله جنگ میهنی در بین اقشار مختلف مردم از محبوبیت زیادی برخوردار بود، پا به میدان کارزار تبلیغاتی گذاشته و با افشاگری نواقص دوره چهار ساله احمدینژاد در واقع جناح محافظهکار یا جناح سنتی را به چالش کشید. در این انتخابات حتی فعالین و روشنفکران ملل مختلف به نفع آقای کروبی و موسوی به فعالیت مشعول شدند. اما حاکمیت با کودتای انتخاباتی بر علیه پیروز انتخابات ریاست جمهوری، بعنی بر علیه آقای موسوی جریان اصلاحات اینبار با نمایش میلیونی خیابانی بنای جنبشی را به نام سبز پی ریزی کرد. این جنبش در واقع جنبشی بود مدنی که با شعار «رأی من کو» شروع شد. اما رفته رفته این جنبش تعمیق پیدا کرده و به جنبش دمکراسیخواهی و آرمان قانونگرائی حاکمیت کودتا را به چالش کشید.
هم اکنون نزدیک به دوسال از این جنبش مدنی و فرهنگی می گذرد. علیرغم اینکه از طرف رژیم کودتا فشارهای زیادی به این جنبش وارد میشود، اما این جنبش کماکان به پیکار خود ادامه می دهد.
بعضی از نیروهای اپوزوسیون افراطی بر این باورند که چون رهبری این جنبش از درون رژیم ولایت فقیه برخاسته، بنابر این نمیتواند به یک جنبش فراگیر دمکراسیخواهی و مدرنیزم فراروید. و بنابر این با هر گونه همکاری با آن مخالفت نموده و یا بایکوت می کنند. برای اینکه این نوشته طولانی نباشد، در اینجا از پرداختن به نقطهنظرات تک-تک این نیروها صرفنظر نموده و فقط به نظرات “حرکت ملی آذربایجان” می پردازیم. البته در حرکت ملی آذربایجان به نظرات آن جناح افراطی که خود را بعنوان جبهه سوم نامیده و از جنبش دمکراسیخواهی سبز جدا می سازد، اشاره می کنیم.
از روز پیدایش این جنبش بنوعی حرکت ملی آذربایجان و یا بهتر بگویم جناحی از حرکت با لاقیدی نظارهگر حادثه مهم می باشد و هر از چندگاهی در سایتهای اینترنتی شاهد مقالاتی هستیم که این جنبش تودهای را زیر آتش انتقاد می گیرد که گویا این جنبش به مسائل ملی ملل بی تفاوت است و هیچ تعریف مشخصی از مسئله ملی را ندارد. بنابر این شرکت ما در این جنبش بنفع حرکت ملی آذربایجان نیست.
این جریان افراطی غیر از اظهار احساسی قهر، تحلیل مشخصی را از این جنبش ارائه نمیدهند. فقط تحلیل آنها با این جمله معروف “این جنبش فارسگراست!” پایان میپذیرد.
این دوستان محدودیت و بعد فکری این جنبش را هیچوقت تحلیل نمی کنند که چگونه این جنبش بوجود آمد و خواست جنبش چه بود و توان این جنبش برای حل مسائل ملی در چه حدی است و سایر. چنانکه گفتیم با بیان یک جمله کار خود را راحت میکنند. در صورتیکه نگرش هر جریان سیاسی به هر پدیده اجتماعی و خاستگاه آن بصورت مشخص باید باشد و با این تحلیل مشخص شعور اجتماعی توده را ارتقا دهند.
اما بطور مشخص به این دوستان باید گفت که فرار از واقعتها و ارادهگرائی بر تاریخ، ممکن است که ما را به انحراف رهنمون نموده و خود ناخواسته در جبهه ارتجاع قرار بدهد. چون در نبرد و پیکار اجتماعی همیشه دو جبهه رو در رو وجود دارد، جبهه سومی موجود نیست. جبهه سوم نظارهگر این پیکار می باشد و لاغیر. در این میان بخشی از نیروی عظیم توده ها را از نبرد دور نموده و در نتیجه خود ناخواسته زمان این پیکار را طولانی می کند. طولانی بودن این نبرد اجتماعی تأثیر مستقیم در مبارزه همین نیرو نیز دارد، یعنی در نبرد ارتجاع و دمکراسی هر چه زمان طولانی باشد، از نظر زمان بندی تأثیر بر همان نیروی نظارهگر خواهد داشت. برای اثبات این مدعا می توان در دوره خاتمی و احمدینژاد فرق فعالیت حرکت ملی آذربایجان را از نظر ماهوی نشان داد.
اما برای روشن شدن خاستگاه جنبش سبز به ذکر چند نقطه بسنده میکنیم. جنبش سبز در واقع یک جبهه ائتلافی اعلام نشده نیروهای اپوزوسیون درون و برون حاکمیت جمهوری اسلامی متشکل از نیروهای اپوزوسیون چپ و راست و ملی هستند. بنابر این تعمیق این جنبش به عملکرد هر کدام از نیروهای درون آن بستگی دارد. هر چه در این جبهه وزنه نیروهای مترقی بیشتر باشد، از نظر کیفی به تعمیق جنبش تأثیر مستقیم دارد. و لذا بر هر نیروی شرکت کننده، بخصوص به نیروهای مترقی و ملی واجب است که بیشتر فعالیت نموده و وزن جنبش دمکراسیخواهی را افزایش دهند. اما خاستگاه این جنبش با انتشار منشور اخیر علیرغم نقصانهایش، نشان داد که این جنبش می تواند حداقل خواسته های تمام اقشار، اعم از ملی و سیاسی و صنفی را برآورده سازد. مثلا در بُعد ملی و مذهبی با بیان حقوق اقوام و مذاهب، گام مثبتی در جهت مبارزه برای حقوق آنها برداشته است.
بنابر این بر همه فعالین حرکت ملی آذربایجان واجب است که ضمن پشتیبانی و همکاری و تعامل با این جنبش در صف آن قرار گرفته و با ارائه شعار و گفتمان ملی در جنبش، بر وزنه هویتخواهی و تکوین مسائل ملی بیافزایند.
در این برهه از زمان کشور ما با این جنبش وارد فاز دمکراسیخواهی برگشتناپذیر شده است. ارتجاع و خلافت دینی در عرض این مدت با همه سرکوب گریهایش نتوانسته این جنبش را از بین ببرد. نمایش ٢۵بهمن ماه امسال نشان داد که حتی شعارهای جنبش از خط قرمز ولایت نیز عبور کرده است. این جنبش در بین جنبشهای صد سال اخیر کشور جنبشی است عقلانی، چرا که جنبش با همه تضییق و فشار همچنان مسالمت آمیز به پیکار خود ادامه می دهد و امید است که در آینده راهگشای دمکراسی و مدرنیزم در کشور بشود.
منبع: سایت آذربایجان
www.azer-online.com
|