روشنفکران دینی (۸)
اندیشه های تام گرا
(«امت و امامت»، نگاهی به اندیشه های دکتر شریعتی - ۱)
پرویز دستمالچی
•
اندیشه دکتر شریعتی در این زمینه، یعنی مخالفت و مبارزهی او با انحصارگری حکومت توسط فقها و مجتهدان ولایت فقیهی و حق تفسیر آنان از«حقیقت ازلی و ابدی»، شاید برای حوزههای علمیه انقلابی باشد، ولی هیچ ربطی به نگرشی مدرن به جامعه، به منظور رسیدن به جامعهای باز و ﺁزاد و دمکراتیک، ندارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
٣ تير ۱٣۹۰ -
۲۴ ژوئن ۲۰۱۱
«روشنفکران دینی» با طرح و تشکیل حکومت دینی*واقعا موجود ج.ا.ا. (ولایت فقیه)، در رابطه با تاریخ تکامل ومعرفت شناسی انسان، خردگرایی، انسان خود بنیاد(قائم به ذات)، منشاء قوای حکومت و ساختار آن، تقسیم و کنترل قوا، وسرانجام حقوق بشر، عقبگردی تاریخی کردند.
آنها با «ولایت فقیه»(حکومت نمایندگان خدا)، به پیش ازاندیشه های روسو وانقلاب فرانسه برگشتند، انقلابی که برای اولین بار«جمهوریت»(اراده ملت)را به رسمیت شناخت و آن را مبنا و منشاء قوای حکومت و قانونگذاری قرار داد، وبدین ترتیب دست شاه و شیخ را(که مقدس و برفراز ملت و قانون بودند)از حکومت کوتاه کرد(اندیشه های روسو). سپس، با تمرکز قدرت در«ولی امر»، وانحصاری کردن حقوق فقها و مجتهدان، بر اصل اساسی حکومتهای مدرن، تقسیم و کنترل قوا(منتسکیو)، خط بطلان کشیدند و با جانشینی «احکام و موازین شرع»، به جای حق قانونگذاری توسط نمایندگان منتخب ملت(مجلس یا مجمع نمایندگان ملت)، عملا «شرع مقدس» را، که برفراز ملت و قانون است، به جای خرد نشاندند. آنها تقدم را به «حدود الهی» دادند، تا پس از حرامها و حلالهای خدا، در «منطقته الفراغ»( حوزه مکروه و مباح و مستحب)، با اجازه و نظارت فقها و مجتهدان، در محدوده شرع، بتوان «فکر» واز خرد استفاده کرد. آنها انسان را به دوران پیش از روشنگری بردند تا دیگران برایش بیاندیشند و تصمیم بگیرند، انسان را دوباره به دوران قیمومیت اش بردند، انهم نه درسده های شانزده وهفده وهژده، بل در سده بیست، و پس از تجربیات فراوان در اروپا و آمریکا(بازگشت به دوران پیش از روشنگری). آنها حاکمیت «سلطان» را برچیدند تا حاکمیت «کلیسا»(مسجد) را به جای آن بنشانند، البته با کمک(بیعت) مردم. و سرانجام با کنار نهادن حقوق بشر و جایگزینی آن با(حقوق) شرع، دست آورد عظیم انسان برای رفع تبعیضهای حقوقی به یکباره ازمیان رفت و همراه با «احکام و موازین شرع»، تبعیضات الهی، مقدس و برفراز انسان اعلام شدند. بی عدالتی های حقوقی، همگی، توجیه «الهی- مقدس» شدند، ازتبعیضات میان مسلمان و نامسلمان تا مقام و حقوق زنان، از قتل پیروان سایر ادیان و مذاهب، تا حقوق ویژه(و برتر) فقها و مجتهدان، از بی حقوقی اهل سنت، تا توجیه الهی بریدن اعضای بدن، و تا دخالت در خصوصی ترین امورفرد، و بر آن نام«انقلاب» نهادند، انقلابی اسلامی، یعنی برگشت به دوران حکومت دین سالاران و قیمومیت مومنان، آنهم در پایایان سده بیست و تجربیات فراوان انسان در سازماندهی جامعه و حکومت.
یکی از اندیشمندان این جریان فکری پسگرا، دکتر علی شریعتی است که از او با عنـوان «معلم شهید دکتر
علی شریعتی» یـاد میکنند واو( بیشک)، یکی از بزرگترین«روشنفکران دینی»پیش از انقلاب اسلامی(روشنفکران اسلامی) ایران و یکی از نظریه پردازان اصلی انقلاب و جامعه ی اسلامی است و بسیارند از روشنفکران دینیِ معمم یا مکلا که(هنوز وهمچنان) به اندیشهها و نظـریات او استنـاد میکنند.
شریعتی دارای لیسـانس زبـان و ادبیـات فارسی از دانشگاه مشـهد و درجـه ی دکـترا در قصص اولیــاء، یا پارساشناسی (ولیشناسی- Hogiology)، از دانشگاه سوربن پاریس بود. دکترای او ترجمه و حاشیه نویسی بریک نسخه ی خطی فارسی از سدههای میانه، به نام «فضائـلُ البلـخ» است. شریعتی دانشیـار تاریخ اسـلام در دانشگاه مشهد بود. او در خرداد ماه 1356، براثـر سکته قلبـی، درانگلستان درگذشت.
اندیشه های شریعتی در زمینه حکومت(اسلامی) عمدتا در دونوشته(سخنرانی)«امت وامامت» و «انتظار، مذهب اعتراض» نگارش شده اند. این نوشته ی، بررسـی اندیشـههای علی شریعتی درباره ی نظام حکومت درمقاله(سخنرانی) «امت و امامت»(چاپ شده در بیست و ششمین جلد از مجموعه ی آثارش) با عنوان «علی(ع)» است که در سه بخش انجام خواهد گرفت. این جلد دربرگیرنده ی سخنرانیها و آثار دستنویس ”معلم شهید“در باره امام علی است که از یک مدخل و 9 بخش اصلی و یک بخش ضمیمه... تشکیل شده است. «امت و امامت»... (بخش9) ابتدا در چهار شب متوالی به تاریخ 11، 12 ، 13 و 14 فروردین ماه سال 1348 در حسینیه ی ارشاد سخنرانی میشود و سپس توسط ”معلم شهید“ به نگارش در میآید(1).
شریعتی نوشته خود را چنین شروع میکند: « امت و امامت از کهنترین و مشهورترین اصول اعتقادی اسلام است و بویژه در تشیع، پایه اساسی عقیده ما است.»(2)
از نظراو: « اُمت، جامعهای نیست که افراد در آن احساس راحتی و سعادتی راکد بکنند. بیمسئولیتی، بیقیدی، رهایی و آسایش و مصرف پرستی و رفاهِ پوچ و بیهدف و زیستن خوش بیهدف را ملاک زندگی قرار دهند3... اُمت جامعهای است که در هیچ سرزمینی ساکن نیست ... اُمت، عبارت از جامعهای (است) که افرادش تحت یک رهبری بزرگ و متعالی، مسئولیت پیشرفت و کمال فرد و جامعه را، با خون و اعتقاد و حیات خود حس میکنند و متعهدند که زندگی را نه بودن به شکل راحت، بلکه رفتن به سوی نهایت و به سوی کمال مطلق، دانایی مطلق، خودآگاهی مطلق، کشف و خلق مداوم ارزشهای متعالی، نماندن در هیچ منزلی و شکلی و قالبی4 ... اُمت یک جامعه در حال رفتن و شدن ابدی به سوی تعالی مطلق است5 ... اُمت جامعهای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هممذهب و همراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند ... افراد یک اُمت یک گونه میاندیشند و ایمانی همسان د ارند و در عین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت که پیشتر گفتیم، میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را میگزیند ... حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد6... اُمت یک جامعه متحرکِ مهاجر و دارای ایدهآل است. امامت ... لازمه تفکیک ناپذیر اُمت است... در اسلام، سیاست و دین، دنیا و آخرت، از یکدیگر جدا نیست، امامت ادامه رسالت اجتماعی پیغمبر برای تشکیل اُمت است... رسالتِ امامت، که انجام یافتن اُمت است، یعنی تحقق اجتماعی یک ایدئولوژی انقلابی، (که)در یک نسل تحقق پذیر نیست7... »
شریعتی خواهان یک جامعه ی ایدهآل مطلق، با ارزشهایی مطلق است. این ایدهها و ارزشهای مطلق، بیشک ارزشهای ایدهآل مطلق موجود در متون شیعی است که او از آن تحت عنوان ایدئولوژی انقلابی امامت سخن میگوید. به نظراو، انسانها ناکاملاند، رفاه پرست شدهاند، به دنبال آسایش و سعادت و خوشبختی رفتهاند، بیهدف زندگی میکنند و خوش میگذرانند. یعنی از حالت ایدهآل «اُمت» خارج شدهاند. پس باید آنان را به رهبری یک امام، توسط یک ایدئولوژی، به سرچشمه واقعی زندگی، به «خویشتن خویش»، بازگرداند. از نگاه او، اُمت باید یک نوع بیاندیشد، یک نوع عمل کند وهمگی باید همواره در حال رفتن به حد «اعلاء و کمال» باشند؛ در حال رفتن به سوی اسلام ناب محمدی، حتا به بهای رنج افراد. انتهای تکامل!؟ جامعه اسلامی است که درآن همه«همفکر، هم عقیده، هم مذهب، همراه، در اندیشه مشترک، و تحت یک رهبری اند».
تصورات شریعتی از انسان، جامعه، خوشبختی، کمال وسعادت، رهبری جامعه و... اندیشههایی عقب مانده، تامگرا(توتالیتر)، ضد آزادی ونابود کننده است که(بعضاً و بخشاً) در سایر نظامهای تامگرا(پدیدهای سده بیستم)، چون فاشیسم(ایتالیا)، نازیسم(آلمان) و استالینیسم(روسیه) پیاده شدند و فاجعهها آفریدهاند. اگر نام ایدئولوژی او، اسلام انقلابی یا اسلام ناب محمدی را، با نام ایدئولوژیهای دیگر عوض کنیم، تمام مشخصات و مختصات یکی است: ملتی که باید یک نوع بیاندیشد، ملتی که باید توسط یک رهبر کبیر(حکومت) بسوی کمال سوق داده شود و حرکت او منتج از روند تکامل تاریخ یا «قانونمندی» نژاد برتر، یا داروینیسم اجتماعی است، پرورش انسانهای نوین، دست یازیدن به مدینه ی فاضله، رهبری مقدس و ذوب شدن ملت دررهبر، به عنوان ناجی، ادغام حکومت وایدئولوژی، ازمیان بردن هویت فرد و فردیت، که پایه واساس یک جامعه ی باز و آزاد است. او ریاضت ورنج را ارج می نهد وسعادت و خوشبختی«امت واحد» رابه جای خوشبختی وسعادت فردی می گذارد.
اندیشههای شریعتی درباره جامعه، انسان و حکومت، ترکیب نامیمونی است از باورهای مهدیگرائی جهان سومی، همراه با ژستهای روشنفکرانه مبارزات ضد سرمایهداری و ضد غرب، که تحت عنوان اندیشههای اصیل بومی، از سوی او و دیگر«روشنفکران اسلامی- دینی»، برای رهایی بشریت ارائه شدهاند. اند یشه هایی که ج.ا.، دقیق تر، ولایت فقیه، بر روی آن بنا شد.
شریعتی جامعه واقعاً موجود(امت منحرف از ایدئولوژی)را تهی ازارزش ومنحرف از راه درست می داند و می خواهد آن را توسط یک «امام»، از آنچه هست، به آنچه باید باشد، ببرد. انسان فاسد را(که به رفاه و خوشبختی فردی اش می اندیشد) به راه تکامل و«اکملیت» هدایت کند، با هروسیله ای، حتا به قیمت رنج افراد. اما، راه او برای انجام این مهم کدام است و از چه راهی میخواهد به آن دست یابد؟:
« رهبریِ امت (امامت)، متعهد نیست که همچون رئیس جمهور آمریکا یا مسئول برنامه ی شما و رادیو، مطابق ذوق و پسند وسلیقه ی مشتریها عمل کند و تعهد ندارد که تنها خوشی و شادی و برخوردداریِ در حد اعلاء به افراد جامعه ببخشد. بلکه میخواهد و متعهد است که در مستقیمترین راهها، با بیشترین سرعت و صحیحترین حرکت، جامعه را بسوی کمال رهبری کند، حتی اگر این تکامل، به قیمت رنج افراد باشد... امامت عبارت است از راندن جامعه از آنچه هست، بسوی آنچه باید باشد، به هر قیمت ممکن، اما نه بخواست شخصی امام، بلکه براساس ایدئولوژی ثابتی که امام نیز بیشتر ازهر فرد دیگری تابع آن است ...»8
روشن است، ازآنجایی که ازهیچ ایدئولوژیای فقط یک برداشت وجود ندارد، بل هرکس”خوانِش“ خود را خواهد داشت، پس، چون تعهد امام نه به مردم و آراء آنان، بل به ایدئولوژی است، در نتیجه سرنوشت جامعه ومسیر حرکت بسوی ایدهآلِ مطلق در گرو برداشت«امام»از ایدئولوژی خواهد شد. به عبارت دیگر، خواست و اراده، دانش و بینش، و استعداد رهبر(در تناسب با دادههای اجتماعی) در نهایت تعیین کننده سرنوشت انسانها خواهد بود؛ و از آنجایی که در نیٌت خوب او شک و تردیدی جایز نیست، و از آنجایی که کمال مطلق را فقط او تشخیص میدهد، و از آنجایی که حرکت بسوی تعالی، میتواند به هر قیمتی باشد، پس، هرگونه مسئولیتی از «امام» در رابطه با اعمالش، از وی سلب میگردد. زیرا بر اساس تعبیری که پیشتر آمد: شکستها و ناکامیها، رنجها و محنتها، قربانیها و... همگی محصول راه سخت و دشوار و همچنین عدم آمادگی و فساد اُمت است، زیرا رهبری(امامت)- بنا به تعریف- عاری ازخطا است.
شریعتی برای اثبات نظریه «امامت»اش، به دو شکل حکومت در شرق و در غرب استناد میکند؛ به «سیاست» و«پلیتیک». او«سیاست» را به عنوان شکل برتر و بهتر حکومت می پذیرد: «سیاست، از حکومت مفهومی دیگر دارد. عمل حکومت در اینجا اداره نیست. نگهداری مردم نیست که احساس خوشی و راحتی و آزادیِ مطلق فردی داشته باشند، همچنین سیاست هدفش تحقق تمام حقوق فردی در جامعه نیست، بلکه تکامل و تربیت آنهاست. این است که سیاست بازگوی طرز فکر ما است. یعنی حکومت نه در کار اداره مملکت و جامعه، که در خدمت تربیت و تکامل جامعه و افراد است... سیاستی که براساس رهبری و تربیت جامعه و تغییر دادن طرز تفکر و روح و اخلاق افراد انسانی است... »9
او «پلیتیک» را رد میکند زیرا حکومت (از منظر او) نه منتخب مردم است و نه کارش اداره امور عمومی جامعه، همچنان که در یونان قدیم بوده و اکنون نیز در غرب وجود دارد. چرا که از دید او انسان همواره در طول تاریخ، به دنبال رهبر و پیشوا و قهرمان بوده است و اکنون نیز، انسان به دلیل از خود بیگانگی، «الیناسیون»10 بیش از هر زمان دیگری نیازمند هدایت و رهبری شده است تا به کمال مطلق خویش دست یابد: «انسان همواره از خود پرسیده است: چگونه بیاندیشم؟ چگونه باشم؟ و چگونه نجات یابم؟... یکی از نیازهای روانی انسان برای زندگی، شناختن و ستودن انسانهای بزرگ است. انسان همواره دوستدار امام بوده است و در صدد یافتن و داشتنش. در طول تاریخ هرگز بشری نبوده است که ستایشگر امام، یا امامهایی که داشته- یا در خیالش ساخته- نبوده باشد.»11(گویا شریعتی تمام افراد بشر را شخصا از نزدیک می شناخته است!؟) سخنان او را جمعبندی و به زبان ساده بیان کنم:
1. امت (جامعه ی) ما از خود بیگانه شده است و باید به ارزشهای واقعی خود برگردد. باید به خویشتن خویش بازگشت. این از خودبیگانگی، نتیجه ی نبود امامت و در نتیجه ی مصرفزدگی، رفاه و... است.
2. برای برداشت درست از «حقیقتهای» ابدی و ازلی، ابتدا باید به دید درست و علمی مسلح شد. و دکتر شریعتی خود را مسلح به این متُد و روش علمی میداند.
3. به نظر او، اُمت که همواره در حال حرکت و مهاجرت است، باید از «واقعیت موجود» به «حقیقت موعود» برده شود. او باید به کمال مطلق، به ارزشهای ماورایی برده شود.
4. امت، جمعی است یکدست، در فکر واندیشه، ودر رفتار و کردار.
5. وظیفه هدایت اُمت به کمال مطلوب، با«امام»، پیشوا، یا رهبر است. هدایت به کمال مطلق، باید به هر قیمتی انجام گیرد.
6. شیوه کار رهبر دراداره جامعه، نه به سبک «پلیتیک» یونان(که درادامه خود منتهی به دمکراسیهای غربی شد)، بل «سیاست» کردن است. یعنی وظیفه رهبرنه اداره امور جامعه بر اساس رأی و خواست مردم، که براساس تربیت و تجدید تربیت ایدئولوژیک اُمت و بردن او به سرچشمه ایده مطلق است. امت باید توسط امام به حد کمال رسانده شود؛ با هروسیله ای و با تحمل هررنجی، تا بدین ترتیب «امت واقعی»(که رسالت محمد بود) ساخته و پرداخته شود.
7. برای به انجام رساندن رسالت محمد، که ساختن امت است، وجود یک رهبر یا امام تاریخاً لازم وضروری است. زیراانسانها از نظر روانی اساسا نیازمند یک جهانبینی یا یک ایدئولوژی اندو مهم نه فرد امام، که خود ایدئولوژی است. وامام نه به میل و خواست خود، که براساس ایدئولوژی حرکت میکند.
8. آن ایدئولوژی، اسلام اصیل است. البته اسلام اصیل شیعه دوازده امامی، مکتب اصولی
شریعتی از این به بعد، به توصیف «امام» ، خصوصیاتش، شیوه ی شکل گیری امر امامت و وظایف او میپردازد. در این رابطه، او از قول امام جعفر صادق خطاب به یکی از اصحابش درباره امامت و اهمیت و ارزش اصل بزرگ رهبری در اسلام، چنین مثال میزند:
«انسانی که امام خود را نمیشناسد، بمانند گوسفندی است که شبان خود را گم کرده باشد... این گوسفند آواره است... سردرگم و راه گم کرده، (آنقدر) نومید و بیگانه به دنبال گله ی خود و شبان خود، سرگردان (میگردد) تا بالاخره به کام مرگ میافتد».12(این بیانات دکتر شریعتی را مقایسه کنید با مردمان جوامع دمکراتیک و باز که هرچند «بی امام»اند، اما با تکیه بر عقل خود مرفه ترین جوامع را برای خود ساخته اند وبا کمک تکنولوژی به سایر کرات می روند).
شریعتی پس از تعریف اُمت و امامت و توضیح اینکه چرا جامعه نیازمند «رهبری سالم و انقلابی و متکامل»13 است، میان رهبر اعتقادی (امام) با دیگر رهبران جامعه تمایز قایل میشود. او رهبرانی را که میخواهند «پلیتیک» کنند، یعنی فقط به اداره امورعمومی جامعه بپردازند، رد میکند و خود را پیرو رهبرانی میداند که معتقد به تکامل بخشیدن به فرد و جامعه و ترقی آن باشند. رهبران واقعی و مورد پذیرش او پیشوایانند. پیشوایی یعنی: «اعتقاد افراد انسانی به فردی که شایسته رهبری است و میتواند آنان را از وضع بدی که دارند، به هدفی که آرزو میکنند ببرَد... این فرد عملاً متعهد است که این گروه را به آرزو و پیروزی مورد امیدشان برساند... عملاً قهرمان است که پیشوا است- پیشوای زندگی سیاسی، پیشوای استقلال و پیشوای جامعه است- و مردم درهروضع و گرفتاریای متوسل به او میشوند که شایستهترینِ افراد است.»14
اما امام، یا کسی که باید درهر وضعیت یا گرفتاری ای به اومتوسل شد، چه کسی است وویژهگیهای او کدامند؟: «امام یک انسان مافوق است، نه یک مافوق انسان... ما از جنس امام هستیم، یعنی بشریم، ولی انسان مادون هستیم، انسانِ پَست متوسط هستیم؛ (هرچند) میتوانیم خود را به آن انسان مافوق، در همه ی ابعاد انسانی و اخلاقی، در زندگی فردی و اجتماعی و مواقع رنج و برخوردای، برسانیم... امام به معنی انسان مافوق است نه مافوق انسان (... مافوق انسان بدین معنی که امام از نوع و جنس و آب و گل دیگری است غیراز ما)... امام یک انسان طبیعی است، منتهی یک انسان نمونه، انسان حقیقی، یا تجسم عینی حقیقتِ متعالی انسان... امام انسانی (است) که انسانها همواره در طلب شناختن و نیازمند داشتنش بودهاند، در طول تاریخ زندگی، چون نمییافتند یا نداشتند، در ذهنشان تصور میکردهاند... مظاهری از انسان ایدهآل...»15
روشن است که تمام احکام و تئوریهای شریعتی براساس پیش فرضها و پندارهای او در رابطه با امت، امامت، جامعه اسلامی شیعه، پذیرش نیاز روانی انسان به پیشوا و... بنا شدهاند، و سخن آن است که اگر(بر فرض) تمام فرضیات(اثبات نشده ایشان) را بپذیریم، سرانجام به کجا خواهیم رسید؟ درغیر اینصورت، کافی است نگاهی کوتاه و گذرا به دیگر جوامع(در مقایسه با ج.ا.ا. و نیز سایر جوامع و حکومتهای اسلامی) بیاندازیم تا فوراً متوجه شویم که سخنان ایشان کاملاً بیاعتبار است. یک نگاه گذرا به کشورهای دمکراتیک و موفق جهان نشان می دهد که مجموعه ی آنها نه براساس «سیاست»– به تعبیر او- که براساس «پلیتیک» اداره میشوند و وضع آنها در تمام زمینههای ممکن، از وضع کشورهای اسلامی( که حدود هزارو چهار سد سال تحت هدایت انواع و اقسام امامت و خلافت و رهبری و پیشوایی ”ناب“ بودهاند) بهتر است. کافی است نگاهی به دمکراسیهای پارلمانی لیبرال بیافکنیم تا مشخص شود که رهبران سیاسی این جوامع، فقط مدیران کشورند که وظیفه ی آنها بهتر کردن وضع موجود، یا پیشگیری از بد شدن اوضاع است. مردمان این جوامع هر کدام براساس عقل خود بنیاد (قائم به ذات) خود، راه و هدف زندگیشان را تعیین میکنند؛ زیرا هدف و درک آنان از زندگی، بهترزیستن یا به عبارت دیگر، خودِ زندگی است. آنها نه یک جور میاندیشند و نه یک جور عمل میکنند، همان گونه که تعریف خوشبختی و سعادت نیز برای آنان یکسان و واحد نیست. پس نیازمند «مُدل» یکسان برای همگان نیز نمیباشند. البته، در برخی از این جوامع «امامان» و پیشوایانی پیدا شدند که مدعی هدایت جامعه به مدینه ی فاضله یا آرمانشهر بودند، اما سرانجام، جز جهنمِ و ویرانی و خاک سوخته، ارمغانی برای کشورشان نداشتند.
اخلاق و اتیک با علم سیاست و حکومت، دو امر جدا است. انسان، همان انسان واقعاً موجود است. کردارهای انسانی یا روابط اجتماعی، همچنان که سطح فرهنگ و دانش یا میزان و چگونگی پذیرش اتیک در جامعه، تماماً اموری نسبی هستند، و در تناسب با مرحله رشد جامعه دردورانی معیین ازتاریخ. انسان اکمل، جامعه اکمل همچنان که معنویات اکمل، همگی محصول تخیٌل و جَولانِ بیمقیاسِ اندیشه در دنیای ایده اند، و دنیای واقعی همانی است که هست. باید از بدیهایش کاست و بر خوبیهاش افزود. انسانهای فقط خوب، جامعه فقط خوب، و... فقط یک ذهنیت بری ازعین است. انسان نمونه یا تجسم عینی حقیقت متعالی انسان، از دید یک کمونیست، سوسیالیست، ناسیونالیست، مسیحی، یهودی، بودایی، و حتی از دید فرقههای مختلف یک دین، مانند شعب اغلب بسیار متفاوت اسلام، میتوانند بسیار متفاوت و متضاد تا حدٌ دشمنی باشند. به همین دلیل است که«امامان» هریک از این مکاتب و جنبشها، در حالی که برای یکی «مظهر انسان مافوق» است، برای دیگری میتوانند تجسم عینی جنایت و خشونت باشند. استالین برای پیروانش مظهر«عدالت» و برای دشمنانش مظهر«جنایت» بود؛ همچنان هیتلر، آنها نیز میلیونها نفر را قربانی ایدههای حاصل از توهم «انسان و جامعه ایده آل» خود کردند، یکی خواهان طبقه یکدست بود و دیگری نژادی یکدست. انها نیز(مانند شریعتی) میخواستند جامعه را «به هر قیمت ممکن» به سوی آرمان شهرخود ببرند! جامعه یکدست، اندیشه توحیدی یکسان، رفتار واحد، تصورواحد از خوشبختی و سعادت، آمادگی برای گذشتن از جان و مال، سپردن اختیار هدایت جامعه به دست «امام»(یارهبرمقدس)و...، چنین توهماتی، شاید در یک جمع متعصب «سد» نفره ممکن و شدنی باشد، اما در جوامع میلیونی و مدرن امروز، ناشدنی و غیر ممکن است و هر نوع تلاش دراین زمینه، فقط میتواند تکرار فاجعههایی باشد که بشریت تاکنون تجربه کرده است. به جهان اسلام نگاهی کنید، یا به همین جمهوری اسلامی واقعا موجود، حتی مسلمانان یک فرقه هم در ارزشهای موجودِ حقیقی، در«اسلام ناب»، یک نظر نیستند، چه رسد به جوامعی که در تمام زمینهها و به گونه ی عینی از یکدیگر متفاوتند. انسان یک موجود بیولوژیک است که علاوه بر نیازهای اولیه ی خود برای زنده ماندن، بویژه برای زندگی در جمع، نیازمند اخلاق و اتیک هم هست. اما معیارهای انسان برای اخلاق، ازاین جمع تا آن جمع، و ازاین فرهنگ تا آن فرهنگ، ویک طبقه به طبقه دیگر، از مرد به زن، از باسواد تا بیسواد، و... از یکدیگر متفاوت و گوناگوناند. ارزشها، معیارهای تنظیم امور جمع برای اداره بهتر جامعه اند؛ یعنی باید در خدمت انسان باشند، پس هیچگاه، نمیتوان و نباید، انسان را قربانی «ارزش» کرد، الهی یا زمینی تفاوتی نمی کند.
حال باید دید امامی که سرنوشت تمام بشریت در دستان او است، چگونه باید تعیین شود. به نظر شریعتی، راه تعیین امام نه از راه کودتا، نه از راه غلبه به معنای تهاجم قدرت خارجی، و نه از راه وراثت، بل از راه انقلاب و در پروسه ی انقلاب است که امام خودش را مینمایاند. «انقلاب عمل اکثریت مردم است، برعلیه اقلیتی ضد مردم.»16 در اینجا (یعنی به هنگام انقلاب) مسأله ی تعیین (امام) دو وجهه دارد:
«الف- انتقال قدرت حاکمیت از قبلی به بعدی که به وسیله ی عمل انقلابی و با خشونت و اعمال فشار انجام میشود.
ب- تعیین فرد خاصی که از طرف انقلاب به رهبری انقلاب و یا مسئولیت حکومت پس از انقلاب، برگزیده میشود ...»17
شریعتی، سپس با بیان اینکه مسأله در اینجا بسیار پیچیده میشود، سه چهره را در یک انقلاب از هم مشخص میکند: 1- ایدئولوگ انقلاب 2- قهرمان یا رهبر انقلاب 3- زمامدار حکومت انقلابی یا سیاستمدار. ایدئولوگ انقلاب که راهگشای فکری انقلاب است، نه انتصابی است و نه انتخابی، بل: «مردم به او معتقد میشوند، دعوتش را به منطقی که در اصالت پیام و حقیقت اندیشهاش مییابند، میپذیرند ... اما زمامدار حکومت پس از انقلاب (یا سیاستمدار)- چون هر زمامدار سیاسی- شکل تعیین وی، بستگی به نظام سیاسی خاصی دارد که انقلاب به جا میگذارد... یعنی ممکن است از طرف رهبر انقلاب، کمیته ی انقلاب، یا حزب انقلابی حاکم، نصب شود یا کاندیدا شود و یا از طرف مردم انتخاب شود.»18
اما چهره اصلی نهضت انقلابی که میان دو چهره ایدئولوژیک و سیاستمدار قرار دارد، قهرمان انقلاب است. قهرمان انقلاب (یا امام) شخصیتی است که: «براساس ایدئولوژی انقلابیِ چهره نخستین، انقلاب را در جامعه طراحی میکند ... استراتژی انقلاب و تاکتیک مبارزه، بسیج نیروها... به ارزیابی دقیق نیروها، زمینهها، امکانات، شرایط و جناحها میپردازد. او انقلاب را از بنبستها، مهلکهها، پرتگاهها و خطرها نجات میدهد... و در کانون عمل انقلابی گداخته و ناب میشود... نیروهای مجهول در عمق فطرت انسانیاش استمزاج و تصفیه میشود. صبر او را روئین تن میکند، ایمان او را مقتدر میسازد... در پیوند جهاد و عقیده، زاده و زنده میشود... با نفی خویش، اثبات میشود... با گم کردن خویش، خودرا مییابد... در آتش هویتش، دیگری میشود... اکنون قهرمان انقلاب، رهبر انقلاب، چهره ی نیرومندی است که پس از متفکر و پیش از سیاستمدار طلوع میکند. او است که به کلمات مکتب، با دَم خود جان میبخشد و از اندیشه او است که نیرو و حرکت میدمد. ایدئولوژی صاحب مکتب، در وجود او، گوشت و پوست و خون شده است و ایمان، و عقیده، آگاهی، حقیقت، مسئولیت، ارزش، آرمان و عشق- که در ایدئولوگ انقلاب یک کتاب بود- در او یک ”انسان“ شده است. او کتاب ناطق انقلاب شده است، تجسم انسانی یک فکر، واقعیت عینی یک معنویت ذهنی وهستِ یک باید باشد شده است، او است که حرف را عملی کرده است، مکتب را نهضت ساخته است و انقلاب را از قلم به قدم و از کتابخانه به کوچه و از درون به بیرون و از عقیده به جهاد و از قوه به فعل کشانده است.»19
و «امام» چنین «زاده» میشود، کسی که نه انتصابی، نه انتخابی، نه وراثتی ونه کاندیدایی است. «امامت یک حق ذاتی است که از ماهیت شخص امام ناشی میشود و هیچ ربطی به عامل خارجی ندارد که منصوب یا منتخب بشود یا نشود. فضائل ذاتی امام او را میسازد، چه مردم متوجه آنها بشوند یا نشوند».20 بنابراین در تعیین امام به امامت هیچ یک از ملاکهای تعیین که از جامعههای بشری و در نظامهای سیاسی ملاک است، صادق نیست، زیرا «امامت به تعیین نیست، بلکه آنچه در باره او مطرح است، مساله تشخیص است یعنی، مردم که منشاء قدرت در دمکراسی هستند، رابطه اشان با امام، رابطه ی مردم با امام حکومت نیست، بلکه رابطه اشان با امام، رابطه مردم است با واقعیت؛ آنها تعیین کننده نیستند، تشخیص دهنده هستند... و آیا چنین عنصری که چنین زاده می شود، این چنین می پرورد و این چنین ساخته می شود و این چنین می شود، به انتصاب است؟ یا به انتخاب؟ یا به وراثت؟ و یا به کاندیدا شدن؟»21
بیانات دکتر شریعتی بیش از هر چیز انشایی است نه چندان زیبا و با محتوای صفر. باید گفت با ویژگیها و خصوصیاتی که ایشان برای قهرمان انقلاب یا امام قائل است، از او نه یک «انسان مافوق» که واقعاً یک «مافوق انسان» میسازد. چنین مافوق انسانی را شاید بتوان در افسانهها یافت، ولی در واقعیت، در زندگی واقعی و در میان انسانها، ممکن نیست. همچنین است که درهیچ یک از انقلابهایی که در تاریخ بشر روی دادهاند، چنین رهبرانی با این فضائل و تواناییها و استعدادها، هرگز به ظهور نرسیدهاند. «رفیق استالین»، بدون دستگاه اطلاعات و امنیت و نیروهای سرکوبگرش هیچ بود، همچنانکه هیتلر بدون اس اس و «اشتازی»، و یا امام خمینی بدون حزب اله وسپاه و بسیج و دستگاه اطلاعات و امنیت. با این وجود، اگر انقلابی بوجود آمد که تماماً با تصورات رمانتیک- انقلابی ایشان همخوانی داشت (هرچند که این تصورات به انشایی احساسی بیشتر شباهت دارد تا واقعیات زندگی و دگرگونیهای سیاسی- اجتماعی)، اما ایدئولوژی و مکتب آن با مکتب ایشان یکی نبود، آن «قهرمان» انقلاب، آیا باز همان امام است؟ و اگر به جان آن قهرمان سوء قصد شد، یا او، به هردلیل، فوت کرد، درآنصورت سرنوشت اُمت چه خواهد شد؟ آیا آنان باید دوباره انقلاب کنند تا امام بار دیگر در میان آتش و خون زاده شود، ومردم بتوانند او را تشخیص دهند؟ زیرا تشخیص آن صفات موصوف، از نگاه شریعتی، فقط در آن شرایط ویژه ی انقلابی ممکن خواهد بود، وگرنه تبدیل به انتخاب یا انتصاب، یا وراثت خواهد شد که از نظر ایشان منتفی است. پرسش این است که اگر اُمت اسلامی، حتی در دوران کوتاهی پس ازفوت پیامبر به بیراهه رفت، اگر اُمت شیعه پس از یازده امام جانشین پیامبر باز هم به بیراهه رفت، پس این امکان وجود دارد که پس از ظهور امام (رهبر، پیشوا) در یک دوران انقلابی، باز هم پس از مرگ او یا جانشینانش(برای چندمین بار) از راه اصلی مکتب حق برای «شدن» و رفتن به «تکامل مطلق» منحرف شوندو به بیراهه بروند، درآن صورت چه باید کرد، آیا باید (برای چندمین بار) درانقلابی دیگربازهم امامی دیگری را تشخیص داد؟ و آیا ما برای هدایت بشریت نیازمند انقلابهای پی درپی هستیم که دوامشان بستگی به طول عمر امامش دارد؟ و اگر چنین امری قابل پیشگیری است و میتوان حرکت به سوی «کمال مطلق» و «ارزشهای غایی» را بدون انقطاع- با درایت و دوربینی امام- و با اتخاذ تدابیر لازم انجام داد، آیا پیامبر و یازده امام، که علاوه بر تشخیص مردم، پشتوانه ی الهی نیز داشتهاند، دارای توان لازم برای انجام آن نبودهاند؟ اگر ایدئولوژی انقلاب همان مکتب دکتر شریعتی، یعنی اسلام شیعه ی مکتب اصولی است، بر سر حقوق سایر مسلمانان چه خواهد آمد، چرا اهل سنت باید زیر رهبری امامت شیعه قرار گیرند و اصولاً مفسر مکتب کیست؟ اگر مردم در پروسه ی انقلاب، نه یک قهرمان ، بل چند قهرمان با دیدگاههای متفاوت را تشخیص دادند، حق با کدام آنها خواهد بود؟
هرچند دکترشریعتی در فرانسه زیست و درس خواند، اما متاسفانه باید گفت که تصورات و پندارهای ایشان مربوط به دورانی است که نه جامعه ی مدرن شکل گرفته بود و نه حکومتهای مدرن، نه از فرد و فردیت خبری بود ونه از حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی. تصورات ایشان از امت و امامت، نه مربوط به شهروندان آزاد، که مربوط به قومی است که باید یکسان بیاندیشد و رفتار کند. دنیای مدرن، با چنین تصوراتی از بنیاد بیگانه است. آنچه در قرن بیستم، با همین تصورات تودهوار از جامعه، با ایدئولوژی واحد و رهبر واحد (انسان مافوق) اتفاق افتاد، تجربیات و خاطرات دردناکی است که از فاشیسم و نازیسم و استالینیسم، به جای مانده است. تفاوت نظرات ایشان با این اندیشهها، فقط در محتوای مکتب (اسلام ناب محمدی) است. شریعتی در«برگشتن به خویشتن خویش» و در آن بومیگرایی رایج سالهای پیش از انقلاب(همانند بسیاری دیگر از «روشنفکران» اسلامی) با برگشت به عقب، پرچمدارواپسگرایی میگردد که تحت عنوان مبارزه با غرب و بازگشت به فرهنگ اصیل بومی، هر آنچه را که دستآورد بشریت (ونه تنها غرب) در سازماندهی بهتر جامعه بود، یکجا بیروون میریزد. دمکراسی، حقوق بشر، لیبرالیسم سیاسی، انتخابات و پارلمانتاریسم، تقسیم و کنترل قوای حکومت، آزادیهای فردی و اجتماعی، کثرتگرایی، خردگرایی، عقل خود بنیاد، منتج بودن قوای حکومت از اراده ملت، و...
اینکه اندیشههای فلسفی، فلسفه ی حکومت، خردگرایی، انسان خودبنیاد و... به هر دلیل در ایران پا نگرفت، بدین معنی نیست که چون ما آنها را نداشتهایم و درفرهنگ ما، بدینگونه که در غرب بیان شده است، پس بداند. البته «روشنفکران» اسلامی- دینی ما، تاریخگرایی و لزوم انقلاب برای حرکت به پیش تا رسیدن به جامعه ی ایدهآل را، به راحتی از روی دست امثال هگل و مارکس نگاه میکنند و آن را با باورهای مهدیگرایی و امامت و امت، ناشیانه پیوند می زنند و سپس نسخه ی حکومت تامگرا به سبک شرقی میپیچند و نام آن را میگذارند: راه خود ما. مشکلات بشریت در حقیقت، کوشش برای یافتن راههای همزیستی مسالمتآمیز به منظور پیشگیری از جنگ و فقر، بیماری و گرسنگی، دیکتاتوری و استبداد، و نیز جلوگیری از سقوط اخلاقی وفرهنگی در جامعه است. دکتر شریعتی همه اینها را تماماً رد و نفی میکند و خواهان ”شناختن“ و ”شدن“ انسان و حرکت او به سوی ارزشها و کمال مطلقی میشود که اصولاً معلوم نیست که چه هستند. اگر آن اصول همان ارزشهای مندرج در کتاب مقدس است، که بنا بر شهادت واقعی حکومتهای دینی واقعاً موجود، مملو است از بیعدالتی، ظلم و ستم، سنکسارو شلاق و...، هم در ساختار حکومت، وهم در قوانین اساسی و مدنی !
آیتالله خمینی که از درون انقلاب بیرون آمد و توسط مردم هم امامتش تشخیص داده شد(آنهم با ایــدئولوژی و مکتبــی انقــلابی که در اصولً براساس اندیشههای دکتر شریعتی بود)آیا او همان «قهرمان» موعود دکتر شریعتی است؟ یا فرضاً ملا عمر پشتو که می خواست همه را همفکر و هم عقیده و هم مسلک کند، یا محمد بشیر سودانی و یا بن لادن وهابیِ یمنی- سعودی؟ اینها تماماً دارای ویژهگیهای توصیف شده توسط شریعتی هستند: عملگرا، توسط مردم تشخیص داده شدهاند، دارای مکتبی الهی- ایدئولوژیک هستند و میخواهند اُمت را به سوی ارزشهای ایدهآل وکمال مطلق سوق دهند. اینان همگی ضد غرب و ضد دمکراسیاند، همچنان که ضد اصالت انسان و ضد حقوق بشر و ضد صنعت و دشمن فرهنگ جوامع صنعتی و دشمن شادی انسانهای آزاد و فارغ از ترسِ در حمایت قانوناند.
حکومت لیبرال، یعنی نظام سیاسیای که در آن ایدئولوژی یا هرگونه معیار ارزشی، مانند ارزشهای دینی- مذهبی یا غیر دینی- مذهبی، زمینی یا آسمانی، از ساختار حکومت جدا است، یکی از بزرگترین دستآوردهای بشریت برای ساختار حکومت و نظام اداره کننده امور عمومی جامعه است؛ زیرا اگر حکومت ارزشی یا ایدئولوژیک باشد (کدام ارزش یا ایدئولوژی و یا مذهب فرقی ندارد)، کاراجباراً به تامگرایی خواهد کشید. شوروی، اروپای شرقی سابق، فاشیسم، استالینیسم، مائوئیسم، خمینیسم، طالبان و... اینها همه تماماً نمونههای به ظاهر متفاوت، ولی در اصل یکسانِ ادغام مکتب در حکومت، درسده بیستم هستند. دکتر شریعتی بدون توجه به این تجربههای دردناک بشری و پیامدهای ویرانگر آن، میگوید: «اساساً این نظریه که پیغمبر دو جنبه را در خود جمع داشت، یکی جنبه ی نبوت و دیگری جنبه ی امارت یا حکومت، تعبیری بیشتر مسیحی است تا اسلامی. این دوگانگی میان معنویت و مادیت، اخلاق و اقتصاد، رسالت و سیاست، دنیا و آخرت، طبیعت و ماوراءِ طبیعت... در بینش اسلامی وجود ندارد و این از خصائص اسلام است22... امام در کنار قدرت اجرایی نیست، همپیمان و همپیوند با دولت نیست، نوعی همسازی با سیاست حاکم ندارد، او خود، مسئولیت مستقیم سیاسی جامعه را دارا است و رهبری مستقیم اقتصاد، ارتش، فرهنگ، سیاست خارجی و اداره امور داخلی جامعه با اوست... امام، هم رئیس دولت است(سیاستمدار) و هم رئیس حکومت و رهبر جامعه (رکن اجتماع) و هم پیشوایی فکر و رهنمونی هدایت با اوست... امامت دنباله ی نبوت است و تکمیل مسئولیت تاریخی این نهضت است. و در نتیجه، (میبایستی) امام را با پیغمبر اسلام و امامت را با رسالت اسلام تشبیه کنیم و نه با مقامهای مشابهاش در نظامهای غیر اسلامی»23... آنچه در تعیین امام مطرح است، تعیین امام به امامت نیست، این کلمه در اینجا بیمعنی است، مثل تعیین نابغه به نبوغ است! مسأله ی تعیین و نصب و انتخاب در رابطه با امامت، با شخص امام نیست، در رابطه ی امام است با مردم: شناخت معنی و ارزش و نقش امام، تشخیص مصداق امام، یافتن شخص امام، و نیز سپردن زمام جامعه و رهبری عملی و مسئولیت اجتماعی امت به امام و به عبارت دیگر، اقتدا به او و تعقیب راه او و دیدن به نور آگاهیِ او و شدن بر الگوی او و انگاره او ... یعنی ولایت.»24
آنچه شریعتی می گوید همان «ولایت فقیه»، یا ج.ا. واقعا موجود است که با قانون اساسی اش حاکمیت «امام» بر امت، برای تحقق ایدئولوژی(اسلام،) واقعیتی حقیقی- حقوقی یافته است
در اینجا بی مناسبت نیست تا میان اندیشههای ولایت فقیهیان، یعنی اندیشهای تام و بنیادگرایان پیرو حکومت اسلامی، با اندیشههای دکتر شریعتی، در رابطه با مردم، جامعه و حکومت، ، مقایسهای انجام گیرد، تا نکات مشترک و تفاوتشان روشن گردد. مناسبترین فرد، شخص آیتالله خمینی، پایهگذار و نظریه پرداز حکومت اسلامی است. از نظر آیتالله خمینی «ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس... همان ولایتی که رسول اکرم و امام در تشکیل حکومت و اجرا و تصدی اداره هست، برای فقیه هم هست ... بنابراین ، نظریه ی شیعه در مورد طرز حکومت و این که چه کسانی باید عهدهدار آن شوند در دوره رحلت پیغمبراکرم(ص) تا زمان غیبت، واضح است. به موجب آن امام باید فاضل و علم به احکام و قوانین و اجرای ﺁن عادل باشد ... دین شناسان یعنی فقها باید متصدی ﺁن(حکومت) باشند. ایشان هستند که بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامهریزی کشور مراقبت دارند... حکومت اسلامی... مشروط (است)... از این جهت که اداره کنندگان در اجراء و اداره مقید به یک مجموعه مشروط هستند که در قرﺁن کریم و سُنت رسول اکرم معین گشته است. مجموعه ی مشروط ، همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود... علماءِ اسلام از طرف امام (ع) به مقام حکومت و قضاوت منصوبند و منصب برای همیشه برای ﺁنها محفوظ میباشد... همین ولایتی که برای رسول اکرم (ص) و امام در تشکیل حکومت و اجرا و تصدیِ اداره هست، برای فقیه هم هست... ایشان هستند که بر تمام امور اجرایی، اداری و برنامه ریزی کشور مراقبت دارند...»25
در اینجا، اگر جای فقها و مجتهدان با انقلابیان مسلمان، و امام و فقیه یا مجتهد، با امام قهرمانِ انقلاب عوض شوند، گوهر واساس تمام اندیشهها یکی است. هر دو خواهان یک نظام تامگرا با ایدئولوژی اسلامی(شیعه) هستند. یکی (شریعتی) ضرورت ﺁن را در جبر تاریخ و حرکت بازمانده ﺁن (ایستایی)، پس از غیبت امام دوازدهم، میبیند و دیگری (خمینی) لزوم هدایت و اُمت، پس از غیبت امام دوازدهم، به عنوان وظیفه ی اساسی علمای دین در رابطه با ادامه ی رسالت پیامبروادامه ی کار امامان. شریعتی انحصار «رهایی بشریت» و بردن ﺁن از ﺁنچه هست، به ﺁنچه باید باشد را از دست علماءِ دین خارج میکند و ﺁن را میان جوانان انقلابی مسلمان، تقسیم میکند تا ﺁنان نیز بتوانند در پروسه ی یک انقلاب، یک عقیده و عمل، شانس خود را برای رسیدن به مقام «اُمامت» بیازمایند. اما خمینی از همان ابتدا امر هدایت و شخص هدایت کننده و مقام و جایگاه علماءِ اسلامی را مشخص کرده است؛ امامت با فقها و مجتهدان است و نه با هر کسی که از درون انقلاب «قهرمان» بیرون بیاید.
اندیشه دکتر شریعتی در این زمینه، یعنی مخالفت و مبارزه ی او با انحصارگری حکومت توسط فقها و مجتهدان ولایت فقیهی و حق تفسیر آنان از«حقیقت ازلی و ابدی»، شاید برای حوزههای علمیه انقلابی باشد، ولی هیچ ربطی به نگرشی مدرن به جامعه، به منظور رسیدن به جامعهای باز و ﺁزاد و دمکراتیک، ندارد. نه ﺁیتالله خمینی اصالت انسان و خود بنیاد (قائم به ذات) بودن او را میپذیرد و نه شریعتی. هیچکدام از این دو، و در هیچ جای نظریاتشان، هیچ دلیلی ارائه نمیدهند که اصولاً چرا مردمان باید مجبور باشند که بنابر تصورات این ﺁقایان از زندگی، زندگانی خویش را(خوب یا بد) تنظیم کنند؟ در حالی که عقوبت پیروی نکردن از ﺁن، در همه ی این نظریات حاضر و محسوس است.
شریعتی البته میتواند خودش به «خویشتناش» باز گردد و سعادتمند شود، اما چرا باید عدهای برای «سعادتمند» شدن، به راه او هدایت شوند؟ چرا آنــها فکر میکنند و از کجـــا میدانند و پیشگویی میکنند که اندیشههایشان شفابخش و نجات دهنده ی بشریت است؟ از کجا میدانند که اگر امام (در هر سه تصورِ ﺁن: امامِ قهرمانِ محصول انقلاب، امام یا فقیه و مجتهدِ جانشین امام زمان، و حتی خود امام وارث رسالت) بیاید، مردم خوشبخت و رستگار خواهند شد؟ از دکتر شریعتی باید پرسید اگر قرار باشد قهرمانی بیاید که مردم را به راه راست و به سوی ﺁنچه «باید باشند و نیستند» هدایت کند، و این قهرمان باید اسلامی باشد (بنا بر مکتب و ایدئولوژی ایشان، چون نمیتوان تصور کرد که او «رفیق استالین» یا لنین و یا فیدل کاسترو را در این مقام بپذیرد!)، چرا فقها و مجتهدان نباشند؟ اینان که متخصصان و کارشناسان همان ارزشهایی هستند که همگان باید به سوی ﺁن روند؟ همچنان که ﺁنها هم همگی، بر روی صفاتی چون عادلترین، شجاعترین، پاکترین، ﺁگاهترین و ... پای میفشارند.
درانقلاب اسلامی ایران، ترکیبی از هر دو دیده شد. یعنی، مردم در یک پروسه ی انقلابی ﺁیتﺁلله خمینی را به امامت تعیین کردند. به عبارت دیگر، امام خمینی در همان پروسهای به مقام امامت و هدایت جامعه تعیین شد که شریعتی میخواست، با همان ایدئولوژی، با همان مشروعیت و مقبولیت، برای همان ارزشهای معنوی بالا و... نتیجه؟ تامگرایی، فساد و سقوط ارزشهای اخلاقی، زندان و شکنجه، قصاص و سنگسار، بیعدالتی محض سیاسی و اقتصادی و... شاید اگر دکتر شریعتی زنده بود، میگفت: این همان بهایی است که باید پرداخت تا به ﺁرمانشهر رسید. توجه داشته باشید که ایشان معتقد است به «هر قیمتی» باید جامعه را بدان سوی، به سوی آن جامعه ی ﺁرمانی، برد! جوامع مُدرن را، هیچ ناجی یا «شفابخشی» نساخته است، بل این جوامع توسط اندیشه و تلاش میلیونها انسان، در یک روند زندگی عادی، و از راه ساختن گام به گام و با برگرفتن درس از اشتباهات و برطرف کردن مشکلات ساخته شدهاند. با کمک عقل و علم و با ﺁموختن از خطاها؛ با گسترش ﺁموزش و پرورش، با ﺁزاد گزاردن انسان در انتخاب، با جدایی دین و مذهب و هر نوع ایدئولوژی از حکومت، یا به عبارت دیگر: با لیبرال کردن حکومت. پس از ﺁن، مردمان این جوامع توانستند با به خدمت گرفتن صنعت و ماشین، با تغییر دادن ارزشهای کهنهای که در گذار روزگار، به ضد ارزش، و در نتیجه به سد و مانعی در راه بهروزی انسان تبدیل شده بودند، و بالاخره با انتقال حق قانونگذاری از ماوراءِ طبیعت(کلیسا) و مافوق ملت(سلطنت)، به انسان زمینی، جوامع پیشرفته و ثروتمند،دمکراتیک ونسبتا عادلانه کنونی خود را بوجودﺁورند.
جامعه را نه «مافوق انسان» میسازد و نه «انسان مافوق»، نه قهرمان میسازد و نه هیچ نیروی دیگری برﺁمده از فراز انسان، بل همین انسان «معمولی» میسازد، با اتکا به خودش، به عقلش، به دانش و تجربهاش. انسانی که ارزشهایش را همواره خودش ساخته و تعریف کرده است، همچنان که در ﺁینده نیز، ارزشهای نوینتری خواهد ساخت و ارمغان جامعه خواهد کرد؛ ﺁری همین انسان «معمولی» و نه کسی دیگر به ولایت یا کفالت از او! انسان را نباید زندانی و اسیر«مخلوقش» کرد. درست است که دکتر شریعتی امام را از مافوق انسان، از اراده ماوراءِ طبیعی، به زمین میﺁورد و از این راه با حوزه درگیر میشود، اما او از امام و رهبر و پیشوا، «انسان مافوق» میسازد. انسان مافوقی که از جنس ما، یعنی از جنس انسان است، اما انسانی است که از درون انقلاب (اسلامی) ساخته و پرداخته میشود. او تجسم مکتب انقلابی اسلام و تجسم تمام ﺁرزوهای بشری است- یعنی همه ﺁنچه که باید میشده ولی تاکنون نشده است. این او است که اُمت را – یعنی جمع انسانهای همفکر، همشکل، همکردار و همگفتار را- به ﺁرمانشهری که سیمایش، هزار و چهارصد سال پیش ترسیم شده است، هدایت خواهد کرد.
اگر «حوزه» اُمت را تا ظهور امام، برای گستردن جامعه عدل الهی، دعوت به صبر و انتظار می کرد (یا حداقل بخشی عمده آن چنین می کرد)، شریعتی به ظهور مادیت می بخشد. در اولی، اُمت از انتظار «رنج» می بُرد، در دوّمی رنج و درد رسیدن به جامعه آرمانی را، با یک نظام تمامگرای دینی، باید به جان بخرد و بهای واقعی آن را بپردازد. بهاء برای چیزی که هیچ معلوم نیست همان «بهشت موعود» باشد؛ یا در حکومتهای واقعا موجود اسلامی عکس آن، «جهنم»، بوده است.
منابع:
*- دکترابراهیم یزدی، از رهبران نهضت آزادی ایران(ملی- مذهبی ها)، درباره نقش "روشنفکران دینی" در تشکیل حکومت دینی ، در کتاب اخیرش(روشنفکری دینی و چالش های جدید، انتشارات کویر، 1386)، از جمله چنین می نویسد: " انقلاب اسلامی ایران در عین حال که یک پیروزی برای حرکت اسلامی بود، در درون خود یک سلسله مسائلی را بوجود آورد. عمده ترین مسئله همکاری دو جریان اسلامی سنت گرایان با روشنفکران دینی است که این همکاری سبب پیروزی گردید. بدون همکاری این دو جریان، پیروزی حرکت انقلاب اسلامی امکان پذیر نبود... جریان اسلامی روشنفکری با توده های مردم تماس نداشت اما قدرت مهندسی انقلاب را داشت(ص45)... در پیروزی انقلاب اسلامی ،...همکاری و هماهنگی دو جریان اصلی، یعنی روشنفکری دینی با روحانیان نقش کلیدی و اصلی را داشت(ص82)... در انقلاب اسلامی ایران، دو جریان ریشه دار دینی نقش موثر و تعیین کننده داشتند. این دو جریان عبارتند از روشنفکران دینی و سنتگرایان یا روحانیان مبارز(ص 132)..."
1- دکتر علی شریعتی: علی(ع) ، مجموعه ی آثار 26، از معلم شهید دکتر علی شریعتی، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم بهار 1362، چاپ پژمان، یادداشت ناشر : صص ب ، د، ﻫ
2- همانجا، ص 463
3- همانجا، ص 504
4- همانجا، ص 505
5- همانجا، ص 506
6- همانجا، ص 520
7- همانجا، ص 630
8- همانجا، صص 521-520
9- همانجا، ص 522
10- همانجا، صص 528 - 525
11- همانجا، صص 531 – 527
12- همانجا، ص 529
13- همانجا، ص 521
14- همانجا، صص 523- 524
15- همانجا، صص 563/ 562/ 552/ 549/ 548
16- همانجا، ص 571
17- همانجا، ص 571
18- همانجا، صص 572- 571
19- همانجا، ص 575- 573
20- همانجا، ص 577
21- همانجا، ص 578
22- همانجا، ص 584
23- همانجا، ص 592
24- همانجا، ص 597
25- ﺁیتﺁلله خمینی: نامهای از امام موسوی، کاشف الغطاء، ولایت فقیه، 3/7/1356، شماره ی ثبت 1052، صفحات: 110، 109، 93 ، 66 ، 64 ، 63 ، 62 ، 61 ، 55- 52
Dastmalchip@gmail.comتماس با نویسنده:
|