فرنسیس فوکویاما: آمریکا بر سر دوراهی
داود خدابخش
•
«آمریکا بر سر دوراهی ـ دمکراسی، قدرت و میراث نومحافظهکاری» نام کتابی است اثر «فرانسیس فوکویاما» که در پی انتشارش در سال ۲۰۰۶ در ایالات متحدهی آمریکا، به دیگر زبانها نیز انتشار یافت. فوکویاما در این کتاب از بنیادهای فکری و اسلوبهای عملی نومحافظهکاران آمریکایی میگوید و نیز از خطاهایی که مرتکب گشتهاند. او که خود از نظریهپردازان نومحافظهکاران بوده است، امروز از این جناح فاصله گرفته و در کتاب خود میکوشد سیاست خارجی ایالات متحدهی آمریکا را یکبار دیگر تعریف کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۶ خرداد ۱٣٨۵ -
۱۶ ژوئن ۲۰۰۶
دویچه وله (صدای آلمان): «آمریکا بر سر دوراهی ـ دمکراسی، قدرت و میراث نومحافظهکاری» نام کتابی است اثر «فرانسیس فوکویاما» که در پی انتشارش در سال ۲۰۰۶ در ایالات متحدهی آمریکا، به دیگر زبانها از جمله آلمانی نیز انتشار یافت. فوکویاما در این کتاب از بنیادهای فکری و اسلوبهای عملی نومحافظهکاران آمریکایی میگوید و نیز از خطاهایی که مرتکب گشتهاند. او که خود از نظریهپردازان نومحافظهکاران بوده است، امروز از این جناح فاصله گرفته و در کتاب خود میکوشد سیاست خارجی ایالات متحدهی آمریکا را یکبار دیگر تعریف کند.
فرانسیس فوکویاما (متولد ۱۹۵۲ در شیکاگو) فیلسوف پرآوازهی آمریکایی و استاد در رشتهی اقتصاد سیاسی بینالملل است که هماکنون در «مدرسهی مطالعات پژوهشهای بینالمللی پیشرفته» در دانشگاه جان هاپکینز واشنگتن به تدریس اشتغال دارد.
وی در این کتاب اشاره میکند که دو بار با «پل وولفوویتس»، از طراحان جنگ عراق، همکاری داشته است: یکبار در ادارهی نظارت بر تسلیحات و خلع سلاح آمریکا و سپس در وزارت خارجهی آمریکا. و پل وولفوویتس در زمانی که رئیس «مدرسهی مطالعات بینالمللی پیشرفته»ی دانشگاه جان هاپکینز بوده، وی را به این مدرسه آورده بود. فوکویاما مینویسد که وی از شاگردان آلن بلوم ( Allan Bloom ) و بلوم نیز خود از شاگردان لئو اشتراوس ( Leo Strauss ) بوده است؛ دو شخصیتی که باید ایشان را از پیشقراولان جناح نومحافظهکار در آمریکا به حساب آورد.
فوکویاما مینویسد که نومحافظهکاری امروز و سیاست دولت جرج دبلیو بوش چنان در هم آمیختهاند که نمیتوان منکر شد. ولی مهم این است که سیاست خارجی ایالات متحدهی آمریکا را باید به گونهای از نو تعریف کرد تا بتواند از میراث دولت بوش جان سالم بدر برد. جنگ عراق برخلاف نظر بسیاری نومحافظهکاران، هرگز باور و تأیید وی را برنیانگیخت، زیرا او همواره بر این اعتقاد بود که با جنگ نمیتوان بر تروریسم غلبه کرد. فوکویاما مینویسد: ”بارها از خود پرسیدهام، آیا این من بودم که از نومحافظهگرایی فاصله گرفتم، یا این نومحافظهکاران طرفدار جنگ هستند که از اصول مشترکی که ما همواره بدان باور داشتیم به استنتاجهای غلطی رسیدند”.
نومحافظهگرایی از نظر فوکویاما مجموعهای از ایدههای ذوجوانب است و وارث جریانی است از دههی چهل سدهی بیستم میلادی. اندیشهی نومحافظهکاری تا پایان جنگ سرد از چهار اصل بنیادین مشترک برخوردار بود: ۱) علاقمندی به دمکراسی، حقوق بشر و بطور کلی نظام حکومتی، ۲) باور به کاربست قدرت ایالات متحدهی آمریکا برای مقاصد اخلاقی، ۳) تردید نسبت به توانمندی حقوق بینالملل و نهادهای بینالمللی در حل معضلات ژرف امنیتی و ۴) این تصور که ”مهندسی اجتماعی” گسترده اغلب تبعاتی خواهد داشت که اهداف خود را زیر پا میگذارد. (منظور از ”مهندسی اجتماعی” برنامههای اصلاحی دولت برای گسترش عدالت اجتماعی است. م.)
نومحافظهکاری یکی از چهار انگاشت در سیاست خارجی امروز آمریکاست. به موازات نومحافظهکاران باید از «واقعگرایان» (رئالیستها) در سنت هنری کیسینجر نام برد که در عین محترم شمردن دیگر رژیمها، سیاستهای داخلیِ اغلب غیردمکراتیکِ آنها را یا نادیده میانگارند و یا کوچک میشمارند. انگاشت سوم را «اینترناسیونالیستهای لیبرال» نمایندگی میکنند که میکوشند بر سیاست مبتنی بر قدرت غلبه کنند . ایشان خواستار یک نظم بینالمللی مبتنی بر حق و نهادهای حقوقی هستند. و گروه چهارم را «جکسونیها» تشکیل میدهند که همانا ناسیونالیستهای آمریکایی میباشند که نگاه تنگ خود را تنها معطوف به امنیت و منافع ملی ایالات متحدهی آمریکا ساختهاند و با ابراز تردید نسبت به چندجانبهگرایی، گرایش به بومیگرایی و انزواطلبی را به نمایش میگذارند. باید گفت، عنوان «جکسونیها» را «والتر راسل مید»، کارشناس سیاست خارجی آمریکا برگزید که اشاره دارد به هفتمین رئیس جمهوری ایالات متحده «اندرو جکسون» (۱۷۶۷ ـ ۱۸۴۵). وی نخستین رئیس جمهور آمریکا است که برخاسته از قشر خواص جنگهای استقلال آمریکا نبود.
فوکویاما مینویسد که جنگ عراق از پیوند میان نومحافظهکاران و ناسیونالیستهای جکسونیگرا شکل گرفت که هر یک از موضع خود به ضرورت قطعی تغییر رژیم در عراق باور داشتند.
• منشاء جنبش نومحافظهکاری و بازیگران آن
وی در بخش دیگری از کتاب خود به دههی چهل سدهی بیستم، به منشاء محافظهکاران بازمیگردد و به گروهی اشاره دارد که بطور عمده از روشنفکران یهودی تشکیل میشد که از اواسط دههی سی تا اوایل دههی چهل سدهی بیستم در «سیتی کالج نیوریورک» درس میخواندند. گروهی که افرادی همانند ایروینگ کریستول، دانیل بل، ایروینگ هاو، سیمور مارتین لیپسِت، فیلیپ سِلزنیک، نِیتان گلازر و بعدها دانیل پاتریک موینیهِن به آن تعلق داشتند. گروهی بشدت سیاسی با گرایشات چپ که بعدها ضدکمونیستهای دوآتشه از خود برجای گذاردند و به همان نسبت لیبرالها را که با کمونیستها همنوایی از خود نشان میدادند، رد میکردند.
از این ضدکمونیستهای لیبرال جدید آغازههای نومحافظهگرایی فرارویید و به اپوزیسیونی بدل شد علیه مهندسی اجتماعی تخیلی؛ عنصری پایدار که همچنان در تاریخ این جنبش باقی است. تصادفی نیست که بسیاری از اعضای گروه «سیتی کالج نیویورک» نخست تروتسکیست بودند. تروتسکی هرچند که خود کمونیست بود و وی را نمیتوان یک دمکرات نامید، ولی مخالفتش با رژیم ترور و اختناق استالین باعث شده بود که تروتسکیستها پیش از دیگران به ژرفای خشونت استالین پی برند.
در آغاز جنگ جهانی دوم دیگر در عمل تمامی اعضای گروه سیتی کالج با مارکسیسم وداع گفته بودند. ولی همگان به یکسان به جناح راست نپیوستند. «ایروینگ کریستول» فراتر از همه به راست غلتید و «ایروینگ هاو» کمتر از همه. بل، گلازر، لیپسِت و موینیهن جایی در آن میان قرار گرفتند.
بعدها اعضای گروه سیتی کالج به درجات عالی دانشگاهی راه یافتند و در دههی هفتاد در نشریهی « The Public Interest » به نقد سیاستهای دولت در مورد مهندسی اجتماعی پرداختند، در جایی دولت آمریکا میکوشید مدل دولت اجتماعی اروپایی را تقلید کند. در حالیکه نشریهی فوق صرفا به مسائل داخلی میپرداخت، ایروینگ کریستول، بنیانگزار این نشریه، به انتشار دو مجلهی دیگری نیز مبادرت ورزید: « The National Interest » که به مسائل سیاست خارجی آمریکا میپرداخت و نیز مجلهی « Commentary ». فرنسیس فوکویاما نظریههای خود را در هر سهی این نشریهها انتشار میداد.
• مبانی فکری نومحافظهکاری
فوکویاما مینویسد که نومحافظهکاران همواره از دو اصل سیاسی و اقتصادی در گسترهی سیاست خارجی و سیاست ملی پیروی میکردهاند که از نظر وی ناقض یکدیگر بودند: نخست اینکه، نومحافظهکاران بهدرستی بر این باورند که خصلت یک نظام حکومتی (رژیم) در سیاست خارجی و دیپلماسی آن نظام بازتابی مستقیم دارد. بر این اساس که: بنگر یک حکومت با مردم خود چگونه رفتار میکند، آنگاه خواهی دانست که در سیاست خارجی خود چه خصلت و کرداری دارد. دمکراسیهای لیبرال بطور عمده حقوق اولیهی شهروندان خود را رعایت میکنند و در بیرون نیز اگر هم تا اندازهای تهاجمی باشند، دیکتاتورمنش نیستند. از این رو یک دغدغهی نومحافظهکاران در این است که انسانها را از زیر یوغ ظلم و استبداد رهانده و دمکراسی را بگسترانند؛ بدین گونه که در نظام دولتی آن رژیمها دخالت ورزند و نهادهای اصلی را دگرگون سازند. طبیعی است که این سیاست نومحافظهکاران در تناقض آشکار با دیپلماسی جناح رئالیست یا واقعگرای آمریکایی است که حاکمیت دولتها و رژیمها را، صرفنظر از خصلت دمکراتیک و غیردمکراتیک آنها برسمیت میشناسد.
دومین اینکه: نومحافظهکاران همواره بر خطر یک مهندسی اجتماعی گسترده و هدفمند به تأکید هشدار دادهاند. این نظر ایشان به خصلت ضداستالینیستی و ضدکمونیستی گروه «سیتی کالج نیویورک» در دههی چهل سدهی بیستم بازمیگردد. نقدهایی که آنها نسبت به برنامههای اجتماعی دولتهای آمریکا در مجلهی The Public Interest انتشار میدادند را باید در همین راستا ارزیابی کرد. از نظر ایشان برنامههای اجتماعی اثرگذار میبایستی روی پروژههای کوتاهمدت متمرکز باشند، بطوریکه بتوان با علائم بروز معضلاتی چون جنایت، نژادپرستی و فقر در جامعه به مبارزه پرداخت و نه با علتهای اجتماعی آنها. بطور کلی موضوع مجلهی مزبور در دهههای گذشته تعیین مرزهای مهندسی اجتماعی بود. این نشریه در واقع پایگاه نسلی از اساتید دانشگاهی، جامعهشناسان و روشنفکران و مشاوران سیاسی بوده است. این نویسندگان با انتقادهای خود نسبت به یک ”جامعهی رفاهی بزرگ” مبانی فکری گردش به راست سیاست اجتماعی دولت آمریکا در دهههای هشتاد و نود را مهیا ساختند. به اعتقاد ایشان مهندسی اجتماعی بصورت تلاشهای هدفمند و پیگیر دولت در جهت تحقق عدالت اجتماعی، اغلب نتیجهی عکس میدهند و جامعهی را با شرایطی وخیمتر از پیش روبرو میسازند.
لئو اشتراوس
فوکویاما در بخش دیگری از کتاب خود به «لئو اشتراوس»، فیلسوف آمریکایی میپردازد و مینویسد، بسیاری میپندارند که نومحافظهکاران ایدههای خود را از لئو اشتراوس به عاریت گرفتهاند، در حالیکه چنین نیست. درست است که پاول وولفوویتس مدتی کوتاه نزد اشتراوس و شاگردش «آلن بلوم» درس میخوانده، ولی وولفوویتس هرگز خود را متأثر از مکتب وی ندانسته است. نظرات وولفوویتس در زمینهی سیاست خارجی بیشتر از معلمهای دیگری تأثیر گرفته بودند، بویژه از «آلبرت وولستتر» ( Albert Wohlstetter ). کسی که نه تنها معلم وولفوویتس، بلکه معلم ریچارد پرل و زالمای خلیلزاده نیز بوده است.
و اما در مورد لئو اشتراوس باید گفت که وی یک دانشمند علوم سیاسی با تبار آلمانی ـ یهودی بود که نزد ارنست کاسیرر دانش آموخته بود. وی در دههی سی سدهی بیستم از آلمان به ایالات متحدهی آمریکا مهاجرت کرد و تا کوتاه پیش از مرگش در سال ۱۹۷۳ بطور عمده در دانشگاه شیکاگو تدریس میکرد.
بخش عمدهی آثار فکری اشتراوس پاسخی بوده است به فلسفهی نیچه و هایدگر که از نظر وی سنت خردگرایانهی فلسفهی غربی را از درون به زوال کشانده بودند. وی تمام عمرش را صرف چالش با ”مسئلهی الاهیات سیاسی” کرده بود؛ اینکه وحی الاهی و بیان فراسیاسی در مورد چیستی زندگی نیک، براحتی از فلسفهی سیاسی طرد نشده، آنگونه که روشنگری اروپایی باور میداشته است.
پاسخ لئو اشتراوس به نسبیتگرایی معاصر در این بود که با مطالعهی دقیق اندیشهورزانِ اسلوبِ اندیشهی فلسفهی پیشامدرن و بویژه با پرداختن به تلاش فلسفهی کلاسیک سیاسی، یک توضیح عقلانی در مورد طبیعت را بیابیم و رابطهی آن با حیات سیاسی را تعیین کنیم.
بر این اساس اغلب نوشتجات اشتراوس نه رسالههای آموزهوار، بلکه جستارهایی طولانی و فشرده دربارهی افلاطون، توکیدیدس، فارابی، مایمونیدس، ماکیاولی، هابس و دیگر فلاسفه بودهاند. اشتراوس «آموزه» به معنای آموزههای مارکسی و لنینی ننگاشت و فوقالعاده دشوار است از بطن نوشتجاتش چیزی را بیرون کشید که شباهتی با تحلیل سیاسی روز داشته باشد.
فوکویاما در ادامه مینویسد: طبیعی است که اشتراوس نظرات سیاسی نیز داشت: وی دمکراسی لیبرال را بطور عمده بر نظامهای کمونیستی و فاشیستی ترجیح میداد و شخصیتهایی چون چرچیل را که به هماوردی با ایدهئولوژیهای توتالیتر رفته بودند، عمیقاً تحسین میکرد. از سوی دیگر وی نگران از این بود که بحران فلسفی مدرنیته بر اعتمادبهنفس غرب چیره گردد. آنچه که وی به دانشجویانش میآموخت فهرستی از دستورالعملهای سیاسی نبود، بلکه بیشتر این خواست باطنی او بود که آنها سنت فلسفی غرب را به جد گیرند و در درک ژرف آن بکوشند.
هری جافا و آلن بلوم
فوکویاما به نقل از مارک لیلا مینویسد که دو تن از شاگردان لئو اشتراوس، «هری جافا» ( Harry Jaffa ) و «آلن بلوم» ( Allan Bloom ) اندیشههای اشتراوس را با نسخههای سیاسی روز درآمیختند. هری جافا از دانشگاه کلرمون در کالیفرنیا به موضوع ”حق طبیعی” میپرداخت. وی با اشاره به اندیشهی جفرسون که در بیانیهی استقلال آمریکا به ”حق طبیعی” استناد میکرد، قانون اساسی ایالات متحدهی آمریکا را متکی بر سنت کلاسیک حق طبیعی میدید. بر این اساس شاگردان جافا بدین سو گرایش یافتند که «ایالات متحدهی آمریکا» را به مثابهی جلوهای از سنت برین و خداگونهی فلسفی از زمان افلاطون و ارسطو بدین سو بنگرند؛ و آنها بدین گونه پرسمانهای فلسفی لئو اشتراوس را با ناسیونالیسم آمریکایی درآمیختند.
نظریهی سیاسی آلن بلوم در عوض سرشار از بدبینی بود. فوکویاما مینویسد که «بحران مدرنیته» موضوع فکری بلوم را تشکیل میداد؛ و اینکه این بحران چه تبعاتی میتواند برای سیاست و جامعهی آمریکا در بر داشته باشد. وی در اثر پرفروش خود زیر عنوان «زوال اندیشه آمریکایی»، انتشار یافته بهسال ۱۹۸۷، عبارتپردازی مستقیم و استادانهای ارائه میدهد در مورد رابطهی اندیشههای هایدگر و بحران کنونی جهان آمریکا که در مسائل جنسی، مواد مخدر، موسیقی و دیگر گرایشها در فرهنگ عوام تظاهر میکند. فروش گستردهی کتاب بدین دلیل بود که این کتاب بر روی عصبی انگشت میفشرد که مسئلهای واقعی بود. براستی هم نسبیتگرایی فرهنگی، به معنای این یقین که عقل فلسفی قادر نیست فراتر از افق فرهنگیای رود که انسان در بطن آن زاده شده، در زندگی روشنفکران معاصر تثبیت شده بود. این نسبیتگرایی عمیقا توسط اندیشهورزانی چون نیچه و هایدگر حقانیت یافته و توسط مدهای روشنفکری چون پسامدرن و ساختگشا (دِکنستروکتیویسم) و انسانشناسی (آنتروپولوژی) فرهنگی و دیگر رشتهها در دانشگاههای آنزمان وارد عمل شده بود. این ایدهها بستر مستعدی برای برابریخواهی (اگالیتاریسم) فرهنگ سیاسی آمریکایی فراهم آورد که بر اساس آن هیچکس مایل نبود برای انتخاب شیوهی زندگیاش ( Lifestyle ) مورد انتقاد قرار گیرد. علائق بلوم بیشتر متوجه اندیشههای فلسفی و یک تربیت لیبرال بود تا پرداختن به سیاست. وی بشدت مخالف آن بود از هر نظر یک محافظهکار تلقی شود.
در آن دههی پرآشوب، پدران جنبش نومحافظهکاری، همانند «دانیل بل» و «نیتان گلازر» جانب محافظهکاران را گرفتند و با چپ جدید و رادیکالیسم دانشجویی در مبارزهی بیامان بودند. به باور فوکویاما، آنچه که در آن زمان نمیشد بیان داشت و بلوم بعدها بیان کرد، درک ژرف از ضعف دمکراسی لیبرال بود. فوکویاما معتقد است، فلاسفهای چون «ایزایا برلین» و «کارل پوپر» که سوگندخوردگان دفاع از یک جامعهی لیبرال و پلورال بودند، به هیچ وجه به سطح فلسفی اشتراوس دست نیافتند. بنابراین جای شگفتی نیست، آن کسانیکه متأثر از اشتراوس، جافا و بلوم بودند، در دههی هشتاد بطور فزایندهای به محافل نومحافظهکار بپیوندند.
آلبرت وولستتر
لئو اشتراوس در واقع هیچ چیز در زمینهی سیاست خارجی ننوشت، هرچند که شاگردانش و شاگردان شاگردانش کوشیدند ترجمانی از اندیشههای فلسفی وی را در سیاست عملی ارائه دهند. ولی این را در مورد آلبرت وولستتر ( Albert Wohlstetter ) نمیتوان ادعا داشت، که معلم پل وولفوویتس، ریچارد پرل، زالمای خلیلزاد و برخی دیگر در دستگاه جرج دبلیو بوش و یا از نزدیکان ایشان بود.
وولستتر یک ریاضیـ منطقدان بود که از اوایل دههی پنجاه میلادی کرسی استادی در دانشگاه شیکاگو را عهدهدار شد. وی در طول کار دانشگاهی درازمدتاش همواره به دو مسئلهی کانونی میپرداخت. مسئلهی اول ایجاد یک ارعاب گسترده بود. وولستتر در مراحل آغازین جنگ سرد بر این نظر بود که حداقلی از ارعاب اتمی ارزانترین و موثرترین شکل دفاع ملی است. آوازهی وی در محافل سیاسی به یکی از پژوهشهای وی در مورد آسیبپذیری موشکهای میانبردِ مسلح به کلاهکهای هستهای آمریکا به هنگام یک ضربهی پیشگیرانه بازمیگردد. این پژوهش به طرح ”توانمندی در ایراد ضربهی نخست” انجامید که مفهومی بود تثبیت شده در نظریهی ارعاب در دوران جنگ سرد.
دومین علاقهی درازمدت وولستتر به مسئلهی گسترش سلاحهای هستهای اختصاص داشت. در پی انعقاد پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای در سال ۱۹۶۸ وولستتر این پیشگویی را کرد که یک حق استفادهی صلحآمیز از انرژی هستهای بستر مناسبی برای گسترش سلاحهای اتمی فراهم میآورد، زیرا که از نظر وی کاربست فنآوری هستهای برای مقاصد نظامی و غیرنظامی را نمیتوان براحتی از یکدیگر تشخیص داد.
فوکویاما در ادامه مینویسد: بسیاری از نگرانیهای وولستتر امروز در خاورمیانه و در نمونهی ایران واقعیت یافتهاند، زیرا که ایران میکوشد در چارچوب پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای دست به غنیسازی اورانیوم برای مقاصد صلحآمیز بزند و این بهترین پوشش برای یک برنامهی تولید سلاح اتمی این کشور است.
فوکویاما در کتاب خود میافزاید: ما نمیدانیم که وولستتر خود را یک نومحافظهکار میدانست یا نه، ولی بهرحال وی و شاگردانش با این جنبش عجین شده بودند، زیرا که ایشان در اتحاد شوروی سابق تهدیدی واقعی و جدی میدیدند. وولستتر طی دهههای هفتاد و هشتاد میلادی (سدهی بیستم) توجه خود را معطوف به خلیج فارس، عراق و جنگ ایران و عراق ساخت و در این منطقه نطفهی معضل گسترش سلاحهای هستهای را تشخیص داد.
بدین گونه بود که وولستتر و شاگردانش نقشی تعیینکننده در گسترش ایدههای نومحافظهکاری بویژه در سیاست خارجی ایفا کردند و با دو دور ریاست جمهوری رونالد ریگان کاربست سیاست ایشان بستری عملی یافت.
خط قرمزی که در سرتاسر فعالیت وولستتر قابل مشاهده است بر روی این پرسش قرار دارد که در وقوع یک جنگ چگونه باید دقت هدف را بالا برد، چه در مورد سلاحهای هستهای و چه تسلیحات متعارف. در این هدفگیری دقیق دیگر نیازی نیست تمامی یک شهر و ساکنانش را با بمباران گسترده با خاک یکسان کرد، آنگونه که در جنگ جهانی دوم صورت گرفت. در دههی نود میلادی، چنانکه وولستتر استادانه پیشبینی کرده بود، با انقلاب در فنآوری الکترونیک چنین دقتی امکانپذیر شد و اولین جنگ خلیج علیه عراق نمونهی بارز آن است، آنجا که جنگندههای آمریکا با دقتی بالا اهداف مشخص خود را مورد حملهی موشکی قرار میدادند.
فوکویاما در فصلهای دیگر کتاب به جوانب گوناگون توسعهی اقتصادی و توسعهی سیاسی، به مثابهی دو فرآیند مکمل یکدیگر، به نقش ایالات متحدهی آمریکا در نظم جهانی و اشتباهاتی که نومحافظهکاران در تأکید بر قدرت نظامی آمریکا مرتکب گشتهاند، میپردازد. وی در پایان پیشنهادهای واقعبینانهی خود را برای ترسیم یک سیاست خارجی جدید آمریکا ارائه میدهد.
مطالعهی این کتاب را میتوان به تمامی علاقمندان به ساختار فکری حاکم بر دستگاه دولت جرج دبلیو بوش توصیه کرد. این کتاب پرتوی میافکند به بسیاری مسائل بینالمللی که ایالات متحدهی آمریکا بدلیل قدرت بلامنازعاش در سطح جهان ناگزیر در چالش با آنهاست و گریزی برای این کشور پهناور نیست.
|