پیشانی ی کوتاه شرم
خسرو باقرپور
•
فرمانده آمده ست!
ای رهزنِ طریق رفاقت
همخوابه ی سگانِ سکوت!
برخیز وُ با چغانه و نغمه
قلب بهار را بشکن.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٨ ارديبهشت ۱٣۹۰ -
۱٨ می ۲۰۱۱
فرمانده آمده ست!
با پرهیبی از قساوت و قدرت
سربازان! هان!
رزمندگانِ سیرتِ سربی!
ای ناجیان فر وُ بزرگی!
سر بریده ی سرداران مغلوب را
بر نیزه ها بنشانید
و با هلهله در کوی ها
بگردانید!
فرمانده آمده است!
هلا! ای زارعانِ مزرعِ باروت
به یُمنِ با شکوهِ حضورش
از انبانِ خشمتان
بذرِ هراس
وُ کودِ ذهن
بر سینه ی مزارع خشک و سترون
بپاشانید
آن گاه
بارانی تند و بی مهار
از خونِ سینه های باز
و از شورابِ گونه ها
بر آن ببارانید
دیری نمی گذرد،
مرگدانه های سرخ و تلخی
در سیلو های شهر شما
انبار خواهد شد.
فرمانده آمده ست!
ای رهزنِ طریق رفاقت
همخوابه ی سگانِ سکوت!
برخیز وُ با چغانه و نغمه
قلب بهار را بشکن.
فرمانده آمده ست!
با سینه ای به پهنه ی صحرا
بر متن اُخرایی اش
تشت های پُر از چشم
جمجمه های پریشان
قلب های لگد کوب
لب های دریده.
فرمانده آمده است!
آه! ماه خون می چکدش از پهلو
در آغوش خونی ی ابری سپید
می غلطد
نگاه محتضرش
انبوه عروسک های بی صاحب را
ماهتابی کرده ست!
فرمانده آمده ست!
هان!
اینک
خطیبِ صفحه های مه آلود
مُرَکبِ خُطبه های امروزت را
از جام پر خونِ جمجمه ای بردار
و نقش کن حکایت تلخ دروغ را
بر پیشانی کوتاه شرم
آخر! فرمانده آمده ست!
|