به مناسبت اول ماه مه؛ روز جهانی کارگر
تقدیر نامشترک مسافران تایتانیک!
خسرو صادقی بروجنی
•
نظام سرمایهداری همسو با استثمار آشکار و پنهان، فرهنگی را ترویج میدهد که مناسبات آن را باز تولید کند. از این رو چه بسا برای بسیاری از زحمتکشان و نیروی کار جامعه که تولیدکنندگان واقعی کالا و خدمات هستند مناسبات حاکم و کنترل و هدایت مناسبات تولید و قدرت در جامعه توسط سرمایه امری بدیهی جلوه نماید که بدیل نوینی برای آن قابل تصور نیست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٣ ارديبهشت ۱٣۹۰ -
٣ می ۲۰۱۱
«آگوست استریندبری»، نویسندهی سوئدی٬ به روشی بسیار ساده و روشن٬ شیوهی استٽمار توسط سرمایهداران را این چنین تشریح میکند:
- اونجا به اون مرده چی گفتی؟
- بهش گفتم که او باید تندتر کار کنه.
- چه کسی این حق رو به شما داده که به اون دستور بدی؟
- حقوق اونو من میدم.
- چقدر بهش حقوق میدی؟
- روزی ١۰ کرون.
- پولی رو که به اون میدی از کجا میاری؟
- من سنگ میفروشم.
- چه کسی این سنگارو برات میشکونه؟
- اون انجام میده.
- در روز چه مقدار سنگ برات میشکونه؟
- اوی٬ تو عرض روز مقدار زیادی سنگ میشکونه.
- چقدر شما برای این کار میگیری؟
- تقریبا ۵۰ کرون.
- پس دیگه این اونه که ۴۰ کرون میده٬ به خاطر اینکه شما فقط دور و بر پرسه میزنی و به اون دستور میدی که سریعتر کار کنه.
- بله٬ ولی مالک ابزار کار و ماشینها من هستم.
- چطوری صاحب اونا شدی؟
- من سنگها را فروختم و اونقدر پول گرفتم که تونستم باهاشون ابزار و ماشین آلات بخرم.
- چه کسی سنگها را شکونده بود؟
- ساکت شو٬ احمق! (1)
آنچه استریندبری روایت میکند لُبِ کلام آن چیزی است که مارکس با زبانی نه در خور قصهپردازی بلکه با تبیینات علمی در آثار خود اثبات کرده است: منشأِ «سرمایه» ضدِ آن یعنی «کار» است. این تضاد کار- سرمایه و اینکه طرفِ کار هر چه کمتر «باشد» و بیشتر از هستی انسانی خود دست بکشد، سودِ سرمایه فزونتر میشود، پایهی منطق نظام سرمایهداری است. جوابی که فرد پرسشگر در داستان استریندبری دریافت میکند (ساکت شو، احمق!) استعارهای از جوابی است که افراد و گروههایی که نظم حاکم سرمایهداری را به چالش میکشند و منطق آنان را نقد میکنند دریافت میکنند.
احمقانی که به جای لاس زدن با روزمرگی خود و لذت بردن از آن، خطر اخراج و احظار و بیکاری و تبعید و مهاجرت اجباری را به جان میخرند تا سرشت انسانی خود را بروزی بایسته داده باشند. از این حیث احمق و دیوانه اند که با اکثریتی که تسلیم روابط و مناسبات موجود میشوند، مرزبندی دارند و همچون آنها روال تکراری و نیندیشیدهی روزمره را ادامه نمیدهند و مناسبات شعور متعارف (بی شعوری حاکم) را به هم میریزد!. کسانی که به تعبیر کانت در شعار روشنگری، دلیرند در بکارگیری از فهم خویش (2) و تفکر انتقادی خویش را همچون نشئگانی سرمست به عمود خیمهی اندیشه وا نمیگذارند و «اندیشیدن» را به مرخصی گسیل نمیکنند، رنج اش را متحمل میشوند و به اندیشیدن خطر می کنند.
در برابر این عده کسانی قرار دارند که با ساده انگاری خاص خود جهان پیرامون خود را چنین تفسیر میکنند که عدهای به یاری نیروی هوش و ذکاوت و سخت کوشی خود به مدارج بالا نائل گشته اند و حق سروری و رهبری بر دیگران را دارند. چنین آموزههایی هر روزه در کلاسهای درس دانشگاهها به دانشجویان حقنه میشود: جوامع امروز «جوامع دانایی محور» و «دانش بنیان» (Knowledge-based Society) هستند. Knowledge is Power شعار چنین جوامعی است. سر آمد بودن دیگر از روابط قدرتِ نشأت گرفته از تضاد کار و سرمایه حاصل نمیشود بلکه آن که سرآمد است به مدد دانستههای خویش به سرآمدی نائل آمده است. با خدماتی شدن جوامع جدید صحبت از «کار» و «سرمایه» و تضاد میان آنها منسوخ گشته است و هر آن چه هست دانایی است و جایگاهی که افراد در ردهبندی دانایی دارند.
آنان که سرآمد هستند به یاری قوای فکری و خلاقهی خویش دست به ابتکارات نوین میزنند و به جای عنوان سرمایهدار شایستهی دریافت عنوان محترمانهتر و کمخطرتری چون «کار آفرین» هستند. اینان با خلاقیت و ذکاوت و هوشمندیِ فردی «اشتغال زایی» میکنند و برای نیروی کار جامعه ایجاد شغل میکنند!. چنین است که کارآفرینی از رشتههای نوینی است که باید در دانشگاههای ریز و درست آموزش داده شود.
در این چهارچوب نظری «فرد» منتزع از ساختار سیاسی- اقتصادی پنداشته میشود و موفقیتها و شکستهای او حاصل ابتکارات یا اشتباهات شخصی اوست. به بیان پیر بوردیو: « «برندگان» و «بازندگان»، اشرافیت، آنان که اشراف دولتی مینامیم، به دیگر سخن کسانی که همهیِ ویژگیهای اشرافیت را به معنای قرون وسطایی آن دارند و اقتدارشان مدیون تحصیلاتشان، یا بنا به دیدگاه خودشان، هوشمندیای است که آن را موهبتی آسمانی میدانند؛ حال آنکه میدانیم در جهان واقعیت، این امکان را جامعه توزیع میکند و نابرابری در هوشمندی از نابرابری اجتماعی است. ایدئولوژی توانایی و کارآمدی به خوبی ضدیتی را توجیه میکند که تقریبا همانند ضدیت میان اربابان و بردگان است. در یک سو شهروندانی کاملند که تواناییها و فعالیتهایی با دستمزد بالا و بسیار نادر دارند؛ چنان که میتوانند کارفرماهای خود را خود برگزینند (حال آنکه دیگران را در بهترین حالت کارفرمایان برمیگزینند) و میتوانند در بازار بینالمللی کاری با درآمد بسیار بالا داشته باشند. آنگاه در سوی دیگر تودهیِ بزرگی از کسانی که محکومند کارهای حاشیهای داشته باشند یا بیکار باشند».(3) این اکثریت عظیم که تولیدکنندگان اصلی سرمایه هستند در چند دههی اخیر و در دوران هژمونی نولیبرالیسم که هارترین و ولنگارترین نوع سرمایهداری تاکنون موجود است همواره سطح درآمد ثابت و رو به تنزلی داشته اند. در صورتی که اقلیتی که کنترل و هدایت مکانیزم و ساز و کار سرمایه را بر عهده دارد همواره از سودهای کلان بهرهمند گشته اند.
در قسمتی از فیلم «تایتانیک» (1997) ساختهی جیمز کامرون وقتی کشتی با کوه یخ برخورد میکند و در حال غرق شدن است، انبوه مسافران کشتی سراسیمه و مضطرب مشغول سوار شدن به قایقهای نجات هستند. انبوهی و ازدحام مسافران مضطربی که سعی میکنند جان خود را نجات دهند باعث میشود طبقهبندیClassification) ) مسافران بر این اساس که اتاقی گران قیمت و لوکس و رو به دریا کرایه کردهاند (First Class)و یا دخمهای تنگ و تاریک مجاور موتورخانهی کشتی، به هم بریزد و فقیر و غنی در این «بحران» در کنار هم قرار بگیرند و پیشامد مشترکی را تجربه کنند. هنگامی که مسافرین درجه چندم کشتی در حال سوار شدن به قایقهای نجات هستند گفتگویی بین مادرِ رُز که زنی متمول و از طبقات بالای جامعه محسوب میشود، رُز و نامزد اشرافیِ او در میگیرد:
- مادرِ رُز: چرا در سوار شدن به قایقهای نجات درجه بندی مسافران رعایت نمیشود؟
- رُز: خفه شو مادر! نصف مسافرین کشتی خواهند مرد.
- نامزد رُز: نصف بی ارزش کشتی!
تعبیر «کشتی» و یا «قطاری سریع السیر» که همگان ناگزیر به سوار شدن به آن هستند و گرنه از قافلهی تمدن عقب خواهند ماند، به این قصد که اجنتاب ناپذیری روند کنونی را نشان دهند بارها در کلام مدافعین گلوبالیزیشن (4) به کار رفته است.
«جهانی شدن واقعیتی عینی است که بر این حقیقت تأکید میورزد، که همهی ما مسافران یک کشتی – یعنی جهانی که در آن زندگی میکنیم - هستیم. اما، مسافران این کشتی تحت شرایط بسیار متفاوتی سفر میکنند. اقلیت ناچیزی در کابینهای لوکس، که مجهز به اینترنت و تلفنهای موبایل و امکان دسترسی به شبکههای ارتباطات جهانی است، سفر میکنند. آنها از رژیم غذایی بسیار موزون و مغذی فراوان و همچنین از منابع آب تمیز برخوردارند. آنها به مراقبتهای پیچیدهی پزشکی و به فرهنگ دسترسی دارند.
اکثریت عظیم رنج دیده، اما در شرایطی مسافرت میکنند که شباهت به تجارت وحشتناک برده از آفریقا به مستعمرات گذشته در آمریکا دارد. 85 درصد مسافران این کشتی، در گوشهی کثیفی از آن سکان داده شد، از گرسنگی و بیماری و درماندگی رنج میبرند. بدیهی است که این کشتی بیشتر از آن بی عدالتی حمل میکند، که بتواند شناور باقی بماند. این کشتی مسیری آنچنان غیر منطقی و بی معنیای را طی میکند، که نمیتواند به بندر امنی برسد. به نظر میرسد که مقرر است این کشتی با یک کوه یخ شناور تصادم بکند. اگر چنین اتفاقی بیفتد، ما همه با آن غرق خواهیم شد.» (5)
گویندهی این جملات بی شک همچون هر منتقد رادیکال دیگری با عناوینی چون «بدبین»، «غیرعلمی»، «شعاری» و «ایدئولوژیک» خطاب یا بهتر بگوییم متهم خواهد شد و در سایهی اندیشههای مد روز ضدایدئولوژی، ایدئولوژیکترین اندیشههای ضد انسانی را که علمی پنداشته میشوند به اذهان حقنه می کنند. چالش این نظرات با این سوال روبرو میشود که «به جز روند کنونی چه روند دیگری میتواند وجود داشته باشد؟». اغلب جواب این سوال از قبل در ذهن پرسشگر موجود است و هدف از طرح آن بدیهی جلوه دادن طرح موجود و ناممکن جلوه دادن گزینههای دیگر میباشد.
اما برای رفع اتهام از این القاب که هر یک برای بی اعتبار شدن در عرصهی نظر کفایت می کند، تنها اشارهای سر دستی به آمار میتواند محکی بر اثبات یا رد نظر منتقدان رادیکال باشد. به این منظور فقط نیاز نیست به آمار جهانی و مقایسهای میان مناطق توسعه یافته و در حال توسعه و توسعه نیافتهی جهان ارجاع داده شود و از افزایش شکاف نابرابری میان آنها صحبت کرد. برای شناخت کل سیستم موجود میتوان به قلب این سیستم و نظامی که پشیرفتهترین مناسبات سرمایهداری در آن جاری است رجوع کرد.
نمودار شماره (1) سهم درآمد کسب شده توسط یک درصد ثروتمندترین قشر جامعه آمریکا و هشتاد درصد پایینی جامعه آمریکا را مقایسه میکند. همچنان که از نمودار بر میآید، علی رغم اختلاف جمعیتی فاحشی که میان این دو گروه وجود دارد. سهم درآمد یک درصد بالایی که دارای جمعیت بسیار کمتری می باشد روند عموماً صعودی را طی کرده است و در برابر آن اقشار وسیعی از مردم که 80 درصد بقیهی جامعه آمریکا را تشکیل می دهند، هر ساله سهم درآمدی کمتری نصیبشان شده است. همچنین شکاف بین این دو دسته از سالهای منتهی به 1990 که سال فروپاشی بلوک شرق و تک قطبی شدن جهان است افزایش یافته است. این فرایند مهر تأییدی بر این ادعا است که فروپاشی بلوک شرق به عنوان بلوکی که در تضاد میان کار و سرمایه، مدعی حمایت از« کار» بود و ظهور جهان تک قطبی از پس جنگ سرد، نه تنها پیوندی عملی با ظهور نولیبرالیسم جهانی، اندیشهی گلوبالیزیشن جدید و افزایش فشار بر نیروی کار جهانی دارد، بلکه در محدودهی ملی کشورهای سرمایهداری مرکز نیز تضاد کار- سرمایه را فزونی بخشیده است. این تطابقهای تاریخی باعث میشود در رأی و نظر مبلغان جهانی شدن به شکل پروسهای فاقد سوژه در پویش تاریخی شک کرد.
نمودار (1): مقایسه سهم درآمد کسب شده توسط یک درصد بالایی و 80 درصد پایینی اقشار جامعه آمریکا (2003- 1979) (6)
این شکاف روز افزون میان قشر بالایی جامعه و اقشار پایینی جامعه در مبانی نظری نولیبرالیسم که بر پایهی نوعی نوداروینیسم اجتماعی پیریزی شده است، به کوشایی و فعالیت خلاقانهی بالاییها و کاهلی پایینیها ممکن است تعبیر شود. در رویکرد نوداروینیستی حاکم که در مثال فیلم تایتانیک عنوان شد فقط بالاییها شایستهی ارتقای کیفیت زندگیشان هستند و پایینیها تودههای کار کنی را تشکیل میدهند که بخش بی ارزش کشتیِ ترقی و پیشرفت را تشکیل میدهند. از این رو اگر بحرانی رخ دهد و بسیاری از آنان هستی و زندگی خود را بر باد دادند عاقلانهترین کار در منطق نولیبرالیسم، یاری رساندن دولت به لایههای بالایی جامعه و نخبگان کارآفرینی است که هیچگاه عملکرد بیشینه خواهانهی آنها علت بحرات عنوان نمیشود (آنچنان که در بحران اقتصادی اخیر آمریکا دولت به یاری سرمایهداران و بانکداران شتافت و روزنامه اکونومیست در 18 اکتبر 2008 به درستی نوشت: «چرا دولت (آمریکا) برای نجات کارکنان مورگان استانلی (Morgan Stanley) که 45 هزار نفرند و درآمدهای خوبی نیز دارند ده میلیارد دلار از جیب مالیاتدهندگان پرداخت میکند اما به جنرال موتورز که 266 هزار کارگر دارد رقمی تعلق نمی گیرد؟»). این چنین است که کمک مستقیم به آن «نصف بی ارزش» که در جامعه آمریکا بیش از هشتاد درصد جمعیت را تشکیل میدهند در اولویت برنامهریزی و سیاستگذاریهای اقتصادی قرار ندارد.
اما در ردّ ادعاهای نوداروینیستی- نولیبرالیستی حاکم و همچنین در جواب به کسانی که مرگ تضاد کار و سرمایه را در دوران جامعه دانایی محور اعلام میدارند نمودار شماره (2) قادر است کذب بودن این ادعاها را اثبات کند. در این نمودار نیز همچون نمودار شماره (1) ارتباط معناداری میان مقطع زمانی رواج نولیبرالیسم و ایدئولوژی جهانیسازی به عنوان گفتمانهای مسلط سرمایهداری و افزایش فشار بر نیروی کار وجود دارد. این نمودار نشان میدهد بهرهوری نیروی کار (Productivity) و میانگین واقعی درآمد خانوار (Real median family income) تا سالهای میانی دههی 70 تقریباً هم پای هم افزایش یافته بود، اما شکاف میان این دو در سالهای پس از آن بیشتر شده است.
نمودار (2): مقایسهی رشد بهره وری و میانگین واقعی درآمد خانوارهای آمریکا (1947- 2003) (7)
همچنین نمودار شماره (3) که به مقایسهی میان بهرهوری و مزد و مزایای کارگران تولیدی در سالهای (2005-1979) میپردازد، نشان میدهد که علیرغم رشد صعودی و مداوم میزان بهرهوری کارگران، مزد و مزایای آنان یا ثابت و یا در مقایسه با بهرهوری رشد بسیار کمی داشته است.
نمودار (3): مقایسهی رشد بهرهوری و مزد و مزایای کارگران تولیدی در آمریکا (2005- 1979) (9)
«جولیت شور» استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد در کتاب «آمریکایی خسته» که در ١٩٩٢ منتشر شد و به دلیل افشای بسیاری از حقایق خشم گروه بزرگی از گردانندگان و نظریهپردازان نظام سرمایهداری را برانگیخت، معتقد است:
«کاهش ساعاتِ فراغت آمریکاییان تناقض شدیدی با افزایش سریع و همزمان بهرهوری از کار دارد. بهرهوری کار نشاندهندهی مقدار کار و خدماتی است که هر کارگر میتواند در واحد زمان تولید کند. با افزایش بهرهوری کار یک کارگر میتواند همان مقدار کالا و خدمات را در زمان کوتاهتری تولید کند و یا میتواند با همان ساعات کار پیشین کالاهای بیشتری تولید کند. هر زمان که بهرهوری کار افزایش یابد این امکان به وجود میآید که انسانها ساعات کمتری کار کنند و یا اگر ساعات کارشان ثابت بماند، مزد بیشتری دریافت کنند.
از سال ١٩٩٠، ما توان آن را داشتهایم که با صرف نیمی از ساعات کارِ سال ١٩٤٨ مقدار کالا و خدماتی به اندازه آن سال تولید کنیم. بدین ترتیب اکنون میتوانیم ساعات کار را از ٨ ساعت به ۴ ساعت در روز کاهش دهیم و یا شش ماه در سال تعطیلی و استراحت (با مزد) داشته باشیم. این مسئله میتواند غیر قابل باور به نظر رسد، اما محاسبهی ساده و نتیجه گریز ناپذیرِ افزایش بهرهوری چیزی جز این نیست. (٩)
جولیت شور در پژوهش خود نشان میدهد: «نان آور خانواده اکنون برای رسیدن به سطح زندگی سال 1973 باید 245 ساعت (بیش از 6 هفته) در سال بیشتر کار کند». او همچنین نشان میدهد که علیرغم پیشرفت شگفت انگیز تکنولوژی، ساعات کار خانگی برای زنان در 50 سال اخر تقریباً ثابت مانده است. »
این نوع نمودارها که بر افزایش روز افزون نابرابری و شکاف فزایندهی کار و سرمایه دلالت دارند، کم نیستند. اما علیرغم این واقعیات کمتر صدای اعتراضی به گوش میرسد. تحلیل این فرایند نیاز به بررسی عوامل گوناگونی دارد که فقط شامل عوامل عینی و مادی نیست. بلکه فرهنگ سرمایهداری که امروز به شکل امر بدیهیِ اذهان تودهها در آمده است جوابگوی انفعال و بی عملی حاکم خواهد بود.
نظام سرمایهداری همسو با استثمار آشکار و پنهان، فرهنگی را ترویج میدهد که مناسبات آن را باز تولید کند. از این رو چه بسا برای بسیاری از زحمتکشان و نیروی کار جامعه که تولیدکنندگان واقعی کالا و خدمات هستند مناسبات حاکم و کنترل و هدایت مناسبات تولید و قدرت در جامعه توسط سرمایه امری بدیهی جلوه نماید که بدیل نوینی برای آن قابل تصور نیست.(8) تغییر این نگرش و ترویج نگاهی نو به مسائل گوناگون، از مباحث هستیشناسانه و معرفتی تا بحثهای عینیتر و مادیتر، نیاز به عملیاتی شدن مباحث تئوریک صرف و کارهای میدانی مدام در میان این اقشار و طبقات دارد که بایستی هدف مشترک فعالان اجتماعی و کارگری قرار گیرد. باید به این امر اعتقاد راسخ داشت که هیچ تحول سیاسی و اقتصادیای بدون وجود یک نگرش نوین اجتماعی و فرهنگی ایجاد نخواهد شد و یا پس از مدتی به شکست خواهد انجامید.
پینوشت:
1- آگوست استریندبری در کتاب «اسرار سرمایهداری».
2- کانت: «دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش» این است شعار روشنگری، در مقالهی «در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟»، در کتاب «روشنگری چیست؟»، گردآورنده: ارهارد بار، ترجمه سیروس آریانپور، نشر آگه، چاپ اول (ویراست دوم)، 1386
3- بوردیو، پیر (1387). گفتارهایی دربارهی ایستادگی در برابر نولیبرالیسم، علیرضا پلاسید، تهران، چاپ اول، نشر اختران.
4- از اصطلاح «گلوبالیزیشن» (Globalization) دو تعبیر کاملاً متفاوت میتوان داشت. در حالی که مدافعان آن همچون کشورهای مرکز سرمایهداری و نهادهای جهانی از روندی خود به به خودی و اجنتاب ناپذیر و در حال شدن (جهانی شدن) سخن میگویند، به باور منتقدان بیش از آنکه فرایندی در حال «شدن» باشد معطوف به اراده و اهداف خاص فاعلان آن است (جهانی سازی).
5- سخنرانی فیدل کاسترو در اجلاس گروه 77 در هاوانا (2000).
6- Henwood, Doug (2010). The Productivity Squeeze,
www.socialistpartynyc.blogspot.com
7- Shapiro, I., & Friedman, J. (2006). New, Unnoticed CBO Data Show Capital Income Has Become Much More Concentrated at the Top. Washington, DC: Center on Budget and Policy Priorities.
8- نگارنده پیش از این در مقالهی «سرمایهداری و تولید رضایت؛ واقعبین باش، زندگی همین است که هست!» به اجمال به مشخصههای فرهنگ مذکور پرداخته است. khosrosadeghi.com
9- Mishel, Lawrence (2007). Globalization that works for working Americans,
www.epi.org
10- محیط، مرتضی (1373). چه خواهد شد؟ (بحران آرام جهانی و آینده آن)،چاپ اول، هامبورگ: سنبله، ص 44.
منبع: جمعیت مبارزه با تبعیض اقتصادی
|