درباره پروژه سیاسی آقای مهاجرانی
دکتر مهرداد مشایخی
•
آقای عطاالله مهاجرانی در سخنرانی اخیر خود در لندن،* با اشارات ناپخته و ناسنجیده خود، بیش از آن که گره از مشکلی بازکند، برای چندمین بار در سالهای اخیر، موجب تعجب، تاثر و خشم بخشهای وسیعی از فعالان و علاقمندان به جنبش سبز گردید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۷ اسفند ۱٣٨۹ -
۱٨ مارس ۲۰۱۱
آقای عطاالله مهاجرانی در سخنرانی اخیر خود در لندن،* با اشارات ناپخته و ناسنجیده خود، بیش از آن که گره از مشکلی بازکند، برای چندمین بار در سالهای اخیر، موجب تعجب، تاثر و خشم بخشهای وسیعی از فعالان و علاقمندان به جنبش سبز گردید. در این سخنرانی، که در برگیرنده مجموعهای از اظهارات گوناگون و بیارتباط با یک دیگر بود، آقای مهاجرانی به اختصار به مسایل گوناگونی اشاره کرد: طولانی بودن فرایند مبارزه در ایران، ضرورت کاربرد روش اصلاح در برابر انقلاب (و یا رفولوسیون)، عدم آلودگی مالی آقای خامنهای و خانوادهاش، تایید (گزینشی) منشور جدید جنبش سبز، و بالاخره، مبحث شیرین «استقلال» و «مستقل بودن» جمهوری اسلامی (به عنوان یک ارزش فائقه).
این نوشتار از دو بخش اصلی تشکیل شده است: اول، ملاحظاتی در مورد کارکرد سیاسی آقای مهاجرانی در جنبش سبز؛ دوم نقد دیدگاه ایشان در مورد موضوع خاص اهمیت «استقلال» و «مستقل بودن» جمهوری اسلامی.
جایگاه سیاسی مهاجرانی در جنبش سبز
محبوبیت نسبی مهاجرانی در افکار عمومی به سالهای پایانی دهه ۱۳۷۰ بر میگردد که وی تصدی وزارت ارشاد را در اولین دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی برعهده داشت. او در این سالها، بطور نسبی، با موج رو به گسترش مطبوعات دوم خردادی همراهی نشان داد و کار آنها را تسهیل کرد. ولی حتی در آن سالها نیز تفاوتهای فکری و سیاسی وی با بخشهای پیشروتر اصلاحطلبان حکومتی آشکار بود. رویکرد او همواره از منظر دیوانسالاری «کارگزاران سازندگی» بود تا اصلاحگری سیاسی مورد نظر گرایش پیشرو در میان اصلاحطلبان. وی در این سالها از رابطه شخصی حسنهای با آقای خامنهای نیز برخوردار بود. ولی در هیاهوی ناشی از قطبی شدن فضای سیاسی کشور این «سایه روشن»ها کمتر مورد توجه عامه قرار میگرفتند. شرایط جدیدی لازم بودند تا این تفاوتهای بینشی و سیاسی زیر ذرهبین قرار گیرند. برآمدن جنبش سبز با دورهای همزمان شد که مهاجرانی مغضوب اردوی اصولگرایان گردیده و در اروپا ساکن شده بود. از همان اوایل، مهاجرانی، در همسویی با شماری از اصلاحطلبان محافظهکار، به شکلی ناشیانه و عجولانه (که نشان از عدم شناخت او از جامعه سیاسی برونمرزی دارد) تلاش کرد که پرچم رهبری یا نمایندگی جنبش سبز ـ دستکم در خارج از ایران ـ را بر افرازد. تشکیل «اتاق فکر» جنبش سبز ـ همراه با آقای کدیور ـ از جمله چنین اقداماتی بود. کسی که امروز از «طولانی بودن» فرآیند مبارزه سخن میراند از چنان شتابی برای «رهبر شدن» و کنار گذاشتن دیگر شخصیتهای مدعی در جامعه برونمرزی برخوردار بود که آقای موسوی را ناچار به موضعگیری و پایان دادن به این رقابتها کرد. از دیگر مصادیق این روحیه مرزبندیهای ناپخته با بخشهای سکولار جنبش و «سرخ» خواندن آنها بود. در سفر سال ۲۰۰۹ به واشنگتن، سخنرانیهای او در موسسه مطالعات خاورمیانه، در جمع ایرانیان در کالج مونتگمری، و حتی در جمعهای خصوصی نشان از سیاستمداری داشت که فاقد حداقل «دیپلماسی» بود. فراتر از آن، مهاجرانی در این سفر استعداد عجیبی در ایجاد احساس خشم و بدبینی در میان علاقمندان سکولار به جنبش سبز از خود نشان داد که در رسانهها نیز بازتاب یافت. سخنرانی اخیر او در لندن، در کنار فرخ نگهدار، محافظهکارترین سیاستورز «سکولار»، ادامه همین خط محسوب میشود. در این سخنرانی، اگر چه مهاجرانی به موضوعهای گوناگونی اشاره کرد، ولی در نهایت، تمامی این پرداختها در خدمت سه هدف اصلی قرار میگیرند:
۱ ـ از زیر ضرب در آوردن آیتالله خامنهای از سوی فعالان و هواداران جنبش سبز و یافتن راهی برای سازش با بلوک قدرت. نباید از خاطر برد که این خط «آرامسازی» اگر نه در کانون جنبش سبز، دستکم در حاشیه جنبش سبز، در میان شخصیتهای محافظهکاری مثل هاشمی رفسنجانی و خاتمی و بخشی از اصلاحطلبان رهروانی دارد. آقای فرخ نگهدار و شماری از هواداران او در «اتحاد جمهوریخواهان» نیز (احتمالا در هماهنگی با مهاجرانی) با این رویکرد هویت مییابند. اشاره بیارتباط و بیجای مهاجرانی به پاکیزگی مالی خامنهای و تفاوتهای او با حسنی مبارک در خدمت همین چهرهآرایی است. مهاجرانی، به عنوان سیاستمداری که چند دهه در بلوک قدرت حضور داشته است به خوبی از نقش خامنهای به عنوان ستون خیمه جمهوری اسلامی آگاه است و میداند که ادامه شعارهای «مرگ بر دیکتاتور» پایانی بهتر از شاه و مبارک برای خامنهای به همراه نخواهد داشت. اگر چه مهاجرانی در ظاهر خود را هوادار منشور جدید جنبش سبز نشان میدهد ولی آشکار است که قرائت او از منشور نیز کاملا گزینشی و در همراهی با بخشهای محافطهکارتر آن (نظیر رجوع به بند مربوط به «اجرای بدون تنازل قانون اساسی») است. درهمین زمینه میتوان به نقد اخیر آقای مجتبی واحدی، مشاور آقای کروبی، در مورد اظهارات مهاجرانی (مصاحبه با احمد باطبی از صدای آمریکا) اشاره کرد. به هر حال، مهاجرانی و یارانش تلاش دارند با حفظ خامنهای، با گرفتن امتیازاتی از او، «فتنه» را به نوعی خاتمه دهند. بخش سکولار و بخش پیشرو اصلاحطلب هم اگر قرار است قربانی این سازش شوند، چه باک!
۲ ـ تحکیم موقعیت طیف خود در میان اصلاحطلبان. همانطور که پیشتر نیز اشاره شد، از آغاز جنبش سبز، اصلاحطلبان سبز نیز دستخوش تغییر و تحولاتی درونی شدهاند. حداقل سه گرایش عمومی را میتوان در آنها مشاهده کرد: اول، گرایشی که کم و بیش سکولار شده و عبور از قانون اساسی کنونی را پیشنهاد میکند؛ دوم، گرایشی میانی که با موسوی و کروبی همسویی دارد. این خط از یک سو با شخص خامنهای مرزبندی دارد ولی هنوز نیم نگاهی به «اجرای بیتنازل قانون اساسی» دارد؛ سوم، گرایش محافظهکارانه در جنبش سبز، که اصولا التفاتی به جنبش سبز «واقعا موجود» ندارد و خود را بیشتر با «جنبش اصلاحات» دوم خرداد نزدیک میبیند. در این طیف هم رفسنجانی و خاتمی و یارانشان و هم شماری از بریدگان از اصولگرایان حضور دارند. به هر حال، رقابت برای کسب نفوذ حداکثر در این طیف جزیی از برآیند سیاسی امروز است. تمامی این گرایشها در ظاهر خود را با جنبش سبز و رهبران آن هم خط نشان میدهند، ولی در عمل، همانند مهاجرانی، تلاش میکنند که تفسیر خود را بر جنبش سبز مسلط کنند. از عجایب دنیای سیاست، همراهی شماری از افراد ظاهرا سکولار نظیر فرخ نگهدار با محافظهکارترین بخش جنبش سبز برای آرام کردن «مبارزه طبقاتی» و اصلاح نظام است؛ حتی تا مرز «تحمل کردن» ولی فقیه! در شرایطی که موسوی و کروبی و رهنورد در حصر خانگی به سر میبردند، فرصتی برای مهاجرانی فراهم آمده تا مهر محافظهکارانه خود را بر جنبش سبز بکوبد. اتفاقا، آنها که میباید در مورد تلاشهای مهاجرانی حساسیت بیشتری به خرج دهند یاران موسوی و کروبی هستند، نه سکولارها. اقدامات ناپخته مهاجرانی، خواهی نخواهی، تصویر جنبش سبز و رهبری آن را مخدوش میکند و آن را محافظهکارتر از آنچه هست نشان میدهد. متاسفانه، روحیه حفظ ظاهر و تقیهطلبی که در میان اسلامگرایان بسیار قوی است مانع از آن شده که اندیشمندان جنبش سبز به مرزبندی سیاسی با مهاجرانی و یارانش دست بزنند.
۳ ـ مرزبندی با سکولارها. هدف دیگر عطاالله مهاجرانی فشارگذاری بر طیف سکولار ـ دمکراتیک جنبش و به حاشیه راندن آنها درون جنبش سبز است. مهاجرانی و یارانش به خوبی میدانند که ادامه تظاهرات خیابانی، به موازات سرسختیهای بلوک قدرت در برابر جنبش سبز، خط سکولار را در جنبش تقویت میکند و در نهایت، نظام دینی را در خطر قرار میدهد. آنها به نادرستی بر این پندارند که قادرند بدون مشارکت بخش سکولار، جنبش سبز را در موقعیت فائقه برای امتیازگیری از خامنهای قرار دهند. تاکید او بر «اصلاح» در برابر «انقلاب» بیان همین طرز تفکر است. البته، نباید از خاطر دور داشت که مهاجرانی با فریبکاری، هر گونه قاطعیت در برخورد با نظام ولایت فقیه را «انقلاب» میخواند. او چارهای ندارد جز آن که خط سازش با خامنهای را «اصلاح» بخواند (که قطعا مورد توافق بخش بزرگی از اصلاحطلبان نیست)، و خط قاطعیت در برابر خامنهای را «انقلاب» (امری که قطعا مورد پذیرش اکثریت طیف سکولار ـ دمکراتیک نمیباشد). این نگارنده بارها بر این نکته پای فشرده است که تغییرات سیاسی را نباید به ثنویت مصنوعی و کاذب «اصلاح» / «انقلاب» محدود کرد. دنیای سیاسی واقعی مالامال از تحولاتی است که نه اصلاح (به معنی دقیق کلمه) هستند و نه انقلاب، بلکه ترکیباتی از هر دو هستند: بطور مشخص، تحولاتی که از یک سو تدریجی، مرحله به مرحله، مسالمتآمیز و مدنی در روش هستند ولی به تحولات ساختاری نیز میاندیشند و آمال خود را در تغییرات معنیدار و در مناسبات، نهادها، و ساختارهای موجود جستجو میکنند. حتی سازوکارهای عبور از نظام موجود میتواند انتخابات آزاد باشد و کاملا دمکراتیک انجام پذیرد. حال باید دید چنین تحولاتی را ـ که در اروپای شرقی و آفریقای جنوبی نیز انجام گرفتند ـ الزاما باید اصلاح خواند و یا انقلاب و یا ترکیبی از هر دو (Refolution). شاید مهاجرانی هنوز با این مفاهیم آشنایی چندانی ندارد و نگاهش بر ادبیات دوره جنگ سرد خیره مانده است!
به هر حال مهاجرانی (و فرخ نگهدارها) میباید توجه داشته باشند که طیف سکولار ـ دمکرات قصد ندارد که حضور خود را در صحنه سیاسی در خدمت سازش میان طیف محافظهکاران جنبش سبز و بلوک قدرت قراردهد. رویکرد ما به جنبش سبز مشارکت در آن و حمایت سیاسی از آن است؛ بدون آن که قصد توجیه ضعفها و کمبودهای آن را داشته باشیم. از جمله گفت و گو و نقد ما نسبت به آقای مهاجرانی در همین راستا صورت میگیرد.
استقلالطلبی آقای مهاجرانی و «مستقل» خواندن جمهوری اسلامی
از جمله فرمایشات آقای مهاجرانی در مورد نظام جمهوری اسلامی یادآوری ایشان به موضوع مستقل بودن این حکومت و تفاوت آن با رژیم مصر است. بگذارید برای لحظهای فرض را بر آن بگذاریم که جمهوری اسلامی هم مستقل است و هم این امر یک ارزش فائقه است. باید پرسید که منظور آقای مهاجرانی از اینگونه «امتیاز دادن» به حکومت در شرایطی که جنبش سبز در خیابانها اوج مجدد میگیرد چیست؟ آیا غیر از آن است که تلاش میشود از منظر «متفاوتی» با حکومت و شخص خامنهای صحبت شود؟ فکر میکنم در این زمینه به اندازه کافی گفته شده و خوانندگان به خوبی از انگیزه آقای مهاجرانی مطلع هستند. ولی پرسش اصلی نه انگیزه آقای مهاجرانی، که خود گفتمان «استقلال ملی» به مثابه یک ارزش برتر امروزی است. از آنجا که این گفتمان، همچنان حاکم بر تفکر نسلی مسن از فعالان و اندیشمندان سیاسی ایرانی در طیفهای گوناگون ـ اسلامگرا، ملیون، ملی ـ مذهبی، و چپ مارکسیست است، این بخش از مقاله را صرفا به کنکاش در مورد این موضوع اختصاص میدهیم. به باور من اهمیت ارزشی این بحث بسیار محدود و مربوط به دوران پس از جنگ جهانی دوم است که شوربختانه، هنوز در ذهنیت نسلی از سیاستمداران ایرانی جاخوش کرده است. ارزشهای عام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نظیر آزادیخواهی، برابریطلبی، استقلالطلبی، عدم آلودگی مالی اگر چه همواره در یک حد و حدودی ارزشمند محسوب میشوند ولی نمیتوان از نسبیت تاریخی و ارزشی آنها نیز غافل ماند. به عنوان مثال، تا چند دهه پیش اکثریت سیاستمداران و روشنفکران ایرانی به دمکراسیخواهی نظر نامساعد و ثانوی داشتند، ولی در عین حال، ارزش بسیاری بر استقلالطلبی (در برابر امپریالیسم) میگذاشتند. بنابراین اهمیت ارزشهای عام در طول زمان تغییر پیدا میکند و میتواند با افت و خیز بسیار همراه باشد. این دقیقا آن چیزی است که بر سر استقلالطلبی (ضد غربی ـ ضد آمریکایی) آمده است چنان که امروز دمکراسیخواهی ارزش اصلی جنبش سبز شده است. اگر حضور همه جانبه ایالات متحده آمریکا در ایران و حمایت قاطعانه آن از رژیم محمدرضا شاه موجد چنین نگرش انتقادی در میان مخالفان در دوره انقلاب بود، این را نمیتوان با شرایط امروز مقایسه کرد. چنان که، این رژیم جمهوری اسلامی است که امروز تلاش میکند از کارت ضدآمریکایی همچنان به نفع خود بهرهبرداری کند. جمهوری اسلامی با آمریکا قطع رابطه کرده و آن را با چین و روسیه و اروپای غربی جایگزین ساخته است. اگر چه نمیتوان از واژه «وابسته» (به معنای سیاسی) برای توصیف جمهوری اسلامی استفاده کرد ولی در عین حال، نمیتوان منکر آن شد که این رژیم تا چه حد منافع ملی ایران و همچنین منافع جنبش های اسلامی در روسیه و چین را فدای مصالح روابطش با این کشورها کرده است. عدم پیگیری منافع ملی ایران در دریای مازندران و خلیج فارس دو نمونه گویای سیاسی این امر و بازار ایران را در اختیار مطلق چین قرار دادن نمونه بارز اقتصادی است. در هر دو مورد منافع ملی ایران فدای روابط سیاسی رژیم با کشورها شده است. با این حال دمکرات ـ سکولارها نقد جمهوری اسلامی را با «وابسته» خواندن آن آغاز نمیکنند. ارزش فائقه امروز دمکراسی است و کارنامه جمهوری اسلامی را در وهله اول میباید از منظر نقض حقوق شهروندی و دمکراسی بررسی کرد. ولی برای آقای مهاجرانی و همفکران وی که نه دمکراسی، که مساله «استقلال» (از کی؟) هنوز پرسش اصلیشان است، جمهوری اسلامی مورد تحسین ضمنی ایشان قرار میگیرد و رژیم مبارک مرتجع معرفی میشود!
از نظر مناسبات اقتصادی هم، مطابق نظر کارشناسان، تار و پود اقتصاد ایران وابسته به «نظام جهانی» (واژه معروف امانوئل والرستین) است؛ همان نظامی که ایالات متحده و متحدان جهانیاش قدرتهای فائقه آن هستند. در همین ۳۲ سال اخیر، نه تنها جنبههای «مستقل» اقتصاد ایران افزایش نیافته، که بر وابستگی آن به نظام جهانی افزوده شده است. حضور چین و ترکیه را هم به ژاپن و اروپای غربی اضافه کنید تا درک صحیحتری از وابستگی اقتصادی ایران به نظام جهانی پیدا کنید.
با این حال، برای ما دمکراسیخواهان، نه این وابستگی به نظام جهانی نقطه اصلی انتقاد ما به جمهوری اسلامی است (زیرا گریزی از چنین مناسباتی نیست) و نه «استقلال» سیاسی آن از ایالات متحده را نقطه درخشانی بر تارک جمهوری اسلامی میدانیم. برای مهاجرانی و همفکران او اما، هنور، پس از ۳۲ سال بازی رژیم با کارت ضد آمریکایی، به نظر میرسد این بازی قرار است برای دورهای دیگر تحت لوای «جمهوری دمکراتیک اسلامی» تکرار شود!
قبل از آن که آقای مهاجرانی ما را متهم به جانبداری از آمریکا بکند باید متذکر شوم که موضوع «آمریکا» در دیدگاه من از چهارچوب ایدئولوژیک گذشته خارج شده و صرفا اهمیت مقطعی و موردی دارد. نقطه عزیمت من و امثال من، منافع ملی ایران، آنطور که در یک نظام دمکراتیک و ملی تفسیر شود، است. اگر سیاستهای آمریکا و یا هر حکومت دیگری، همسو با این منافع باشد طبعا مورد حمایت است. هر جا نیز که سیاستهای آمریکا (و یا هر حکومت دیگری) در تقابل با این منافع ملی باشند شایسته نقد و مخالفت هستند. بنابراین آمریکا نه دشمن استراتژیک ما است و نه دوست همیشگی! با آمریکا نیز میباید نظیر دیگر کشورها روابط عادی برقرار کرد.
ریشههای فکری آقای مهاجرانی در مورد «استقلال»
پیشتر نیز متذکر شدم که این بحث زمانش مدتهاست به سر آمده و متعلق به پارادایم فکری «مکتب وابستگی» است. بزرگترین نقیصه الگوی حاکم بر انقلاب ۱۳۵۷ تاکید بیش از اندازه روی همین موضوع وابستگی رژیم شاه بود که مانع آن گردید که نیروهای سکولار بتوانند اهمیت واقعی موضوع دمکراسی را درک کنند. در نتیجه، مبارزه به جای آزادیهای دمکراتیک صرف «امپریالیسم» شد. یعنی رژیم شاه به این خاطر مورد غضب انقلابیون اسلامگرا و چپگرا بود که وابسته به آمریکا بود و نه عمدتا به خاطر آن که ناقض حقوق شهروندی و دمکراسی بود!
این گرایش فکری از چندین منبع گوناگون تغذیه میشد. هر گروه سیاسی ایرانی دهه چهل و پنجاه متاثر از یک یا چند از این گفتمانها بود. ولی همه آنها، در نهایت، در یک نقطه به اجماع رسیدند: وظیفه اصلی انقلاب مبارزه با امپریالیسم به سرکردگی آمریکا است! ملیون متاثر از ملیگرایی و موازنه منفی مصدقی بودند؛ گروه چریکی فدایی (شاخه بیژن جزنی) و مجاهدین خلق تحت تاثیر مکتب وابستگی آمریکای لاتین بودند؛ گروههای مائوئیستی دنبالهرو تز «سه جهان» بودند (برخی اولویت را به مبارزه با شوروی و برخی نیز به ستیز با آمریکا میدادند)؛ جریانات اسلامگرای فقاهتی متاثر از ملغمهای فکری بودند که ترکیبی از نگرش تمدنی ضدآمریکایی (در واقع ضد «بیگانه») و نگرش رادیکال جهان سومگرا بود؛ «نهضت آزادی» و گروههای معتدل اسلامگرا هم از جهان سومگرایی و مصدقیسم بهره میجستند؛ احزاب طرفدار مسکو هم که دنبالهرو خط ضد آمریکایی حزب کمونیست شوروی بودند.
بدنیست آقای مهاجرانی توضیحات بیشتری در مورد ریشههای ضد آمریکایی خود بدهند.
جهانی شدن، نظام جهانی، و مساله «استقلال»
در مرحلهای از فرآیند جهانی شدن (Globalization) که در آن به سر میبریم اساسا بحث استقلال / وابستگی، به صورتی که در دهه پس از جنگ جهانی مطرح بود، دیگر بلا موضوع شده است. به ویژه، در بعد اقتصادی ـ اگر از نمونه کره شمالی بگذریم ـ تمامی کشورهای دیگر جهان درگیر ساختار (البته نابرابر) «نظام جهانی» هستند. این که کشورهای «مرکز» از قدرت بیشتری نسبت به کشورهای «حاشیهای» و «نیمه حاشیهای» برخوردارند شکی نیست. در این که اصلاحات جدی میباید در این نظام صورت گیرد نیز شکی نیست؛ چه با فشار دولتهای حاشیهای، و چه از طریق جنبشهای اعتراضی ضد جهانی شدن مدل نیولیبرالی (نظیر فورم اجتماعی جهان). ولی تقریبا هیچکس دیگر از مبحث «مستقل شدن» اقتصادی (آنطور که نگرش جهان سومگرا مطرح میکرد) مدافعه نمیکند. بحث امروز تعدیل مناسبات اقتصادی جهانی است که نافی مشارکت در نظام جهانی نیست. حتی چین و کوبا و دولتهای رادیکال ضد آمریکایی نیز خواهان شرکت در این نظام و نهادهای اقتصادی (جانبدار) آن هستند. اقتصاددانهای طرفدار جمهوری اسلامی نیز اکثرا معترفند که یکی از مشکلات اصلی اقتصاد ایران فقدان سرمایه گذاری و فنآوری خارجی است. کارنامه اقتصادی کشورهای «نیمه حاشیهای» نظیر هندوستان، چین، کره جنوبی، ترکیه، تایوان، برزیل، شیلی و نظایر آنها نشان میدهد که تمامی آنها در عین برخورداری از حکومتهای مقتدر، «ملی»، و اکثرا دمکراتیک، کاملا در نظام جهانی ادغام شدهاند. اگر مناسبات اقتصادی ایران با ایالات متحده در سطح نازلی باقی مانده این را نباید به حساب «مستقل» بودن جمهوری اسلامی گذاشت. اول این که، به جای آمریکا، اقتصادهای دیگر نظام جهانی، ژاپن، آلمان، ایتالیا، ترکیه، برزیل و... جایگزین شدهاند. دوم، این آمریکا است که تمایل به گسترش مبادلات تجاری با ایران نشان نمیدهد!
بدین ترتیب، در نظام جهانی کنونی دیگر بحث بر سر خودکفاییها و استقلال اقتصادی بیمعنی است. در این جهان، تمامی اقتصادها (بهطور نابرابر) به هم پیوستهاند. کشورهایی که در چند دهه اخیر ارتقا رتبه و منزلت یافتهاند، نه با شعار «مرگ بر آمریکا» که با تقویت بنیادهای اقتصادیشان و افزایش سطح زندگی مردمشان بوده است.
در کشورهای پیرامون ایران، نمونههای ترکیه، قطر، امارات متحده عربی و مالزی بسیار گویا هستند. حکومتهای این کشورها در عین داشتن مناسبات حسنه با ایالات متحده و نظام جهانی در مورد منافع اقتصادیشان بسیار «ملی»تر از جمهوری اسلامی عمل کردهاند. مگر نمونههای «ببرهای آسیایی» در دهههای قبلی موید همین موضوع نبود.
آقای مهاجرانی همچنان نگاهش بر افق مکتب وابستگی خیره مانده است و به عبث میپندارد که «ملی» عمل کردن حکومت آینده ایران نیز بستگی به تداوم قطع رابطه آن با آمریکا دارد! شاید به همین خاطر است که در مصاحبهاش مرتب برای «وابستگان» به آمریکا خط و نشان میکشد.
آنچه که میتواند ایران آینده را به نمونه درخشانی در منطقه تبدیل کند، اما، برقراری دمکراسی در کشور است تا به میانجی آن، بتوان منافع ملی را فرموله کرد. پس از آن نیز وجود نخبگانی سیاسی ـ اقتصادی ـ فرهنگی، متعهد، دلسوز با عرق ملی است که بتوانند جایگاه کنونی ایران در نظام جهانی را ارتقا داده و از ظرفیتهای والای آن استفادهای درخور به عمل آوردند.
دوران شعارهای تند و تیز دوره جنگ سرد مدتهاست به سر آمده.
* این سخنرانی در حال حاضر در سایت اینترنتی «یوتیوب» (مهاجرانی ۲۰۱۱) قابل ملاحظه است.
|