الماسی برای فریبی دیگر؟
ایرج فرزاد
•
پشت پرده حرکات واقعی تر در ماجرا و بالماسکه اسلامی "رضا مدحی" و داستان جانی دالری "الماسی برای فریب"، در نوع خود قابل تامل است. رسانه تحت هدایت محسن رضائی و تلویزیون رژیم اسلامی یک روایت، و کیهان شریعتمداری روایت کاملا متفاوت دیگری از حدیث "گوادلوپ ۲" ارائه دادند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۱ خرداد ۱٣۹۰ -
۱۱ ژوئن ۲۰۱۱
پشت پرده حرکات واقعی تر در ماجرا و بالماسکه اسلامی "رضا مدحی" و داستان جانی دالری "الماسی برای فریب"، در نوع خود قابل تامل است. رسانه تحت هدایت محسن رضائی و تلویزیون رژیم اسلامی یک روایت، و کیهان شریعتمداری روایت کاملا متفاوت دیگری از حدیث "گوادلوپ ۲" ارائه دادند.
داستان از این قرار است که گویا این رضا مدحی، که سابقه "انقلابی" در رژیم اسلامی داشته و از "دست اندرکاران" نهادهای امنیتی بوده است، برای "تجارت الماس" به تایلند سفر میکند. از آنجا با او تماس میگیرند، او را به عربستان سعودی میبرند و ملاقاتی با هیلاری کلینتون را برایش ترتیب میدهند و سپس بقیه ماجرا که به واشنگتن پرواز میکند و پس از دیدارهای جانبی با "بایدن" به منظور شرکت در نشستی در پاریس راهی آنجا میشود. بحث از تشکیل یک شورای براندازی بوده است و ایشان "پریزیدنت" آن شورا و امثال نوریزاده و عبداله مهتدی و حسن شرفی و مهرداد خوانساری و امیرحسین جهانشاهی اعضا کابینه "دولت در تبعید"!
کیهان شریعتمداری تحت عنوان "اعترافات یک ضدانقلاب دستگیر شده" پرده از یک توطئه علیه "نظام الهی" برمیدارد و تلویزیون "سیمای جمهوری اسلامی" و رسانه جناب رضائی از نفوذ دستگاه امنیتی رژیم در صف اپوزیسیون بشکن میزنند.
آنچه در پس این جنجال قرار گرفته است، به مراتب هشدار دهنده تر از ظواهر قضیه است. واقعیت این است که بن بستی که رژیم اسلامی در آن گرفتار آمده است و زنجیرهائی که اسلام سیاسی و رژیم ولایتمدار بر دست و پای اقتصاد کاپیتالیستی ایران زده است، در متن درگیری های حاد در بالاترین سطح حاکمیت اسلامی که به آستانه انفجار و برخورد قهرآمیز نیز نزدیک شده است، بحث "تغییر" رژیم اسلامی در ایران را بیش از بیش فعال کرده است. بورژوازی ایران و طبقه سرمایه دار ایران، تمام ظرفیت های بی فرهنگی و نامتمدنی خود را برای راه آمدن با رژیم اسلامی طی این سی سال از خود به نمایش درآورده اند. از آمادگی برای خدمت به میهن اسلامی در دوره "ریاست جمهور محبوب" خاتمی گرفته تا عضویت فی السبیل اله در "شورای ایرانیان" احمدی نژاد و مشائی و پاره کردن هر پرده قبح همکاری با رژیم جنایتکاران اسلامی در دو "همایش بزرگ" تهران، و تا حرص و آز این لایه سخیف برای پارو کردن پول به "برکت" محکوم کردن کارگر و مزدبگیر آن مملکت به زندگی زیر خط فقر. این لایه چشم به منبع فراوان کار ارزان و خرد کردن کوچکترین حرکت در محدوده حقوق صنفی و سندیکائی کارگران دوخته بود. رودر روئی مداوم کارگران و خانواده آنان با اداره کار اسلامی رژیم و سرمایه داران برای گرفتن "حقوق معوقه" و تعقیب و دستگیری و زندانی کردن کارگران فعال، از جمله "دستاوردهای" انقلاب اسلامی بود که این لایه "مهاجر" سرمایه دار ایرانی غنیمت شمردند و برایشان باران رحمت الهی بود. با اینحال رژیم اسلامی و زعامت بی چون و چرای ولی فقیه بر هر تصمیم "استراتژیک" که سلطه اسلام سیاسی را به مخاطره بیاندازد، و قوانین منبعث از قرآن و نهج البلاغه مانع "شکوفائی" سرمایه و استعدادهای این قشر شده است. سرمایه داری ایران، علیرغم "احترام" امثال احمدی نژاد و خاتمی و رفسنجانی به منشور "کورش کبیر" و "مکتب ایرانی" و دایر شدن بساط نقالی "شاهنامه" در ایران تحت سیطره اسلام سیاسی و مشروعه گری، بدون پس زدن اسلام سیاسی از ارکان های قانونگزاری و حکومتی، و رام و اهلی کردن آن، کمترین شانسی برای خدمت به "میهن اسلامی" ندارد. داستان صف بندی و آرایش دوایر حول و حوش "مقام معظم رهبری" برای تصفیه "جریان انحرافی" دور و بر احمدی نژاد، توهمات ابلهانه این قشر از سرمایه داران گرامی را که بتوانند با فرض تداوم حاکمیت اسلام سیاسی و زیر سایه خونین و چرکین آن، نماینده "سرمایه داری اسلامی" بشوند را پوچ کرده است. اینها دارند نظرشان را به بورژوازی روسیه و به مناظر و "فرصتهای" بازآمده بعد از فروپاشی در اردوگاه شوروی سابق میچرخانند. "براندازی" و روی کار آمدن حکومتی شبیه به روسیه "فدراتیو" و با امکان رها شدن از قید و بندهای دست و پاگیر دولت "اقتدارگرا". زبان گویای این طیف علیرضا نوریزاده است و اعوان وانصار او چون محسن مخملباف و سازگارا و دیگران. تنها دوایر مهجور و غیراجتماعی که کمترین آشنائی را با اقتصاد سیاسی و فلسفه حاکمیت اسلام سیاسی بر جامعه "پرو غرب" ایران ندارند، میتوانند در عقبه این بورژوازی عقب مانده، که خود دیروز در پستوی انتطار دوران "سازندگی" جناب رفسنجانی و "مدینته النبی" خاتمی و دو خردادیون؛ و امروز با التفات توام با تحقیر احمدی نژاد مشغول ناخن جویدن است، هنوز اندر خم کوچه حدیث "متعارف شدن" سرمایه داری ایران بخوانند و کاغذ سیاه کنند.
از سوی دیگر نمایندگان سرمایه داران قوم و عشیره ای "اقوام تحت ستم" ایران هم حضور دارند که آنها هم کم و بیش در دنیای پس از فروپاشی دیوار برلین "به خویش" بازگشته اند و به یاد خود آورده اند که در دوره طفولیت برای شیوخ شمزینان و "بزرگان کرد" چای می آوردند و کفش جفت میکردند! (به حکایت ۵ سال با عبداله مهتدی نگاه کنید). اینها هم نمونه های خود را در میان زعمای "ملل آزاد شده" دارند. لایه حاکم بر حکومتهای "دمکراتیک" برخاسته از فروپاشی اردوگاه شوروی در ازبکستان، اوکراین، آذربایجان و ... و نیز حکومت "خلقهای" آزاد شده "بالکان" پس از بمباران بلگراد در سال ۱۹۹۹، جلو چشم اینهاست و آب از لب و لوچه شان روان ساخته است. در بغل گوش خود و البته زیر سایه حکومت اقلیم "کردستان عراق" که زیر آتش موشک کروز حکومت طایفه ای و "خاتون" هائی چون "هیروخان" همسر جلال طالبانی را به ثروت های افسانه ای رسانده است، دامنه تحریک حرص و آزها و ظاهر شدن به عنوان نماینده "قوم" کرد در ایران پوست و جلدشان را هم لمس کرده است. زیاد عجیب نیست که "چپ" ناسیونالیسم سراسری نیز این روزها درشیون و تعزیه خوانی بخاطر ستمهائی که بر ملتهای تحت ستم کرد و عرب و ترک و بلوچ میرود، آه از نهادشان برآمده است. اینها میدانند و آگاه اند که بورژوازی و سرمایه داری غرب هر آنچه را که از دستش بر می آمد در حق "بازسازی" ملتهای از "زنجیر رسته" انجام دادند. پول و سرمایه ریختند و تکنولوژی سرازیر کردند تا بورژوازی طایفه گرا، عقب مانده و یک روزه ره صدساله طی کرده را در حاکمیت تثبیت کنند. مجالی شد تا در قلب بلوک سابقا رقیب، پایگاه نظامی دایر کنند و برای ناتو از میان اعضا سابق پیمان ورشو، یارگیری کنند. این فلسفه واقعی "الماسی برای فریب" و جوهر "گوادلوپ ۲" است. ممکن است این بار و چند بار دیگر امثال مدحی بسوزند، اما یک ظرفیت ظاهر شدن چهره دگردیسی شده این تیپ آدمک، در قالب عناصری چون یلتسین و پوتین های اسلامی ایرانی از میان سران سپاه و بسیج و دوایر اطلاعات و سربازان "امام زمان" بسیار محتمل تر است. کسانی که ستون جمهوری فدراتیو ایران در مرکز جغرافیای ایران را برپا کنند و در کنار و دوش بدوش آنها کشورها و قلمروهای کوچکتر "غیرفارس" که با تکمیل "شخصت سازی" از کسانی چون مهتدی و شرفی و هجری و یوسف بنی طرف، "نماینده حکومتی اقوام "رها شده سابقا دربند حکومت توتالیتر فارس ها و "شیعه"ها به خیالات دیرین خود دست یابند. زیر هر لجنی، و در باد تعصب قوم و خاک و ایل پرستی یک زعیم و یک رهبر قوم و طایفه سر بی می آورد. کسانی بدون توجه به این زمینه مادی، می نویسند: "در کشور چند ملیتی ما مسأله ملی یکی از حساس ترین مسائلی است که آینده آزادی، دموکراسی و حتی موجودیت کشور به حل آنها بستگی دارد". (از "سند سیاسی" مصوب کنگره ۱۵ جناح هیات اجرائی راه کارگر- سپتامبر ۲۰۱۰- خط تاکید از من). مگر نه اینکه نمایندگان این مساله بسیار "حساس" تر از ایران در کشورهای سابقا عضو اردوگاه شوروی به محض به قدرت رسیدن، میدان یادبود قهرمانان جنگ ضدفاشیستی را تخریب کردند، و به تمام تاریخ پر افتخار انقلاب اکتبر و حماسه های باشکوه شکست فاشیسم تف کردند؟ مگر نه اینکه زعمای به قدرت رسیده ناسیونالیسم کرد در کردستان عراق، پس از رسیدن به قدرت در روز روشن در اربیل و در میدان "سرای سلیمانیه" روزنامه نگار و دانشجو و مردم معترض را ترور میکنند و به گلوله می بندند و به روی کارگران سیمان تاسلوجه آتش گشودند؟ آیا انسان مسئولی در میان اینها پیدا نمیشود که از آنان سوال کند آخر انسانهای تحصیل کرده و مدعی سوسیالیسم، چرا این "حال" ملیت ها و اقلیتهای قومی "رها شده" را سزاوار "آینده" مردم ایران میدانید؟
تشابه تناقضات لاینحل"شبه بلوک" اسلام سیاسی با سرانجام "حل" تناقضات بلوک شوروی سابق، با ترک برداشتن ستونهای فرا مرزی اسلام سیاسی، بویژه در سوریه و فلسطین، و تکرار سناریوهائی مشابه، اگر چه الزاما نه یک به یک، بیش تر از هر زمان دیگری قابل تشخیص است. هر دو لایه سرمایه داران "ملت ستمگر" و "تحت ستم"، و تجسم آدمکی آنها، خود را برای انطباق با زلزله ای که با فروشی بلوک شوروی، دنیا را لرزاند، و با زمین لرزه زیر پای حاکمیت اسلامی، میرود که لااقل منطقه خاورمیانه را تکات بدهد، آماده میکنند.
مساله این است که آیا نویسندگان و مجریان سناریو تغییر رژیم اسلامی ایران، صرفا و منحصرا دولتهای غربی، دوایر رژیم چینج آنها و محدود به دوایر عناصر مرتجع در طیف "اپوزیسیون" و به نام نماینده خودگمارده "ملیت های تحت ستم"اند؟ آیا امکانی برای دخالت نیروهای پیشرو و انقلابی و سوسیالیست و برای نیروهائی که مساله شان احساس مسئولیت در مقابل حفظ شیرازه مدنی جامعه و دفاع از حقوق مدنی شهروندان ایران است، وجود دارد؟ آیا این ظرفیت و اشتها و این نیرو میتواند به اتکاء عزم و اراده و خواست میلیونها مردم ایران در معادلات سیاسی ایران، ابراز وجود کند و سهم غیرقابل حذف داشته باشد؟
آیا پس از خودفریبی های اجتماعی با عروج اپوزیسیون مرتجع جریانات اسلامی در برابر رژیم سلطنت، این بار جامعه و مردم ایران و احزاب و نیروهای فعال در صحنه جدال سیاسی، در مواجهه با هیولای اسلام سیاسی، در لاقیدی و بی تفاوتی نسبت به شیوع سموم جهالت و تعصب قومی و ملی خود را فریب خواهد داد؟ آیا میتوان برگ تاریخ ایران را این بار نه اسلامیون و مشروعه چی ها و نه ناسیونالیستها، که مدافعان متمدن آرمانهای ترقی خواهانه و انسانی ورق بزنند و رقم بزنند؟
این سوال مفتوح است.
iraj.farzad@gmail.com
|