گزارش فروپاشی حکومت صفویه از نگاه یک شاهد مسیحی
روایت عقلانی تاریخ از نگاه یک مبلغ مسیحی. بخش دوم - آخر
علی صدیقی
•
شاه سلطان حسین که با برباد دادن کشور و حکومت ۲۳۰ ساله اجدادی خود به نماد " بی عرضگی ، بزدلی و خرافه باوری " در ادبیات سیاسی ایران شهرت یافت، تا رسیدن به تخت سلطنت تنها در حرمسرا و در میان زنان درباری زندگی کرده بود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۲ ارديبهشت ۱٣۹۰ -
۱۲ می ۲۰۱۱
معرفی و بررسی کتاب
روایت عقلانی تاریخ از نگاه یک مبلغ مسیحی
------------------------------------------
گزارش فروپاشی حکومت صفویه از نگاه یک شاهد مسیحی
-------------------------------------------
نام کتاب: سقوط اصفهان به روایت کروسنسکی
باز نوشت: سید جواد طباطبایی
ناشر: نگاه معاصر
چاپ دوم: ۱٣٨۴ / ۹۰ صفحه
------------
علی صدیقی
--------------
بخش دوم - آخر
ضعف شخصیتی شاه سلطان حسین
شاه سلطان حسین که با برباد دادن کشور و حکومت ۲٣۰ ساله اجدادی خود به نماد " بی عرضگی ، بزدلی و خرافه باوری " در ادبیات سیاسی ایران شهرت یافت، تا رسیدن به تخت سلطنت تنها در حرمسرا و در میان زنان درباری زندگی کرده بود. روند تربیتی او بیش از هر چیز بیانگر این واقعیت تلخ است که در ایران اواخر قرن هفدهم، هنوز دربار نیز نسبت به تربیت جدید و کسب دانش فرزندان پادشاه و یا ولیعهد بی توجه بوده و حتا نیم نگاهی هم به آهنگ پرشتاب اروپا در راه کسب دانش و علم که در سایه تغییرات مدرنیه به سوی گستردگی عمومی پیش می رفت، نداشته است. در هیچ منبعی به سطح سواد سلطان حسین و یا آشنایی اش به یک زبان اروپایی اشاره نشده است. او با دلبستگی های جنسی به زنان و وابستگی فکری به ملایان پر نفوذ شیعه، به شدت عامی و مذهبی تربیت یافت . چنان که او با نفوذ آخوند های مشهوری چون " مجلسی" در همان ابتدای سلطنت، به ضدیت با زندگی عرفی مداراگر شکل یافته از زمان شاه عباس برخاست و با فرامین و احکام مذهبی متحجرانه، زندگی را به کام مردم تلخ تر از پیش ساخت. او میخانه ها را بست، تجارت شراب را ممنوع کرد، بسیاری ار کافه ها و قهوه خانه ها را بست ، بازی های بسیاری را به دلایل شرعی ممنوع کرد و حتا بسیاری از زنان بدکاره و مردان مخنس را که در دولت های پیشین از حق زندگی و کار برخوردار بودند با اعمال فرامین ملایان متنفذ محل کار آنان را به آتش کشیده شد و اغلب آن تیره بختان را نیز در شعله های آتش تعصب قدرتمندان مذهبی،کشته شدند. این پادشاه از اجداد خود جز دلبستگی به زنان و خرافه باوری شیعی،هیچ نشانی از شجاعت و حتا هنر آنان( ۱) نداشت. کروسنسکی، آخرین پادشاه صفوی را این گونه معرفی می کند: " شاهی بود که بیشتر از آن که فرمان براند، فرمان می برد؛ بیشتر از آن ساده لوح بود که بتواند سرشت توطئه های کسانی را که در اطراف او بودند، بشناسد و ضعیف تر از آن بود که اگر از توطئه ای آگاه می شد، بتواند از خود دفاع کند." با این همه کروسنسکی در گزارش خود به شخصیت نرم خو شاه نیز توجه می کند:" او مردی خوب و انسان بود، اما این خوبی که کسی را به سزای اعمالش نمی رساند، به همه چیز آسیب می رساند... او در حق کسی بدی روا نمی داشت و بدین سان، در حق همه بدی می کرد... انسان ترین و مهربان ترین و در عین حال سست ترین پادشاهی بود که تا آن زمان در ایران به سلطنت رسیده بودو نگون بختی او نشان دهنده این امر است که خوبی و مهربانی بیش از حد و به دور از هوش و فضیلت های لازم برای پادشاه به ضعفی تبدیل می شود که بیشتر مایه تحقیر اوست تا دوست داشتن... "
مشکلات اقتصادی و اجتماعی مردم و تفرقه های قومی
" یکی از عمدترین اسباب انحطاط ایران در آستانه یورش افغانان بدتر شدن اوضاع اقتصادی مردم و کشور بود. اگر در زمان شاه عباس در سایه کاردانی او و کارگزاران دولتی اقتصاد ایران شکوفایی بی سابقه ای یافت و ایران به یکی از قدرت های اقتصادی جهان آن روز تبدیل شد؛ در حکومت شاه سلطان حسین وضعیت اقتصادی رو به وخامت گذاشت." رشوه خواری جای صنعت و تجارت را گرفت . نظم و انظباط از جامعه رخت بر بست و تنها ملاک تصدی پست و شغل، پول بود و اخاذی و رشوه خواری. خود شاه نیز با باب کردن خلعت ماهانه به جای خلعت سالانه جشن نوروز، به حاکمان و والیان و ملاکین بزرگ خلعت ماهانه می بخشید تا آنان ناچار شوند ماهیانه بیش از شاه ،خلعت به دربار بفرستند. آنان خلعت های درباری خود را نه از خزانه شخصی ، که از رعایا و مردم کم بظاعت می گرفتند. همین امر فشار مالی کم سابقه ای را به مردم تحمیل می کرد. در نتیجه "وخامت وضع اقتصادی سقوط اخلاقی بی سابقه ای را به دنبال آورد."جنگ حیدری و نعمتی که سیاست دولتی "تفرقه بینداز و حکومت کن" بود در همه ی ارکان حکومت رخنه کرد و مردم و طایفه های بزرگ نه در برابر منافع کشور و حکومت ملی، که برای بفای خود و منافع دسته و فرقه خود می جنگیدند. به گفته روایت گر سقوط اصفهان کار بدان جا رسید که" در محاصره اصفهان، در چند فرسنخی پایتخت، لرها و بلوچ ها زندگی می کردند که مردمانی بسیار شجاع و جنگجو بودند و هر یک می توانست بیست هزار مرد جنگی به میدان بیاورد که برای شکست محاصره اصفهان کافی بود، اما هر یک از آن دو قوم که به دو فرقه مخالف تقسیم شده بود، و همین دشمنی در آنان موجب شد که نتوانند برای برای مقابله با افغانان به طور متحد باهم وارد جنگ شوند."
در نهایت کروسنسکی نتیجه می گیرد: "در شاه حسی،در بزرگان غیرتی،در مردم اعتمادی و در وزیران تدبیری باقی نمانده بود... و بی نظمی چنان عمومیت داشت که گویی همه ی بخش های شاهنشاهی ایران در آستانه ی فروپاشی است."( ص ۴۱ ) ... و این چنین بود که در تاریخ " آذر ماه ۱۷۲۱" محمود افغان که پدرش میرویس چند سال قبل از آن درگذشته بود، با اطلاع از این که لشکر ایران برای سرکوب شیخ مسقط در خطه جنوب کشور سرگرم است به کرمان هجوم آورد. "محمود افغان در کرمان با پایداری سختی روبرو شد و حدود چهارده هزار تن از سپاهیان خود را ازدست داد. بخشی از سپاهیان به طرف قندهار عقب نشیتنی کردندو محمود که متوجه شده بود که اگر در کرمان درنگ کند، همه ی آنان را از دست خواهد داد، تصمیم گرفت به سوی اصفهان عزیمت و سپاهیان خود را با غارت شهرهای ثروتمند ایران تطمیع کند. او اطراف شهر کرمان را به آتش کشید تا ساکنان آن از آذوقه و تدرکات محروم بمانند و چون تصمیم خود را عملی کرد، آن گاه عازم اصفهان شد.".
سرکوب مردم پایتخت توسط حکومت در بحرانی ترین روزهای محاصره
از ماه اسفند که محاصره اصفهان آغاز شد تا سقوط این، شهر بیش از هفت ماه به طول انجامید. در ماه خرداد مردم از بی کفایتی دستگاه سلطنت و محاصره گرسنگی به ستوده آمدند و به کاخ پادشاهی هجوم بردند که آنان حاضرند با افغانان محاصره کننده بجنگند و دولت باید مقدمات کار را فراهم سازد. وقت کشیی های درباریان و پادشاه بی اختیار و تدبیر، که هنوز " ساعت سعد" فرا نرسیده مردم را دل سرد کرد. اما مردم حاضر نبودند بی آن که پاسخی دریافت کنند به خانه هایشان بازکردند. در نهایت، پاسخ به مردم گلوله هایی بود که به دستور خواجگان که اکنون همه کاره دربار و دولت بودند به سوی مردم باریدن گرفت و جمعی از آنان را کشت. مردم که در آن روز برای دفاع از شهر خود از دولت کمک می خواستند با سرکوب متواری و آن گاه نسبت به حفظ پایتخت بی انگیزه شدند. اما مهمترین اتفاقی که پس از آن روی داد این بود که مردم پایتخت با مساعدت محاصره کنندگان، شهر را ترک کردند. گفته می شود پس از آن جمعیت اصفهان از یک میلیون به صد هزار کاهش یافت. و بدتر از این، ناکامی ولیعهد - طهماسب میرزا - بود که در همین ماه خرداد توانسته بود از پایتخت فرار کند تا با فراهم کردن لشکر از دیگر نقاط ایران، بتواند محاصره اصفهان را درهم شکند. " دو سر سو" ناتوانی او را در این امر تا حدودی تعمدی می داند و معتقد است او از ترس آن که پس از پیروزی خطری برای تصاحب تاج تخت پدر محسوب نشود و به سرنوشت برادرانش به مرگ یا نابیانی محکوم نگردد در انجام وظیفه خود کوتاهی کرده است.
در کتاب سقوط اصفهان به نکات متعددی از چگونگی شیوع ناکارایی در ساختار پادشاهی شاه سلطان حسین اشاره شده است، اما مهمترین عوامل انحطاط نکاتی بوده که دسته بندی فوق بدان شاره رفت. نقطه قوت روایت کروسنسکی از آن حادثه تاریخی در دقت به موضوعات اساسی و گذر از پاره علت ها در طبقه بندی دلایل سقوط است. او در ارزیابی خود به درستی از آن موارد بهره گیرد؛ مگر بی توجه ای به دو علت مهم که پیش تر به اشاره از آن سخن رفت. اما، پیش از دقت به دو نکته مورد نظر، بد نیست از منظر مستند کشیش ( پدر) کروسنسکی ، اندکی با مشاهدات او از وقایع فلاکت بار محاصره پایتخت ایران که پس از هفت ماه، به سقوط سلسله صفویه منجر گردید آشنا شویم.
تصاویر هولناک روزهای محاصره
کروسنسکی می نویسد افغانان در زمان لشکر کشی از عقب مانده ترین اقوام ایرانی به شمار می آمدند:" زندگی افغان ها کمابیش مانند تاتارها، در راهزنی دائمی و یورش به همسایگان برای غارت آن ها می گذشت. غذای اصلی آنان در طول لشکر کشی تنها گندم برشته بود و خود محمود افغان هم مانند سربازان جز گندم برشته جیره ای دریافت نمی کرد." کشیش لهستانی الاصل پدر کروسنسکی، با اشاره به وضعیت وخیم و عقب مانده سپاه محمود افغان می نویسد:افغان های مهاجم تا زمان ورود به اصفهان صابون ندیده بودند، چنان که جمعی از آنان در جلفای اصفهان قالب های صابون را به گمان این که قند است، خورده بودند."اما سربازان افغانی از مزیتی برخوردار بودند که ایرانیان فاقد آن بودند و آن انظباط سپاهیان و فرمانبری از فرمانده خود بوده است." اسفند ماه ۱۷۲۱ افغانان از کرمان راه اصفهان را در پیش گرفتند و با سخت کوشی از کویر گذشتند و مدتی بعد اصفهان را محاصره کردند. دربار و دولتیان همچنان مشغول دعواهای خرد خود بودند و کسی چندان موضوع هجوم را جدی نمی گرفت. شهر اصفهان که از شهرهای پرجمعیت و ثروتمند جهان در زمان خود بود، ابتدا محاصره را درماه های نخست تاب آورد" بهای مواد غذایی تا پایان ماه اردیبهشت مناسب بود. در خرداد ماه اندکی گران تر شد، اما باز قابل تحمل بود. مردم اصفهان در ماه های تیر و مرداد مجبور شدند از گوشت شتر، قاطر، اسب و الاغ تغذیه کنند. در پایان این دوره، هر شقه گوشت اسب بر هزار سکه بالغ شد. در ماه های شهریور و مهر، به خوردن سگ و گربه قناعت شد و چندان خوردند که نسل این حیوانات منقرض شد. ... آن گاه نوبت به خوردن برگ و پوست درختان رسید . مدتی خوردن چرم کفش های کهنه رایج شد و سپس نوبت به خوردن گوشت انسان رسید. کوچه ها پر از اجساد مردگان بود و برخی در خفا گوشت آن ها را بریده و می خوردند. گاهی مردم گوشت کودکانی را که از گرسنگی مرده بودند، می خوردند و حتی مادرانی بچه خود را خورده بودند." در نهایت شاه سلطان حسین در نهایت درماندگی حاضر به تسلیم خود و پایتختش شد، اما یک روز در شهر گشت و با صدای بلند با ناله و گریه از مردم عذر خواهی کرد ." سرانجام در آخرین روز مهرماه، شاه، سراسیمه، لباس سیاه برتن کرد و پیاده از قصر خود بیرون آمد. او در کوچه های اصفهان به گشت و گذار پرداخت، با صدای بلند ندبه و زاری و از مردم طلب عفو کرد. این رفتار شاه مایه تسلی مردم شد و همه بر حال او رقت آوردند و گریه سردادند." پس از آن شاه سلطان حسین پیکی به اردوگاه افغانان فرستاد و آمادگی خود را در باره مواد" مقاوله نامه " و مذاکره برای کنارگیری از سلطنت اعلام کرد. شاه در نهایت سرافکندگی به سوی مرکز شورشیان در حوالی اصفهان، به فرح آباد رفت. محمود به رغم پیشنهاد بزرگان ایران و اطرافیان شاه، حاضر نشد به استقبال شاه برود. " شاه به محض دیدن محمود دست های خود را گشود، به سوی محمود شتافت و روی او را بوسید. آن گاه تاج شاهی را بر سر او گذاشت و محمود را رسما جانشین خود اعلام کرد." رفتار شاه در محمود اثر کرد و او از شاه خواست تا در کنارش بنشیند. کروسنسکی که شاهد یکی از مهم ترین رویدادهای تاریخ ایران بوده محمود افغان را نیز بارها دیده بود . او چهره و اندام محمود افغان را این گونه تصویر می کند:" محمود قدی کوتاه و هیکلی چاق داشت. صورت او دراز، بینی او پهن، چشمانش ریز و کمی چپ بود، با نگاهی وحشی. از هیکل او زمختی و خشنونت می بارید. گردن او چنان کوتاه بود که گویی سر به بدن چسبیده بود، چانه او کم ریش و اندک ریش او مایل به سرخی بود".
برخلاف توافق محمود با شاه و بزرگان ایران، یک سال پس از شاهی محمود، او ۱۴۰ نفر از شاهزادگان را "که علیه او توطئه خواهند کرد" کشت. یکی پسران شاه، طهماسب میرزا که برای فراهم کردن لشکر به دیگر نقاط ایران گریخته بود به سوی قزوین رفت و با پایتخت دانستن آن شهر، در آنجا حکومت خود را آغاز کرد. محمود چندی بعد با اختلافات درونی و سهم خواهی نیروهای خود مواجه و نسبت به آنان مظنون شد. تعدادی از نیروهای وفادار خود را کشت و آنگاه خود دچار بحران روحی شد و چهل روز را در غاری به روزه نشست. وقتی از غار بیرون آمد حالش بد تر شد و کمی بعد یک بیماری دیگر مثل جذام هم دچار شد و پس از آن نتوانست از مقر خود خارج شود. لشکریان افغان ابتدا قصد داشتند برادر محمود را از قندهار برای جانشینی او فرا بخوانند اما به سبب دوری مسافت عمو زاده اش " اشرف " را به جانشینی برگزیدند. اشرف که در اصفهان در کنار سپاهیان بسر می برد و از گذشته کینه " قتل پدرش" را از محمود پنهان کرده بود حاضر شد با آوردن سر محمود برای وی، او وارد کاخ شود و پادشاهی را بپذیرد، که چنین نیز شد. کروسنسکی می نویسد اشرف رفتار بهتری با شاه داشت و از جمله حقوق ماهیانه شاه را از ۵۰ تومان به هفته ای ۵۰ تومان افزایش داد و بسیاری از کاردانان در دستگاه دیوانی ایران را برای انجام امور حکومتی به کار بازگرداند و اجساد خانواده دربار را که محمود به تازگی آنان را کشته بود، با تشییع جنازه ای عظیم، راهی قم کرد.
حکومت افغانان در اصفهان و بخش های دیگر ایران نتوانست بیش از یک دهه پایدار بماند. چنان که در باره حوادث تاریخی آن دوران نوشته شده، در سال ۱۷٣٣ میلادی یکی از سرداران میززا طهماسب، پسر شاه سلطان حسین، اشرف را در "مورچه خورد" شکست داد و اصفهان باردیگر چند سالی به دست خانواده صفویه افتاد. اشرف در دو جنگ دیگر از لشکر طهماسب شکست خورد و با تعداد کمی از یارانش، بسوی قندهار گریخت و در بین راه در بلوچستان کشته شد.
... و دو موردی که کرسنسکی از آن غفلت کرد
پیش از آن که به دو نکته مورد نظر اشاره داشته باشم لازم می دانم اشتباهی را که در مورد مدت زمان اقامت کروسنسکی پس از تصرف اصفهان که از سوی باز نویس رساله، آقای جواد طباطبایی صورت گرفته یادآور شوم. طباطبایی در پیش گفتار کتاب می نویسد:" کروسنسکی، پس از سقوط اصفهان این شهر را ترک کرد و رهسپار قسطنطنیه شد و مدتی در این شهر رحل اقامت افکند." ( ص ۶ )، در حالی روایت او در این کتاب نشان می دهد که او چند سال پس از حکومت محمود و اشرف افغان در اصفهان زیسته است و حتی با دربار محمود رفت و آمد داشته و با شخص محمود افغان نزدیک بوده است. گفته می شد که کروسنسکی ضمن کشیش بودن پزشک قابلی نیز بوده و همین امر باعث نزذیکی او با محمود شد. در صفحه ۱۵ همین کتاب آمده است :" پدر کروسنسکی در بالین محمود افغان که دوره نقاهت را می گذراند، حاضر شد و توانست اعتماد کامل او را به خود جلب کند تا جایی که در شمار محرمان راز او درآمد و از آن پس در همه ی رایزنی ها او شرکت می کرد. کروسنسکی تا سال ۱۷۲۵ در اصفهان ماند و گزارش دقیقی از جزئیات یورش افغانان برای ریاست عالیه فرقه یسوعیان در پاریس تهیه کرد." بنابر این ، حدود چهار سال پس از سقوط اصفهان در آن شهر ماندن قطعا زمان کوتاهی نیست و به نظر طباطبایی در این مورد دچار اشتباه سهو شده است !
اما دو نکته مورد اشاره، یکی نقش مذهب تشیع و سخت گیری های روحانیان متکی به قدرت در آزار مردم و به ویژه در دامن زدن به اختلافات دینی و در نتیجه دوری مردم از هم، و پاشیدگی وحدت و اتفاق ملی بود که کروسنسکی توجه ای به آن نشان نداده است. دانسته است که در شعله ور ساختن اختلافات آن عصر در میان مردم، نقش مذهب متکی به دولت اگر بیش از دیگر موارد تشتت زا، نبوده باشد کمتر نیز نبوده است. به قولی" درست در زمانی که اختلافات مذهبی سبب فصل مردم می شد" ( ۲ ) کروسنسکی در گزارشش نسبت به آن بی توجه و یا کم توجه بوده است. او تنها و به گذرا در مورد زرتشتیان کرمان که از روی سخت روزی و آزار خرافه پردازان اهل تشیع، هنگام حمله محمود افغان به او روی آورده بودند اشاره دارد اما نسبت به مذهب حکومتی تفرقه افکن عصر صفوی، بی توجه ای نشان می دهد. مذهب تشییع که به مانند یک ایدئولوژی حکومتی در مقابل عثمانیان سنی، از ابتدای پیدایش صفویه در دولت شاه اسماعیل ظهور کرد هیچ گاه نتوانست در گستره ای به وسعت ایران اتفاق ملی را سبب شود. این اختلاف درونی و مذهبی در پرده اقتدار پادشاهان گذشته، چه پوشیده می ماند و چه با سیاست پادشاهی مانند شاه عباس تا حدودی به مدارا می گذشت. اما از دوره ای که پادشاهی صفویه رو به ضعف نهاد اختلافات مذهبی با قدرت روز افزون ملایان شیعه در دستگاه قدرت، گسترش یافت. شاه سلطان حسین که مسحور فتاوی آخوند مجلسی و چند ملای مهم آن زمان بود ابتدا با زندگی عرفی شکل یافته گذشته مخالفت ورزید و تعزیر و شلاق شریعت را بکار بست. او با فرمان شکستن صدها خم شراب _ هزاران لیتر) اهدایی پادشاهان عموما اروپایی که در دربار ایران موجود بود تحجر فکری خود را به ظهور رساند و آنگاه با ممنوعبت بازرگانی شراب و نوشیدن آن در میان مردم سخت گیری های قشری را در زندگی اجتماعی و خصوصی مردم تسری بخشید. او از همین راه به طعنه، در میان مردم کوچه و بازار به ملا حسین شهرت یافت. کار سخت گیری با نفوذ ملایان در همه ی ارکان قدرت، گسترده تر شد و دیگر پرداخت جزیه و مالیات برای اقلیت های مذهبی، منضمن زنده بودنشان نبود. به تحریک آخوندهای حاکم در کشور، به هر بهانه ای دهها نفر از اقلیت های دینی به شنیع ترین شیوه کشته می شدند. کاست حکومتی شیعه، با ساختار " شیخ الااسلام، قاضی، قاضی عسکر و ملاباشی" خاصه در دوره شاه سلطان حسین با قدرت بی نظیر در امور اجرایی و قضایی کشور حکم می راند. این خودکامگی دینی در نهایت به بی تفاوتی مردم در جنگ های ملی و به انشقاق آنان منجر شد. در همین زمان شورش مردم سنی مذهب کردستان خود آغاز بنیان کنی بود که با شورش مردم سنی افغان به رهبری مردمان ولایت قندهار تکمیل شد. آزار و اخراج هندیان و زرتشتیان از اصفهان و ستم های بی شمار به ارامنه و سنیان و در این سو، تن پروری و ثروت اندوزی هنکفت ملایان پر نفوذ و معافیت بعضی از آنان از حساب رسی های مالی، خشم مردم شیعه را نیز برآشفت. شورش مردم شیعه اصفهان در ماه های بحرانی پایتخت و هجوم آنان به خانه آخوند معروف مجلسی و غارت اموالش و ضرب و جرح او ودیگر ملایان با نفوذ و ثروتمند، ناشی از همین خودکامگی های تشییع در عصر شاه سلطان حسین و شراکت آنان در فقر و ناتوانی حکومتی بود. بنابر این یکی از مهم ترین عوامل انحطاط و فروریزی دستگاه فرتوت صفویه که مسبب رخت بر بستن غرور و انگیره ملی شده بود، از نگاه کشیش کروسنسکی نادیده می ماند. این در حالی است که تمام منابع ایرانی و غیر ایرانی به نقش فاسد ملایان تشییع در ساختار آخرین پادشاهی صفوی و ایجاد سیستم خودکامه مذهبی اتفاق نظر دارند. با این وجود می توتن گفت که کروسنسکی به نقش این عامل به خوبی آشنا بوده، اما در روایت خود، دانسته چشم بر آن فرو بسته است. دلیل این امر به احتمال بسیار آن بوده که مبلغان مذهبی و مسیونرهای مسحی در ایران همواره - عموما ار طرف ملایان - در مظان اتهام عملیات سری بوده اند. گفته می شد آنان با نفوذ های سری خود، از یک سو مروج مسیحیت، و از سوی دیگر، دارای ماموریت های اقتصادی و سیاسی در راستای منافع دولت های استعماری خود بوده اند. از این رو، چشم بستن او بر فجایع ملایان و افشا نکردن خودکامگی مذهب مسلط و سیاسی شده در دورانی که خود در اصفهان حضور داشته، نمی توانست چیزی جز ترس از دامن زدن آن اتهام از سوی قدرتمندان تشییع بوده باشد .
به جز نادیده ماندن ستم های مذهبی در روایت کروسنسکی، او به اهمیت زندگی پر مشقت مردمان افغان و ولایت قندهار، در ایجاد شورش و اتحاد علیه حکومت مرکزی نیز توجه نکرده است. این امر تا حدود بسیاری طبیعی و معمول می نماید که فردی مانند کروسنسکی بخاطر نگاه الاهی خود نسبت به نقش اقتصاد و فقر مادی در تحولات و ایجاد شورش کم دقت باشد. در بعضی از نوشته های تاریخی( ٣ ) به موضوع بی عدالتی ها و سخت گیری های " گرگین خان" حاکم نظامی ایران در ولایت قندهار و دست اندازی به ناموس مردمان متعصب منطقه تاکید شده است. این موضوع در کنار بی توجه ای به حاکمان محلی و روئسای قبایل آن سامان و نیز افزایش خراج و بهره سالیانه دولت مرکزی شیعه از مردمان تنگدست افغان که به قول کروسنسکی از "مناطق فقیر و تنگ دست کشور محسوب می شد"، توانست در تکمیل پارل بی طاقتی و شورش مردم افغان موثر باشد. بی گمان این نیز عامل مهمی در شورش و خیزش افغانان و اتحاد آنان برای برانداختن حکومت مرکزی بوده است.
-------------
پایان
------
پانویس:
۱ - شاه اسماعیل صفوی به رغم خشونت طلبی بی حد خود، شاعر بوده به نام مستعار " ختایی" شعر می سروده است. تعداد دیگری از پادشاهان صفوی شاعر و خطاط زبر دستی بوده اند و شاه عباس دستی در نقاشی داشته است.
۲ - عباس میلانی/ تجدد و تجددستیزی در ایران - نشر اختران چاپ سوم / صفحه ٣۲۲ / حلقه صفویه.
٣ عباس اقبال آشتیانی/ تاریخ ایران بعد از اسلام - انتشارات نگاه چاپ پنجم صفحه ٨٨۱ - نگاه کنید به:
|