•
اکنون
از هیمه ی استخوانت
در گاهواره ی زمین
خاکستری به جا مانده ست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
٣۰ خرداد ۱٣۹۰ -
۲۰ ژوئن ۲۰۱۱
بایاد پدرم
این فرش مخملین
خیال مهربان توست
که ستاره وار
ذهن بارانی ام را
چراغان می کند
در این تلخسال ابلیس و بیهودگی
آقا بزرگ!
***
اکنون
از هیمه ی استخوانت
در گاهواره ی زمین
خاکستری به جا مانده ست
نه مشتی خاک بی آواز
که جانت
آتشدان کوهستان بود
میان دریا و دماوند
آقابزرگ!
***
شادا یادا
که هنوز وهمیشه
آموزگار پرواز من است
و مرا دریا می آموزد
رویا می آموزد
در این بن بست نا روشن
نا روزن!
و در دیدار با رنج و نارنجک.
تو مهربانی را از کدام خیابان
بغل بغل
به خانه می آوردی
که ایوانمان همیشه آفتابی؛
و کودکی من
غزل غزل
از آوای نی
وگلستانی از فرش بوقلمون
رنگین بود
آقابزرگ!
***
هنوز دیوان خواجه پای بساط سماور
گشوده است،
و خدا در گنجه
چوب الف را روی سوره عنکبوت
رج می زند.
هنوز لبخندت
روی تمام یلداهایم
رنگین کمان شوق
می بافد،
آقا بزرگ!
***
در روزهای آخر اسفند
گامهایم را
با جای پایت در برف
میزان می کنم
نگاه کن
هنوز و هرگز نمی لغزم
همیشه کفشهایم از کفشهایت
بزرگتراست
وجهانم از جهانت
اما.... کوچکنر
آقا بزرگ!
***
رفتی
و رازهای زیبایی
نامکشوف ماند
اما میراثت
غرور و شرم و شعررا
در پشتواره دارم
و مکتوبی که باخطی خوش
بر آن نگاشته بودی:
"آقا بزرگ از کوچکخان
هزار جنگل کوچکتر است"
***
اندوه
با لحظه های ابر
و ساعتهای باران
از چشمهایم می گذرد
اگر خدا دوزخ را نمی آفرید
این آستین ژنده ی اشک آلودرا
کجا می خشکانیدم
آقا بزرگ؟
پنجم جون ۲۰۱۱
|