اصلاحطلبی، راه برونرفت از واماندهگی سیاسی - محمدرضا فطرس
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱٣ خرداد ۱٣۹۰ -
٣ ژوئن ۲۰۱۱
متفکران و اندیشمندانی که دغدغهی مردم و کشورشان را بهدوش میکشند، هنوز به واقعگرایی دست نیافتهاند و تعابیری را بهکار میبرند که برای خودشان هم ناآشناست. کسانی که بر طبل پرهیز از خشونتگرایی میکوبند و در گفتار و رفتارشان، از خود چهرهای انساندوست و مداراپیشه به نمایش میگذارند، چگونه است که مردم را به خیابانها میکشانند و هموطناناشان را به رودررویی با اسلحه دعوت میکنند؛ مگر سلاح فرمانگرفته از ایدئولوژی را در دست حاکمان نمیبینند و رفتار روانپریش فرماندههان نیروهای ضد مردمی را بهدرستی درنیافتهاند. آیا دعوت به این رودررویی، برخاسته از خشونتگرایی ذاتی مدعوین نیست و آیا با رودرروکردن شهروندان بیدفاع با این مجموعهی یکپارچه خدمتگزاری کورکورانه، غبار خشونتگرایی بر فضای شهر و کشور مستولی نمیشود.
بازگردی گذرا به دوران ریاستجمهوری محمد خاتمی، روشنگریهای بسیاری در پی دارد که هر نکتهاش میتواند راهگشای برنامهریزی و اندیشیدنهای راهبردی سیاستمداران کنونی مخالف حکومت باشد. مهمترین این دستآورد، تاثیر بردار چندسویهی تفکر اصلاحطلبیست در موقعیت کنونی کشور؛ یک سر این بردار در تعریف نوع برخورد با قدرتخواهان، تاثیر بیبدیلی گذاشت بر رشد و آگاهی مردم و سوی دیگرش، زمینهساز ریزش تحصیلکردهگان و متفکران بود از پیکرهی حاکمیت. جمع ریاضیاتی این بردار هم، چند سالی گذشت تا اشتقاق عظیم سیاسی میان مردم و حاکمیت را رقمزد و خواستهها و توقعات مردم را بهطور شفاف متبلور کرد. این موقعیت فراهمشده، همان مواد اولیهی برنامهریزی و چیدمان راهبرد سیاسی کشور برای برخورد با حاکمیت بهشمار میآید؛ به تعبیری دیگر، طی این فرآیند آغازیده از دوران ریاستجمهوری خاتمی، مردم با پرهیز از خشونت، برونرفت از این تنگناهای سیاسی را به اندیشمندان و روشنفکران سپردند تا اگر چنین کسانی اصلن هستند، که هستند، موجودیت خود را اعلامکرده و صحنهگردانی کنند.
ایرانیان، طبیعتی خشونتگرا ندارند و در طول تاریخ، آن را به اثبات رساندهاند؛ شرایط ناگوار سیاسی و اقتصادی حتا، نتوانسته تغییری در این نمود مدنییت آنان بهوجود بیآورد. پس از حادثهی انقلاب، احزاب و گروههای کم تعدادی بودند که تلاش کردند با سرمایهگذاری بر روی احساسات قومی و هیجانات متاثر از سرکوبهای دههی اول انقلاب در میان بازماندهگان این خشونتها، راهبرد مقابلهی به مثل با حکومت ایران را توجیه کنند که ناتوانی در برقراری ارتباط با مردم و تحولات بینالمللی دربیهویتکردن این چنین برخوردها، آنان را به تغییر نگرش واداشت. در دوران شکوفایی کوتاه مدت و بیسابقهی مطبوعات در تاریخ ایران که در سالهای ۱٣۷۶ تا ۱٣۷۹ رخداد، رادیکالیسم ژورنالیستی هم نتوانست مردم را به سوی تندروی سوق دهد و رخداد کوی دانشگاه، که رنگ و بوی خشونت به خود گرفته بود، نتوانست مردم را به رویارویی با خشونت حکومتی وادارکند.
زاویهی نگاهامان را از مردم به سمت حکومت وامیگردانیم، حکومتی که تحت هیچ شرایطی از اصول تعریفشدهی بنیانگذارش دور نمیشود و اگرچه سیکلی تغییرپذیر را مانند انشعاب گروه اصلاحطلب در خود میپرورد، ولی در نهایت به همان آرمانهای اولیه بازگشت میکند. تامین امنیت سیکلهای ناخواستهی تغییر در حکومت، برعهدهی نیروی مسلح سپاه است و پایان سیکل تغییر، نهایتن به این مجموعه ختم میشود. تئوریسنهای قدرتدار این مجموعه، آرمانگرایان بیهوشی هستند که احکام ولایت را تمام و کمال اجرا میکنند و هرگز از اصل ولایت مطلقهی فقیه کوتاه نمیآیند. حذف ولیفقیه، بهمثابه روبهروشدن با این مجموعه و سرآغاز خونبازیست و منافع مردم را به شدت به مخاطره میاندازد. وجود این مجموعهی نظامی، حکومت جمهوریاسلامی را آسیبناپذیر و تلاش برای ثمربخش بودن سیکل تغییریکباره در نظام را بی نتیجه کرده. برای اثبات این موضوع میتوان به آخرین نمونهی این تلاشها، یعنی تشکل دوم خرداد اشاره کرد.
همین اشاره کافیست تا تلاش برای تغییر قانون اساسی را که با هدف حذف اصل ولایت فقیه صورت میگیرد، به نقشآفرینی بیشتر سپاه منتهی کرده و به تبع آن، با ترویج خشونتگرایی همسطح کند. علاوه بر آن، هدف قراردادن رهبر این نظام به عنوان ولی مطلقهی فقیه، خود از دیگر دلایل تشویق به حضور بیشتر سپاه و رواج نظامیگریست. آنچه در نظام سیاسی ایران به خط قرمز تعبیر میشود، بهواقع محدودهی اصل ولایت مطلقهی فقیه و محل حضور سپاه است. این همان پیامی بود که در دوران محمد خاتمی بارها از طرف وی گوشزد شد اما مورد بیتوجهی روزنامهنگاران و شخصیتهای سیاسی هیجانزده و تندرو قرار گرفت. در مقام مقایسه میتوان به درگیری معاونت سیاسی وزارت کشور، مصطفا تاجزاده با شورای نگهبان در دوران ریاستجمهوری خاتمی اشاره کرد که عبور از خط قرمز تلقی نشد، اما حذف عتوان مقام معظم رهبری در روزنامهی خرداد به مدیر مسئولی عبدالله نوری و اشارهی مستقیم وی به رهبری، مکافات عظیمی را برای وی بهبار آورد که قتل برادرش را نیزدر پی داشت.
این درست همان نکتهای بود که محمود احمدینژاد و روحانیون طرفدارش توانستند از آن بهرهی بسیار ببرند و سپاه را در حمایت از خود و مقابله با مردم به صحنه بکشانند و خشونت این مجموعهی نظامی را به نمایش بگذارند. حوادثی که با طبیعت مسالمتجوی مردم سازگار نبود و بلافاصله سکوتی سنگین را بر جامعه حکمفرما کرد. در این نمایش، ناآگاهی موتمدان مردم نیز نقش بهسزایی داشت. کسانی که با وجود سابقهی همکاریهای درازمدت در بطن حکومت، نتوانستند مردم را از این خطرات آگاه کنند و دستآورد این رابطهی ناصحیح با مردم، ضربهای دیگر بر رویکرد سیاسی مردم وارد کرد و آنان را به سوی بیتفاوتی اجتماعی سوق داد. کسانی که در رخداد دوم خرداد و سالهای پس از آن با مسائل از نزدیک برخورد داشتند، این صداقت محمد خاتمی در شفافسازی خطرات رویارویی با درندهگان حکومتی را هرگز از یاد نخواهند برد. خطراتی که وی را برای حفظ امنیت و جان تک تک شهروندان، مجبور به سکوت کرد.
آنچه در آن دوران تاریخی روی داد، تحویل مسئولیت تغییر در چارچوب سیاسی کشور از مردم به نخبهگان بود و در مقابل، افزایش انگیزهی مشارکت و مسئولیتپذیری شهروندی و اجتماعی در میان مردم با ایجاد انگیزه برای حضور در انتخابات مختلف. در دورانی که مردم با سرمشقهای مشخص به وظایفی تعریفشده از جانب حکومت خو کرده بودند، تعابیری همچون نهادهای مدنی، انتخابات، قانونمداری، شایستهسالاری و حزبگری وارد ادبیات جامعه شد. دولت خاتمی، تنها به این اکتفا نکرد و به پیروی از شعار اصلاحات، برای مبارزه با تمامیتخواهی حکومت، تشکل صدهزارنفری شوراها را خلق کرد تا مشاوران بتوانند با حضور در مویرگهای کشور، ارتباطی نزدیک با مردم داشته باشند و خواستههای آنان را به حاکمیت منتقل کنند. این نزدیکی نمایندهگان حکومتی با مردم میتوانست، مردمسالاری را در ارکان حکومت جا بیندازد. و این، همان تغییری بود که هیچکس آن را لولو نمیکرد، ولی با ترفندی حسابشده در جریان بود.
تعابیر مبارزهی مسالمتآمیز و تغییر نرم نیز از پدیدههای همین دوران است. کوتاه مدتی که وزیران و مشاوران سیاسی رییسجمهوری، اهمیت پیشرفتهای اقتصادی را که از سوی محافظهکاران مطرح میشد با آزادیهای سیاسی جابهجا کردند و با تبلیغات رسانهای، آزادی منابع اطلاعرسانی را برتری دادند بر پایین آمدن قیمت گوشت. این دعوت مردم به خودآگاهی، بیسابقه بود در طول تاریخ ایران.
اصلاحطلبی از حس تغییر پدید میآید ولی اصلاحطلب، شرایط تغییرات یکباره را مساعد نمیبیند و سپر مردم میشود برای تحقق خواستههایاشان و مسئولیت تغییر را نه بر دوش مردم، که بر دوش خود و نخبهگان میگذارد. اصلاحطلب، با مردم آشناست و بهخوبی شرایط جامعه را درک میکند، تاریخ سیاسی کشورش را بررسی کرده و نتایج تحقیقاتاش را بر روی کاغذ آورده است. چنین کسی ضعفها و قوتهای کشورش را میشناسد و میتواند، شرایط کشورش را پیشبینی کند. چنین کسی نمیتواند مردم خسته را به خیابانها بکشاند و منتظر پیآمد بنشیند. او به خوبی میداند که دانایان مردماش، با اولین شلیک، خانهنشین میشوند و عامیها متمایل به خشونتگرایی، دست به مقابله به مثل میزنند و اگر حتا بر نیروهای سرکوبگر پیروز شوند، حکومتی عامی را به قدرت میرسانند و دانایان را ترسو دانسته و به آنان اطمینان نکرده و آنان را باز، خانهنشین میکنند. اصلاحطلب میداند که ترویج هیجان میان مردم، افراد عامی را وارد میدان میکند. و در جامعهای که امکانات رشد و تحصیل بسیار نابرابر است، عامیها هم کم تعداد نیستند.
متفکران و اندیشمندان بهخوبی میدانند که در استفاده از مردم و به خیابان کشاندن آنان، شکست خوردهاند و به دلیل آگاهی از شرایط وخیم سیاسی و اجتماعی کشور، از سر دلسوزی و تهیجات احساسمدار، تغییر یکباره را در دستور کارشان قرار میدهند. آنان حتا نمیدانند که سیاست، راه مبارزهی کمدردسر و کم هزینه است و از این علم، تنها شکست و پیروزی آن را آموختهاند. به تعبیر آنان، آزادی هزینه دارد، همانگونه که در بهمن ۱٣۵۷ هزینهبر بود و طی دهها سال اعدام و کشتار خیابانی، همچنین هزینهبر بوده اما هیچکدام آنان راهی برای کاهش هزینهها پیشنهاد نمیکنند. با اصلاحطلبی دشمناند و آن را از ادبیات سیاسیاشان حذفکردهاند، چون محمد خاتمی هم اصلاحطلب است. اینها به بنبست بهوجود آمده اعتراف نمیکنند و حاضر نیستند حتا ذرهای از دادزدن بیهوده دست بردارند. نخبهگان مردم، هیچ برنامهای بر روی کاغذ ندارند و حتا نمیتوانند اتفاقی را پیشبینی کنند. چنین کسانی، مسئولیت را به خود مردم میسپارند و توجهی به درجهی امنیت مردم ندارند.
اصلاحات، با نکات آمده در این نوشته، موضوعی پرهیزناپذیر است. مردم از این توانایی برخوردار نیستند و هر کس که میتواند در این شرایط، این تعبیر را با احتیاط کامل پیش ببرد، میتواند مورد حمایت باشد؛ هر کس که میخواهد باشد. امروز، یک گام برداشتن، میارزد به صد سال مردن و در جا زدن.
|