تاملاتی در باره ی داستان سه قطره خون، اثر صادق هدایت
عباس احمدی
•
هدایت با الهام از قالی های ایرانی و با بکار گرفتن جادوی تکرار و قرینه سازی، ساختار بسیار مدرن و آوانگاردی در قصه نویسی اختراع کرده است که در وهله اول به نظر می رسد که از الگو های غربی گرفته شده باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲٣ فروردين ۱٣۹۰ -
۱۲ آوريل ۲۰۱۱
فشرده
هدایت با الهام از قالی های ایرانی و با بکار گرفتن جادوی تکرار و قرینه سازی، ساختار بسیار مدرن و آوانگاردی در قصه نویسی اختراع کرده است که در وهله اول به نظر می رسد که از الگو های غربی گرفته شده باشد، اما با کمی دقت در ریزه کاری های داستان سه قطره خون، شباهت آن با نقش های جادویی بومی به خصوص قالی بافی و کاشی کاری، نمایان می شود. در قالی های ایرانی نیز مانند داستان سه قطره خون، یک نقش به صورت های مختلف قرینه سازی و تکرار شده است.
داستان سه قطره خون در دو مجلس نوشته شده است. مجلس اول در تیمارستان اتفاق می افتد و موضوع اصلی آن، تیر خوردن گربه ی ماده ای است که قناری ای را خورده است. مجلس دوم در خانه ی همسایه ی راوی که در پشت خندق است اتفاق می افتد و موضوع اصلی آن تیر خوردن گربه ی نری است که با گربه ی ماده ای عشقبازی کرده است. این طرح کلی داستان سه قطره خون است، اما برای پی بردن به معنای سمبولیک این داستان عجیب باید آن را به دقت مورد تجزیه و تحلیل قرار دارد.
مجلس اول
۱ - تیر خوردن گربه ای که قناری ای را خورده است
در داستان “سه قطره خون”، راوی داستان، مرد دیوانه ای به نام میرزا احمد خان است که بعلت “ناخوشی” در تیمارستانی بستری است. در این تیمارستان، ناظمی وجود دارد که “دست تمام دیوانه ها را از پشت بسته .... اما هرکه او را ببیند می گوید چه آدم بی آزار بیچاره ای که گیر یک دسته دیوانه افتاده “ (ص ۱۱٣)
آقای ناظم ، یک قناری دارد. یک شب، گربه ای، قناری ناظم را می گیرد. ناظم، تصمیم می گیرد، از آن پس، همه ی گربه ها بکشد. از فردا صبح، جلوی پنجره اش، قفس خالی قناری را آویزان می کند تا گربه ها به هوای خوردن قناری بیایند و او آن ها را با تیر بزند:
“یک قفس جلو پنجره اش آویزان است، قفس خالی است، چون گربه قناریش را گرفت، ولی او قفس را گذاشته تا گربه ها به هوای قفس بیایند و آن ها رابکشد” (ص ۱۱٣)
راوی داستان، خود ناظر یکی از این گربه کشی های آقای ناظم است:
“دیروز بود دنبال یک گربه ی باقالی کرد، همین که حیوان از درخت کاج جلو پنجره اش باﻻ رفت، به قراول دم در گفت حیوان را با تیر بزند.” (ص ۱۱٣)
از زخم گربه ی تیر خورده، سه قطره خون، روی زمین چکیده است. این سه قطره خون، سندی است علیه این ناظم گربه کش است، اما خود ناظم تظاهر به بی گناهی می کند و می گوید که این سه قطره خون مال گربه نیست، بلکه مال مرغ حق است:
“همه ی این ها زیر سر ناظم خودمان است... همیشه ...ته باغ، زیر درخت کاج قدم می زند...آن جا زیر درخت، سه قطره خون روی زمین چکیده است ... این سه قطره خون مال گربه است، ولی از خودش بپرسند می گوید مال مرغ حق است” (ص ۱۱٣ و ۱۱۴)
در مجلس اول، ما با چند معما روبه رو هستیم. مرغ حق سمبول چیست؟ قناری نشانه ی چیست؟ گربه مظهر چه چیزی است؟ این سه قطره خون چه چیزی را می خواهد القاء کند؟ چرا مرغ حق باید تا ابد به خاطر گندمی که خورده است، عذاب بکشد؟ چرا گربه باید به انتقام قناری ای که بلعیده است، کشته بشود؟ آقای ناظم کیست؟ این تیمارستان مظهر چه چیزی است؟
۲ - مثلث عشقی
پاسخ همه ی این پرسش ها در رفتار و کردار یکی از شخصیت های داستان به نام تقی نهفته است. تقی دیوانه ای است که عقیده دارد زن باعث بدبختی مردم شده است و برای اصلاح دنیا هرچه زن است باید کشت:
“بدتر از هم تقی خودمان است...عقیده اش این است که زن باعث بدبختی مردم شده و برای اصلاح دنیا هر چه زن است باید کشت” (ص ۱۱٣)
اما همین تقی، عاشق پیرزنی به نام صغرا سلطان است:
“ تقی... عاشق این صغرا سلطان شده بود ... پیرزن است اما صورتش را گچ دیوار می مالد و گل شمعدانی هم سرخابش است. خودش را دختر چهارده ساله می داند، اگر معالجه بشود و در آینه نگاه بکند سکته خواهد کرد” (ص ۱۱٣)
تقی عاشق پیرزنی است که جای مادر اوست. این همان عشق ممنوعه ی پسر به مادر است که فروید، روانشناس اطریشی، از آن به نام عقده ی اودیپ نام برده است. اما این عشق به مادر، وقتی که پسر جوان به سن بلوغ می رسد، با یک رقیب مهم روبرو می شود. در سن بلوغ،زن های غریبه، میل به شهوت را در ضمیر ناخود آگاه پسر جوان بیدار می کنند و می خواهند مانند “گربه ای” ،”قناری” قلب او را بربایند، در این جا پسرجوان، بین دو عشق گرفتار می شود:. یکی عشقی قدیمی به مادر و دیگر عشقی جدید به زن های غریبه. مادر، مانند دایه در رمان بوف کور، دل پری از زن های غریبه دارد و مثل این است که هووی او هستند و از عشق و شهوت پسرش به او می کاهند:
“ دایه دل پری از عروسش داشت مثل این که هووی اوست و از عشق و شهوت پسرش به او کاسته بود. (بوف کور)”
از نظر مادر، پسر باید تا ابد عاشق مادر خودباقی بماند و حق ندارد عاشق زنی به غیر از مادرش بشود، به همین خاطر است که تقی می خواهد همه زن های دنیا را بکشد. در این جا یک مثلث عشقی وجود دارد که از تقی در نقش پسر و صغرا سلطان در نقش مادر و زن های غریبه در نقش رقیب های عشقی مادر درست شده اسه. این پدیده ی روانی را آلفرد هیچکاک در فیلم روح، به بهترین شکل، نشان داده است. در این فیلم، نورمن بیتس، مدیر متل بیتس، زنانی را که در او حس شهوت و عشق را بیدار می کنند به قتل می رساند. در هنگام قتل، روح مادرش در قالب او حلول می کند و نورمن به نیابت از طرف مادرش، رنانی را که عشق پسر به مادر را مورد تهدید قرار داده اند، از قید حیات آزاد می سازد. هدایت، داستان سه قطره خون را در سال ۱٣۱۱ خورشیدی متشر کرده است و هیچکاک فیلم روح را در سال ۱۹۶۰ ترسایی ساخته است. بنابراین در پرداختن به این درونمایه، حق تقدم با هدایت است.
٣ - معمای گربه و قناری
با توجه به سمبولیسم “تقی و زن ها” می توان به معنای نهفته در سمبول “ناظم و گربه ها” پی برد. گربه سمبول زن غریبه ای است که می خواهد قناری قلب آقای ناظم را بدزدد. “قناری خوردن” کنایه از جفت گیری زن با مرد است. اما به جای آن که قناری به حالت فاعلانه در دهان گربه فرو رود، گربه، قناری را به دهان خود فروکند. یعنی عمل جفت گیری جنسی به ابتکار و به فرمان زن آغاز می شود و مرد و آلت تناسلی مردانه، مانند مفعول بی اراده ای توسط آن دهانه ی جادویی بلعیده می شود. “قناری خوردن” معادل “قضیب خوردن” است و هردو نشانه ی جفت گیری با ماده گربه ی طنازی است که مانند مار کبری، طعمه ی افسون شده ی خود را می بلعد. به این صحنه از مجلس دوم که در آن گربه ی ماده ای به نام نازی، کله ی خروس خون آلودی را می خورد، توجه کنید:
“ تنها وقتی احساسات طبیعی نازی بیدار می شد و به جوش می آمد که سرخروس خون آلودی به چنگش می افتاد و او را به یک جانور درنده تبدیل می کرد. چشم های او درشت تر می شد و برق می زود، چنگال هایش از توی غلاف در می آمد و هرکس به او نزدیک می شد با خرخرهای طوﻻنی تهدید می کرد.” (ص ۱۱۷)
گرچه این صحنه شرح بلعیده شدن سر خروس توسط گربه ی ماده می باشد، اما اگر سر خروس را سمبول نرینگی بدانیم، این صحنه می تواند کنایه ای از معاشقه ی جنسی و بلعیده شدن نر توسط ماده باشد. رفتار نازی با کله ی خروس، یک رفتار عادی نیست، نازی مثل آن ست که با این کله ی خروس، عشق بازی می کند و سرانجام نیز همه ی آن را می بلعد و به درون خود فرو می کند:
“کله ی خروس را جانور زنده گمان می کرد، دست زیر آن می زد، براق می شد، خودش را پنهان می کرد، در کمین می نشست، دوباره حمله می کرد ... بعد از آن که از نمایش خسته می شد، کله ی خون آلود را با اشتهای هرچه تمام تر می خورد... و تا یکی دو ساعت تمدن مصنوعی خود را فراموش می کرد” (ص ۱۱۷)
این گربه ی ماده ، میل عجیبی به جفتگیری دارد. به این صحنه از مجلس دوم توجه کنید:
“پارسال بهار بود ... نازی ما هم شور عشق به کله اش زد و با لرزه ای که همه ی تن او را به تکان می انداخت، ناله های غم انگیز می کشید... گربه های نر ناله هایش را شنیدند و از اطراف او را استقبال کردند... پس از جنگ و کشمکش ها، نازی یکی از آن ها را که از همه پرزورتر و صدایش رساتر بود به همسری خودش انتخاب کرد ... تن نرم و نازک نازی کش و واکش می شد، در صورتی که تن دیگری مانند کمان خمیده می شد و ناله های شادی می کردند. تا سفیده ی صبح این کار مداومت داشت. آ ن وقت نازی با موهای ژولیده، خسته و کوفته اما خوشبخت وارد اتاق می شد.” (ص ۱۱٨)
در اینجا فاعل و فرمانده ی اصلی، نازی است. اوست که با ناله های خود گربه های نر را به سوی خود می کشاند. اوست که از بین گربه های نر، پر زورترینشان را انتخاب می کند. اوست که اجازه می دهد گربه ی نر با او جفت گیری کند. شدت میل جنسی در نازی به قدری شدید است که شب ها ی متوالی تا صبح، مکرر در مکرر جماع می کند، جماع هایی طوﻻنی و پر لذت و وحشیانه. صبح نیز خسته و کوفه به خانه می آید تا دوباره شب شود و باز کار خود را از سر گیرد. در این داستان نیز مانند رمان بوف کور، این زن ست که با عطش سیری ناپذیر جنسی، مرد را در چنگال خود اسیر کرده است. زن مانند مار کبری ، طعمه ی خود را محسور می کند و سپس او را می بلعد و نابود می کند.
۴ - معمای مرغ حق و گندم
با توجه به سمبلیسم”خوردن” و “بلعیدن” و در “دهان خود فرو کردن” است که معنای نهفته در پشت سمبول مرغ حق نیز آشکار می شود. در فرهنگ عامه ی مردم ایران، مرغ حق، پرنده ای است که یک روز از روی غفلت، سه گندم از مال صغیر، خورده است وبه کفاره ی این جرم به مجازات سختی دچار شده است. مجازات این پرنده ی نگون بخت این است که هر شب آن قدر ناله بکشد و زاری بکند تا سه قطره خون از گلویش روی زمین بچکد. این مجازات، تا روز قیامت، باید هر شب تکرارشود:
“می دانید، مرغ حق، سه گندم از مال صغیر خورده و هر شب آن قدر ناله می کشد تا سه قطره خون از گلویش بچکد...” (ص ۱۲۰)
اگر “عمل خوردن” معادل “عمل جماع” باشد پس، مرغ حق نیز مرتکب عمل جماع شده است و سه دانه گندم را در درون دهان خود فرو کرده است. دانه ی گندم، سمبول عضو تناسلی مردانه می باشد. این دانه ی گندم متعلق به “صغیر” است. صغیر یعنی بچه ی کوچکی که تحت سرپرستی مادرش زندگی کند و حق ندارد اجازه بدهد مرغ حق، “گندمش” را در “دهان” خود “فرو” کند.
در این جا نیز “مرغی” را می بینیم که “گندم” پسر جوانی را خورده است. پسری که صغیر است و باید تحت قیمومیت و یا سلطنت مادرش زندگی کند. مادر برای این پسر صغیر، نقش سلطان را بازی می کند. این البته همان مفهومی است که در نام “صغرا سلطان “ پنهان است. کلمه ی “سلطان” کنایه از سلطه ای است که مادر بر پسر جوان دارد و کلمه ی “صغرا” نیز از همان ریشه ای آمده است که واژه ی “صغیر” از آن مشتق شده است و کنایه از صغیر بودن و کوچک بودن پسر جوان در برابر سلطنت مادر پیر است. مرغ حق، به قلمروی عشق بین مادر و پسر تجاوز کرده است و گندم (= آلت تناسلی) صغیر (=پسر جوان) را خورده است. پسر جوانی که باید تا ابد به عشق مادر پیرش وفادار بماند.
از این منظر، گندمی که مرغ حق خورده است معادل قناری ای است که گربه خورده است. به همین جرم مرغ حق و گربه به این عقوبت سخت گرفتار آمده اند. عقوبت مرغ حق این است که هرشب آن قدر ناله بکند تا اززخم گلویش سه قطره خون روی زمین بچکد. عقوبت گربه نیز این است که هر روز کشته شود تا از زخم بدنش سه قطره خون روی زمین بچکد. آن سه قطره خونی که از گلوی مرغ حق به زمین چکیده است معادل و برابر و مساوی و هم معنا با این سه قطره خونی است که از زخم گربه بر روی زمین چکیده است۰
۵ - عشق و نفرت
عشق به زن در شکل گربه و در عین حال نفرت از زن در شکل گربه کشی، میل باطنی قناری (= قضیب مردانه) به خورده شدن توسط گربه (= مهبل زنانه) و در عین حال نفرت از بلعیده شدن توسط زنان، و میل باطنی دانه ی گندم (= نرینگی) به خورده شدن توسط مرغ حق (=مادینگی) و در عین حال نفرت از “مفعول بودن” در برابر یک “فاعل مونث”، درون مایه ی داستان سه قطره خون است.
در اهمیت اساطیری دستگاه تناسلی زنان باید گفت، اول بت که آدمی پرستید، نیمکره ی پستان و مثلث تناسلی زنان بود. در کاوش های باستان شناسی در لرستان، ده ها و صدها پیکره ی مقدس از دوره ی مادرساﻻری با پستان های غول آسا و مادینگی های عظیم، از زیر خاک کشف شده است. در عربستان، بت های اعظم دوره ی جاهلیت یعنی ﻻت و عزی و منات، هر سه زن بوده اند. گنبد مسجد های مسلمان ها و آرامگاه های امامان شیعه نیز به شکل نیمکره ی پستان ساخته شده اند و بازمانده ی آیین های پستان پرستی انسان های عصر حجر می باشند.
مجلس دوم
۶ - تیر خوردن گربه ای که جفتگیری کرده است
مجلس دوم در خانه ی همسایه ی راوی که در پشت خندق است اتفاق می افتد و موضوع اصلی آن تیر خوردن گربه ی نری است که با گربه ی ماده ای عشقبازی کرده است. جریان از این قرار است که پیش از آن که راوی داستان در تیمارستان بستری شود، در خانه ای در پشت خندق شهر زندگی می کرده است. در همسایگی او مرد جوانی به نام سیاووش زندگی می کرده است که با راوی داستان، دوست بوده است و خیال داشته با دختر عموی خود ازدواج کند:
“سیاووش بهترین رفیق من بود. ما با هم همسایه بودیم، هر روز با هم به دارالفنون می رفتیم و با هم بر می گشتیم و درس هایمان را با هم مذاکره می کردیم ... سیاووش خیال دارد خواهر رخساره را بگیرد “ (ص ۱۱۵)
سیاووش یک گربه ی ماده دارد به نام “نازی” که دارای احساسات انسانی است. جملات زیر از زبان سیاووش در توصیف نازی است:
“من یک گربه ی ماده داشتم، اسمش نازی بود... از این گربه های معمولی گل باقالی بود. با دو تا چشم درشت مثل چشم های سرمه کشیده... نگاه های نازی از همه چیز پر معنی تر بود و گاهی احساست آدمی را نشان می داد، به طوری که انسان به اختیار از خودش می پرسید: در پس این کله ی پشم آلود، پشت این چشم های سبز مرموز چه فکر ها و احساساتی موج می زند” (ص ۱۱۷ – ۱۱٨)
این گربه ی ماده، گل باقالی است. گربه ای که آقای ناظم کشته بود نیز گل باقالی بود. این گربه ی ماده، به طور کلی سمبول زن و بطور اخص سمبول نامزد سیاووش است. این حدس ما بیشتر تقویت می شود وقتی متوجه می شویم که مادر سیاووش و یا “گیس سفید خانه” از موی گربه بدش می آید و گربه نیز از او دوری می کند:
“ نازی ...از گیس سفید خانه، که کیا بیا بود و نماز می خواند و از موی گربه پرهیز می کرد، دوری می جست. “ (ص ۱۱۶)
کلید حل معما در همین جمله ی کوتاه است. گیس سفید خانه (=مادر) در خانه “کیا و بیایی” دارد یعنی مانند “صغرا سلطان” سلطان خانه است و از گربه بدش می آید. اما گربه (= زن غریبه) اصرار دارد که سیاووش او را ببوسد:
“روزها که از مدرسه بر می گشتم نازی جلوم می دوید، میو میو می کرد، خودش را به من می مالید ... پوزه اش را به صورتم می زد، با زبان زبرش پیشانیم را می لیسید و اصرار داشت او را ببوسم” (ص ۱۱۶)
در این جا یک مثلث عشقی دیده می شود که از سیاووش در نقش پسر و گیس سفید در نقش مادر و دختر عمو در نقش زنی که رقیب مادر است درست شده است. این مثلث شبیه به مثلث “تقی - صغرا سلطان - زن ها ی غریبه” است. همان مثلثی که در رمان بوف کور به صورت “دایه - پسر - عروس” مشاهده می شود.
۷ - کشاکش روحی
در درون سیاووش کشاکشی بین عشق به مادر و عشق به عروس آینده در جریان است. نام سیاووش نیز بار اساطیری دارد و یاد آور داستان سیاووش و سودابه در شاهنامه ی فردوسی است. در شاهنامه ی فردوسی ، رودابه که نقش مادر سیاووش را بازی می کند، عاشق سیاووش است و می خواهد با سیاووش عشقبازی کند. در این رابطه ی عاشقانه، سودابه فاعل است و سیاووش مفعول. اما سیاووش شاهنامه به عشق نامادریش جواب منفی می دهد و از او دوری می کند. سیاووش صادق هدایت نیز به همان راه سیاووش شاهنامه می رود و تصمیم می گیرد که علی الرغم میل باطنی “گیس سفید” که از “نازی” بدش می آید، با دختر عموی خود ازدواج کند.
اما یک ماه پیش از آن که این تصمیم، جامه ی عمل به خود بپوشد، سیاووش “ناخوش” می شود. و به بیماری روانی دچار می گردد. علت این بیماری راونی این است که در ضمیر ناخود آگاه سیاووش، مادر که می بیند جنگ را باخته است پسر را مجبور می کند که غریزه ی جنسی و نفس اماره ی خود را که باعث شده است پسر به عشق مادرش خیانت کند بکشد.
٨ - کشته شدن گربه ی نر به خاطر عشقبازی با گربه ی ماده
سیاووش، داستان کشته شدن گربه ی نر را چنین تعریف می کند:
“شب ها از دست عشق بازی نازی خوابم نمی برد، آخرش از جا در رفتم، یک شب در جلو همین پنجره کار می کردم. عاشق و معشوق را دیدم که در باغچه می خرامیدند. من با همین ششلول که دیدی، در سه قدمی نشانه رفتم. ششلول خالی شد و گلوله به جفت نازی گرفت. او کمرش شکست... از داﻻن گریخت و جلو چینه باغ افتاد و مرد... فردای آن روز نازی با نعش جفتش گم شد. هر جا گشتم. از هر که سراغ او را گرفتم بیهوده بود. “ (ص ۱۱٨)
در این جا می بینیم که سیاووش، بر خلاف ناظم و تقی، گربه ی نر یعنی غریزه ی جنسی خود را کشته است . گربه ی ماده ناپدید شده است و نعش گربه ی نر را هم با خود برده است.
۹ - بازگشت گربه نر و شکنجه شدن سیاووش
“یک شب صدای مرنو مرنوی همان گربه ی نر را شنیدم، تا صبح ونگ زد، شب بعد هم به همچنین. شب سوم باز ششلول را برداشتم و سر هوایی به همین درخت کاج جلو پنجره ام خالی کردم چون برق چشم هایش در تاریکی پیدا بود. ناله ی طویلی کشید و صدایش برید. صبح پایین درخت سه قطره خون چکیده بود.” (ص ۱۱۹)
میل جنسی به زنان در شکل گربه ی نر هر شب دوباره باز می گردد و امیال خفته ی سیاووش را از نو بیدار می کند. گربه ی نر تمام شب ناله می کشد و جفت خودش را می خواهد:
“از آن شب تا حاﻻ هر شب می آید و با همان صدا ناله می کشد... هر جا می رومء هر اتاقی که می خوابم، تمام شب این گربه ی بی انصاف با حنجره ی ترسناکش ناله می کشد و جفت خودش را صدا می زند” (ص ۱۱۹)
۱۰ - شباهت سیاووش با راوی داستان
این کشمکش های روانی و جدال های جنسی در درون سیاووش او را “ناخوش” می کند و به بیماری روانی دچار می کند. سیاووش هر شب ناله های ترسناکی می شنود. همین ناله های ترسناک را راوی داستان نیز در تیمارستان می شنود:
"یک سال است که این جا هستم، شب ها تا صبح از صدای گریه بیدارم، این ناله های ترسناک، این حنجره ی خراشیده که جانم را به لب رسانیده” (ص ۱۱۲)
بنابراین می توان حدس زد که سیاووش و راوی داستان ، دو جلوه از یک شخصیت می باشند. این حدس را شواهد زیر تقویت می کند:
یک - هر دو یک جور اتاق دارند. اتاق راوی در تیمارستان به رنگ آبی است که تا کمرکش آن کبود است. راوی اتاق خود را چنین توصیف می کند:
“همیشه همان آدم ها، همان خوراک ها، همان اتاق آبی که تا کمر کش آن کبود است” (ص ۱۱٣)
دو - اتاق سیاووش در خانه ی خودش، به رنگ آبی است که تا کمرکش آن کبود است. راوی اتاق سیاووش را چنین توصیف می کند:
“بعد مرا برد در اتاق خودش...اتاق او ساده، آبی کمرنگ و کمرکش دیوار کبود بود. ... چند جلد کتاب و جزوه ی مدرسه هم روی میز ریخته بود.” (ص ۱۱۶)
سه - در اتاق راوی نیز، چند جلد کتاب و جزوه ی مدرسه، به همین ترتیب، روی میز ریخته شده است:
“یک روز غروب که به خانه برگشتم، کتاب هایم را با چند جزوه مدرسه روی میز ریختم.”(ص ۱۱۵)
چهار - راوی، ششلول خودش را در کشوی میز نگهداری می کند ودر روز حادثه آن را از کشوی میز در می آورد:
“یک روز غروب...صدای خالی شدن تیر آمد...ششلول را از توی کشوی میزم برداشتم و آمدم در حیاط” (ص ۱۱۵)
سیاووش نیز ششلول خود را در کشوی میز نگهداری می کنند و در روز حادثه آن را از کشوی میز در می آورد:
“ سیاووش دست کرد از کشو میز یک ششلول در آورد و به من نشان داد.” (ص ۱۱۶)
از روی این شواهد می توان حکم کرد که راوی و سیاووش، جلوه های یک شخصیت اند.
۱۱ - شباهت بین سیاووش و ناظم تیمارستان
از طرف دیگر شباهت هایی بین سیاووش و ناظم تیمارستان وجود دارد. سیاووش نیز مانند ناظم تیمارستان ، درخت کاجی در جلوی پنجره اش دارد که گربه ها از آن باﻻ می روند. سیاووش نیز مانند ناظم تیمارستان به گربه ها تیر می اندازد و آن ها را می کشد. اما تفاوت سیاووش با ناظم در این است که ناظم یکسره به عشق مادرانه تسلیم شده است و زنان یا گربه های ماده را می کشد، درحالی که سیاووش سعی می کنند غریزه ی مذکر و گربه ی نر را در وجود خود بکشد، اما، سیاووش نمی تواند نفس اماره را برای همیشه در وجود خود بکشد. هرشب، غریزه ی جماع با زنانی به غیر از مادر، در ضمیر آو بیدار می شود و او را زجر می دهد. گربه کشی برای سیاووش، نه کنایه از “زن” کشی بلکه کنایه ای از “خود”کشی است. در حالی که ناظم مانند تقی می خواهد همه ی زن های دنیا را بکشد. زن هایی که در تصاحب پسر جوان، با مادر رقابت می کنند.
کشتن نفس اماره و “خود” کشی به وضوح در شعری که راوی داستان می خواند نشان داده شده است. این شعر و یا در حقیقت این تصنیف را راوی داستان در خانه ی سیاوش با تار می خواند:
“دریغا که بار دگر شام شد
سراپای گیتی سیه فام شد
همه خلق را گاه آرام شد
مگر من، که رنج و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج
بجز مرگ نبود غمم را علاج
ولیکن در آن گوشه در پای کاج
چکیده است بر خاک سه قطره خون” (ص ۱۲۰)
مضمون شعر از این قرار است که هنگام شب، همه آرام می گیرند و استراحت می کنند، به غیر از من که در شب، رنج و غمم زیادتر می شود و نمی توانم بخوابم، زیرا هرشب تا صبح، صدای گریه ها و ناله های وحشتناکی را می شنوم که خواب را بر من حرام کرده است و غم را بر وجودم مستولی نموده است. علاج غم من فقط مرگ است. این شعر اشاره ای است به “خود” کشی و “کشتن نفس اماره” و کشمکش جانکاهی که در ضمیر راوی داستان در جریان است.
۱۲ - شباهت بین عباس و راوی داستان
عین همین شعر را دیوانه ی دیگری به نام عباس در تیمارستان با تار می خواند. (ص ۴۱۱) راوی می گوید که که عباس را به خاطر همین شعر به تیمارستان آورده اند. از آن جا که راوی و عباس یکی هستند، بنابراین، می توان حدس زد که راوی را هم به خاطر همین شعر به تیمارستان آورده اند. شواهد زیر ادعای ما را بر این که راوی و عباس یکی هستند ثابت می کند:
راوی داستان در باره ی عباس می گوید:
“از همه غریب تر رفیق و همسایه ام عباس است...خودش را شاعر می داند...عباس خودش را تار زن ماهری می داند...یک شعر گفته که روزی هشت بار می خواند:
دریعا که بار دگر شام شد ... الی آخر “ (ص ۱۱۴)
سیاووش در مورد راوی داستان می گوید:
“می دانید میرزا احمد خان نه فقط خوب تار می زند و خوب شعر می گوید، بلکه شکارچی قابلی است...” (ص ۱۲۰) راوی داستان نیز همان تصنیفی را که عباس خوانده است می خواند:
“حاﻻ صبر کنید تصنیف تازه ای را که در آورده ام بخوانم، تار را برداشتم و آواز را با ساز جور کرده این اشعار را خواندم:
دریعا که بار دگر شام شد ... الی آخر “ (ص ۱۱۴)
همان طور که مشاهده می کنیم، راوی و عباس هردو خوب شعرمی گویند. راوی و عباس هردو خوب تار می زنند. راوی و عباس هردو خوب تصنیف می خوانند. از آن همه مهمتر شعری که راوی گفته است عینا مانند شعری است که عباس سروده است. از روی این شواهد می توانیم حکم کنیم که راوی و عباس جلوه های یک شخصیت می باشند.
۱٣ - شباهت راوی داستان با ناظم تیمارستان
راوی داستان از یک طرف با سیاووش شباهت دارد که می خواهد خودش را بکشد و از طرف دیگر به ناظم و تقی شباهت دارد که می خواهند همه ی زن های دنیا را بکشند.
راوی، حادثه ی تیر انداختن خود را برای رخساره و مادر او این گونه تعریف می کند:
“ بله امروز عصر آمدم که جزوه ی مدرسه از سیاووش بگیرم، برای تفریح مدتی به درخت کاج نشانه زدیم. ولی آن سه قطره خون مال گربه نیست. مال مرغ حق است ... و یا این که گربه ای قناری همسایه را گرفته بود و او را باتیر زده اند و از این جا گذشته است. “ (ص ۱۲۰)
سیاووش صریحا اقرار می کند که گربه ی نر را با تیر زده استء اما راوی تیر زدن به گربه را انکار می کند و ادعا می کند که یا همسایه گربه را تیر زده است و گربه ی زخمی از این جا گذشته است و سه قطره خون از او بر روی زمین چکیده است و یا این که این سه قطره خون مال گربه نیست، مال مرغ حق است. مرغ حقی که به جرم خوردن “سه دانه گندم” باید آن قدر ناله بکشد تا ازگلویش سه قطره خون بیاید. اگر خاطرتان باشد ناظم نیز با آن که گربه ی ماده را کشته بود، ادعا می کرد که سه قطره خون مال گربه نیست مال مرغ حق است۰ از این منظر، راوی داستان، شباهت هایی با ناظم گربه کش پیدا می کند. یعنی دونیمه ی سیاووش گربه کش و ناظم گربه کش در شخصیت راوی به هم می پیوندند و “زن “کشی و “خود” کشی با یک دیگر می آمیزند.
۱۴ - شباهت بین رخساره و خواهر رخساره و نامزد عباس
راوی و سیاووش و عباس، هرسه، نامزد دارند. نامزد راوی دختری به نام رخساره است. رخساره خواهری دارد که نامزد سیاووش است. عباس نیز نامزدی دارد که راوی می پندارد عاشق اوست:
“دختر جوان یک دسته گل آورده بود. آن دختر به من می خندید، پیدا بود مرا دوست داتد، اصلا به هوای من آمده بود.” (ص ۱۱۴)
اما همین دختری که راوی فکر می کند عاشق اوست به عباس ماچ می دهد:
“آن زن که با دکتر حرف می زد من دیدم عباس دختر جوان را کنار کشید و ماچ کرد” (ص ۱۱۴)
و رخساره نیز که نامزد راوی داستان است و راوی فکر می کند که عاشق اوست به سیاووش ماچ می دهد:
“رخساره ...دست سیاووش را گرفت و هر دو قهقه خندیدند و از در بیرون رفتند و در را به رویم بستند. در حیاط که رسیدند زیر نور فانوس من از پشت شیشه ی پنجره آن ها را دیدم که یکدیگر را در آغوش کشیدند و بوسیدند” (ص ۱۲۰)
اگر عباس و راوی و سیاووش هر سه یکی باشند، بنابر این، رخساره و خواهر رخساره و نامزد عباس نیز هر سه یکی هستند. این سه دختر به توسط یک گربه ی ماده به نام “نازی” نشان داده می شوند. راوی گرچه در دست “گیس سفید” اسیر است، اما به طور ناخودآگاه به سوی زنان دیگر کشیده می شود و با فرو رفتن در قالب عباس و یا سیاووش آن ها را ماچ می کند، اما این عمل به جفت گیری و جماع منجر نمی شود.
در درون راوی، کشمکشی زجر دهنده و جدالی سخت در جریان است. نه می تواند دل از کهنه بکند و نه می تواند به طور کامل نو را در آغوش بکشد. راوی داستان در فضایی بین نو و کهنه معلق است و شکنجه می شود. او به حال کسانی که تا آخر عمر بچه می مانند و بزرگ نمی شوند تا در این فضای وحشتناک شکنجه بشوند، غبطه می خورد:
“من دیگر نمی توانم از چیزی کیف بکنم، همه ی این ها ... برای بچه ها و کسانی که تا آخر عمرشان بچه می مانند خوب است.” (ص ۱۱۱)
اگر راوی تا آخر عمر بچه مانده بود و به مرحله ی بلوغ نمی رسید می توانست از زندگی اش لذت ببرد . اگر بچه مانده بود، دیگر میل شهوانی به زنان غریبه، مانند روح گربه ی نری که به دنبال جفتش می گردد، در وجودش فریاد نمی کشید و او مجبور نبود “نفس” خود را بکشد. اگر بچه مانده بود می توانست تا آخر عمر به عشق مادرش وفادار بماند و از “آسمان ﻻجوردی، باغچه ی سبز و گل های روی تپه و نسیم آرامی که بوی گل ها را به سوی او می آورد” لذت ببرد. اما چه فایده:
“ولی چه فایده؟ من دیگر نمی توانم از چیزی کیف بکنم، همه ی این ها برای ... بچه ها و کسانی که تا آخر عمرشان بچه می مانند خوب است” (ص ۱۱۱)
***
۱۵ - رجاله ها
اخرین سوالی که مطرح است این است که در این داستان، تیمارستان مظهر چه چیزی هست. تیمارستانی که راوی داستان در آن اسیر است، سمبول دنیای خاکی است. آدم های تیمارستان نیز سمبول مردمان معمولی اند که راوی داستان آن ها را رجاله می داند:
“یک سال است که میان این مردمان عجیب و غریب زندگی می کنم. هیچ وجه اشتراکی بین ما نیست، من از زمین تا آسمان با آن ها فرق می کنم ۰۰۰حسن...یکی از آدم های خوشبخت اینجاست...همه ی ذرات تنش گواهی می دهد...که برای ناوه کشی آفریده شده است...حسن همه ی آرزویش این ست که یک دیگ اشکنه را با چهارتا نان سنگگ بخورد.” (ص ۱۱۲)
راوی داستان از این رجاله ها متنفر است و آرزو می کند ای کاش می شد همه ی آن ها را سر به نیست کرد و کشت:
یک دکتر داریم...من اگر جای او بودم، یک شب توی شام همه زهر می ریختم می دادم بخورند. آن وقت صبح توی باغ می ایستادم ... مرده ها را که می بردند تماشا می کردم” (ص ۱۱۲)
اما می بینیم به جای آن که راوی، رجاله ها با زهر بکشد، در فکر آن است که خودش را بکشد و از غمی که جان او را می آزارد، نجات پیدا کند. او علاج خود را در مرگ می داند:
دریغا که بار دگر شام شدسراپای گیتی سیه فام شد
جهان را نباشد خوشی در مزاج بجز “مرگ” نبود غمم را علاج (ص ۱۲۰)
صادق هدایت، سرانجام، به نسخه ای که در این داستان تجویز کرده بود عمل کرد و به جای آن رجاله ها را در ایران با زهر بکشد، خودش را در پاریس با گاز کشت
***
۱۶ - ساختار سه قطره خون
همان طور که می دانیم، ساختار قالی های ایرانی بر پایه قرینه سازی و هندسه ی تکرار استوار است. قرینه سازی یعنی نیمه ی چپ یک نقش عکس برگردان نیمه ی راست آن است. هندسه ی تکرار یعنی یک نقش، مثلا نقش یک گل، در فواصل منظم تکرارشده است.
ساختار داستان سه فطره خون نیز، مانند ساختار قالی های ایرانی، متکی بر تکرار و قرینه سازی است. آدم ها داستان عکس برگردان و قرینه ی یک دیگرند و هریک از آدم ها نیز چندین بار تکرار می شوند:
- صغری سلطان و گیس سفید، به عنوان مادر پیر، قرینه ی یک دیگرند.
- ناظم و تقی و راوی و سیاووش و عباس، به عنوان پسر، قرینه ی یک دیگرند.
-رخساره و خواهر رخساره و نامزد عباس، به عنوان زن های رقیب مادر، قرینه ی یک دیگرند.
- نازی و گربه های ماده و مرغ حق، به عنوان سمبول های دستگاه تناسلی ماده، قرینه ی یک دیگرند.
- قناری و دانه ی گندم، به عنوان سمبول های دستگاه تناسلی نر، قرینه ی یک دیگرند.
- درخت کاج جلوی پنجره ی ناظم و درخت کاج جلوی پنجره ی سیاووش به عنوان قتلگاه، قرینه ی یک دیگرند.
- تفنگ قراول تیمارستان و ششلول راوی و ششلول سیاووش، به عنوان آلت قتاله، قرینه ی یک دیگرند.
هدایت با الهام از قالی های ایرانی و با بکار گرفتن جادوی تکرار و قرینه سازی، ساختار بسیار مدرن و آوانگاردی در قصه نویسی اختراع کرده است که در وهله اول به نظر می رسد که از الگو های غربی گرفته شده باشد، اما با کمی دقت در ریزه کاری های داستان سه قطره خون، شباهت آن با نقش های جادویی بومی به خصوص قالی بافی و کاشی کاری، نمایان می شود. در قالی های ایرانی نیز مانند داستان سه قطره خون، یک نقش به صورت های مختلف قرینه سازی و تکرار شده است.
***
منبع:
“مجموعه ای از آثار صادق هدایت”، ۱٣۷۲، گردآوری و مقدمه از محمد بهارلو. چاپ اول. انتشارات طرح نو، تهران.
***
AbbbasAhmadi@gmail.com
|