ویژگی های بنیادین اندیشه، روش و رفتارِ مکتب خمینی
ایاز آسیم
•
مکتب خمینی با تعریفی که از آن شد، نیازمند بررسی دقیق و تحقیقی همه جانبه است. آنچه در این نوشتار به آن اشاره می شود، نگاهی کلی و گذرا بر عناصر ساختاری آن با توضیحی کوتاه و گذراست. بررسی ویژگی های مکتب خمینی هنگامی کامل میشود که ویژگیهای فکری و رفتاری پرروش یافتگان این مکتب نیز بررسی شود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۷ خرداد ۱٣۹۰ -
۲٨ می ۲۰۱۱
از روزگاری که شخصیتی به نام "روحالله خمینی" در حوزههای سنتی ایران سر برآورد، روش و منشی ویژه ی خود به همراه آورد که در هر سه مرحله کنشگری دانشورانه، کنشگری شورش (انقلابی گری) و کنشگری مدیریت سیاسی، این روش و منش، هم از سوی خود آقای خمینی، هم شاگردانش در حوزه و هم دوستداران و پیروانش در بستر کنش فرهنگی – سیاسی ایران و در درون حکومت برساخته ی او نگاهبانی شد.
خمینی در روزگار کنشگری دانشورانه - در سالهای ۱٣۲۰ تا سال ۱٣۴۰ خورشیدی -که آموزشهای سطوح بالای درسهای حوزه را میگذراند و همزمان، در جایگاه یک استاد، درسهای فقه و اصول و اخلاق میگفت، شخصیت و نگرش ویژهای به مسائل و موضوعات اجتماعی، تاریخی و دینی داشت که چارچوب آن را روشن و آشکار در کتاب کشف الاسرار آورده است.
در روزگار شورش و انقلابی گری با جابجا کردن نگرش از مسائل تاریخی و اختلافات فرقهای و درون حوزه ای به مسائل سیاسی – اجتماعی جامعه ی ایران، اما آن سطح دانش و نگرش او همچنان به همان شکل دوران دانشوری باقی ماند؛ جز آنکه این بار به جای دامن زدن به اختلافات فرقهای و دفاع از تشیع در برابر اهل سنت، به دفاع از روحانیت در برابر روشنفکران و به دفاع از مسلمانی سنتی آخوندی – نه لزوماَ اسلام – در برابر فرهنگ ایرانی، فرهنگ وارداتی غربی، مدرنیته وارداتی و فرهنگ سیاسی سلطنتی پرداخت.
در مرحله سوم که مدیریت سیاسی کشور را برعهده داشت، از آنجا که خود را فقیه و مرجع تقلید هم میپنداشت، در هر دو زمینه ی فقهی و سیاسی به کنش پرداخته است. در زمینه فقهی خواهان اجتهاد بر پایه زمان و مکان بود و هنگامی که قدرت را در دست داشت، چندین نظریه یا فتوا نیز داد که با فتاوای خود او در پیش از به قدرت رسیدن و یا فتاوای فقهای سنتی حوزه متفاوت بود؛ مانند مباح دانستن پخش برخی از موسیقیها از رادیو و تلویزیون و مباح بودن بازی شطرنج و چند مسئله فرعی فقهی دیگر. در زمینه ی سیاسی نیز دیدگاهها و آرای چندی داد که قابل توجه است؛ مانند، ولی نعمت دانستن مردم، در رأس امور دانستن مجلس، تقدم مصلحت نظام بر همه مصالح، حتی مصالح دینی و منافع ملی، پذیرفتن تفکیک قوا، ابداع حکم حکومتی و مسائلی دیگر. این نوشتار در پی بررسی مراحل کنش این شخصیت دینی – سیاسی در بشر تاریخ دینی – سیاسی ایران نیست، بلکه روشن است که از هنگامی که آقای خمینی، پا به مرحله دوم کنشگری نهاده، دیگر تنها نبوده و شاگردان و دوستداران و پیروانی پیدا کرده است که یک گروه یا یک جنبش را بر نهادهاند و در چارچوب آن به پیش رفتهاند. چنین است که در این نوشتار میکوشیم ویژگیهای کلی اندیشه و چگونگی کنش آن در راه رسیدن به آرمانهایش را بررسی کنیم. چه پیرو اندیشه، رفتار، منش و کنش آقای خمینی باشیم چه منتقد یا مخالف آن، این نکته آشکار است که این اندیشه و رفتار و منش و کنش، دست کم در درون کشور ایران و در میان بخش اندکی از مردم ایران تبدیل به یک مکتب فکری و رفتاری شده است. ما که در این کشور زیستهایم و همه مراحل این مکتب را دیدهایم، شایسته است شیوههای اجرایی این مکتب را به درستی ارزیابی کنیم نه تا دانسته شود عناصر تشکیل دهنده ی این مکتب و چارچوب عرضه و اجرای آن چه چیزهایی میباشد؟
دقت شود در اینجا نمیخواهیم درباره این مکتب داوری ارزشی کنیم و آن را بپذیریم یا نپذیریم؛ هرچند نشان دادن عناصر و چارچوب اجرایی آن، ماهیت آن را به خوبی آشکار میکند و چنانچه این عناصر به درستی و بیغرض، شناخته شود، داوری درباره درستی و نادرستی این مکتب را آسان میکند. این بررسی، عناصر و روشهای هر سه مرحله کنش این مکتب را در نظر گرفته است.
۱- سنتگرایی متحجرانه
از آنجا که خاستگاه فکری بنیانگذار این مکتب و پیروانش مدارس و حوزه های سنتی میباشد، و نیز از آنجا که حوزههای سنتی، سرسختانه خواهان پیروی بیچون و چرا از سنتهای گذشته هستند و هر گونه نقد گذشته را نیز نمیپسندند و از سویی دیگر، هویت و موجودیت آنها در چنان سنتی معنی پیدا میکند، این مکتب در عمل به شدت سنت گراست؛ هرچند به صفت آخوندی – که دورویی و چند چهرگی ویژگی ذاتی آن است – به ظاهر خود را پیشرو و روشنکفر می نمایانند. نمونه چنین تعارضی در کنش شخص آقای خمینی نمودار است؛ او از سویی تن به رفرماسیون حکومت و پذیرش جمهوریت میدهد و در شعار و گفتار، مردم را ولی نعمت خود میداند، تفکیک قوا را میپذیرد و در میان قوا، مجلس را در رأس همه امور میداند، ولی در کردار و رفتار، ساختار حکومت را بر پایهولایت فقیه میچیند و رهبری را یک نهاد الهی مادامالعمری تعریف میکند و نظارت مردم بر حاکم را نیز عملاً نفی میکند؛ هرچند به ظاهر برای نظارت بر رهبر، مجلس خبرگان تشکیل می دهد.
این مکتب در برخورد با اندیشههای دیگر – هرچند رقیب حکومتی آن هم نباشد – شیوه ی طرد و تکفیر و تفسیق را برمیگزیند و با به کارگیری ادبیات سیاسی روز، آنان را وابسته به قدرتهای سلطه ی جهانی، جاسوس، عامل بیگانه، مخالف دین، التقاطی و امثال آن میدانند؛ روشی که حاکمیت کلیسایی در قرون وسطی برای سرکوبی هرگونه دگراندیشی غیرکلیسایی در پیش میگرفت و نیز روشی که حکومتهای خودکامه ی تاریخ گذشته و معاصر چون آتیلا، نرون، استالین، سوهارتو، هیتلر، پینوشه، صدام حسین و مانند آنها در پیش میگرفتند.
۲- ادعاهای بزرگ و دست نایافتنی
مکتب خمینی سرشار از ادعاهایی است که دستیابی به آن یا عقلاً و عملاً برایش محال بوده و یا با شرایط و امکانات عصر خود دست یابی آن امکانپذیر نیست. ادعای رهبری جهانی، رفع فتنه در کل جهان، صدور انقلاب به جهان، زمینه سازی ظهور امام زمان، اصلاح جهان از فسادهای اقتصادی و اخلاقی و مانند اینها ادعاهایی است که البته برخی از آنها ریشه در توهمات فکری شیعه ی متأخر دارد که رهبران خود را رهبران جهانی میدانند و بر رسالههای عملیه، خود را رهبر مسلمانان جهان و آیتالله فی العالمین می نامند.
این در حالی است که بخش بسیاری بزرگی از جهان اسلام، هنوز هم – درست یا نادرست – شیعیان را رافضی میدانند و شماری از مسلمانان حتی در مسلمان بودن شیعیان تشکیک میکنند. پرورش یافتگان این مکتب نیز که گاهی مسئولیتی کوچک در قلمرو کشور ایران را برعهده میگیرند، پیوسته ادعاهای جهانی میکنند. شاید نمونه ای از محترمانهترین ادعاهای پیروان این مکتب، ادعای آقای خامنهای – رهبر کنونی ایران – باشد که خود را مرجع تقلید مسلمانان بیرون از ایران دانست و بدین وسیله به طور غیرمستقیم ادعای رهبری کل مسلمانان جهان را کرد.
٣- غوغا سالاری
مقصود از غوغا سالاری، هیاهو برای هیچ یا برای چیزهای کم ارزش است. در این مکتب هر مسئله ی کوچک و بزرگی به اندازهای پردازش میشود که افکار عمومی را اشباع کند و مقصود از آن هم آگاهیبخشی نیست، بلکه فقط تخریب دیگران و سوار شدن بر موج احساسات مردم و توجیه عملکرد خود است. برای کسانی که با افکار روندگان این مکتب آشنایی دارند روشن است که هرگاه اینان درباره چیزی به هیاهو پرداختند، قطعاً یا نفعی از آنها به خطر افتاده، یا آنکه در پی تضییع حقی هستند و چون راه قانونی و فکری و عقلانی مقابله با آن را ندارند، با تمسک به هیاهو و غوغا مقصود خود را دنبال میکنند. نمونه ی این رفتار در برخورد با زنده یاد دکتر شریعتی، گروههای سیاسی اوایل انقلاب، نعمتالله صالحی نجفآبادی، علامه ی برقعی، آیت الله شریعتمداری، آیتالله منتظری، دکتر سروش و روزنامهها و گروههای اصلاح طلب، به خوبی آشکار است. مکتب خمینی تا زمانی که نگارنده به یاد دارد با هیچ اندیشه و گروه و سازمانی با اخلاق، فرهنگ، قانون و استدلال و عقلانیت رو به رو نشده است، بلکه همه جا از حربه غوغا و هیاهو بهره گرفته است. غوغاسالاری سلاح برنده مکتب خمینی بوده و هست. این مکتب در زمانی که به حکومت نرسیده بود، با به کارگیری این سلاح، اندیشمندان را که معمولاً روحیهای لطیف و چالشگریز داشتند، از صحنه بیرون میکردند و در روزگاری که حکومت را در دست گرفتند افزون بر غوغاسالاری، فشار و قهر حکومتی را نیز بر آن افزودند و هر گروه و اندیشه مخالف خود را از حقوق اجتماعی محروم کردند و یا به شکنجه و زندان و تبعید کشاندند. کارگزاران این مکتب، شرارت و بازی با افکار عمومی را برای مقابله با رقبا یا غیرخودیها در دستور کار قرار میدهند و با در اختیار داشتن امکانات عمومی، از قبیل بیتالمال ورسانههای همگانی، برای کوچکترین مسئلهای که به کامشان خوش نیاید با برپایی یک یا چند راهپیمایی طرف مقابل خود را یکطرفه محکوم میکنند و شادمان به کار خود ادامه میدهند.
۴- شورش و عصیان
راهکار یا بهترین راهکار طرح هر مسئلهای، چه در نظر بنیانگذار این مکتب و چه پیروان آن پیوسته، عصیان و شورش بوده است. آنان نه در عرصه داخلی، گفتگو و راهحلهای علمی و حقوقی را برای مسائل و مشکلات موردنظر خود در پیش می گیرند و نه راه حقوقی و دیپلماتیک را در عرصه بینالمللی به روی خود میگشایند. هرچند شورش و عصیان همیشه مذموم نیست و گاهی به راستی باید از آن بهره گرفت که شرایط خاصی میطلبد، ولی در این مکتب، از نخستین و بنیادیترین روشهاست. شورش و عصیان در همه ی مقاطع تاریخی پیدایش این مکتب، به ویژه پس از پیروزی انقلاب سال ۱٣۵۷ در رویارویی با گروههای مختلف سیاسی، واکنش به رفتارهای قدرتهای بزرگ جهانی، زمین گیر کردن نیروهای اصلاح طلب و جریانات پس از آن، ضمیمه ی قوه ی قهریه ی حکومتی شده و راه را بر هرگونه واکنش درست در برابر حقسوزیهای بینالمللی و گفتگوهای سازنده ی داخلی بستهاند.
۵- نظامناپذیری
از آنجا که خاستگاه این مکتب، حوزه های سنتی است و قانون حوزههای سنتی از دیرباز «نظم در بینظمی» بوده، کارگزاران و کنشگران این مکتب نیز هیچ گاه نتوانستهاند اندیشه و رفتار خود را نظاممند کنند. از سویی تمایل بسیار شدیدی به قانونگریزی و پیمودن شیوه ی نظم در بینظمی دارند و از سوی دیگر، پیوسته در پی استفاده ی ابزاری یا سواستفاده از قانون و دین به سود خود هستند. هرجا که خود باید پایبند قانون باشند نظریههای شگفتانگیزی درباره ی متغیر بودن شرایط اجتهاد را بهانه ی بیثباتی خود میکنند و هر جا که بخواهند رقیب را سرکوب کنند، به قانون متوسل میشوند. نمونه این رفتار، سخن آقای خمینی با دکتر ابوالحسن بنی صدر، نخستین رییس جمهور پس از انقلاب اسلامی است که به این مضمون گفته بود: من قبلاً چیزی گفتهام و امروز ممکن است سخن دیگری بگویم. برای این مسئله به عملکرد قوه ی قضاییه ی حکومت اسلامی میتوان استناد کرد که یکی از انتقادهای بنیادی آن از حکومت پهلوی، قوانین مربوط به حقوق مدنی و به ویژه قوانین رسانهای آن بود، اما در سال ۱٣۷۹ که آقای خامنهای همه خشم خود را بر مطبوعات فرو میکوفت و آن را پایگاه دشمن نامید و مستقیماً فرمان توقیف یکسره ی مطبوعات را داد، قوه ی قضاییه که هیچ محملی قانونی برای اجرای آن فرمان نداشت، به قانونی از قوانین مدنی سال ۱٣۱٣ توسل جستند؛ این در حالی بود که همان رهبر، یک سال پیشتر از آن، مانع مجلس شورا از اصلاح قانون مطبوعات شده بود. در مکتب خمینی، روش قانونگذاری با گعدهنشینی طلبگی همانند شده است. کشور ایران در حالت عادی مجلس قانون گذاری دارد، ولی این قانون باید از نگاه یک گروه کدخدامنشانه ی آخوندی به نام شورای نگهبان بگذرد که اگر فرض را بر این بگذاریم که نمایندگان مجلس هیچ گونه توان علمی و حقوقی و قانون گذاری نداشته باشند، اعضای شورای نگهبان که باید قوانین آنها را با شرع و قانون اساسی مطابقت بدهند، نه از نظر تدین، نه دانش و نه مدیریت قانون گذای هیچ گونه برتری بر نمایندگان ندارند، بلکه به مراتب ضعیف تر از آنان میباشند. حتی اگر گفته شود نیمی از شورای نگهبان افراد حقوقدان هستند، باز هم حقایق بیش از سی سال عملکرد انتخاب حقوقدانان شورای نگهبان نشان میدهد که هیچ حقوقدان مستقل و دانشمندی در میان آنان نبوده است و اگر احیاناً حقوقدان متوسطی هم عضو این شورا شده، اولاً از ترس حکومت جرئت اظهارنظر نداشته و یا فرصت اظهارنظر به او داده نشده و ثانیاً خیلی زود او را از شورا بیرون راندهاند. از این مرحله که بگذاریم باز همان مسئولان کلان مملکتی در جایی دیگر گعده کرده اند و پیرو فرهنگ استبدادپذیری و فرهنگ مرید و مرادی و فرهنگ چاپلوسی ایرانی در مجمعی به نام "مجمع تشخیص ملحت" گرد آمده اند و خارج از هر گونه چارچوب حقوقی مستقلاً به عنوان یک قوه ی قانونگذار به قانون گذاری مشغولند. بالاتر از این نیز مرحلهای وجود دارد که دست هیچ شهروندی از قانون گذار و مدیر و حقوقدان گرفته تا یک شهروند عادی به آن دسترسی ندارد و آن إعمال خواسته های ولی فقیه است که به نام حکم حکومتی صادر و اجرا می شود. طبق یک قانون نانوشته، خواستههای شخصی ولی فقیه نیز در حکم قانون تلقی و اجرا میشود و همین امر، فضایی ایجاد می کند که خاصان پیرامون ولی فقیه نیز سلیقهها و خواسته های شخصی خود را با شگردهای گوناگون به نام ولی فقیه بر مدیران کشور دیکته می کنند.
مکتب خمینی با تعریفی که از آن شد، نیازمند بررسی دقیق و تحقیقی همه جانبه است. آنچه در این نوشتار به آن اشاره شد، نگاهی کلی و گذرا بر عناصر ساختاری آن با توضیحی کوتاه و گذرا بود. بررسی ویژگیهای مکتب خمینی هنگامی کامل میشود که ویژگیهای فکری و رفتاری پرروش یافتگان این مکتب نیز بررسی شود که امیدوارم در نوشتاری دیگر آن را نیز بنگارم.
|