مادرجان، تنها تصور کن خاوران گشوده در را!
عفت ماهباز
•
ستون به نام ازاده گان نبشته اند، محل جانباخته گانمان. مادر جان تصور کن خاوران ِ پر گل و لاله و نرگس را، بی پاسدار. افتاب گردانت را بیهوده بر جاده نینداخته ایی مادر جان، مسیر. راه پر از افتاب گردان است، نام تو نیز بر حافظه تاریخ ثبت شده. مهرت را به ایران، روا دار و تنها تصور کن!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۹ اسفند ۱٣٨۹ -
۲۰ مارس ۲۰۱۱
مادر جان تنها تصور کن. پار و پیرار و دیروز و امروز را، راه افسریه به خاوران بسته نبود و نظامیان از گورستان ارامنه تا گورستان خاوران نایستاده بودند تا راه را بر تو ببندند که نتوانی به آن خاک خالی پای نهی و ادای احترام کنی به عزیز دلبندت و یا جگرگوشه گانت، فرزندانی که ندیده سر در خاکش کردند.
تنها تصور کن انها دیگر بیش از این نمی خواهند بر اشک ماتم شما مهربانان بنگرند، اگرچه بر گمان مان هم نمی رود این روا، بر ان ناروایان که برخاک هم قفل و زنجیر بسته اند.
تنها تصور کن، مادرجان، تنها تصور کن. در خاوران به رویت باز بود مادران، همسران، دختران و پسران جان باخته گان ۱٣۶۰ تا ۶۷, و ٨۹/ ٨٨ و اکنون و امروز را، انهایی که در راه ازادی کشته شدند. بال به بال، فراغ بال از خطر دستگیری، در ارامشی شگرف کنارهم ایستاده اند تا به عزیزان ازادی، ادای احترام کنند. مادر جان، تنها تصور کن. سهیلایت، پروین و ویدایت، شیدا وشیرین و سعیده و فردینت روی سنگ قبرهایشان گل ها چنان پرشده که تاریخ مرگشان دیده نمی شود.
تنها تصور کن قبل از اینکه به آخر راه برسی همچون مادر سهیلا و مادر محسنی، مادر حکمت جو و مادر ریاحی، مادر صدیقی، مادر نوروزی و مادرانی که سر در خاک کرده اند بی انکه به این ساده ترین خواست انسانی شان برسند، تو تصور کن دیگر این خاک پر زنام ازادی، ز تو دریغ نمی گردد. در خاوران باز است با ستونهای افراشته از نام جان باخته گان. با تاریخ کشته شدنشان.
مادرجان، تنها تصور کن. منوچهرت، فرامرزت، و حسین و حسنت، کیومرث و فریبرزت، محمدعلی و جعفر، خلیل و منصور و انوشت و شاپور و منصورت، همه ان چند هزار کشته سال ۶۷ و همه انهای دهه ۶۰، روی سنگ قبرشان نوشته شده: برای ازادی! در ۵ مرداد، در ۶ خرداد، در ده شهریور ۶۷ و ۶۰، در اوین تیربارن و در خاوران دست جمعی دفن شدند.
مادران بهایی با ستون نام های مونا و یدالله محمودنژاد، اختر، رویا، سیمین، شهین، مهشید، زرین، طاهره و جمشید سیاوشی زن و شوهر/ نصرت و بهرام غفرانی مادر و پسر/ عزت و رویا و عنایتالله اشراقی مادر دختر و همسر، کورش، ژینوس، عبدالحسین آزادی/ و ده ها تن دیگر... همدل و هم پیمان با تو ایستاده اند. مادر جان، تنها تصور کن. آن بهشتی را که برای پسرت و برای دخترت می خواهی. تنها تصور کن خاوران بیابان با باد و...و... وووو... یش نیست. پر از گل و درختانی است که انها دوست داشتند. یکسویش افتاب گردانی است که تو دیروز خریدی و در باز نبود و تو دانه دانه در خیابان، در جاده افسریه، از پنجره بر جا گذاشتی و به تصورت نثار جانشان کردی و آن سوی جاده نرگسان مست گشوده، ان خیابان و ان گل ها را، در خیالت تصور کنَ!
تنها تصور کن. انسو مزار علیرضا است، همانجا که زهره نشسته، زیبا و اراسته انجا و میخک سرخش با عشق پیچیده رو به بالاست و علی هم همان ردیف های اول است کنار رضی.
شاپور مادرش انجاست، با سنره و نرگس، منوچهر مادرش ارام انسوتر نشسته با گل سرخ و خورشیدش که تابان است. علی هم تنها نیست، بیژن و بابک انجایند، نازلی برای فردین امده روی خاکش یاس سپید به سپیدی تن او رویانده.
مادر جان ستون به نامشان نبشته اند در زیر تاریخی هزار و دویست هشتاد و پنج است. نه نام کسی جا نیفتاده این میان.
مادرجان، تنها تصور کن، آنجا نشسته ایی زیر سایه درخت سرو و چنار، مردمانی می ایند ز راه دور، و از تو می پرسند نام این پرستوهای عاشق را. می ایند به یاد انها که می خواستند چراغی افروخته باشند دردر دل تاریکی، به یاد انهایی که نمی خواستند خاموش بنشینند. شمعی می افروزند. مادر جان ،تنها تصور کن، انها به احترام می ایستند در جلوی ستون یاد بودی. همچون مادران ازادی در ایتالیا و فرانسه و انگلیس و ایرلند و ارژانتین، و بیاد قربانیانشان ستون به نامشان ساخته اند و مادرجان، تو هم نام فرزنداندت را می خوانی: پروین گلی ابکناری، روزبه گلی اکناری و ویدا گلی ابکناری و...
و تو مادر جانم که ۵ جوان رشید داده ایی، زهرایت، محمود و محمد و... بهکیش و... و تو مادرم لطفی، لطفی بر همه جهان و من، غصه نخور، می خوانی نام انوشیروان را، زهره جانم و تو فاطی جان نام علیرضا را و فریبرز را می بینی.
و تو مادر جانم حسن و امیر و هوشنگ و محمدعلی پرتوی و فرامرز و فریبرز شریفی، فرامرز صوفی، نام شاپورت هم در دل ان سنگ بلند است. علیرضا اسکندری. خاطره و روجا و نازلی انسوتر به سخن می نشیند از فردین می گوید، فاطمه مدرسی و ستون به نام می خواند سهیلا درویش کهن را. و مهین بدویی و مادرجان، تنها تصور کن نام ها را: فروزان عبدی را، مهناز سیفی مهی، عفت اسکندری را، مریم گل زاده غفوری را، آزاده طبیب و رفعت زهرا پدیدار هم نامش انجاست و فرح و علامه.
مادر جان، تنها تصور کن در قطعه ٣٣ هم ستونی بر پاست نام بیژن و ان بقیه آن سوتر انجاست. قطعه ایی دیگر برای امروزهای سبز است. مادر سهراب است و ندا انجا و مادر ترانه هم پیدا، سربلند با عکس زیبای سوخته اش پیدا. زهرا کاظمی هم انسوتر نامش.
مادرجان، تنها تصور کن و نام ها به مشروطیت می رسند سال ٣۲ خسرو روزبه، سیامک و بیژن جزنی، ستارخان و باقرخان و طاهره قره العین هم. مادر جان ستون در ستون نام ها است و یادهایشان.
مادرجان، تنها تصور کن انجا در سایه نشسته ایی تنها ناظری. تو سختی بسیار کشیده ایی، بار مراهم تو برده ایی. در تصورت بیا ستون نام جوانان امروز را بنگر، ترانه پر و بال سوخته را ببین و سهراب اعرابی با نوار سبزش بر سین هفت سین نشسته در کنار شبنم سهرابی نژاد، دخترش انجاست و مادرش انسوتر. ندا امده و ندای ما، مادر فرزاد با مادر ناهیدها با شیرین علم هولی امده اند و ستون بر ستون نوشته اند نام های جانباخته کردستان را.
مادرجان، تنها تصور کن به دور از همه دردها در میان گلزار خاوران نشسته ایی با گل و بلبل و در میانه مردم شهر دور نزدیک.
مادرجان، تنها تصور کن دیروز شنبه آخر سال، و دیروز جمعه شش شهریور و یا ده شهریور نظامیان راه را برتو نبسته اند، به تو تفنگ شان را نشانه نرفته اند، به لبخندی و گل سرخی راه بر سوی تو اورده اند، دست هایت را که شربت ابلیمو است از تو گرفته اند ان را به زمین نریخته اند نه، و ان را میان جمعیت تقسیم کرده اند با گلاب، مادر جان، تنها تصور کن جاده مسیر راهت از ازادی از اریا شهر یا از یوسف اباد از افسریه یا نظام اباد مردم به استقبال تو ایستاده اند بر تو گل نثار کرده اند، گل مریم را بر تو نشانه رفته اند نه گلوله و سنگ و اهن را .
مادرجان، تنها تصور کن! می دانم تصورکردنش سخت است اما مادرجان، تنها تصور کن! وقتی بر تو نمانده، نمی خواهم تو هم با غصه مادر ریاحی بروی و غصه بخوری که بچه های ما را بی گناه به گلوله بستید و به دار اویختید. مادر جان، تنها تصور کن! زمانی برای دل سوخته ات نمانده. با این تصور دیگر ماموران معذور را نمی بینی که مزدورند. و گل هایت را که اجبارا از سر کوچه خاوران مزار دلبندت، و در خیابان افشاندی به سویت باز می گردند و این بار مردم به تو گل می دهند و لبخند.
وقتی زیادی از عمرت نمانده مادر! جهان را چنان تصور کن. وقتی و زمانی تا لحظه ایی دیگر و وداعی دیگر نمانده. با زیبایی دنیا را به پاپان رسان بدان این هایی که در تصورت امده اند، تنها یک تصور نیست. واقعیت است. آیندگان به ارمغان ان نشسته اند. به تو قول می دهم مادر جان!
قول می دهم حتی اگر هم من نباشم. روزی ایندگان بر در گشوده خاوران به صف می ایستند، در خاوران بر روی همه باز است. ستون ستون نام های جان باخته گان ازادی افراشته است. نام هایی از صد سال تر اینسو انسوتر.
ستون به نام ازاده گان نبشته اند، محل جانباخته گانمان مادر جان. تصور کن خاوران پر گل و لاله و نرگس را، بی پاسدار. افتاب گردانت را بیهوده بر جاده نینداخته ایی مادر جان. مسیر راه پر از افتاب گردان است نام تو نیز بر حافظه تاریخ ثبت شده. مهرت را به ایران، روا دار و تنها تصور کن.
مونترال فروردین ۱٣۹۰ /عفت ماهباز
www.efatmahbaz.com
efatmahbas@hotmail.com
زیر نویس
نام بسیاری در نوشته نیست ر اگر ان هزاران می نوشتم ستوبه ستون کاغذ نیاز بود .یادشان گرامی است.
|