همتایان، برادری و آخرین سحرگاه
برگردان از متن انگلیسی
اکتاویو پاز
- مترجم: یوسف صدیق (گیلراد)
•
گم شده در جنگل، موهایت،
پاهایم را لمس میکنند پاهایت.
خوابیده بزرگتر مینمایی از شب،
رویایت اما در این اتاق میگنجد.
(آخرین سحرگاه)
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱ ارديبهشت ۱٣۹۰ -
۲۱ آوريل ۲۰۱۱
همتایان
در پیکر من کوهستانی را میکاوی
پیجوی خورشیدی نهان در جنگل هایش.
در پیکر تو قایقی را میجویم
رها شده در اعماق شب.
برادری
من یک مردم: چندان نمی پایم و
شب پهناور است.
به آسمان مینگرم.
ستارگان مینویسند.
ندانسته، درمی یابم:
من نیز نوشته شدهام،
و درست در همین لحظه
کسی مرا هجی میکند.
آخرین سحرگاه
گم شده در جنگل، موهایت،
پاهایم را لمس میکنند پاهایت.
خوابیده بزرگتر مینمایی از شب،
رویایت اما در این اتاق میگنجد.
ما چه اندازه ایم که چنین کوچکیم!
بیرون، ماشینی میگذرد
با سرنشینانش، ارواح .
رودی روان
هماره، به پس جاریست.
فردا آیا روز دیگری خواهد بود؟
Octavio Paz
Counterparts
In my body you search the mountain
for the sun buried in its forest.
In your body I search for the boat
adrift in the middle of the night.
Brotherhood
I am a man: little do I last
and the night is enormous.
But I look up:
the stars write.
Unknowing I understand:
I too am written,
and at this very moment
someone spells me out.
Last Dawn
Your hair is lost in the forest,
your feet touching mine.
Asleep you are bigger than the night,
but your dream fits within this room.
How much we are who are so little!
Outside a taxi passes
with its load of ghosts.
The river that runs by
is always
running back.
Will tomorrow be another day?
|