من نگرانم
پاسخی به سرمقاله ی اخبار روز
مارال سعید
•
اینست آنچه مرا نگران می کند: کشانیدن مردمانی بی نقشه و برنامه، در میدانی مخوف و نابرابر، و وحشت فرجامی که جز رنج و عذاب بسیار و آمدن استبدادی دیگر نخواهد بود. دوستان، هشدارتان باد که رسالتتان بعنوان روزنامه نگار همانا افشاندن تخم دانائیست نه به میدان فراخواندن مردمان، بی نقشه و برنامه
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۹ خرداد ۱٣۹۰ -
۹ ژوئن ۲۰۱۱
در راه پاسخ به سرمقاله ی نشریه « اخبار روز» با سلام و خسته نباشید، یکراست میروم به دبیرخانه. جوانمانده هایی می بینم بی جیره و مواجب، عاشقانه از بام تا شام نشسته و سرگرم انداختن هیمه به شیوه های مدرن در اجاق فسرده ی تغییر.
چنان سرگرمند که حضور بی مقدمه ی مرا وقعی نمی نهند، من هم به آرامی، گوشه ای می نشینم. نگاهشان میکنم و در دل به همت و عشقشان آفرین می گویم.
سر و صدا زیاد است و هر که چیزی می گوید و چیزی می نویسد.
من متحیر مانده ام! آخر آمده بودم که از نگرانیم حرف بزنم ولی انگار ...
یکی می گوید: تیترش را خوب انتخاب کردی « در سکوت یا با فریاد: ... باید برود»
باخود میگویم: انگار اتاق را اشتباه آمده ام، اینها بیشتر مثل اعضای دفتر سیاسی یک حزب حرف میزنند تا هیئت دبیران یک نشریه
رو به من، یکیشان می پرسد: منظورت از این حرف چیه؟
من با خجالت و پت-پت می گویم: ببخشید، باز هم بلند-بلند فکرکردم! انگار اتاق را اشتباه آمده ام!؟
می خندد: نه، اشتباه نیامده ای، اینجا اتاق دیگری نداریم.
می پرسم: پس شما دبیران نشریه ی « اخبار روز» هستید؟
بله ... و صندلی ها چرخی می خورند.
چه کار داشتی؟
هیچی! آمده بودم بگویم: « من نگرانم ».
البته می دانم که خیال می کنید از طایفه ی بی عملانم و دچار توهم توطئه شده ام. ولی بهرحال باید که بگویم:
کسی یا کسانی حال بهر دلیل ناشناس، پشت یک تابلوئی « شورای راه سبز امید» سنگرگرفته اند و هر از چند شلیکی دارند و باز تا باری دیگر گم و گور. نه روی می نمایند تا کس بداند که کیستند و آبش خورشان کدام؟ و نه مردم را پشیزی می شمارند تا پاسخگویشان باشند.
آنوقت، با هر شلیک آن یا آنان، شما نیز به صرافت می افتید تا خون مردم به جوش آورید و با باید و نباید هایتان، خیابان را آوردگاه قول و زنجیر و گلوله و سیاست نمائید!
اول آنکه، نشریات را رسالت دیگر است، و این نه رسم روزنامه نگاری که رسم احزاب است که مردمان را حول شعارهایشان بسیج و تهییج نمایند.
دوم، حال اگر بپذیریم که در کشور بلاگیری چون ایران، نشریات جای احزاب را گرفته اند، جا خواهد داشت تا بپرسم: بر اساس کدام پلاتفرم شما مردم را دعوت به چنین تاکتیکی می نمائید؟
امروز که بر تارک سفید ِ موی خویش در آئینه ی ایام می نگرم، به خود میگویم: نه دیگر مردم نباید چون آن جوان خام ِ عاشق ِ بیست و یکم بهمن سال یکهزار و سیصد و پنجاه و هفت باشند که بدون داشتن « دانائی» و صرفا ً با « ایقان»ی بغایت رقیق و سطحی و سرشار از « صداقت» پای بر زمین میکوفت که «میهن خود را رها می کنیم – ارتش خلقی به پا می کنیم».
آن جوان به ایام و به تلخی دریافت که سیاست ابدا ً در خیابان رقم نمی خورد، اما چون در کشور استبدادزده ی ایران تمامی درها بسته اند، مردمان را چاره جز به آمدن خیابان نیست. و باز نیک دریافته ام که این غلیانهای خیابانی صرفا ً بدرد تخریب می خورند، و برای ساختن باید که نقشه و برنامه داشت.
آن جوان دریافته که، دانائی یعنی مسئولیت، شور یعنی ایقان به این دانائی و صداقت یعنی پذیرش به اجرا گذاردن این دانائی. و حال که می بیند و می شنود عده ای بدون فراهم آوردن آگاهی، مردم را به خیابان فرا میخوانند، بر خود می لرزد.
آری دوستان، من نگرانم! و آمده ام تا نگرانیم را با شما در میان بگذارم.
تمامی ظواهر و شواهد دال بر اینست که برای عبور از جمهوری اسلامی چاره ای جز تخریب سنگ-سنگ بنای این رژیم بغایت استبدادی و قرون وسطائی نمانده و لازمه ی این تخریب نیز به میدان آمدن زنان و مردانیست آگاه به مطالبات خویش که به این دانائی ایقان یافته و صادقانه آماده ی پای نهادن در میدانی چنین نابرابر باشند تا بتوانند بر ویرانه های آن ایرانی آزاد و دمکراتیک را بنا نهند.
شک نکنیم، که در این راه هر کس خود باید تصمیم بگیرد و پذیرش مسئولیت کند، و پای در راه نهد. چرا که کس را یارای بردن بار مسئولیتی چنین گران که مردمان را به چنین داو بخواند، نیست.
بگذریم از رهبران سیاسی نادان ِ بی مسئولیتی که فراوان با ندانمکاریهایشان عاشقان را بی کمترین شرم بکام دیو آدمی خوار فرستادند و یا بدون نقشه ی راه رهایشان کردند.
شناخت تاکنونی بما میگوید: حکومت جمهوری اسلامی مخوفتر از آنیست که همچون بن علی و مبارک با کمی خون و خونریزی میدان را به رقیب وانهد. اینان استادان رژیمهایی چون سوریه و لیبی هستند که تاکنون صدها نفر از مردمان خویش را به خاک و خون کشیده اند و هنوز هم چشم اندازی بر رفتنشان مشهود نیست. وانگهی آن «دانائی» که لازمه ی کار است فراهم نیامده، چرا که گر مهیا میبود لاجرم در نزد احزاب نمودی میداشت (اتحادعملهای دو جانبه و چند جانبه تا جبهه ی متحد).
اینست آنچه مرا نگران می کند: کشانیدن مردمانی بی نقشه و برنامه، در میدانی مخوف و نابرابر، و وحشت فرجامی که جز رنج و عذاب بسیار و آمدن استبدادی دیگر نخواهد بود.
دوستان، هشدارتان باد که رسالتتان بعنوان روزنامه نگار همانا افشاندن تخم دانائیست نه به میدان فراخواندن مردمان، بی نقشه و برنامه.
مارال سعید – هجدهم خرداد یکهزار و سیصد و نود
|