گفت و گو با رضا سیاوشی پیرامون
جنبش سبز ایران، راهبرد انتخابات آزاد، و چالش رهبری
ماندانا زندیان
•
برای دیالوگ ملی هم، نیازمند شکل گیری گروهی معتقد و متعهد به این پروژه هستیم که اراده کنند و این پروژه را علی رغم همه موانع، بر دوش خود به پیش برند. در آنصورت تلاش برای انتخابات ازاد، و تلاش برای دیالوگ ملی، همانند دوپائی خواهند بود که جنبش دمکراسی خواهی ایران با تکیه بر آنها گام به گام پیش خواهد رفت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱ ارديبهشت ۱٣۹۰ -
۲۱ آوريل ۲۰۱۱
ماندانا زندیان- شما در آستانه ی دهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری اسلامی، در مقاله ای با عنوان «انتخابات آزاد: نقشه راه گذار گام به گام به دمکراسی»، فضای ایجادشده در درون کشور را در آن بازه ی زمانی «یک فرصت سیاسی اسثتثنائی برای فرایند دمکراتیزاسیون» بر شمرده، نوشته اید: «با آن که انتخابات جمهوری اسلامی نه آزاد و نه واقعی است،اما به دلایل مختلف، فضاهای پیشاانتخاباتی فرصت ها و پتانسیل های مهمی برای پروژه گذار فراهم می آورند. / مصداق [پروسه] دمکراتیزاسیون سیاسی ایران چیزی نیست به جز توسعه کیفی و کمی، و تثبیت همین فضاهای پیشاانتخاباتی. توسعه کیفی یعنی ظرفیت و پتانسیل این فضاها ارتقاء یابند. برای مثال اگر نظارت استصوابی لغو گردد، کیفیت این فضاها به مراتب بالاتر می رود، از آنها می توان برای کارهای سیاسی جدی تر استفاده کرد و یک گام به دمکراسی نزدیک تر شد. منظور از توسعه کمی آن است که زمان این فضاها در ماورای روز رای گیری امتداد یابند و در صورت امکان به انتخابات بعدی متصل شوند، تا فعالیتهای سیاسی ما از حالت متقاطع خارج شوند. منظور از تثبیت آن است که این فضاها به صورت نرم سیاسی در بیایند و یا قانونی گردند. اما این توسعه برای آن که به بیراهه نرود باید به گرد «خواست انتخابات آزاد» هدایت شود. معیار پیشرفت آن هم همین درجه دستیابی به انتخابات آزاد است. کمپین انتخابات آزاد می تواند مکانیزم و یا ماشین پیشبرد این پیکار باشد. »
و نتیجه گرفته اید که «سرنوشت کشور ما امروز در گرو نتیجه مسابقه میان انتخابات آزاد و فروپاشی است. یا انتخابات آزاد زودتر به ایران می رسد و از فروپاشی جلوگیری می کند، و یا پس از فروپاشی، به ناچار باید به گرد همان پروسه «انتخابات آزاد»، آشتی ملی به وجود آورد و کشور را از درون خرابه های فروپاشی بیرون کشید.»
با شکل گیری جنبش سبز، برگزاری انتخابات آزاد که در آغاز در هیأت یک خواست، در بستر صداهای گوناگون جنبش سبز جریان داشت- به تدریج و به ویژه پس از بیانیه ی هفدهم آقای موسوی تا راهبرد (استراتژی) انتخابات آزاد، از سوی لایه هایی از کوشندگان خواستار آزادی و دمکراسی در این جنبش- پیش رفت. پس از گذشت دو سال، ارزیابی پویش انتخابات آزاد از روند یادشده چیست؟
رضا سیاوشی- در موقعیت کنونی کشورمان، انتخابات آزاد تنها دروازه عبور به دمکراسی است. و نبود آن، گرانیگاه بن بست سیاسی ایران است. و راهبرد انتخابات آزاد، راهنمای برون رفت از این بن بست است. انتخابات آزاد با جنبش سبز طنین طبیعی دارد. شعار «رای من کو» در شرایط بن بست سیاسی یاد شده، به «انتخابات آزاد» فرامی روید. از دید ما ، انتخابات آزاد برای جنبش سبز تنها یک هدف و یا خواسته نیست، بلکه راهبرد (استراتژی) هم هست. علاوه بر آن، «کمپین» انتخابات آزاد، تجلی عملی همان راهبرد ، و مدل سامانیابی جنبش سبز است. در پرتو پویش و کنش متقابل این سه مفهوم، می توان نقشه راه گذار ایران به دمکراسی را تبیین و فرایند ساختارمند شدن نظام دمکراتیک بالنده و با ثبات ایران را به تصویر کشید. تصویری که فرایند دمکراتیزاسیون ایران را خودآگاه می کند. همه این مسائل بسیار ساده تر از آنند که به نظر می رسند. به شرطی که از روزن مناسب به آنها بنگریم، که همان روزن انتخابات آزاد است. برای روشن شدن این موضوعات، ابتدا لازم است تفاوت میان سه استفاده از عبارت «انتخابات آزاد» ، یعنی : ۱ - خواست ۲ - راهبرد (استراتژی)، و ٣ - کمپین روشن شود.
«انتخابات آزاد» به عنوان یک خواست یا مطالبه، سابقه بسیار طولانی دارد. امروز نیز این شعار مورد توافق همه دمکراسی خواهان است. اخیرا" حتی شاهدیم که این شعار به ادبیات اصلاح طلبان هم راه یافته و به تدریج در رقابت با دو شعار دیگر آنان یعنی «اصلاحات» و «قانون اساسی بی تنازل» ، جای خود را باز می کند. بی دلیل هم نیست، زیرا دو شعار دیگر اصلاح طلبان هم مبهم و نا ملموس اند و هم اینکه برای جنبش سبز تفرقه بر انگیز بوده اند و هیچگاه در بدنه جنش سبز طنین چندانی نیافتند. در صورتی که شعار «انتخابات آزاد» هم مشخص و ملموس است و هم آنکه بالذات نقش همگرائی برای طرفداران جنبش سبز را بازی می کند، و با جنبش سبز نیز طنین طبیعی دارد، زیرا شعار «را ی من کو» تجلی همان انتخابات آزاد در جنبش سبز است.
در اینجا لازم است تاکید کنم که «انتخابات آزاد» مانند «حقوق بشر»، به وسیله کنوانسیون های بین المللی بصورت روشن و بی ابهام تعریف حقوقی و تفسیر ناپذیر بافته و نمی توان معانی دلبخواه به آن آویخت. از لحاظ کارکردی هم به معنی آنست که تمام مقامات اصلی تصمیم گیرنده کشوری و تمام میثاق های ملی، باید با رای مردم در انتخابات آزاد و حکمیت صندوق رای تعیین شوند، یا امکان تغییر یابند. (رفراندم نوع ویژه انتخابات آزاد است). دانسته است که انتخابات آزاد با چنین مفهوم و کارکردی، با قانون اساسی جمهوری اسلامی ناسازگار است. پس بدیهی است که به همانگونه که وقتی کسی از حقوق بشر می گوید، آن را با قوانین جمهوری اسلامی محدود نمی کند، و منظورش حقوق بشر با استانداردهای جهانی و در ماورای قانون اساسی جمهوری اسلامی است، به همان قیاس، و با همان منطق، اگر کسی شعار «انتخابات آزاد» را می دهد، قاعدتا" منظورش برگزاری چنین انتخاباتی در ورای قانون اساسی جمهوری اسلامی است. بنا بر این دو شعار «انتخابات آزاد» و «قانون اساسی بدون تنازل» نافی یکدیگرند. پس شایسته است کسانی که این دو شعار نافی یکدیگر را با هم بکار می برند، روشن کنند کدام یک برای آنها اصل است. در این مورد مهندس موسوی، در عمل و در بیان روشن کرده که برای او آزادی انتخابات بر قانون اساسی جمهوری اسلامی ارجح است. و هرجا که این قانون اساسی در تناقض با انتخابات آزاد باشد، قانون اساسی باید تغییر یابد. اکنون نوبت اصلاح طلبان است که آنها هم پاسخ خود را به این تناقض روشن سازند. پاسخ یا عدم پاسخ اصلاح طلبان به این پرسش ساده و روشن نیت آنان را آشکار می سازد.
انتخابات آزاد به عنوان یک خواسته و با مطالبه از دولت، در کشور ما هم سابقه طولانی دارد. دست کم یک بار در سالهای ۲۹-٣۲ یعنی زمان دکتر مصدق، و سپس در سالهای ٣۹-۴۲ ، زمان نخست وزیری دکتر امینی، «انتخابات آزاد» شعار جنبش بود و به عنوان مطالبه از دولت مطرح شد، و موفقیتهای مهمی نیز حاصل آمد. اما متاسفانه به دلیل نا آگاهی نخبگان سیاسی از اهمیت انتخابات آزاد، تمرکز خود را از روی آن برداشتند و بسمت شعارهای پر سروصداتر دیگر منحرف کردند. در نتیجه موفقیت ها از دست رفت و اوضاع به روال سابق بازگشت. این نا آگاهی نخبگان سیاسی نسبت به اهمیت انتخابات آزاد (به عنوان دروازه دمکراسی) ، صدمات عمیقی به توسعه سیاسی ایران زده ، و مهمترین فرصت ها را به باد داده است. اثرات همین نا آگاهی را در انقلاب ۵۷ ، و در جنبش دوم خرداد نیز شاهد بودیم. در انقلاب ۵۷ ، انتخابات آزاد، یک بار از طرف شاه ، در پی آنکه صدای انقلاب را شنید و تصمیم به عقب نشینی گرفت، مطرح شد. پس از او هم بختیار بر آن به عنوان راه حل سیاسی پای فشاری کرد، ولی این فرصت های طلائی از طرف نخبگان سیاسی ما به تمسخر گرفته شدند. در دوران اصلاحات هم، کافی است انتخاباتی که اصلاح طلبان بوسیله آن بار اول به قدرت رسیدند را،با انتخاباتی که ٨ سال بعد خودشان برگزار کردند، مقایسه کنیم تا اهمیت انتخابات آزاد از دید آنان روشن شود. در میان آپوزیسیون، تا آنجا که من اطلاع دارم ، «جمهوری خواهان ملی» اولین گروهی بودند که همین خواسته را در زمان رفسنجانی مطرح کردند.
حاصل آنکه انتخابات آزاد به عنوان خواست یا مطالبه تازگی ندارد. آنچه تازگی دارد استفاده از انتخابات آزاد به عنوان استراتژی یا راهبرد است. جنس و سرشت «خواست» با جنس و سرشت راهبرد (استراتژِی) تفاوت دارد. درک درست این تفاوت بسیار مهم است. اولی از جنس مقصد ، و دومی از جنس استراتژی است که راهنمای رسیدن به اولی است. به تعبیر دیگر، دومی مانند قطب نمائی است که با استفاده از آن، مجموعه ای از رهنمودها برای رسیدن به اولی را می توان استخراج کرد. برای ما «انتخابات آزاد» علاوه بر هدف ( یا خواسته)، راهبرد گذار به دمکراسی نیز هست. قبلا" اشاره شد که از دید ما انتخابات آزاد دروازه دمکراسی است. و نبود آن گرانیگاه بن بست سیاسی ایران است. راهبرد انتخابات آزاد، راهنمای برون رفت از این بن بست است.
اگر امروز انتخابات آزاد تنها دروازه عبور ایران به دمکراسی است، نظام جمهوری اسلامی این دروازه را بسته است. مطالبه انتخابات آزاد از جمهوری اسلامی ممکن نیست. جمهوری اسلامی سرشتی بدخیم دارد که آن را از بیشتر نظام های استبدادی متفاوت می کند. در مقایسه، در بسیاری از نظام ها استبدادی نمونه رژیم سابق شاه، یا تونس یا مصر سابق، می توان «انتخابات آزاد» را به عنوان یک خواست از حاکمیت استبدادی مطالبه کرد. و موفق هم شد. اما در نظام ولائی جمهوری اسلامی که امروز حتی بنیان گذارانش را هم تحمل نمی کند، و امثال هاشمی و کروبی و موسوی و خاتمی هم در آن امنیت ندارند، چگونه ممکن است از این رژیم در خواست برگزاری «انتخابات آزاد» را داشت. انتخاباتی با استانداردهای جهانی که همه شهروندان از جمله طرفدران دمکراسی لیبرال و سکولارها و دیگر مخالفین نظام هم بتوانند در آن کاندیدا داشته باشند. حتی اگر معجزه ای شود و سران رژیم هم بخواهند چنین اجازه ای صادر کنند، باز هم نص صریح قانون اساسی اجازه نمی دهد. جمهوری اسلامی شاید تنها نظامی باشد که حتی اصلاح طلبان آن هم بر حذف طرفداران دمکراسی از انتخاباتش تاکید دارند. همچنانکه وقتی اصلاح طلبان قدرت را در دست داشتند ، اجازه ای شرکت دمکراسبی خواهان در انتخابات را ندادند. بنا بر این بدیهی است که در خواست و مطالبه انتخابات آزاد از این نظام کودکانه است. برگزاری انتخابات آزاد، حاصلش سرنگونی و انهدام این نظام است. این مسئله ما را با یک پارادکس روبرو می کند. جستجوی برون رفت از این پارادکس وظیفه سیاسیونی است که به دنبال گذار مسالمت آمیز با کمترین هزینه و بیشترین و مطمئن ترین نتیجه هستند. و تنها آزمایشی است که نشان می دهد کدام جریان سیاسی (از جمله اصلاح طلبان) به گذار مسالمت آمیز اعتقاد دارند، و کدام اعتقاد ندارند! در واکنش به چالش پارادکسیکال فوق، بطور طبیعی دو رویکرد متضاد شکل می گیرند که هر دو به تقویت بن بست می آنجامند چون راه خروجی ارائه نمی دهند.
یک رویکرد می گوید تا سرنگونی انجام نشود انتخابات آزاد ممکن نیست، بنا براین انتخابات آزاد را به پس از سرنگونی حواله می دهد. تا آن زمان شعار «انتخابات ازاد» برای آنها جنبه تزئینی دارد. ضمن آنکه آنها برای سرنگونی هم برنامه و یا استراتژی ندارند. تصور این گرایش از گذار، مدل نادقیقی از همان قیام ۵۷ است که اخیرا مدل لیبی هم به آن اضافه شده است. آنها درک روشنی از پروسه گذار ندارند و فاقد راهبرد گذار هستند. در نتیجه با راهبرد انتخابات آزاد بیگانه اند، و بعضی از آنان آن را ترفند اصلاح طلبان برای حفظ نظام می خوانند.
رویکرد دوم مربوط به اصلاح طلبان است که نظام و قانون اساسی آن را قبول دارند، و به انتخابات در چهارچوب همین قانون اساسی دل بسته اند، و اما می خواهند انتخابات رقابتی تر باشد تا کاندیدای آنها هم بتواند شرکت کند. آنها تا امروز، هرگز اعتراضی نکرده اند که چرا شهروندان طرفدران دمکراسی لیبرال یا سکولارها حق کاندیدا شدن ندارند. آنها حتی در زمان دولت اصلاحات که خودشان مسئول برگزاری انتخابات بودند، روزنه ای برای شرکت دمکراسی خواهان نگشودند، و چه بسا روزنه های ورود به انتخابات در زمان آنها تنگ تر هم شد. هدف آنها بازگشت به حاکمیت از طریق سکانهای قانونی همین نظام، از جمله حکم حکومتی است (روشی که دکتر معین در انتخابات نهم ریاست جمهوری اجازه کاندید شدن یافت) . اصلاح طلبان برای هوادارانشان از امکانات و ممکنات می گویند و چنین استدلال می کنند که اگر به هر وسیله ای شده به قدرت برگردند، از سکان های قدرت استفاده کرده نظام را اصلاح خواهند کرد. در صورتیکه تاریخچه دولت اصلاحات این ادعا را تائید نمی کند. اگر درجه آزادی انتخابات را یک معیار بگیریم، انتخابات های نظام جمهوری اسلامی تا قبل از دولت اصلاحات به نسبت آزادتر از انتخاباتی بودند که دولت دوم خاتمی برگزار کرد. نمونه انتخابات مجلس هفتم و ریاست جمهوری نهم که آقای خاتمی بر گزار کرد را مقایسه کنید با بقیه انتخابات نظام تا آن زمان. خواهیم دید که دولت خاتمی پس از آنکه چندین سال فرصت اصلاحات را داشته است، تازه برگزار کننده پرتقلب ترین، و غیر آزادترین انتخابات جمهوری اسلامی تا آن زمان بوده است. در دو نمونه انتخابات یاد شده، این تنها دمکرات ها و سکولارها نبودند که طبق روال معمول نظام جمهوری اسلامی حذف شدند، بلکه این بار به برکت مدیریت دولت اصلاحات، حتی افرادی مانند کروبی و هاشمی هم مشمول تقلب و حذف شدند و به فریاد آمدند.
هر دو برخورد فوق در یک اشتباه مشترک ریشه دارند. تفاوتشان در منافع گوینده است که به دو برنامه عمل متضاد منتهی می شود. هر دو برخورد، مطالبه انتخابات آزاد از رژیم کنونی را ناممکن و پارادکسیکال می بینند، اما تلاشی برای راهگشائی نمی کنند. بدلیل نا آشنائی با اهمیت انتخابات آزاد، توجه اشان را از این مهمترین گرانیگاه گذار برداشته، و بسمت مسائل پر سرو صداتر و خوش صداتر که مفبول عامه روشنفکر است، منعطف می سازند. چون برون رفت از بن بست اصلی را مشکل می یابند، آن را رها کرده و به بن بست های فرعی یا موهوم و کاذب می پردازند. نتیجه این ندانم کاری آنستکه توان و توشه جنبش به هدر می رود و جنبش به قهقرا رانده می شود. یعنی سرنوشتی که با دنبال کردن دو گرایش فوق در انتظار جنبش سبز است و در جای دیگر باید به آن پرداخت. در مقابل دو برخورد فوق ، راهبرد انتخابات آزاد تکیه اش بر پیدا کردن راه برون رفت از این بن بست است.
«راهبرد انتخابات آزاد» از این نکته شروع می کند که گرچه مطالبه انتخابات آزاد از دولت جمهوری اسلامی پارادکسیکال است، (انتخابات آزاد نفی نظام ولائی است) ولی مبارزه برای دستیابی به آن پارادکسیکال نیست. اگر بخواهیم مسئله را ساده کنیم، راه حل بسیج و سامان دادن همه نیروهای تغییر طلب در یک نهضت انتخابات آزاد است، که هدفش نه مطالبه آنتخابات آزاد از حاکمیت، بلکه برگزاری اش توسط خود نهضت است. قدرت سیاسی آفریده شده بوسیله این نهضت ، همان نیروی برگزار کننده انتخابات آزاد خواهد بود. برای نمونه، هر گاه جنبش سبز به نهضت انتخابات آزاد فرا روید، آنگاه باید کوشش کرد نیروهای رها شده بودسیله آن به گرد شعار انتخابات آزاد بایگدیگر وارد کنش و واکنش های لازم و ائتلافات لازم کردند، متناسب با وظایف مربووطه سامانیابی شوند، و بسمت عملی کردن برای برگزاری انتخابات آزاد کانالیزه و هدایت شوند. در اینجا می توان پرسید که آیا قدرت نهفته در جنبش سبز ، برای دستیابی به انتخابات آزاد کقایت میکند. حتی اگر پاسخ برای امروز منفی باشد. باز می توان پرسید که در آینده چه؟ آیا راهی هست که این توازن قوا در آینده تغییر کند. در هر صورت پرسش اصلی آنست که چگونه می توان این قدرت نهفته در جنبش را از قوه به فعل و از توان به کار تبدیل کرد. دست کم باید چشم انداز چنین تقابل و هماوردی تاریخ سازی را در میان تحول خواهان پراکند. با چنین چشم اندازی، یک گام برای برآمد این قدرت نهفته در جنبش سبز، همانا تشکیل ائتلاف رسمی نیروهای شرکت کننده در آن است. از این روزن، طبیعی است که خود این ائتلاف باید به گرد انتخابات آزاد ، و برای برگزاری آن شکل بگیرد. و قاعدتا" این ائتلاف باید کلیه نیروهائی که امروز به انتخابات آزاد متعهدند را در بر گیرد، و راه را برای پیوستن نیروهای دیگر که در آینده به انتخابات آزاد متعهد می شوند، از جمله بخشی از حاکمیت را باز بگذارد. در آینده بخش مهمی از گرایشات درون حاکمیت که با بی آیندگی نظام از آن ریزش می کنند، تنها برای منافع خود و برای آینده دار شدن گرایش سیاسی خود، حاضر می شوند به انتخابات آزاد و مقتضیات آن تن در دهند. هرگاه ائتلاف درون جنبش سبز شکل بگیرد، خواه ناخواه ستون فقرات جنبش سبز را تشکیل می دهد، و در صورت موفقیت جنبش سبز ، همین ائتلاف در آینده مسئول برگزاری انتخابات آزاد خواهد بود. این تصویر ساده تر شده از یک پروسه نه چندان پیچیده است.
تئوری برون رفت از پارادکس های سیاسی به آن اندازه که به نظر می رسد پیچیده نیست. باید آنچه انجامش به عنوان یک واقعه ممکن نیست را ، به فرآیندی برای دستیابی به همان تبدیل کرد. فرایند دستیابی به آن لزوما" پارادکسیکال نخواهد بود. گوهر راه حل عبارت است: تبدیل پارادکس به پروسه. ترجمه پارادکس به فارسی سره می شود فرادخش . پس ترجمه عبارت پیشین می شود «تبدیل فرادخش به فرایند». خواسته ناممکن را به فرایندی ممکن برای رسیدن به آن تبدیل می کنیم. اکنون، اگر مطالبه انتخابات آزاد از رژیمی که با انتخابات آزاد منهدم می شود پارادکسیکال است، باید به عوض مطالبه آن از دولت، بدنبال مبارزه در یک فرآیند دست یابی به آن مستقل از دولت باشیم. به این معنی، راهبرد انتخابات آزاد چیزی نیست مگر راهنمای شکل دادن به فرایند ایجاد مقتضیات و رفع موانع انتخابات آزاد. در این میان، شکل دادن به ائتلاف بزرگ از همه طرفداران مردمسالاری به گرد انتخابات آزاد، که بتواند عامل و Agency این پروژه بزرگ ملی و تاریخی باشد، از مهمترین این مقتضیات است. شکل دادن به فرایند دستیابی به انتخابات آزاد ابر پروژه ای است سخت و پیچیده، و مستلزم دست زدن به مجموعه چندگانه و چند وجهی و چند لابه ای از اقدامات است. موفقیت در این ابر پروژه کلان و پیچیده، بدون داشتن چشم انداز روشن، تئوری، و راهبرد و نقشه راه ممکن نیست. راهبرد انتخابات آزاد ستاره راهنمای پیش برد این پروژه است. تنها در پرتو راهبرد انتخابات آزاد می توانیم فرایند پیش گفته را تبیین نمائیم، قدرت لازم برای موفقیت آن را با سامان دادن به نیروهای آزاد شده بوسیله جنبش سبز تولید کنیم، ائتلاف لازم برای بعهده گرفتن نقش عاملیت و agency و انجامگری آن را از نیروهای درون جنبش سبز (یا جنبش دمکراسی خواهی در کل) تشکیل دهیم، و برای عملیاتی کردنش اقدام کنیم، و فرایند پر فراز و نشیب پیش رفت آن را گام به گام پیگیری نمائیم، و سمت و سو ی فرآیند را پیوسته بسنجیم و تصحیح کنیم. بدون چنین راهبردی، جنبش دمکراسی خواهی مانند کشتی سرگردان در اقیانوس بی کران و بدون قطب نما به دور خود می چرخد و فرصت های حیاتی را از دست می دهد و احیانا" به مقصد نخواهد رسید، مگر بر حسب اتفاق و پس از زمان طولانی و هزینه های گزاف. هر گاه از روزن راهبرد انتخابات آزاد به مشکلات گذار به دمکراسی نگاه کنیم، خواهیم دید نقشه راه گذار ایران به دمکراسی به آن رمز آلودی و پیچیدگی که بسیاری از روشنفکرن سیاسی نشان می دهند نیست. از روزن این راهبرد، پاسخ به چالش های هر بخش از صحنه سیاسی ایران نمایان می شود.
امروز سرنوشت جنبش سبز به راهبرد انتخابات آزاد گره خورده است. بدون راهبرد انتخابات آزاد، ساماندهی جنبش سبز و استفاده بهینه از نیروهای آزاد شده بوسیله آن ممکن نیست. برای آنکه جنبش سبز به اهدافش برسد، باید نیروهای آزد شده بوسیله آن به عنوان یک نهضت انتخابات آزاد سامانیابی شوند، توان و توشه آنان برای برداشتن موانع، و ایجاد مقتضیات انتخابات آزاد هدایت شوند. وگرنه جنبش سبز قربانی رقابت اصلاحگرا-اصولگرا می شود که ثابت کنند کدامیک قانون اساسی را بدون تنازل تر می خواهند، کدام برای نظام ارزشمندترند و کدام یک بیشتر به نظام علاقمندند، و همانند جنبش دوم خرداد به قهقرا خواهد رفت.
م.ز: پرداختن جدی به راهبرد انتخابات آزاد، در هیأت راهبرد گذار به دمکراسی، برای ساماندهی پیکار جامعه ایرانی به چه زمانی بازمی گردد؟
رضا سیاوشی- سابقه راهبرد انتخابات آزاد دست کم به حدود چهارسال پیش ، یعنی دو سال قبل از جنبش سبز می رسد. در آن زمان ، راهبرد انتخابات آزاد به صورت کنونی اش در نوشته ای با عنوان «سناریوهای پیشِ رو و استراتژی گذار» تدوین و در فضای پیشا انتخاباتی مجلس هشتم ارائه گردید.
به طور خلاصه، در آن نوشته ، صحنه سیاسی آن زمان ایران (۴ سال پیش) بررسی، و شش سناریو به عنوان سناریوهای سرنوشت آینده ایران ترسیم شده بود، که از قضا بازگشت موسوی به صحنه هم به عنوان یک احتمال مطرح شده بود. و پس از بررسی آن ۶ سناریو ، نتیجه می گیرد که بجز یک سناریو، بقیه سناریوهای بی آیندگی ایران هستنند که در آنها نه تنها مردم ایران، بلکه اصلاح طلبان و اصولگرایان هم بی آینده می شوند. از میان شش سناریوی مزبور، تنها یک سناریوی مطلوب وجود داشت که فرصت آیندگی و آینده دار شدن را برای همه ایرانیان، حتی اصولگرایان و اصلاح طلبان نظام (بجز تعدادی انگشت شمار از بدخیم ترین ها،) را ممکن می سازد. آن را سناریوی آیندگی ایران نامیدم. در آنجا ، در جستجوی راه حل، به این نتیجه می رسد که سناریوی مطلوب تنها می تواند به گرد انتخابات آزاد شکل گیرد و گرایشات اصولگرا و اصلاح طلب نظام هم تنها بشرطی آینده دار می شوند که حاضر شوند به انتخابات آزاد و مقتضیات آن تن در دهند و به نتیجه آن متعهد باشند. در آنجا نوعی پروسه گذار به تصویر کشیده می شود که مدل آن ترکیب انقلاب مخملین و اصلاحات از بالا به گرد انتخابات آزاد است. راهبرد انتخابات آزاد در آن نوشته و با این پیش زمینه برای اولین بار فرموله شده است. همانجا به نقش اصلاح طلبان می پردازد، و روشن میکند که «اصلاحات» در پروسه ترکیبی گذار (اصلاحات + انقلاب مخملین ) چه سهمی می تواند باشد. این سهم تنها به توانائی اصلاح طلبان بستگی دارد. معیار آنهم انتخابات ازاد است. اصلاح طلبان تنها به اندازه ای که بتوانند َانتخابات آزاد را به نظام تحمیل کنند، در گذار سهم خواهند داشت. وگرنه پروسیه گذار فاقد عنصر اصلاحات از بالا خواهد بود، و لاجرم بیشتر شبیه انقلاب مخملین به گرد انتخابات آزاد خواهد شد. که این کاستی اصلاح طلبان می تواند بسیار پر هزینه باشد و به فروپاشی بیانجامد. این تحلیل قبل از انتخابات مجلس هشتم ارائه شد. که اکنون با بررسی سیر وقایع چهارسال گذشته می توان درستی یا نادرستی آنها پی برد.
دو سال بعد، یعنی در آستانه انتخابات دهم ریاست جمهوری، در نوشته دیگری با عنوان «کمپین انتخابات آزاد: نقشه راه گذار گام به گام به دمکراسی» (که در پرسش نخست از آن نقل کرذید) کوشش کردم این راهبرد را تکامل داده و کارکرد آن را در فرصت انتخاباتی ریاست جمهوری دهم نشان دهم. آن نوشته، به نوعی شکل گیری بعدی جنبش سبز را تبیین میکند. شعار «رای من کو» که شعار اصلی این جنبش یود، به همنوائی این استراتژی با جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران و جنبش سبز ، اشاره دارد. شعار «رای من کو» با برخورد به بن بست حکومت، به اراده برای «انتخابات آزاد» تکامل می یابد.
پس از شکل گیری جنبش سبز امیر حسین گنج بخش با من همراه شد و تواما" یک سلسله مقالات برای توضیح این راهبرد بصورت مشترک نوشتیم. که عنوان اولین آن بود: «کمپین انتخابات آزاد: روایت آزادی خواهانه از جنبش سبز». بعدتر بیژن حکمت به این نگاه پیوست و در مقاله ای مشترکی با گنج بخش ، مسئله برخورد با قانون اساسی جمهوری اسلامی از روزن راهبرد انتخابات آزاد را بررسی و با مفهوم قرار (pact ) برای این موضوع راهگشائی نظری کرد. نزدیک یکسال پیش نیز با همراهی تعداد دیگری از دوستان سایت انتخابات آزاد را براه انداختیم که اکنون در آستانه سالگرد آن قرار داریم. هدف سایت در گام اول اطلاع رسانی است. در آینده امیدواریم این سایت کانون همکاری همه کسانی باشد که می خواهند برای برگزاری انتخابات آزاد با استانداردهای جهانی در ایران تلاش کنند.
م. ز: جنبش سبز ایران، یک جنبش اجتماعی چندگرا با پیامی سیاسی است؛ با سران و سخنگویانی بازگوکننده ی بخش هایی مهم از خواست های لایه هایی از این حرکت که با به رسمیت شناختن اختلاف نظرهای مبارزان و ایستادن در کنار آنها و در برابر صاحبان قدرت، و تا اندازه هایی بالیدن همراه خواست های بالنده ی بدنه ی جنبش، رهبران نمادین این حرکت شناخته شدند- نمادی از خواست ها، روحیه و شیوه ی پیکار مورد نظر بدنه ی جنبش.
نگاه پویش انتخابات آزاد، به نقش نمادین سخنگویان جنبش سبز در ماه های رفته، نبودنشان در کنار بدنه ی جنبش تا آینده ای نامعلوم، و رویکرد «شورای هماهنگی راه سبز امید» به روند مبارزات بدنه ی جنبش سبز چگونه است؟
رضا سیاوشی- بررسی ادبیات جنبش سبز از ابتدا تا امروز نشان می دهد که «خلاء رهبری» از آغاز یکی از دغدغه های اصلی جنبش سبز بوده است ، و این دغدغه با حصر آقایان مووسوی و کروبی شروع نشده است. یک نظریه آنست که اصولا" نقش رهبری در جنبش سبز و دیگر جنبش های اخیر خاورمیانه متفاوت از گذشته است. دلایل مختلفی وجود دارند که در میان آنها به چند دلیل برجسته تر می توان اشاره کرد. یک دلیل روشن بودن اهداف جنبش های اخیر است: هدف نهائی این جنبش ها دمکراسی، و هدف مرحله ای آنها همان برگزاری انتخابات آزاد است. بنا براین نیازی به تدوین این اهداف از طرف رهبر نیست. دلیل دیگری وجود ابزار سخت افزاری و نرم افزاری ارتباط جمعی (اینترنت ، ماهواره ، تلفن دستی، و .. ..تویتر و یوتیوب، فیس بوک) است. با کمک این ابزار، تماس و اطلاع رسانی، تشکیل شبکه های اجتماعی، سازماندهی گروه ها، و هماهنگ کردن اقدامات جمعی به مراتب آسان تر از گذشته گشته است. در نتیجه این ابزار تا حدی می توانند کمبود رهبری را در این حوزه ها جبران کنند. البته هیچ ابزاری نمی تواند بطور کامل جایگزین رهبری شود و جنبش ها را از رهبری بی نیاز نماید، اما این ابزار اجازه می دهند جنبش ها با رهبری حداقلی به حیات خود ادامه دهند و موفقیت هائی را هم کسب کنند. در مورد جنبش سبز، خود مهندس موسی به دلایل فوق و به دلیل محدودیت ها و مقتضیات دیگر سیاسی، هیچ گاه نقش رهبری جنبش سبز به معنی متعارفش را به عهده نگرفت. او خود را همراه جنش نامید و شعار «هر فرد یک رهبر» از او ست. بی دلیل نیست که همگان موسوی و کروبی را رهبران نمادین یا سخنگویان جنبش سبز می نامند و نه رهبر به معنی مرسوم و متعارف آن.
با همه اینها نباید نقش وِیژهی موسوی در شکل گیری جنبش سبز را دست کم گرفت. به آسانی می توان نشان داد که اگر خاتمی یا اصلاح طلبان دیگر جای موسوی بودند، جنبش سبز یا از اول شکل نمی گرفت، یا اگر هم شکل می گرفت، ، با خلاء اراده و ایستادگی دچار سردرگمی شده، و به ناچار همانند جنبش دوم خرداد به قهقرا می رفت. از دید من، آقایان موسوی و کروبی، رابطهی متقابل با جنبش سبز داشته و دارند: هم از آن روحیه و کاراکتر گرفته اند، هم به آن روحیه و کاراکتر داده اند. یادآوری می کنم که موسوی قبل و بعد از جنبش سبز با هم متفاوت اند. دگردیسی مهندس موسوی ، دوست و دشمن را به شگفتی واداشته است. امروز موسوی و کروبی به نماد ایستادگی همراه با تعقل جنبش سبز تبدیل شده اند. نماد و سمبل شدن یکی از نقش های رهبری است. اما رهبری به معنای متعارف آن ، جنبه ها و وجهه های بیشتری دارد، و نقش های بیشتری را در بر می گیرد. از جمله: نقش مدیریت روزمره جنبش ، نقش نمایندگی گرایشات درون جنبش، نقش وحدت دهنده گرایشات مختلف درون جنبش ، کانون تماس و اطلاع رسانی جنبش، نقش اتاق فکر که تئوری و استراتژی و نقشه راه و مسیر جنبش را تعیین می نماید، و غیره. بعضی از این نقش ها را شاید بتوان با کمیته های تخصصی و یا تکنولوژی و ابزار ارتباط جمعی و نهادهای دیگر تا حدودی جایگزین کرد. اما نقش نمادین و سمبلیک ، که روح جنبش را بیان می کند، بسختی قابل جایگزینی است. موسوی در برآورده کردن این عنصر رهبری موفق بوده است. یعنی توانسته است نقش نمادین و سمبلیک ایستادگی و پایداری جنبش سبز در مقابل تجاوزات نظام را بخوبی در خود متجلی سازد.
در مقایسه با موسوی و کروبی، گروهی که امروز خود را «شورای هماهنگی راه سبز امید » می نامد ، و چهره های خود را از جنبش سبز پنهان کرده اند ، روشن نیست کدام یک از نقش های رهبری را که در بالا شمردیم قرار است به عهده بگیرند. آیا آنها قصد دارند نماد تکثر جنبش سبز باشند و طیف های مختلف جنبش را نمایندگی کنند، یا می خواهند وحدت ایجاد کنند، یا دیالوگ درون جنبش را مهیا کنند، یا اتاق فکر باشند و غیره... یا آنکه آنها هم قرار است مانند مهندس موسوی و مهدی گروبی نماد و سمبل آیستادگی در مقابل ولی فقیه باشند. در آنصورت باید منتظر باشیم که «شورای هماهنگی ..» با اصلاح طلبان خاکستری خط کشی کنند. زیرا می دانیم اصلاح طلبان خاکستری از اول با ایستادگی در مقابل نظام مخالف بوده اند. و عدم ایستادگی در برابر نظام را از زیرکی خود می دانند. زیرا هزینه فعالیت های سیاسی اشان را کاهش می دهد.
م.ز- نوشته اید: «متمرکز کردن فشار همه جانبه بر ولی فقیه به عنوان آمر و عامل وضعیت کنونی، احتمال عقب نشینی و شکستن مقاومت وی را فراهم می کند و شرایط برگزاری انتخاباتی آزاد مهیاتر خواهد شد.» با درنظر داشتن این امر که شعارها و خواست های چیره بر اعتراض های خیابانی از بیست و پنجم بهمن به این سو، بر شخص آقای خامنه ای تمرکز یافته است، فشار همه جانبه بر ولی فقیه از چه راه هایی ممکن است؟
رضا سیاوشی- دو دسته عوامل وجود دارند که فشار بر ولی فقیه را نه تنها ممکن ، بلکه اجتناب ناپذیر کرده اند. سرچشمه یکی گسل در حاکمیت، و دومی منویات مردم و دمکراسی خواهان است.
سردمداران نظام برای منافع خود و یا حتی برای حفظ نظام، به ناچار و علی رغم میل اشان، به تقابل با خامنه ای رانده شده اند، که نمونه آن آقای هاشمی است. زیرا خامنه برای حفظ خود ، نه تنها کشور و مردم را به گروگان گرفته است، بلکه نظام جمهوری اسلامی را نیز به گروگان گرفته و با اقداماتش کل نظام را دچار ریزش و فرسایش مستمر کرده است. تحت رهبری خامنه ای ، تقریبا" تمام سابقون انقلاب (یاران سابق خمینی که از ابتدای انقلاب نقش برجسته ای در شکل دادن به نظام جمهوری اسلامی داشتند) بی آینده شده اند. ادامهی اقتدار خامنه ای به بی آیندگی همهی گرایشات نظام، حتی اصولگرایان کنونی خواهد انجامید. همین امروز هم نمونه های مخالفت با خامنه ای در جبهه اصولگرایان کم نیست. بنا براین انگیزه فشار از بالا بسیار قوی است. اما باید این انگیزه را به سمت سوی مناسب هدایت نمود. راهبرد انتخابات آزاد تنها راهبردی است که می تواند این پتانسیل را به سمت گذار مسالمت آمیز به دمکراسی کانالیزه کند. ما به بالائی ها می گوئیم : شما در این نظام بی آینده هستید، کشور را هم بی آینده کرده اید و بسمت فروپاشی می برید. شما بی آبروئی تمام تاریخ را برای خود خریده اید. حتی نوادگان شما از رفتار شما شرمنده و رنجور خواهند بود. اما اگر به انتخابات آزاد تن در دهید، فرصت دوباره می یابید که خود را بازسازی ، و پرونده سیاسی خود را پاک سازی کنید و عمر سیاسی دوباره در ایران دمکراتیک آینده بیابید. شما می توانید از طریق دفاع از انتخابات آزاد دو باره به صحنه سیاسی برگردید. زیرا تاریخ نشان داده است که هر نیروی سیاسی که زایش نظم نوین سیاسی را تسهیل کند، خود را با آن نظم نو دوباره متولد می سازد و در نظم نوین جایگاه نوین خود را پیدا می کند. اما پیش شرط همهی اینها دل کندن از این نظام بی عزت و بی آینده و دل دادن به آینده ای عزتمند و مردمسالار است که بر مبنای انتخابات آزاد و رای مردم و حکمیت (داوری) صندوق رای بنا شده باشد. با ادامه فرسایش نظام، این سخنان بتدریج در کوش بخشی از هیئت حاکمه که بصورت مستقیم دستش به خون و جنایت آغشته نیست طنین خواهد داشت. بفکر خواهند افتاد. موسوی و کروبی برای آنها سرمشق های خوبی هستند و راه عبور آنها بسمت مردم را از پیش هموار کرده اند.
دسته دوم از عوامل فشار بر ولی فقیه، ریشه در منویات مردم و دمکراسی خواهان اصیل دارد. اینها برای عبور از جمهوری اسلامی و جایگزین کردن آن با دمکراسی واقعی، کل نظام را به چالش می کشند، که خامنه ای خاکریز اول است. برای این گروه، راهبرد انتخابات آزاد نقش چند وجهی دارد: هم مانند قطب نما راه را نشان می دهد، و هم بستر سامان یابی راهروان است و محور وحدت آنان است، و هم منزل آخر را که همان استقرار انتخابات آزاد است را برجسته می کند.
در اینجا یک نکته ظریف وجود دارد که اشاره به آن بی فایده نیست چون موجب خظاهای زیادی در جنبش گشته است. از میان دو دسته عوامل فوق، از یک طرف نباید گسل در بالا را دست کم گرفت، اما در ضمن نباید فراموش کرد که گسل بالا، تنها به دلیل تحرکات و موفقیت های جنبش مردم فعال می شوند. مانند زلزله ای که تنها پس از فوران آتشفشان نزدیک فعال شود. بنا براین کسانی که همه چشم خود را به تغییرات از بالا دوخته اند، این رابطه علت و معلولی را درک نمی کنند. یکی از کسانی که به خوبی این رابطه را درک میکرد حجاریان بود که تز فشار از پائین و چانه زنی در بالا را فرموله کرد. اما خط قرمز او و همقطارانش حفظ نظام بود. در نتیجه ، آنها در مقابل اوج گیری جبنش و خطر صدمه دیدن نظام، رویه خود را به کنترل پائین برای حفظ بالا تغییر دادند. با این کار جنبش دوم خرداد را دچار دور باطلی کردند که تا قهقرا ادامه داشت. به همین دلیل باید مواظب بود که اصلاح طلبان همان بلائی که بر سر جنبش دوم خرداد آوردند بر سر جبنش سبز نیاورند.
بر خلاف اصلاح طلبان که از مردم و طرفداران مردمسالاری می خواهند تا از حقوق شهروندی خود (مانند حق انتخاب شدن) چشم پوشی کنند تا آنها به قدرت برگردند، راهبرد انتخابات آزاد نه تنها برای نیروهای مردمی رهنمود دارد، بلکه برای آینده دار شدن نیروهای حاکمیت نیز رهنمود مثبت دارد. و مهمتر از همه آنکه، تنها راه حلی است که می تواند بالائی ها و پائنی ها را همراه و هماهنگ سازد. همانگونه که عدسی نوری قادر است نور خورشید را در یک نقطه متمرکز نماید تا قدرت آن صدها بلکه هزاران بار افزایش یابد. به همان قیاس، راهبرد انتخابات ازاد مانند عدسی مفهومی عمل می کند که می تواند بیشترین ایرانیان از گرایشات مختلف ، حتی درون و برون حاکمیت، را برای دست یابی به دروازه دمکراسی که انتخابات آزاد است متحد کند.
م.ز به نظر می رسد تمرکز خواست ها و شعارهای بدنه ی جنبش بر شخص ولی فقیه، دو راهبرد بر ضد یکدیگر- پیکار با اصل ولایت فقیه یا نزدیکی با آقای خامنه ای- را که از ابتدای خیزش سبز تا اندازه هایی میان لایه هایی از بدنه ی جنبش سبز دیده می شد، نیرومندتر در مقابل یکدیگر قرارداده است.
رویکرد پویش انتخابات آزاد به این دو راهبرد چیست؟
رضا سیاوشی- مهم است جایگاه شعار خامنه ای برود از روزن راهبرد و استراتژی انتخابات آزاد روشن شود. آماج قرار دادن «اصل ولایت فقیه»، یا «فرد ولی فقیه»، از جنس هدف گذاری است و نه راهبرد. قبل تر اشاره شد که جنس راهبرد با جنس هدف متفاوت است. دومی راهنمای رسیدن به اولی است. از روزن راهبرد انتخابات آزاد، رفتن خامنه ای ، نه در خود، بلکه تنها به عنوان پیش شرط انتخابات آزاد معنی می یابد. از این روزن ، رفتن خامنه راهگشای انتخابات آزاد است. و تنها به عنوان گام اول استقرار نظم نوین معنی دارد. رفتن خامنه ای تنها یکی از شرط های لازم برای گذار مسالمت آمیز است. تا استقرارا کامل انتخابات آزاد در ایران ، و جا افتادن حکمیت (داوری) صندوق رای برای انتخاب تمام مقامات اصلی سیاسی و تمام میثاق های ملی، باید گام های بسیاری را برداشت. اما از همین امروز باید نقشه راه همه آن گام ها را داشته باشیم. و برای همه آنها برنامه عمل تدوین کنیم. بی دلیل نیست که ما از استراتژی گوئیم. با کمک این استراتژی (راهبرد) می توان برای تمام پرسش های گذار پاسخ یافت. به آنچه تا کنون گفته شد یکی دو نکته اضافه کنم. بسیاری از مردم نگرانند که پس از رفتن ولی فقیه چه خواهد شد. از آنطرف، اگر بخشی از حاکمیت قرار است پشت ولی فقیه را خالی کنند، باید بدانند در مقابل چه بدست می آوردند. از یک طرف نیاز اطمینان بخشیدن به مردم است که آنطرف پل گذار فروپاشی و هرج ومرج نیست، بلکه امنیت و شکوفائی است. از طرف دیگر نیاز به هموار کردن راه برای بالائی هاست که اطمینان داشته باشند پس از پشت کردن به خامنه ای، خودشان بی آینده نخواهند شد. باید بتوان تواما" برای این دو روی این سکه پاسخ داشت. و این پاسخ ها باید در خود طرح جاسازی شده باشند. تنها و تنها در راهبرد انتخابات آزاد است که برای همه این مسائل پاسخ روشن و اطمینان بخش وجود دارد، و پاسخ های مورد در خود طرح بافته شده است، بلکه بخشی از سرشت آن است.
در مصر شعار «مبارک باید برود» به عنوان پیش شرط انتخابات آزاد مطرح شد و نه فقط برای رفتن مبارک. همین طور در کشور تونس که رفتن رئیس جمهور از همین زاویه راهگشائی برای انتخابات آزاد طرح می شد. زیرا مردم تونس به این نتیجه رسیده بودند که تا وی سر کار باشد، ازادی انتخابات را نمی توان تضمین کرد. در یمن هم امروز قرار است همین پروسه طی شود. رفتن بن صالح به عنوان پیش درآمد انتخابات آزاد مطرح می شود. در مصر برای آنکه انتخابات آزاد ممکن شود، علاوه بر رفتن مبارک، لازم بود قانون اساسی نیز اصلاح شود و به رفراندم گذاشته شود. البته جمهوری اسلامی از همه آن نظام ها بدخیم تر و قانون اساسی آن با انسانیت و ایرانیت مردم ایران در تناقض است. بنا براین از یک طرف کار ما سخت تر است، اما از طرف دیگر مردم ما آزموده تر، و نظام ایران منزوی تر است. در هر صورت، در کشور ما به دلیل پیچیدگی شرایط ، به ناچار نقش عنصر عقلی و برنامه ای باید بسیار بیشتر باشد. به همبن دلیل بدون برنامه و نقشه راه و به خصوص استراتژی پیروزی بسیار سخت خواهد بود.
آلترناتیو استراتژی انتخابات آزاد چیست؟ همان گونه که گفته شد، ما در جنبش سبز تنها با دو راهبرد روبه رو هستیم : یکی راهبرد انتخابات آزاد برای عبور از جمهوری اسلامی و رسیدن به دمکراسی است که از طرف دمکراسی خواهان ارائه می شود و دیگر راهبرد نزدیکی با خامنه ای برای بازگشت به قدرت است که از طرف اصلاح طلبان خاکستری دنبال می شود. هیچ راهبرد دیگری، که حاوی حداقلی از کیفیت یا جدیت باشد، و دست کم ارائه دهندگانش آن را جدی بگیرند، وجود ندارد. اگر ادعائی شده، معمولا" خود مدعیان پس از چندی آن را رها کرده و به فراموشی سپرده اند. بعضی هم اشتباهات مفهومی دارند. مانند کسانی که می گویند استراتژی ما عدم خشونت است. آنها شیوه یا اصول مبارزه را با راهبرد اشتباه می گیرند. حاصل اینکه تا کنون کسی به صورت جدی مدعی نشده که راهبرد سومی دارد. ما در سایت انتخابات آزاد مدت ها است از همه خواهش کرده ایم اگر راهبرد دیگری وجود دارد بفرستند منتشر کنیم. گشته ایم ولی نیافته ایم.
م.ز- برخی سیاستگران معتقدند جنبش سبز تفاوت لایه های گوناگون جامعه ی سیاسی ایران را روشن تر کرد، تا آنجا که حتی برخی کوشندگان اصلاحات دوم خرداد به نقد آن دوران پرداختند و تا سخنان آقای علیرضا علوی تبار پیش رفتند که «اگر مقاومت در مقابل مردم سالاری همچنان انعطاف ناپذیر و خشن ادامه یابد، جامعه در آستانه ی یک آزمون فیصله بخش قرارخواهد گرفت. آزمونی که نتیجه ی آن رد قطعی اصلاح پذیری جمهوری ولایی در ایران است.»
نظر شما در این باره چیست؟
رضا سیاوشی: آقای علوی تبار بدون آنکه متوجه باشند، با نقل قول فوق نشان دادند که خود را جائی میان مردم و نظام، و در نقش داور جدال میان مردم و نظام می بینند. چیز دیگری که متوجه نیستند، آنست که امروز این اصلاح طلبان هستند که با «آزمون فیصله بخش» از طرف مردم روبه رویند، نه نظام و نه مردم. از نظر جنبش سبز، نظام مدت ها است در این آزمون رد شده است.
نقل قول فوق ظاهر رادیکال دارد، اما در واقع تکرار همان اصلاح پذیری نظام است با برهان خلف. توجه کنید که با آوردن قید شرطی «اگر» در ابتدای جمله، معنی آن بر عکس می شود. جمله فوق چنین القاء می کند که نظام تا امروز تمام آزمون های اصلاح پذیری را با موفقیت قبول شده است، اکنون یک آزمون دیگر که آیا قبول شود یا نشود.
قبول اصلاح ناپذیری نظام برای اصلاح طلبان خودکشی است. آنها تنها تا هنگامی اصلاح طلب اند که نظام اصلاح پذیر باشد. شیشه عمر آنها همان اصلاح پذیری نظام است. اصلاح پذیری نظام، بیش از آن که بیان واقعیت نظام باشد، نیاز اصلاح طلبان است. آنها نیاز خود را جایگزین واقعیت بیرونی می کنند. حساب و کتاب اصلاح طلبان پیچیده نیست. اگر ادعای اصلاح پذیری نظام تمام شود، اصلاح طلبان هم تمام می شوند. گذشته شان هم بلاموضوع می شود. آینده ای هم نخواهند داشت. به عنوان اصلاح طلب پایان می یابند و مجبور خواهند شد به دمکراسی خواهان اصیل به پیوندند. چه سرنوشت دهشتناکی!!!
م.ز- نبودن نقش هماهنگ کننده ی سخنگویان جنبش سبز در میانه ی میدان پیکار، می تواند در هیأت یک بهانه زمینه ی رقابت، بلکه چندپاره شدن هوادران دیدگاه های گوناگون، به ویژه نظریه پردازان دیدگاه های گوناگون را که از همان آغاز زمینه هایی از رقابت با بدنه و سران جنبش را داشتند، فراهم آورد و به یکپارچگی بدنهی جنبش آسیب زند.
پرسش من بیشتر به گفتاوردی از آقای داریوش همایون بازمی گردد: «جنبش سبز فرمول اتحاد ایران است.» چگونه این فرمول را حفظ کنیم، و این مرحله از مبارزه را به درجاتی از سازماندهی و انسجام نیرومندتر صداهای گوناگون درون جنبش برسانیم؟
رضا سیاوشی: جمله فوق از زنده یاد داریوش همایون پر معنی و دلنشین است. اما فرمول جنبش سبز چیست؟ باید آن را از شعار اصلی اش که همان «رای من کو» است، استخراج کرد. تکامل شعار رای من کو همان انتخابات آزاد با هر سه معنائی که در ابتدای مصاحبه توضیح دادم است. تا هنگامی هم که انتخابات آزاد در ایران برگزار نشود، جنبش سبز به اهدافش نخواهد رسید. بنا براین ، جنبش سبز، راه و راهبرد و مقصد را به ما نشان داده است. معادله هزار مجهولی گذار را برای ما ساده کرده است. می ماند ما و اراده آموختن و بکار بستن آن آموزه ها.
در تقابل با این آموزه ها، شاهدیم که عده ای که خود را «شورای هماهنگی راه سبز امید» می نامند، با جهره های پنهان و چراغ خاموش و و عدم پاسخ گوئی کامل، به میدان آمده قصد مصادره و انحصار جنبش سبز را دارند. با این شیوه کار، آنها جنبش سبز را با خطر فرسایش و استهلاک و چند پاره شدن روبه رو کرده اند. اگر بخواهم به سخن آقای علوی تبار برگردم، این آن آزمون فیصله بخش اصلاح طلبان است. آنها باید مسئولیت خود را درک کنند و با این روش های مخرب و نابرازنده خط کشی کنند.
م.ز -یکی از مباحث تازه ای که شما از آن با عنوان «بستر دمکراسی سازی و پشتوانه ی انتخابات آزاد» یادمی کنید، «دیالوگ ملی» است؛ شما با اشاره سرشت چندگرای جنبش سبز که در خیابان به نمایش گذشته شد، می گویید:« دیالوگ ملی بازتاب نرم افزاری همان تکثر خیابانی جنبش سبز است. با توأم کردن تکثر خیابانی (به عنوان فاکت روی زمین) با دیالوگ ملی ( به عنوان بازتاب همان فاکت در حوزه اندیشه ورزی)، نیروهای مختلف به خودآگاهی نوین و در سطحی بالاتر از قبل دست می یابند و هر نیروئی جایگاه خود را در نقشه جغرافیای اجتماعی- سیاسی ایران پیدا می کند، و می تواند با چشم بازتر برای تکامل خود در همه سطوح کوشش نماید. در این فرآیند چند جانبه، جامعه سیاسی ایران از چند پارگی به سمت پلورالیسم تکامل می یابد.»/ «عدم توانائی نخبگان به شکل دادن دو یا سه جریان فکری منسجم، روی دیگر سکه تک صدائی است. اگر در صحنه سیاسی کشوری، تعداد دیدگاه های «اصلی» زیاد شدند، نشان از ناتوانی نخبگان در انجام وظائف خود است. البته دیدگاه های حاشیه می توانند بسیار زیاد باشند و بسیار هم خوب است. اما در پیشرفته ترین و دمکرات ترین کشورهای جهان، معمولا" تنها دو یا حداکثر سه جریان سیاسی اصلی، صحنه گردان میدان سیاست هستند. و در رقابت و همکاری میان آنها، فضای سیاسی کشورشان نظم و ثبات و منطق می یابد.»
در شرایط کنونی پیکار، دیالوگ ملی -«کمک به شکل گیری دو یا سه دیدگاه یا دستگاه فکری منسجم »- چگونه می تواند پشتوانه ی انتخابات آزاد باشد؟
رضا سیاوشی- دیالوگ ملی همزاد انتخابات آزاد است. این دو بهمراه هم بستر توسعه سیاسی کشورهای در حال گذار را فراهم می آوردند. و در همین بستر دوگانه ، نیروهای سیاسی توانمند نسبت به هم، و در رقابت و همکاری با هم شکل میگیرند. در شراطی کنونی ، و در پی انقلابات اخیر عربی در خاورمیانه، ایران یکی از آخرین کشورهای جهان در نوع خود است که در آن انتخابات آزاد برگزار نمی شود. در این موقعیت وِیژه، باید همه تلاش ها بر این بن بست سیاسی متمرکز شوند. در این میان دیالوگ ملی به عنوات زمینه ساز این تلاش ها نقش حیاتی دارد. اما نظام جمهوری اسلامی، همانگونه که مانع انتخابات آزاد است، مانع دیالوگ ملی نیز است. جنبش سبز بستر مناسبی برای هر دو است. بشرطی که نخبگان از این پتانسیل استفاده کنند. در کشورهائی که نمایندگان مجلس در انتخابات آزاد برگزیده می شوند، مجلس یا پارلمان آن کشورها کانون دیالوگ ملی است. با فقدان چنین کانونی در ایران ، ما نیازمند تلاش چندین و چند باره برای شکل دادن به دیالوگ ملی در خارج از حاکمیت هستیم. اما همانگونه که برای انتخابات ازاد راهبرد و پروژه و تئوری لازم است. برای پیش برد موفقیت آمیز دیالوگ ملی نیز نیازمند برنامه و تئوری و نقشه راه هستیم. علاوه بر آن، موفقیت و یا شکست هر پروژه ای به انجام دهندگانش بستگی دارد. پس برای دیالوگ ملی هم، نیازمند شکل گیری گروهی معتقد و متعهد به این پروژه هستیم که اراده کنند و این پروژه را علی رغم همه موانع، بر دوش خود به پیش برند. در آنصورت تلاش برای انتخابات ازاد، و تلاش برای دیالوگ ملی، همانند دوپائی خواهند بود که جنبش دمکراسی خواهی ایران با تکیه بر آنها گام به گام پیش خواهد رفت.
بیستم آوریل دوهزار و یازده میلادی
|