یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

میانجیگری و دیالوگ
برای حل اختلافات و ایجاد صلح بین افراد و گروها

چگونه می شود از اختلاف های ناخواسته پرهیز کرد


آراز. م. فنی


• هدف این نوشته معرفی تئوری های صلح، میانجیگری و ارایه آنالیزی است که بتواند ما را در درک گفتمان حل اختلافات و دلایل وجود اختلافاتی که به درگیریهای فیزیکی، جدائی افراد از همدیگر و یا فروپاشی گروه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی منجر می شود کمک کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ فروردين ۱٣۹۰ -  ۲۷ مارس ۲۰۱۱


میانجیگری و دیالوگ برای حل اختلافات و ایجاد صلح بین افراد و گروها (1)
(چگونه می شود از اختلافهای ناخواسته پرهیز کرد)

Beyond Confrontation, Discoursers of Conflict resolution
“Conflict resolution has the potential to be a viable option to an inherited and failed power political system. It has the potential both to help eliminate the structural violence that is the consequences of a history of power politics and to offer alternatives to the adversarial systems that are an inherent part of power politics.
One must conclude that there is now a tremendous challenge to the academic community to give a lead toward less adversarial institutions nationally and internationally and promote problem solving as a process. Education along these lines has commenced at the primary school level but as yet has not advanced much further. Appropriate texts, lectures, courses, radio discussions, media articles and even works of fiction are required for families, students at all levels in all studies, police, administrators, lawyers, industrial managers, and a threatened middle and upper “class.” An insecure public awaits such a lead.” (John Burton, Conflict Provention as political System, 1996:127)

آراز فنی                                                                              
مقدمه، معرفی و کوتاه در باره ی چرائی نوشته: (2) پاره ی اول

هدف این نوشته معرفی تئوریهای صلح، میانجیگری و ارایه آنالیزی است که بتواند ما را در درک گفتمان حل اختلافات و دلایل وجود اختلافاتی که به درگیریهای فیزیکی، جدائی افراد از همدیگر و یا فروپاشی گروه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی منجر می شود کمک کند. ایجاد صلح بین افراد و گروه ها، همبستگی کاری و عملی برای ساختن روابط انسانی پایدارتر و موسسات دموکراتیک تر می تواند نتیجه ی چنین مطالعه ای باشد، ولی این بررسی فراتر از ارایه و جمعبست بخشی از نظریات مطرح در این مورد، یعنی بررسی دلایل و آسیبشناسی تضادها، فعلن هدف بزرگتری را بعهده نمی گیرد. این بدلیل اینکه در جامعه ی دانشگاهی، سیاسی، روشنفکری و مردم عادی، پدیده ی دیالوگ، برخوردهای غیر خشن، ایجاد صلح بین طرفین ستیزه گر و میانجیگری هنوز بعنوان یک گفتمان آلترناتیو برای برون رفت از مشکلات سیاسی درون سیستم و یا فراسیستمی وجود نداشته و مطالعات مشخصی نیز انجام نگرفته است.   
حاکمیت جمهوری اسلامی و پیش از آن نظام شاهنشاهی، با نظامی و امنیتی کردن همه ی نهاد های جامعه، با استفاده آگاهانه و برنامه ریزی شده در سرکوب خواستهای ابتدائی و انسانی اقشار گوناگون، زندانی کردن دگراندیشان، اعدام، در همه ی حوزه های اجتماعی فرهنگ خشونت و عداوت را تبدیل به یک نرم اجتماعی کرده است. تعداد درگیریهای فیزیکی بین مردم عادی یکی از بالاترین رقمها در سطح جهان است. اعمال تبعیض بین اقلیتهای قومی، مذهبی، زنان ، توانخواهان و برخورد غیر انسانی به خواستهای دگرباشان جنسی و حضور سنگین استفاده پلیس، نیروهای بسیجی، سپاه و تحمیل خشونت به سایر حوزه های اجتماعی از نهاد خانواده گرفته تا محلهای کار، کلیت جامعه ای بنام ایران را در برابر چالش اساسی هویتی قرار داده است. سئوال مهمی که مطح می شود این است که ما برای حل تضادهای سیاسی، مشکلات بین مردم، گروه های فرهنگی، اختلافها در محل کار و سایر حوزه های اجتماعی از چه راهکارهائی استفاده می کنیم یا باید بکنیم؟
با توجه به فردیت گرائی بخشن منفی که در بین ایرانیان مقیم خارج، عدم امکان کار مشترک و یا مشکلات گوناگون در رسیدن به فرمولبندیهای روشن و ارایه ی نیازهای مشخص از طرف طرفین درگیر در یک اختلاف وجود دارد، می تواند این مطالعه روی افراد متمرکز شود ولی من تخصصی در این مورد ندارم. آنچه که از شناخت شناسی علمی بعنوان ابزاری برای مطالعه ی تضادهای اجتماعی انتخاب شده و مورد استفاده خواهد بود علم روانشناسی اجتماعی، دکترینهای صلح و جامعه شناسی را بیشتر از هر رشته ای در مرکز توجه این نوشته قرار خواهد داد. سالهاست که مطالعه و سعی در درک دلایل وجود تضادها و اختلافات و ادامه ی چنین اختلافاتی درسطح بین المللی و میانگروهی فضای بیشتری را در برنامه ی مطالعاتی من پر کرده و اینک گزارش کوتاهی از این مطالعات.
نتیجه ی این مطالعات نه چندان متمرکز و هدفدار می تواند تلاشی ادامه دار در درک و فهم دلایل اختلاف، علت جنگ، عداوت وعکس العملهای خشن در بین نیروهای اجتماعی را مد نظر داشته باشد. ایفای رل میانجیگر از طرف من، در پروسه ی حل اختلافات در حوزه های سیاسی و خانوادگی اگرچه محدود بعنوان اسناد یک مطالعه ی میدانی در این نوشته عمل کرده است. نتیجه گیری های انجام شده بدون اینکه در صدد ارایه راه حل کلانی باشم می تواند بعنوان پیش زمینه های بحث و مطالعه بیشتر قرار گیرد. در نهایت بدین نتیجه رسیده ام که مشارکت در گفت و شنود و ایجاد فضای مناسب برای دیالوگ می تواند قدم ابتدائی در مطالعه و درک جدی دلایل اختلافات باشد.
در هر صورت این قدمی است که من را عملن از سطح تئوری و درک شخصی شده گفتمان آنالیز تضادها فراتر برده، و امیدوارم به فهم زاویه ی تحلیل و رفتار طرفهای مقابل در موضوع مشخص نزدیکتر کند. در پروسه پژوهش و درک علل اختلاف، به ستیزهای فردی و گروهی می بایست مثل یک کوه یخ نگاه کرد. یعنی از بررسی قسمتهای آشکار مسئله که عمومن کوچک و سطحی به نظر می رسند به آن قسمت که پنهان، عمیق، بزرگ، که ریشه در ساختار هر اجتماعی با یک سابقه ی تاریخی مشخص، رسید. قسمت پنهان هر اختلافی بزرگتر از قسمت آشکار و پیدای آن هست و معمولن افراد و یا نیروهای درگیر یا نمی خواهند همه ی دلایل اختلاف را بیان کنند. با این تاکید که بارها اتفاق افتاده که پاره ای از دلایل جدی، حتی برای خود نیروهای درگیر ناشناس باشند. برای بهتر دیدن و شناخت دلایل اجتماعی تضادها، نیاز به پژوهشهای تئوریک و میدانی وتحلیل های عمیق مستمر و بقولی زیرآبی رفتنهای توام با تحمل سختیهای خای چون ضرورت گزینش انزوای طولانی بدون نتیجه، عدم نتیجه گیری در پروسه ی تحقیق بدلیل دشمنی حاد بین افراد و گروها که مانع ارتباط بین اطرفین را بدنبال دارد گردد.
در نهایت هدف دیگر این نوشته – البته بسیار بلندپروازانه – می تواند آزاد کردن بخشی از وقت/انرژی افراد و نیروهائی که سالهاست درگیر تضادهای مزمن طولانی درونی و بیرونی هستند باشد وشاید بتواند راهکارهائی نیز برای حل اختلافاتی که در سطوح گوناگون اجتماعی و نیروهای طرفدار دموکراسی جریان دارد ارایه نماید. بدون اینکه بخواهیم از منظر فعلی به نظریات متفکرین و کنشگران چون مارکس، لنین، فانون، امه سزر و یا سارتر داشته باشیم می توانیم بگوئیم که امروز می توان و باید از ابزار و اشکال تحلیلی و گزینه های تئوریک متفاوتی برای آنالیز و برخورد به مسایل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی استفاده کرد. بهترین شکل کار یک تحقیق چند دیسیپلین خواهد بود.
دگردیسی تئوریک: سالها پیش، اوایل دهه نود، وقتی بعنوان دانشجوی دوره ی عالی صلح و توسعه (3) در دانشگاه گوتنبرگ سوئد در رشته ی روابط بین الملل شروع به تحصیل کردم، دو موضوع (4)علمی، تحلیلی محورهای اصلی این رشته ی دانشگاهی را تشکیل می دادند. موضوع اولی بطور اعم بررسی و مقایسه ی تئوریهای توسعه شامل روابط بین الملل، اقتصاد سیاسی بین الملل، تئوریهای تشکیل دولتهای ملی، درگیرهای قومی و قومشناسی و... را در بر می گرفت. بررسی تاریخ تکامل سیاسی و اقتصادی عدم توسعه نیز شامل این درسها بودند.
بخش بعدی یعنی دکترینهای صلح، اما بیشترروی نظریاتی که در رابطه با راهکارهای حل اختلافات و بررسی فرهنگهای جوامع جهانی متمرکز بود، تاکید می کرد. (5) موضوع و محتوای آموزشی قسمت دوم در رابطه با اختلافات بین المللی، جنگ، علل جنگ، دکترینهای صلح و ارایه راهکارهائی برای رفع اختلافات بین المللی و ملی را در دستور کار آموزشی داشت. در نهایت اینکه این دو قسمت چون دو ستون اصلی و یا محور اصلی می بایست بهمدیگر رسیده و همدیگر را تکمیل می کردند. البته به این دو حوزه ی اساسی روابط بین الملل، شناخت شناسی علمی بعنوان یک ستون کمکی چون یک روش راهبردی و ابزار شناخت علمی و عینی، تاویل این پدیده های پیچیده و ساده تر کردن آنها را در اختیار دانشجویان می گذاشت.
من با توجه به جایگاه اجتماعی، مشکلات جامعه ی ایران و تجربیات گذشته، من بیشتر به مفاد و موضوعهای قسمت اول درسها که در رابطه با توسعه و اقتصاد سیاسی بین الملل بحث می کرد جذب شدم و صلح جهانی را با توجه به وسعت، سابقه تاریخی و دامنه ی اختلافات جهانی و منطقه ای/ملی، امری اتوپیائی و ایده الیستی ارزیابی کردم. گاهن با استادانی – منجمله گالتونگ و ماتس فریبرگ – که در باره ی امکان صلح جهانی و امکان میانجیگری استدلال می کردند بحثهای مخالفت آمیز نیز داشتم. اساسن از زاویه دید مارکسیستی من (با درک آن روز من از مارکسسیم که زیاد عمیق هم نبود) که معتقد به وجود تضادهای آنتاگونیستی در جامعه ی جهانی موجود بود، تضادها رابیشتر طبقاتی می دیدم، کسب قدرت از طریق انقلاب و بدست گرفتن قدرت سیاسی و اقتصادی ممکن بود و امکان توسعه و ایجاد صلح و حل اختلافات از طریق مذاکره و دیالوگ امرخیلی بیگانه ای بنظرم می رسید.
تئوریسنها و کنشگران آزادیخواهی چون مارکس، گرامشی، چه گوارا، فرانتس فانون، امه سزر، سارتر، سیمون دوبوار، ادوارد سعید، والرشتین، سمیر امین و ... بعنوان کسانی بودند که سعی در یادگیری و جذب نظریات آنها، بعضن تکرار این نظریات (البته شکسته بسته) ولی در عین حال ناخودآگاه بعنوان زیر بنای اصلی در پروسه ی اصلی تکامل نظریات من قرار گرفت. صد البته من آن قسمت از تئوریها و دکترینهای افراد مزبور را می گرفتم که به ساخت فکری من نزدیک بودند. یا اساسن برای من قابل فهم بودند. این به این معنی نبود که من ساختار فکری منظمی داشتم و نظریات گوناگون را درجاهای خالی این ساختار جابجا می کردم. بلکه من خیلی وقتها آن حرفهائی را می شندیم و مسایلی را می دیدم که میخواستم بشنوم و ببینم.
بهر صورت دگردیسی فکری و درک من از تئوریهای علوم اجتماعی، تاویل از واقعیتها و تاثیر این باورها روی حرکات اجتماعی و فرهنگی پیرامون من، خوشبختانه ایستا نبوده و حداقل از همان اواسط دهه ی نود به یک پروسه ی رشد فکری پویا رسیده و در تکامل آن، پذیرش کمبودها و ناآگاهیها منجر به مطالعات جدیدی گشت. امروز تقریبن دو دهه از آن سالها گذشته است و در جایگاه فکری امروز؛ من این کلاسیکهای فکری و تئوریهای آنها را نتیجه ی مستقیم زمان شکل گرفتن آنها می دانم و بر این باور هستم که در علوم اجتماعی و ادبیات، بر خلاف علوم طبیعی می شود از انباشت تکاملی نظریات علوم اجتماعی صحبت کرد. بدیگر بیان، طرح اینکه یک تئوری – برای مثال لیبرالیسم یا مارکسیسم – تئوریهای جهانشمولی هستند و برای همه ی زمانها نوشته شده اند دیگر نظریه ی کمترقابل قبولی بنظر می رسد. این به این معنی نیز می تواند باشد که ارزش کارهای این متفکرین و کنشگران؛ ترقی وتغییر (متفکرین عصر روشنگری و مدرنیستهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی) نظریات همچنان با ارزشی هستند ولی نتیجه این پذیرش نبایست این باشد که من و یا ما از نظریات این افراد بعنوان فرمانهای حک شده در سنگ استفاده کنیم.
بلکه آن قسمت از نظریات و تجربه هائی که امکان انطباق و پیاده شدن آنها در پروسه ی درونی کردن دانش اجتماعی و آن قسمتها از این دانش که برای مثال برای ایجاد موسسات دموکراتیک و یا اجرای مفاد منشورهای حقوق بشر لازم و امکانپذیر هستند و نیز با شرایط امروز سازگار می باشند اخذ/جذب شده تا گرهی از مشکلات ما را بگشایند. بدین ترتیب خلق و شکل گرفتن هر دانش اجتماعی بستگی زیادی به زمان، مکان، فرهنگ و سایر مشخصات جامعه ی خود خواهد داشت. برای من امروز نظریه پردازان پسامدرن، فمنیستهائی چون باتلر، چاندرا تالپادی، ساندرا هاردینگ، دانا هاراوی، اندیشمندان صلح و میانجیگری چون گاندی، ماندلا، گایاتری سپیواک، جان بورتون تئوری پردازان پسا کلنیالی چون ادوارد سعید، گالتونگ، فالک، فوکو، دلوز، طرفدراران مکتب فرانکفورت چون فروم، هابرماس، جامعه شناسانی چون گیدنز، الریش بک، آنتونیو نگری، هاردت، نظریه پرداز مکتب گرامشی جدید ربرت کوکس ...و فیلسوفانی چون نیچه و اسپینوزا همان اندازه مهم هستند که برای مثال مارکس، گرامشی و یا فرانتس فانون.
این بازبینی در نظریات من بخشن نتیجه حظور در محیط دانشگاهی یک کشور غربی که پژوهشهای میدانی و میانجیگری در نهادهای اجتماعی پدیده ی جا افتاده ای است و بخشن بدلیل وجود تضادهای موجود در اپوزیسیون جمهوری اسلامی و در خارج ازکشور، مطرح بودن درگیرهای ملی/قومی و بحران هویتی در نهاد خانواده و هویت سیاسی فرهنگی جامعه ی ما نیز نشئت گرفته است باشد – اگر افزایش سن و تجربیات سالهای غربت را نیز به آن اضافه کنیم تصویر روشنتر عینی را از این پژوهش و تجربه بدست آورد. این نوشته در صدد ارایه راهکارهای گسترده و یا عمومی همه گیر برای حل مشکلات نیست، بلکه تلاشی است برای درک دینامیزم تضادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در سازمانها و انجمنهای خارج از کشور بخصوص سوئد و ارایه آنالیز و چهارچوبهائی برای درک و آسیب شناسی چنین اختلافاتی و در نهایت برای ایجاد دیالوگ بین کسانی که مشکل را می توانند درک کنند.
شاید ضرورتی برای تاکید اینکه نظرگاههای من متعادلتر شده، خشونت منفی را رد می کنم و در نوشته های من یک هسته ی فکری وجود دارد که از آن خود من هست و می توانم آنها را بعنوان چهارچوب مشخصی در این آشفته بازار تئوریهای گوناگون علوم اجتماعی از سایر نظریات تشخیص دهم و انتخاب کنم زیاد ضروری نباشد و لی نوشتنش می تواند روشنگر در مطالعه ی این نوشته روشنگر باشد.

نگاهی گذرا به حوادث سیاسی سالهای قرن نوزده تا 1999 میلادی
در رابطه با جنگها و اختلافهای داخلی در اروپا، رشد ناسیونالیسم اروپائی، آغاز انقلابهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اواخر قرن نوزدهم و سالهای آغازین قرن بیستم، دو جنگ جهانی ویرانگر (درگیریها و جنگهای کلان بین المللی) مطالب زیادی نوشته شده است و من نیازی به تکرار آنها در اینجا نمی بینم. آنچه که اهمیت دارد ذکر شود این است که این حوادث از طرف متفکرین علوم اجتماعی حداقل به سه گونه تفسیر و تاویل شده اند. تعدادی این تغییر تحولات را به تکامل اقتصادی، رشد نیروهای مولده ی جدید/طبقات جدید و یا در وجود و بستر تکامل تضادهای طبقاتی می بینند. ساختارگراها.
پاره ای از پژوهشگران، این تغییرات را بیشتر به دلیل تغییر در رفتار و آگاهی افراد منسوب می کنند و آگاهی را با رشد تکنیک و موسسات سیاسی/اجتماعی پیوند می زنند. لیبرالها و یا دموکراتها. دیگرانی نیز هستند که به هر دوی این موارد تاکید داشته ولی دلایل عدیده ی دیگری نیز برای توضیح تضادها و اختلافها ارایه می دهند. برای مثال وجود ساختارهای تاریخی قدرت، رابطه ی موسسات قدرت با ساختار مفهومی دانش و تکامل ذهنیت انسان، نرمهای موجود (فوکو) وجود سرمایه فرهنگی، سرمایه ی سمبولیک و سرمایه اجتماعی در کنار سایر اشکال ارتباطی و گروه های اجتماعی (که بقول بوردیو به اندازه ی سرمایه ی اقتصادی در ایجاد موسسات قدرت نقش دارند) که در مجموع به میانکنش ارتباطی بین موسسات و حضور عنصر اختلاف در منافع و مبارزه در بین گروه ها و افراد، در استمرار حضور قدرت هژمون باید در نظر گرفته شود، از موارد مهم دیگر آنالیز هستند. (6) نظریه های فمنیستی و نقش روز افزون تاثیر این نظریات در فرم، زاویه ی تحلیل، محتوای و با نتایج متفاوت در ایجاد سامان فکری نوآورانه و برابرطلبانه پژوهش های علمی و شناخت شناسی علمی افزایش زیادی داشته و می بایست بعنوان یک پدیده ی اجتماعی قابل توجه در تعریف قدرت و بالانس قدرت در جوامع پذیرفته شده و تائید شود.

سوسیالیسم واقعن موجود، ایجاد فضای جدید دیالوگ: باری، با شکست سوسیالیسم واقعن موجود در مقطع دوره ی آموزشی من – بین سالهای 97-1991، ایجاد فضای جدید که با عنوان جهانی شدن (اقتصاد، سیاست لیبرالی، فرهنگ آمرکائی و...) معروف گشت و تاثیرات تئوریک، سیاسی و اقتصادی این پروسه ی اجتماعی هنوز هم از بین نرفته است، چنین ساختارشکنی به نوبه ی خود اثرات نقش زیادی در دگردیسی فکری من بازی کرد. علیرغم تئوریهای نظریه پردازانی چون فوکویاما و هانتینگتون که به پایان تاریخ و درگیری بین فرهنگها تاکید داشتند، این تحولات بزرگ و غیر مترقبه چشمانداز احتمال یک رشد نسبتن موزون و عادلانه در مرزهای خود سیستم و نظم موجود جهانی را تقریبن به مرحله ی قبل از شروع آن کاهش داد.
این ساختار شکنی سیاسی، ریزش و ضعف در جریانهای چپ در دنیا و ایران، پیوستن کشورهای جدید به اتحادیه ی اروپا، انحراف دراستمرار رشد اقتصادی دولتهای رفاه اجتماعی، کاهش نقش مذاکرات دتانت بین شرق و غرب از یکطرف؛ وکاهش جنگ بین کشورها/دولتهای ملی و در نهایت جهانی شدن رسانه های جمعی، جهانی شدن اقتصاد، سیاست، جرم، و ارتباطات؛ شرایط سیاسی نوینی را بوجود آورد که بازبینی به تئوریهای صلح و راهکارهای حل اختلافات را از طرف دیگر مجددن زنده کرده است. آنچه که مسلم است این است که تئوریهای بزرگ جهانشمول در شرایط کنونی، نمی تواند در حل تضادها، مشکلات مفید و به نیازهای بی شمار اجتماعی موجود جوابگو باشد، اما نقش سیاست و سایر اشکال سیاسی فرهنگی هنوز از دور قدرت خارج نشده است.
در سده ی بیست میلادی هنوز گفتمانهای سیاسی غالب چون رئالیسم قدرت و نئورئالیسم امکان وقوع تغییرات بزرگ با استفاده از ارتش و مداخله ی نظامی، جنگهای بزرگ جهانی، جنگ سرد، روابط از بالا به پائین بین ملتها، دولتها و بلوک قدرت را غیر قابل اجتناب دانسته؛ در عمل توجیه کرده و بعنوان تئوری علمی، نرمال، رئالیستی تعریف و ارزیابی می کردند. این دیسکورسها نقش سازنده و خردگرائی برای دولت و یا بازار و یا هردو قایل بوده و علیرغم استقلال عمل برای هر دوی این موسسه های بزرگ، آنها را تکمیل کننده ضروری همدیگر معرفی می کردند/می کنند. برای این تئوریسینها و سیاستمداران صلح یعنی عدم وجود جنگ.
نقطه ی عزیمت مارکسسیتها در مسایل اجتماعی، همانطوریکه می دانیم بر وجود طبقات و مبارزه طبقاتی، کسب قدرت از طریق انقلاب/قهر و نیز تئوری وجود تضادهای آشتی ناپذیر تا مقطع ایجاد جامعه ی بی طبقه دور میزده و با توضیح وجود خشونت، و منافع طبقاتی بعنوان یک واقعیت، استفاده از خشونت برای کسب قدرت را تبلیغ و تائید می کند. اگر چه هستند متفکرین مارکسیتی که جنگ را تنها راه رهائی نمی دانند ولی بنظر من می بایست آنها از این کاتگوری بیرون گذاشته شوند. اگر چه این گفتمانهای (رئالیسم قدرت و مارکسیست لنینیستها) در تئوری مخالف همدیگر بودند/ بنظر می رسند ولی همدیگر را عملن تغذیه می کنند. راهکارهای حل مشکلات سیاسی آنها نیز مشابه هم هست. بدیگر بیان جنگ، روی دیگر سیاست است. مقایسه ی عملکرد شوروی/بلوک شرق و آمریکا می توانند نمونه ی بارزی بر این داعا باشند. این دو سیستم سیاسی و اقتصادی دو روی یک سکه هستند.
اگرچه این همه اتفاقها و پدیده های بزرگ سیاسی/اجتماعی را نه یک گفتمان بلکه گفتمانهای گوناگون و هر کدام از زاویه ی بینش خود توضیح داده اند ولی بر فرض محال امکان جمع جبری این گفتمانها امکانپذیر باشد، می شود از آن با عنوان گفتمان بحرانهای سده ی آخر قرن دوهزار یاد کرد. شاید می توان سده ی بیستم میلادی را خونینترین سده ی تاریخ زندگی انسانی بحساب آورد.
هدف نهائی نیروهای آنتاگونیستی در دوره جنگ سرد تضعیف کامل رقیب و یا از بین بردن آن دیگری بود. اما تجربه نشان داده که دکترینهای "انهدام متقابل و همزمان" و یا تحمیل شکست ایدئولوژیک و عملی به دشمن مردم یعنی سرمایه داری/لیبرالیسم از یک طرف و سوسیالیسم برای طرف مقابل از طرف دیگر، حداقل درکوتاه مدت، به گونه ای به یک کابوس سیاسی تبدیل شده است. با شکست سوسیالیسم واقعن موجود دیگر نمی توان از دو قطب بزرگ رقیب صحبت کرد. با فروپاشی سوسیالیسم موجود مناطق گوناگون توسعه و رشد تبدیل به محورهای تضاد و رقابتهای بزرگ درون خود سیستم تبدیل شده است. تضاد بین سوسیالیسم و امپریالیسم به تضاد اسلام و غرب و یا اشکال گوناگون سرمایه داری فرا روئیده است – البته اگر نظریات تئوریسینهائی مثل ساموئل هانتینگتون را – جدی بگیریم .
سالها از همه ی این اتفاقها و حادثه های بزرگ سیاسی می گذرد. بعد از چرخش و دگرگونی هزاره ائی در تقویم میلادی درگیریها بیشتر در سطوح اقتصادی بوده و کمتر به چالشهای نظامی و امنیتی بزرگ منطقه ای فرا روئیده است. گرچه جنگ در افغانستان و یا اشغال افغانستان و عراق پارانتز بزرگ در این دوران مذاکره و یا حفظ بالانس قدرت باید بحساب آید. دکترینهای توسعه – توسعه ی سوسیالیستی، توسعه ی سبز، رشد بادوام و دکترین توسعه ی توزیع ثروت (7) – با از بین رفتن رقابت بین شرق و غرب و پایان جنگ سرد از تاریخ مصرفشان گذشته و با استمرار نظام سرمایه داری هنوز مسلط (علیرغم وجود بحران) این نظریه ها در حالت پات قرار دارند. البته هستند تئوریسینهای زیادی که از بحران فقر جهانی و شکاف بزرگ بین شمال جنوب می نویسند. سمیر امین و والرشتین.
بدین ترتیب اختلاف اساسی و چالش اساسی در بحثها و آنالیزها به مسایلی از قبیل جهانی شدن اقتصاد، قدرت گرفتن موسسات بعد از قرارداد برتون وودز، (8) چون سازمان تجارت جهانی و مقابله ی سیاستهای اقتصادی این سازمان با کشورهای فقیر و ادامه ی حیات نوعی کلنیالیسم جدید در سیاست و اقتصاد جهانی به موضوع مهم زقابت بین دو قطب شمال و جنوب تبدیل شده است. برای ئتئوریهای صلح و میانجیگری اما می شود و باید چنین ساختار سیاسی اقتصادی به چالش کشیده شود و گزینه ی بهتری برای حل مشکلات مردم بغیر از جنگ، نظامیگری و ...وجود دارد.
علیرغم رشد و جهش در استفاده از تکنیک مدرن، تعداد زیادی از نیازهای ابتدائی انسانی هنوز جواب مناسب نگرفته و فقر و گرسنگی بیش از یک میلیارد انسان را در چنگ خود داشته و زندگی این خیل عظیم را به سطح دوره های قبل از تاریخ کاهش داده است. مشکلات سیاسی و اجتماعی افراد و گروهها علیرغم نبودن جنگهای بزرگ بین دولتها کاهش جدی نداشته و از بین نرفته است. گرسنگی، رشد ناموزون اقتصادی، عدم تقسیم عادلانه ی ثروت و استفاده قدرتهای بزرگ و کوچک جهانی و ملی از ابزار خشونت و نیروهای امنیتی تقریبن با همان شدت ادامه دارد ولی درهای فکری و عملی جدیدی در دهه ی اخیر در مقابل چشمان ما باز شده است. افزایش عددی کشورهای نسبتن دموکراتیک در دنیا با تحکیم استفاده از ابزار انتخابات در تعداد زیادی از کشورهای آسیای جنوب شرقی و آمریکای لاتین چشمانداز جدیدی برای مبارزه انسانی با فضای خشنی که در بین گروها و مردم عادی در دنیا کشور ما در جریان است من را به بازبینی تاویل خود از مسایل سیاسی و درک خود از امکان صلح و حل اختلاف بین مردم و گروه ها وادار کرده است. و
چرائی و ضرورت وجود موسسات صلح و میانجیگر برای حل اختلافات بین گروهی

ادامه دارد...


1- در این نوشته ها از نظریات یوهان گالتونگ- نروژی- یکی از بزرگترین تئوریسینهای صلح، برتون، ماسلوف روانشناس، ریچارد فالک، چالرز تیلی، هانا آرنت، مارشال روسنبرگ، اریش فروم و تعداد دیگری از اندیشمندان صلح و توسعه استفاده خواهم کرد.
2- متن اولیه ی این نوشته برای اولین بار در سایت جامعه ی دفاع از حقوق بشر و دموکراسی در ایران – سوئد – چاپ شد. سپس مبنای گفتگوهای رادیوئی با رادیو سپهر قرا گرفت. اینک متن بازخوانی شده برای تکمیل، انتقاد، بحث و گفتگو در اینجا ارایه می شود:
www.hrdiran.se and www.spehr.se
3 - Peace and Development Research at GBG University (PADRIGU)
4 – Subject
5 – Conflict resolution
6 - Övervakning och straff and Diskursernas kamp Michel Foucault, کنترل و مجازات و مبارزه ی دیسکورسها، نوشته ی فوکو و Pierre Bourdieu: Outline of a Theory of Practice – ترجمه به سوئدی -Homo Academicus, Den manliga dominansen
7 - Monetarism or open economy, Socialist strategies’, Green Revolution, Sustainable development, Redistributive strategies,
8 – Bretton Woods شهری در آمریکا که بعد از جنگ جهانی دوم اقتصادی سیاسی مسلط تا سالهای 1975 توسط آمریکا رقم زده شد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست