روزنامه های ایران چه می نویسند؟
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۶ تير ۱٣۹۰ -
۲۷ ژوئن ۲۰۱۱
«ترکیه و ابهام در نقش آفرینی منطقه ای آن» یادداشت روز کیهان به قلم سعدالله زارعی است که در آن می خوانید:
رفتار ترکیه و بخصوص دولت آن در ارتباط با تحولات منطقه عربی- اسلامی سوالات و گمانه زنی های زیادی را در میان تحلیلگران مسایل منطقه ای به وجود آورد. بعضی با استناد به هم خوانی مواضع دولت های اوباما و اردوغان در این تحولات، معتقدند دولت اردوغان در پازل و برنامه ای آمریکایی گرفتار شده است بعضی با استناد به مواضع ضد سوری ترکیه- که طی چند روز اخیر کمی فرو نشسته است- معتقدند ترکیه درصدد جلب نظر موافق آمریکا، اروپا و عربستان برای نقش آفرینی در جایگاه «رهبری تحولات منطقه» است.
بعضی با اشاره به اظهارات ملاطفت آمیز اخیر مقامات ارشد رژیم صهیونیستی نسبت به دولت ترکیه معتقدند دولت آنکارا آرام- آرام به سمت غرب کشیده شده و اردوغان درصدد است، آنچه را که غرب تاکنون از دولت او دریغ می کرده- ورود به اتحادیه اروپا- به او بدهد.
بعضی هم گفته اند عملکرد اخیر ترکیه و هماهنگی رفتار آن با غرب را باید در حد «تاکتیک» مورد توجه قرار داد نه بعنوان یک استراتژی. در این بین ملت های مسلمان مایلند حرکت دولت ترکیه را از این منظر آخر نگاه کنند.
برای تشریح رفتار ترکیه و استنتاج هایی که از آن پدید آمده است، نکاتی وجود دارد:
۱- با آغاز تحولات در جهان عرب، مقامات آنکارا از منظری «ثبات گرا» ابتدا حمایت خود را از رژیم های دیکتاتوری اعلام کردند، پس از مدتی از منظری «اصلاح طلبانه» از مقامات این کشورها خواستند با مخالفان خود مدارا کنند. پس از چندی ترکیه بطور صریح تر از انقلابات اسلامی- عربی حمایت کرد.
بعنوان مثال وقتی مصوبه شورای امنیت سازمان ملل درباره لیبی، احتمال حمله به این کشور اسلامی را جدی کرد، اردوغان این اقدام را با شدت محکوم کرد ولی چند روزبعد در قالب ناتو ۱٨ جنگنده خود را به لیبی گسیل کرد! در همین ایام مقامات ترکیه سفرهایی را به بعضی از کشورهای منطقه به قصد آشتی دادن نظام های در حال سقوط عربی با مخالفانشان داشتند.
در عین حال رویه ترکیه درباره سوریه به حمایت از مخالفان دولت بشار اسد نزدیکتر بود. دولت ترکیه اردوگاههایی را در شهرهای همجوار با مرز سوریه نظیر آنتالیا دایر کرد و از مخالفان بشار اسد خواست به این اردوگاه ها وارد شوند و چند روز پیش نیز ترکیه در لحنی غیردوستانه و غیرعادی و حتی آمرانه از بشار اسد خواست که فرمانده نیروهای نظامی سوریه را از مقام و شغل خود برکنار نماید!
رفتار ترکیه در جریان مذاکرات دو طرف فلسطینی در قاهره نیز بر مبنای فشار بر حماس برای پذیرش اسرائیل در سرزمین های اشغالی ۱۹۴٨ استوار بود، اقدامات خاص و ویژه احمد داود اوغلو وزیر خارجه ترکیه که مسئول پرونده رابطه تل آویو و قاهره نیز می باشد، در اجلاس قاهره باعث ابهامات زیادی شد تا آنجا که مقامات اسرائیل آن را نشانه چرخش ترکیه قلمداد کردند.
در این میان معاون نخست وزیر رژیم صهیونیستی به تمجید از نقش ترکیه پرداخت و چندی بعد نتانیاهو انتخاب سه باره اردوغان را با لحن و عباراتی گرم گرامی داشت. البته در این میان بعضی از محافل صهیونیستی از گفت وگوی محرمانه میان نمایندگان اردوغان و نتانیاهو نیز خبر دادند.
۲- اما ترکیه در عین اینکه یک ظرفیت بسیار خوب اسلام گرایی به حساب می آید به وضوح فاقد توانمندی های لازم برای ایفای نقش کلیدی مستقل در تحولات منطقه است.
ترکیه جزو اولین کشورهایی بود که مردم آن در همان روزهای آغازین پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ندای حضرت امام خمینی-قدس سره- پاسخ دادند و خیلی زود توانستند بر کودتای نظامیان فایق آیند.
بروز سیاسی مسلمانان ترکیه در این دو دهه اخیر بیانگر آن است که یک روز «رجایی کوتان» رهبر حزب سلامت یک زمان اربکان رهبر حزب رفاه و یک روز اردوغان رهبر حزب عدالت و توسعه نماد مردم اسلام گرا به حساب آمده اند که خود این مسئله بیانگر آن است که در خیزش اسلام گرایانه مردم ترکیه، دولت ها و اشخاصی نظیر رجایی کوتان و اردوغان موضوعیت ندارند.
ترکیه بخصوص در دوره ۱۰ ساله حاکمیت حزب عدالت و توسعه که در مواجهه با غرب روشی مسالمت جویانه داشته با سرعت به سمت اسلام گرایی حرکت کرده تا جایی که همه نظرسنجی ها بیانگر آن است که سطح مطالبات اسلام گرایانه و غرب ستیزانه مردم ترکیه بسیار فراتر از حدی است که تاکنون دولت اردوغان به آن عمل کرده است.
واقعیت این است که مردم ترکیه به دنبال اجرای شریعت اسلامی در ترکیه اند در حالیکه دولت حاکم کنونی تاکنون تنها به «روکشی از اسلامگرایی» اکتفا کرده است مردم ترکیه به هیچ وجه مواضع دولت اردوغان در ارتباط با آمریکا و رژیم صهیونیستی را نمی پسندند و تداوم این رابطه را نوعی اهمال کاری به حساب می آورند.
٣- ترکیه به دلیل آسیایی- اروپایی بودن و به دلیل برخورداری از سطحی از پیشرفت اقتصادی و برخورداری از سطحی از مردم سالاری از بسیاری از کشورهای مسلمان دیگر جلوتر است ولی با این وجود برای ایفای نقش رهبری جهان اسلام از موقعیت لازم محروم است.
دین طی سالهای ۱٣۰۲ که آتاتورک سرکار آمد تا همین دهه اخیر بشدت در این کشور سرکوب شده، خط عربی از بین رفته، مراکز فقهی از میان رفته اند، میراث مسلمانان در این کشور به تاراج رفته تا جایی که از نظر مذهبی اسلامبول - مرکز اسلام گرایان ترکیه- به قاهره وابسته شده است.
امروزه قم، قاهره و مدینه بعنوان کانون فقهی مذاهب اسلامی شناخته می شوند و در این چرخه ترکیه جایگاهی ندارد.
خاطره تلخ مردم عرب از دوران امپراتوری عثمانی نیز به ایفای نقش مذهبی ترکیه رضایت نمی دهد و به همین دلیل هر نوع تحرک سیاسی و مذهبی ترکیه اگر در ائتلاف با سایر مسلمانان نباشد با شکست مواجه می شود با این وصف بسیاری از تحلیلگران سیاسی از جمله تحلیل گران ترکیه با شروع تحولات عربی معتقد بودند ایران، مصر و ترکیه با هم می توانند سرنوشت بسیاری از تحولات را رقم بزنند و هیچ تحلیلگری برای ترکیه جایگاه مستقلی قایل نبود.
۴- بسیار بعید است مقامات ترکیه آنقدر ساده لوح باشند که تصور کنند با موافقت آمریکا و عربستان می توانند تعیین کننده معادله ای در منطقه باشند از این رو استنتاج آن دسته از تحلیلگرانی که با نگاه به رفتار ضد سوری و تبلیغات ضد ایرانی که در چند رسانه ترکیه مشاهده شده، معتقدند آنکارا به تجدیدنظر روی آورده است، چندان دقیق بنظر نمی رسد.
رهبران ترکیه در سطح جهان اسلام بعنوان الگوی رهبری شناخته نشده اند و اساساً گل و اردوغان که بعنوان رهبران حزبی و از طریق سیستم انتخاباتی به قدرت رسیده اند و در موقعیت «کاریزما» - رهبری معنوی تحول ساز- قرار ندارند.
انتخاب حزب اردوغان طی سه دوره متوالی در واقع انتخابی در برابر جریان سکولاریزم بوده و پیام آن «اسلام خواهی مردم ترکیه» است و طبعاً رهبران حزب عدالت و توسعه نمی توانند از روند اسلام گرایی در منطقه فاصله بگیرند و کماکان از حمایت مردم مسلمان برخوردار باشند.
۵- فاصله گرفتن از اسلام گرایی و ایفای نقش در پازلی که مردم آن را متعلق به آمریکا می دانند و نیز ادامه نقش ضد سوری آنکارا، ترکیه را با دو چالش پرقدرت داخلی و منطقه ای مواجه می گرداند.
ترکیه از نظر داخلی به سه طایفه بزرگ تقسیم می شود؛ ترک های حنفی که در مناطق شمالی و اروپایی ترکیه سکونت دارند و حدود ۵۰ درصد جمعیت این کشور را تشکیل می دهند و دولت اردوغان عمدتاً از دل این جمعیت به وجود آمده، ۲۰ درصد جمعیت ترکیه را کردهای شافعی تشکیل داده اند که در استانهای همجوار با دو کشور سوریه و ایران سکونت دارند، ۲۷ درصد جمعیت ترکیه را ترک های شیعه تشکیل داده و جمعیت آنها - که علوی خوانده شده اند- از ۲٣ میلیون نفر هم فراتر می رود.
علوی های ترکیه خواهان نزدیک تر شدن رابطه ترکیه با ایران و سوریه اند و کردها از اختلافات دولت آنکارا و بغداد که چاشنی اصلی آن مقابله خشن دولت و ارتش ترکیه با کردهاست، ناراحتند.
در عرصه منطقه ای اگر ترکیه رویه خود را اصلاح نکند با مخالفت جدی ایران، عراق و سوریه مواجه می شود و این مسئله راه حرکت ترکیه در منطقه را سد می نماید این در حالی است که ترکیه بشدت وابسته به همکاری های منطقه ای می باشد.
۶- نکته آخر این است که مهمترین دشمن روابط صمیمی میان ترکیه و منطقه و بخصوص روابط فعال تهران- آنکارا غرب و رژیم صهیونیستی است و از این رو در کنار بروز بعضی از رفتارهای غیرمنطقی در دولت ترکیه، غرب با برجسته سازی بعضی از عبارات و سپس تمرکز شدید روی آن ها تلاش می کند تا ترکیه را که دارای ظرفیت مناسبی برای کمک به مسلمانان است به نقطه مقابل مسلمانان و علیه خیزش دینی آنان کشیده و جهان اسلام را تضعیف کند.
وقتی غرب به نقش آفرینی ترکیه کمک می کند در واقع از یک سو اعتراف جدی خود را نسبت به اسلام گرا بودن تحولات منطقه بروز می دهد و از سوی دیگر از یک طرح توطئه آمیز پرده برمی دارد که امیدوار است دولت ترکیه آن را دریافته باشند.
رسالت: «دلواپس مسیر توحید و عدالت»
«دلواپس مسیر توحید و عدالت» عنوان سرمقاله امروز روزنامه رسالت به قلم دکتر حامد حاجیحیدری است که در آن می خوانید:
یک
• انتخابات...
• اگر از من راجع به انتخابات آتی بپرسید، باید بگویم که هر اقدام ما در این انتخابات، میتواند به مثابه تلنگری به یک سنگ شتابان باشد.
• گمان میکنم که هر انتخابی که شکل بگیرد میتواند برای زندگی نسلهای بسیار، تأثیرگذار باشد.
• اصولگرایان، عصر سازندگی و عصر اصلاحات را ورق زدند؛
• و اکنون، به نظر میرسد که روحیه این دو عصر، آماده است که چیزهایی را بهانه کند، و برگردد، و خود را دوباره در نقطه «اعتدال»، به مثابه یک «منجی» دنیوی، تحمیل کند.
• اگر روحیه این دو عصر برگردد، این ملت در مسیر «توحید» و «عدالت»، زمین خواهد خورد.
دو
• فکر میکنم که اول باید راجع به ضوابط و روشهای لازم برای ایجاد یک دستور انتخاباتی جدید صحبت کنیم و ایدههایی را برای عیارسنجی در میان گذاریم.
• در این گفتار میخواهم که از یک نحو نخبهگرایی پرهیز و زنهار دهم.
• فکر میکنم که اصولگرایان، باید جوهر توفیق تجربه پیشین خود را بگیرند و از دست ندهند.
• تجربه سالهای پس از زوال عصر کارگزاران و اصلاحات و اندوخته دوران برآمدن اصولگرایان، چیزی نیست که بتواند قربانی دوره «پسا احمدی نژاد» گردد.
• هر نقدی که اکنون، گریبان دولت دکتر محمود احمدینژاد را بگیرد، بیگمان تجربهای که وزیران پر کار کابینه اصولگرایان در این دو دوره را به وزرای آتیهداری بدل کرده است، تجربه کار و کار و کار، و فداکاری و فداکار و فداکاری برای حفظ و ترفیع اصول و خدمت به مردم بوده است.
• در واقع، سطح پایین شدن سیاست، مردمی شدن سیاست، و وکیلالرعایا شدن سیاست در این دوره، میراث انکارناپذیر اصولگرایان برای سیاست بوده است.
• خود اصولگرایان باید داعیدار حفظ آن باشند.
• نباید این میراث از دست برود؛ میراث سیاستسازی در سطح پایین. سیاستسازی در قعر جامعه.
سه
• در حال حاضر، اصولگرایان، کمتر به روشن کردن افکار عمومی خود میپردازند و به این معنا نخبهگرایانه عمل میکنند.
• بخشی از این نخبهگرایی، به پیچیدگی فزاینده شرایط منطقه و کشور باز میگردد که حرکت کردن در صحنه سیاست را به بازی شطرنج مشابه کرده است.
• هر چند که ممکن است که حاصل این شیوه برنامهریزی اصولگرایان، غافلگیری برای حریف و سنجیدگی برای خود باشد، ولی در این شیوه، دشواری مهمی وجود دارد و آن اینکه برنامهها نه تنها در سطح راهبردها و برنامههای کلان، بلکه در بخشهای پاییندستی نیز بسیار نخبهگرایانه خواهد بود.
• این برنامهها، به دور از نیازهایی تهیه میشوند که «به طور واقعی» توسط مردم حس میشود، و دقیقاً به همین دلیل، گاه بسیار «متهورانه» یا «بیملاحظه» هستند.
• معمولاً کار منتقدان برنامهها هم به جایی نمیرسد؛ چرا که علیالعموم، منتقدان به منابع اطلاعات و قدرت و نفوذ متمرکز دسترسی ندارند و به همین دلیل بازنده میشوند.
• در دکترین «سیاست سطح پایین»، برنامهها باید علاوه بر آن که در جریان طراحی راهبردهای کلی به نخبگان اهتمام دارند، در سطوح پایینی بر معیار بازبینی مداوم ارزشهای اجتماعی استوار باشند.
• سنجشهای دائمی و ادواری که مدام، اطلاعاتی را در مورد ساختار نیازها و مطالبات اجتماعی جمعآوری نمایند، همواره باید منابع مهم تدوین برنامههای چند ساله و سالانه و چند ماهه باشند.
• این سنجشها باید چند وجهی و به روشهای مختلف علمی و سنتی اجرا شوند و نتایج آنها با هم مقایسه گردند.
• این تأکید بر سنجش دائم و دقیق، به آن معناست که برنامهها نباید منحصراً بر مبنای طرحهایی که نسخههای از پیش تعیین شده، برای آمایش و بهبود جامعه تجویز میکنند (و برنامهریز در تدوین آنها صرفاً نقش یک تکنیسین را بازی میکند)، طراحی شوند.
• برنامهریزی «خوب»، نمیتواند تحقق یابد، اگر ارزشهای روز اجتماعی در آن خنثی باشند. البته تعیین اینکه ارزشهای جامعه چیست، همواره بحثانگیز بوده است. چرا که جامعه مرکب از افراد و گروههای مختلف با علایق و نیازهای مختلف است. برنامهریز نه تنها باید به ارزشهای مشترک و انسانی توجه ویژه مبذول دارد، بلکه باید در جریان جدلهای اجتماعی شرکت جوید، و مدافع یا وکیل عادل افراد و گروههایی باشد که سیاست بر سرنوشت آنها موثر است.
• از این گذشته، برنامهریز، باید مدام با مردم سخن بگوید و دلایل اتخاذ سیاستهایش را برای مردم شرح دهد و به طرق مختلف، بازخورد توضیحات خود را دریافت نماید. او باید سیاستگذاریهای بعدی خود را بر مبنای این بازخوردها سامان دهد.
• به نظر من، مردم باید به زبانی ساده، به اطلاعات تخصصی در مورد تصمیمگیریهای مهمی که برای آنها گرفته میشود، دسترسی یابند و بتوانند در موقعیتهای مختلف، در مورد این برنامهها اظهار نظر نمایند.
• به این ترتیب، مردم میتوانند در محافل خصوصی نیز در مورد سیاستها با هم تبادل نظر کنند و خود این موضوع کمک میکند تا بخش مهمی از مردم مجدداً به سیاست بازگردند.
• سامانهای که دکترین «سیاست سطح پایین» میپروراند، تا عملاً نیازهای تمام گروههای اجتماعی، و بویژه گروههای اجتماعی سطح پایین در تدوین برنامهها مورد ملاحظه قرار گیرد.
این سامانه سه رکن مهم دارد:
۱. تقویت سازمانهای محلی میانجی؛
۲. تسهیل عملکرد سامانههای گردش اطلاعات در تمام سطوح اجتماعی؛
٣. شکل دادن به یک گفتگوی وسیع اجتماعی درباره سیاست.
• برای برنامهریزی در یک جامعه فعال، باید فاصله میان برنامهریز و مردم که از گروههای مختلف تشکیل میشوند، کاهش یابد. علاوه بر فقدان حزب، یک علت مهم وجود چنین فاصلهای میان برنامهریزان و مردم، «تفاوتهای زبان علمی» است. زبان برنامهریز، زبان «تئوریک و فنی» است و زبان مردم، زبان «واقعیت و عمل». برای نزدیک ساختن این دو، باید ارتباط شفاهی و رو در روی بین برنامهریز و مردم برقرار شود.
• منظور از این ارتباط، تنها انتقال اطلاعات به زبان «عملی» نیست، بلکه «یادگیری اجتماعی و متقابل» نیز هست. منظور از «یادگیری اجتماعی و متقابل» آن است که برنامهریز تجربه مردم را؛ و مردم، تجربه دانش تخصصی برنامهریز را بیاموزند. این امر، موجب ارتقای توافق میان این دو میگردد. در واقع، در دکترین «اصولگرایی عملگرا»، «یادگیری اجتماعی» یک مفهوم کلی یا روشی را برای نزدیک ساختن نظریه و عمل مطرح میسازد.
• در دکترین «سیاست سطح پایین»، باور بر این است که شرکت همه گروههای اجتماعی از طریق مکانیسمهای فوق در فرایند برنامهریزی ضروری است.
• اما از الگوی حکمرانی موفقی که در امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری مشاهده شده است، استنتاج میشود که یک گروه اجتماعی وجود دارد که بیش از سایر گروهها میتواند الگوی تکلم برنامهریزان با مردم باشد؛ این گروه، مرکب از گروههای کمدرآمد و حاشیهای جامعه است که معمولاً کلکسیونی از مسائل اجتماعی را در خود جای دادهاند. این گروهها، همچنین محل تبلور نیازهای بحرانی جامعه نیز هستند. به عبارت دیگر، نیازهایی که در صورت عدم پاسخگویی به آنها، قشرهایی از جامعه سقوط میکنند. این نیازها، نیازهای اولویتداری خواهند بود که حکومت اصولگرا باید برای حل آنها چاره کند.
• در واقع، این جمله آخر، حاوی این فرضیه است که یحتمل، توجه به قعر جامعه، میتواند بیش از اهتمام به طبقه متوسط شهری راهگشای سیاست ثمربخش گردد.
جمهوری اسلامی: «اهداف طرح عقب نشینی آمریکا از افغانستان»
«اهداف طرح عقب نشینی آمریکا از افغانستان» سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن می خوانید:
بسمالله الرحمن الرحیم
اوباما رئیسجمهور آمریکا پنجشنبه گذشته از آغاز روند خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان سخن به میان آورد و اعلام کرد برطبق این طرح، تا شهریور سال آینده ٣٣ هزار سرباز آمریکایی از افغانستان خارج خواهند شد. طبق گفته اوباما، حدود ۶۶ هزار سرباز آمریکایی حداقل تا سال ۱٣۹٣ همچنان در افغانستان باقی خواهند ماند.
با اعلام ابقای ۶۶ هزار سرباز آمریکایی در افغانستان، کاملاً بدیهی است که آمریکا قصد خروج از افغانستان را ندارد و به راه انداختن هیاهوی عقب نشینی از افغانستان، صرفاً اقدامی تاکتیکی و فریبکارانه از سوی دولت آمریکا میباشد که باید دید چه اهدافی را دنبال میکند.
ساده اندیشی است اگر تصور شود آمریکا به راحتی از افغانستان چشم پوشی خواهد کرد. افغانستان به دلایل مختلف به عنوان طعمهای با ارزش مورد طمع دولتهای استعمارگر بوده است و همین جذابیتهای بزرگ سبب شد شوروی در اواخر دهه ۱٣۵۰، با آگاهی از تبعات سنگین اشغال این کشور، به آن حمله نماید و اگر قادر بود در آنجا دوام بیاورد قطعاً این طعمه با ارزش را به سادگی رها نمیکرد.
برای غرب نیز افغانستان از دیرباز هدفی مهم و رویایی بوده است. توجه به موقعیت جغرافیایی - سیاسی آن و واقع شدن این کشور در مرکز مثلث روسیه، هند و چین به تنهائی کافی است که غرب هر هزینهای را برای تسلط بر این کشور به جان بخرد.
اشراف بر منطقه خلیج فارس و همسایگی با جمهوری اسلامی ایران و پاکستان نیز براهمیت این ویژگی در نزد غرب میافزاید. وجود منابع بکر و ثروتهای دست نخورده، از دیگر مواردی است که غرب را برای چنگاندازی به این منطقه همواره وسوسه کرده است.
با توجه به این مسائل، طبیعی بود که غرب به سرکردگی آمریکا، به خصوص پس از فروپاشی شوروی، به دنبال بهانه و فرصتی باشد تا به این خواسته و هدف دراز مدت خود جامه عمل بپوشاند.
حادثه انفجارهای مشکوک ۲۰ شهریور ۱٣٨۰ نیویورک، این بهانه و زمینه را فراهم ساخت. آمریکائیها با فضاسازی و ایجاد جنجال تبلیغاتی، چنین وانمود کردند که طراحان و عاملان انفجارهای نیویورک در افغانستان حضور دارند ولی ناظران مستقل و بیطرف، همان هنگام این ادعا را غیرقابل پذیرش دانسته و انفجارهای مذکور را کار سازمانهای جاسوسی غرب و عوامل صهیونیسم عنوان کردند.
متأسفانه بسیاری از دولتها و مجامع بینالمللی نیز در برابر این نقشه شوم سکوت اختیار کردند و سرانجام آمریکا در سایه مخالفتها و مقاومتهای اندک بینالمللی به افغانستان لشکرکشی کرد.
با اینحال، تهاجم آمریکا به افغانستان مطابق محاسبات واشنگتن پیش نرفت و برخلاف پیش بینیهای اولیه، افغانستان به سرعت به باتلاقی مخوف برای آمریکا و متحدان غربیش تبدیل گشت.
جرج بوش، رئیسجمهور سابق آمریکا به همراه تیم جنگ طلبش متشکل از نومحافظه کاران، چنین ارزیابی کرده بودند که افغانستان را به دلیل وجود هرج و مرج و عدم برخوردداری از ارتشی منسجم، به سرعت تصرف خواهند کرد و مردم افغانستان نیز از آنها به عنوان ناجی استقبال خواهند نمود چرا که از تسلط گروه افراطی طالبان به ستوه آمده بودند.
با گذشت زمان، رویاهای استعمارگران آمریکایی و متحدان اروپایی آنها به سرعت در افغانستان رنگ باخت و به کابوس مبدل شد بگونهای که اکنون پس از گذشت ۱۰ سال، غرب نه تنها به اهدافش در افغانستان دست نیافته، بلکه به اعتراف خود غربیها این کشور به تله و باتلاقی مرگبارتر از ویتنام برای آمریکا تبدیل شده است.
سال گذشته، غربیها بیشترین تلفات را در افغانستان متحمل شدند که بیانگر وخامت شدید اوضاع میباشد. هم اکنون بخش بزرگی از خاک افغانستان از کنترل دولت مرکزی و نیروهای ناتو خارج شده و در اختیار شورشیان طالبان است. این شرایط بغرنج، آمریکا را مجبور ساخته است رسوایی مذاکره با طالبان را بپذیرد و با این گروه شورشی، که آمریکا تاکنون آنرا تروریست مینامید، بر سر میز مذاکره بنشیند.
براساس تازهترین نظرسنجی که توسط شبکه «سی ان ان» انجام گرفته است اکثر آمریکائیها اعلام کردهاند که جنگ افغانستان بیهوده است و از این جنگ و تلفات و هزینههای سنگین آن خسته شدهاند.
طبق اعلام محافل آمریکایی هزینه جنگ افغانستان از ۲۷۰ میلیارد دلار فراتر رفته است که با ادامه آن تا ٣ سال آینده، به ۴۰۰ میلیارد دلار خواهد رسید.
همچنین از آغاز لشکرکشی آمریکا و متحدانش به افغانستان نزدیک به ۲۴۰۰ نظامی غربی در این کشور جان خود را از دست دادهاند. باراک اوباما به خوبی میداند ادامه این روند تهدیدی بزرگ برای وی در انتخابات آینده ریاست جمهوری است و اقدام وی در اعلام طرح عقب نشینی از افغانستان را باید صرفاً در این چارچوب دانست.
استراتژی کلی آمریکا، اشغال طولانی مدت افغانستان است ولی ادامه شرایط کنونی برای دولت اوباما تهدیدآمیز است.
بسیاری از تحلیل گران هشدار دادهاند بحران افغانستان باعث مرگ زودرس دولت اوباما خواهد شد و همانگونه که باتلاق عراق، جرج بوش را به هلاکت سیاسی کشاند، دولت اوباما را باتلاق افغانستان به کام خود فرو خواهد برد.
اوباما با اعلام طرح عقب نشینی از افغانستان، در واقع درصدد خنثی سازی آثار و تبعات مرگبار بحران افغانستان برای دور دوم ریاست جمهوری خود میباشد.
اوباما که با داستان مرموز حمله به مخفی گاه بن لادن و قتل وی توانسته است تا حدودی موقعیت خود را در میان رای دهندگان آمریکایی بهبود بخشد اکنون به این امید بسته است که تاکتیک جدیدش در افغانستان بتواند شرایط را برای انتخاب مجدد در انتخابات آتی هموار سازد.
با توجه به این موارد، روشن است که تصمیم اخیر دولت آمریکا حرکتی تبلیغاتی و فریبکارانه است. آمریکاییها که با صرف هزینههای سنگین مالی و جانی افغانستان را اشغال کردهاند بسیار بعید است با اراده و خواست خود از افغانستان خارج شوند و تا زمانی که مجبور نشوند، به این اقدام تن نخواهند داد. همین واقعیت، وظیفه مردم افغانستان برای آزادسازی سرزمینشان را سنگینتر میکند.
تهران امروز: «چرا روزهای خوب سیاست کمشمار شدهاند؟»
«چرا روزهای خوب سیاست کمشمار شدهاند؟» عنوان یادداشت روز تهران امروز به قلم حسن احمدی است که در آن می خوانید:
با رای اعتماد بالای مجلسیان به علی نیکزاد جهت تصدی وزارت تازه تاسیس «راه و شهرسازی»، هم پروسه ادغام شماری از وزارتخانههای دولت در مسیر روشنتری قرار گرفت و هم پس از مدتها کشمکش و بگومگوی سیاسی بین دو نهاد دولت و مجلس، امکان تعامل سازنده به شرط مهیا بودن بسترها پدیدار گشت.
در هفتههایی که اختلافات سیاسی دولت و مجلس پیرامون جایگاه و نقش کلان همدیگر در ساختار نظام موجب سوء برداشتها شد، این مسئله دامنه اختلافات را حتی به تفسیر خاص و برداشتهای عجیب از نحوه اجرای قوانین و اهداف مصوبات نزول داد.
بدیهی است در فضایی که با واکنشهای احساسی همراه میشود، فرصتهایی برای مخالفان نظام فراهم میشود تا به عنوان مثال از یک واکنش احساسی شماری از نمایندگان، یک کوه تصورات غلط بسازند.
خوشبختانه دیروز با ابتکار عمل نمایندگان مجلس مبنی بر رای اعتماد کارشناسانه و به دور از مطامع سیاسی به عضو دولت برای اداره تازهترین وزارتخانه کشور، بار دیگر مسئله کارآمدی و اخلاق در سیاست و مدیریت بر سرلوحه نگاه تصمیمگیران و تصمیمسازان قرار گرفت.
رای اعتماد مجلسیان به یک وزیر در اوج بگومگوهای سیاسی با دولت نشان داد آنها حاضر نیستند کارآمدی را قربانی کنند. بدین ترتیب علاوه بر اهمیت سیاسی رای اعتماد مجلس، میتوان گفت افکار عمومی و دلسوزان نیز به حل و فصل سایر اختلافات در پروسه ادغام که هنوز سرنوشت ۴ وزارتخانه دیگر را در هم تنیده، امیدوار شدند.
اکنون براساس چارچوب تشکیل وزارتخانه راه و شهرسازی و مدل مطلوب مدیریت و اجرای قوانین، این فرضیه شکل گرفت که اختلافنظر دولتمردان و مجلسیان اگر بر مبنای کارآمدی باشد، با واکنش اخلاقگرایانه مواجه میشود و در نتیجه آن، نه قوانین بر زمین میماند و نه مطالبات و مشکلات مردم و نیازهای اساسی و ضروری کشور در گرو اختلافات و ناملایلات قرار میگیرد و این رای اعتماد نشان داد اگر درباره وزارت ورزش و جوانان نیز به همین منوال عمل میشد، بی سر و سامانی در سازمان بزرگ اما منحل شده امور جوانان و تربیت بدنی امروز تداوم نمییافت و فرصتهای خدمتگزاری و عدالتآفرینی به سرعت از کف نمیرفت. به هر حال دیروز یکی از روزهای خوب سال ۹۰ برای مردم ایران بود که به نظر میرسد میتوانست اینگونه در تقویم کشور کمشمار و نایاب نباشد.
ابتکار: «فحش از دهن تو طیبات است!»
«فحش از دهن تو طیبات است!» سرمقاله امروز روزنامه ابتکار به قلم فضل الله یاری است که در آن می خوانید:
سرعت تحولات در کشور در چند ماه گذشته بهگونهای بوده که مانند دور تند یک فیلم، بسیاری از جزئیات داستان از نگاه بیننده پنهان میماند و او ناچار است خود بین تصاویر مشاهدهشده و معانی ادراکشده از آنها، ارتباط برقرار کند و داستانی با یافتههای خود بسازد و حتی به دیگران نیز منتقل کند. از این منظر است که شایعات و گمانهزنی ها و تحلیلهای ناقص و نادرست در جامعه رواج پیدا میکند و بهعنوان یک واقعیت، پایه برخی تصمیات نیز میشود.
در اتفاقات چند ماهه اخیر بسیاری از صفوف در جریان فعال در عرصه سیاست کشور (یعنی اصولگرایان) بههم خورده است و دوستان دیروز به طرفهالعینی به دشمنانی کینهجو بدل شدهاند.
وفاداران به فرد یا جریانی اکنون به خطاکارانی بدل شدهاند که عهد قدیم از یاد بردهاند و بیملاحظه نان و نمکی که در ماه عسل دوستی و وفاداری باهم خوردهاند، شمشیر از رو بستهاند. اگر خوب بنگریم، میتوان تصاویری از ناراستی و نادرستی بسیاری از گفتهها و عهدها بهدست آورد.
این روزها اتفاقاتی در جریان اصولگرایی کشور میافتد که در دو سال اخیر حتی مقیاس کوچکی از آن در جناح مقابل( یعنی اصلاح طلبان)، به گناهی نابخشودنی تعبیر میشد و همنوایی با بیگانگان و سلطنتطلبان و منافقین خوانده میشد که لاجرم باید قوهقضاییه و همه ظرفیتهای امنیتی کشور، برای مقابله با آن بهکار میرفت؛ گناهانی که به تعبیر اصولگرایان، آبروی نظام و مردمسالاری دینی برآمده از آنرا به خطر میانداخت.
نگاهی به برخی موضعگیریهای افراد و گروههای اصولگرا در چند ماهه گذشته نشان میدهد که انتقادات جریان اصلاحطلب به مدیریت کشور در چند سال اخیر و اقدامات آنها برای متوقفکردن این جریان، این روزها در میان اصولگرایان نهتنها خیانت به نظام و کشور محسوب نمیشود، بلکه به مصداق آنکه شاعر گفته بود «فحش از دهن تو طیبات است» واجب عینی نیز بهشمار میرود. در ادامه به چند نمونه آن اشاره میشود.
. کمیته صیانت از آرا: در زمان انتخابات ریاستجمهوری سال ٨٨ یکی از شدیدترین اتهاماتی که از جانب اصولگرایان درباره اصلاحطلبان مطرح میشد، تشکیل «کمیته صیانت از آرا» بود.
کمیتهای که وجود آن تبلیغاتی برای بدنامکردن نظام و نهادهای اجرایی و نظارتی کشور بهشمار میرفت. این روزها اما اصولگرایان این موضوع را تنها دو سال پس از آنهمه دفاع از نظام انتخاباتی کشور مطرح میکنند. سوال این است که آیا متهمکردن نظام انتخاباتی کشور در برخی شرایط خیانت است و در شرایطی دیگر جایز؟
. استفاده از امکانات دولتی برای انتخابات: این روزها فریادهای بلندی از اردوگاه اصولگرایی شنیده میشود که گروهی میخواهند با امکانات دولتی و خرج بیحسابوکتاب پولهای مملکت، رأی مردم را بخرند.
زمانیکه این اتهام بر زبان اصلاحطلبان جاری گشت، هر اصولگرا مشتی شد بر دهان «این یاوهگویان» که سلامت مسئولان کشور را زیر سوال بردهاند. امروز اما خود با ارائه مدارک و نشانی، آنرا فریاد میزنند و در رسانههای متعدد خویش، به وسعت ایران و جهان منتشر میکنند.
. دخالت دولت در انتخابات: در یک سال گذشته که اصولگرایان سرمست از باده پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری در اندیشه تشکیل مجلس یکدست بودند، «تشکیل کمیته وحدت» که برخی از اعضای آنرا احمدینژاد تعیین و با آنان موافقت کرده بود، گام بلندی در راستای تقویت اصول و مبانی نظام خوانده میشد؛ اما این روزها «دخالت دولت در انتخابات» خوانده میشود و تعیین برخی از اعضای آن از سوی رئیسجمهور غیرقانونی بهشمار میرود. سوال این است که قانون عوض شده است یا اصول و مبانی کشور؟
***
بر این فهرست باز هم میتوان افزود و در ماههای نزدیک به انتخابات نیز به آن اضافه خواهد شد. اما آنچه دراینمیان مورد توجه قرار نمیگیرد، این است که این ادعاهای اصولگرایان که خود را فرزند اصیل نظام میدانند و فعلاً قید برادری اصلاحطلبان را زدهاند و آنان را نامحرمانی میدانند که در برههای مردم و نظام را فریب دادهاند، بیشتر از سوی مخالفان و معاندان شنیده میشود.
به نظر میرسد طرح این اتهامات هم توسط اصلاح طلبان وهم از جانب اصولگرایان، که از سوی مراجع قضایی کشور وهن نظام محسوب شده و مستلزم مجازات خوانده میشود باید بارویه ای واحد بررسی شده و با آن برخورد شود.
آیا نمیتوان دادگاهی تشکیل داد و کسانی را که در این طرف میدان سبب «تشویش اذهان عمومی» و «تبلیغ علیه نظام» میشوند، به محاکمه کشاند و جریان دادگاه هم بهصورت کامل از سوی رسانه ملی با ذکر نام و نشاندادن تصویر متهمان پخش شود؟
سیاست روز: «قلب اروپا و بیداری ملت های منطقه»
«قلب اروپا و بیداری ملت های منطقه» عنوان یادداشت روزنامه سیاست روز به قلم مهدی عزیزی است که در می خوانید:
خیزش های مردمی خاورمیانه ، فرصتی شد تا افکار عمومی منطقه توان خود را برای تغییر ادبیات سیاسی حاکم بکارگیرند . ادبیاتی که بیش از چندین دهه برکشورهای عربی سایه افکنده بود.
اگرچه باور براین بود که این خیزش های مردمی به منطقه جغرافیایی خاص محدود می شود و براساس همین تحلیل تلاش شد تا به عنوان یک پدیده منطقه ای مطرح شود ... اما رخدادهای بعدی نشان داد که نه تنها پایان این «بیداری اسلامی» در خاورمیانه نخواهد بود ، بلکه برخلاف تبلیغات رسانه های غرب ، نشانه ای از مدیریت آمریکایی هم در آن دیده نمی شود.
ادعایی که تلاش داشت تا ماهیت اسلامی این بیدرای و خیزش مردمی را از آن حذف کند و با افزودن پسوندهای اقتصادی و اجتماعی از گسترش آن جلوگیری شود. این در حالی است که عمق گسترش بیداری اسلامی تا «قلب اروپا» هم راه یافت البته با لقب های دیگری که رسانه های غربی تلاش می کنند آن را بحران اقتصادی بنامند.
انقلاب های خاورمیانه هرچند با معیارهای اصلی آن در اروپا تفاوت اصلی دارد اما براساس شرایط سیاسی و فرهنگی کشورهای اروپایی و برگرفته از انگیزه های آغازین این خیزش ها تا قلب اروپا پیش رفت.
مهم نیست که در یونان از آن به عنوان بحران اقتصادی یاد کنند یا در انگلیس «درخواست برای تغییر سلطنت به جمهوری» عنوان شود یا اینکه مخالفت مدنی شهروندن اروپا و درخواست های اقتصادی آنان در رسانه های غربی تیتر نخست شود.
افکار عمومی جهان و به ویژه اروپایی ها که از سال ۲۰۰۷ در پی تغییر شرایط و فضای سیاسی خاورمیانه و سیاستهای دوگانه غرب در برابر کشورهای منطقه به مرحله آزمون رسید از همان ابتدا نشان داد که ظرفیت تغییر اساسی در نظام های اروپایی بیش از هر زمان دیگری در بین افکار عمومی اروپا ایجاد شد.
اروپایی ها که واقعیت های جامعه آنان در میان انبوه شبکه های رسانه ای قدرت ، پنهان شده بود ، عمق دروغین بودن معیارهای دموکراسی و شعارهای حقوق بشر دولتهای خود را دریافتند.
جنایت ۲۲ روزه ارتش اسرائیل در غزه اولین فرصت برای آغاز بیداری افکار عمومی اروپا بود که نتیجه آن مخالفت صدهاهزارنفری شهروندان اروپایی بود.
اکنون نیز خیزش های مردمی منطقه نه تنها برای کشورهای خاورمیانه فرصت بیدار شدن در برابر سیاستهای چند دهه غرب را ایجاد کرد بلکه به خود شهروندان اروپایی نیز این فرصت را داد تا با آگاهی از واقعیت های موجود وارد عرصه مخالفت جدی با دولتهای خود شوند آن هم نه مخالفت هایی که در چارچوب دموکراسی غرب تعریف می شود و تنها به حضور و مخالفت آرام خیابانی و با حمایت پلیس می انجامد.
مخالفتی که تغییر اساسی را در پی داشته باشد. مخالفتی که ظرفیت دولتهای اروپا را برای ادامه بقای سیاسی احزاب خود بالاتر نبرد.
مردمسالاری: «آسمان ریسمان نبافید»
«آسمان ریسمان نبافید» سرمقاله روزنامه مردمسالاری به قلم حمیدرضا شکوهی است که در آن می خوانید:
مدیر مسوول روزنامه کیهان که در دو حوزه پیشگویی و قیاس، بسیار متبحر است و در سرمقاله هایش در کیهان علاقه زیادی به استفاده از این دو عنصر دارد، روز گذشته در سرمقاله ای به مقایسه «بنی امیه» و «بنی فتنه» پرداخت و نتیجه گرفت که «مدیریت جریان انحرافی و فتنه ٨٨ یکی است».
جالب اینجاست که روزنامه کیهان که چند روز پیش نوشته بود اصلا ح طلبان مجلس در حال جدا کردن خط خود از جریان فتنه ٨٨ هستند، ناگهان در تغییر جهتی سوال برانگیز، همان اصلا ح طلبان را متهم به فرو رفتن در فتنه آمریکایی- اسرائیلی ٨٨ کرده است.
پرسش اول اینجاست به راستی اگر تحلیل های کیهان دقیق است چطور در طول دو سه روز، این تحلیل ها ۱٨۰ درجه تغییر جهت می دهد؟ اما نکته مهمتر کشف روزنامه کیهان در مورد یکی بودن مدیریت فتنه ٨٨ با مدیریت جریان انحرافی است که البته اگر از فرمول دقت همان تغییر جهت مواضع قبلی کیهان در مورد اصلا ح طلبان مجلس پیروی کند، دقت این کشف کیهان هم آشکار می شود.
قصد در این نوشتار این نیست که مدیر مسوول کیهان یا سایر کیهان نشینان را اقناع کنیم چرا که آنها در مسیری که خود می پسندند حرکت می کنند. اما ذکر یک پرسش را ضروری می دانم: اگر مدیریت جریان فتنه با جریان انحرافی یکیست حمایت های آقای احمدی نژاد از سردمداران جریانی را که خودتان انحرافی نام گذاشته اید چگونه ارزیابی می کنید؟ مگر این نیست که هرسخن آقای مشایی و یارانش با حمایت رئیس جمهور همراه شده است؟ پس در مورد روزهایی که آقای رحیم مشایی برخلا ف نظر مقام معظم رهبری، در سمت معاون اولی رئیس جمهور باقی مانده بود و تنها پس از علنی شدن نامه مقام معظم رهبری آقای احمدی نژاد حاضر به برکناری او شد، چه می گویید؟ مگر آقای احمدی نژاد در حمایت از نظر آقای مشایی در مورد مکتب ایرانی نگفت که، «امروز ایران یک جغرافیا، ملیت، قوم و قبیله نیست، بلکه یک راه و مکتب است»؟ مگر زمانی که فشارها بر ضد یاران آقای مشایی، از جمله بقایی و ملک زاده افزایش یافت، آقای احمدی نژاد به صراحت از بقایی حمایت و منتقدان را «عقب مانده»، توصیف نکرد؟ آیا هر بار که انتقادها از مشایی بالا گرفت حمایت رئیس جمهور از او افزایش نیافت؟ آیا فراموش کرده اید که تعداد سمتهای اجرایی رئیس دفتر رئیس جمهور آنقدر افزایش یافت که همفکران خودتان در جریان اصولگرایان گفتند حیطه اختیارات آقای مشایی از معاون اول هم بیشتر است؟ مگر یادتان رفته سرنوشت وزرایی را که در اعتراض به حضور مشایی در دولت یا به دلیل انتقاد از طرز فکر مشایی از دولت اخراج شدند؟ ماجرای آقای مصلحی و نقش آقای مشایی را در این قضیه فراموش کرده اید؟ هرکس نداند شما که می دانید ادغام وزارتخانه ها، طرحی برای تصفیه وزرای مخالف مشایی از دولت بود.
مگر محمدرضا باهنر نایب رئیس مجلس، این موضوع را به صراحت تایید نکرد؟ آیا کسانی که برضد مشایی موضع گرفتند و به دلیل حمایت آقای احمدی نژاد از اسفندیار رحیم مشایی به او تذکر دادند، همان اصولگرایان همفکر شما نبودند؟
کسی که احمدی نژاد و مشایی را لا له و لا دن سیاسی نام نهاد، مگر جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه نبود؟
وسوال آخر: نقش آقای احمدی نژاد در حمایت از آقای رحیم مشایی چیست؟ آیا شما تصور می کنید می توانید با آسمان و ریسمان به هم بافتن، جریان انحرافی و اصلا ح طلبان منتقد درون مجلس را به هم بچسبانید تا اذهان عمومی را از حمایت های بی دریغ و همه جانبه رئیس جمهور از رئیس دفتر خود منحرف کنید؟
قدس: «تأثیرگذاری تحولات سیاسی خاورمیانه بر غرب»
«تأثیرگذاری تحولات سیاسی خاورمیانه بر غرب» عنوان یادداشت روز روزنامه قدس به قلم دکتر سعد الله زارعی است که در آن می خوانید:
تأکید مقام معظم رهبری بر لزوم هوشیاری و مراقبت در برابر تلاش قدرتهای اروپایی و آمریکا به منظور انحراف یا مصادره حرکتهای مردمی در منطقه در دیدار با روسای جمهور کشورهای اسلامی شرکت کننده در اجلاس مبارزه جهانی با تروریسم، ناشی از دو واقعیت مهم و دارای تأثیر متقابل بر تحولات کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه و قاره اروپاست.
واقعیت این است که بیداری اسلامی و خیزشهای مردمی برخاسته از آن که به سقوط نظامهای سیاسی دارای پیوندهای نزدیک با غرب منجر گردید، در مناطقی به وقوع پیوست که به صورت سنتی و تاریخی حیاط خلوت غرب و مستعمره کشورهای اروپایی بشمار می رود. از این رو، جوامع و ملتهای کشوری این منطقه دارای احساسات ریشه دار وعمیق ضد اروپایی و ضد استعماری هستند.
از لیبی مستعمره سابق ایتالیا گرفته تا لبنان و سوریه که تحت سیطره فرانسویها بوده اند و مصر، تحت الحمایه سابق انگلیس و تونس و الجزایر و... می بینیم که غرب خاورمیانه و شمال آفریقا تاریخچه ای سراسر استعمار و استثمار از سوی قاره اروپا را با خود یدک می کشند.
بی شک، ایجاد فضای باز سیاسی و شکل گیری حکومتهای مستقل و مردمی در این کشورها، دوران جدیدی از روابط بین الملل و معادلات سیاسی جهانی را رقم خواهد زد.
علاوه بر این، همسایگی و پیوندهای باقی مانده از دوران استعماری میان این کشورها با اروپا موجب شده جمعیت قابل توجهی از مهاجران آفریقایی وعرب تبار در طی دهه ها به اروپا نقل مکان کنند.
امروز جمعیت قابل توجهی از جمعیت اروپا را این مهاجران تشکیل می دهند که از نظر مذهبی، فرهنگی و باورهای اجتماعی و گاه سیاسی، پیوندها و قرابت نزدیکی با جنبش های مردمی در کشورهای خود دارند و این فرهنگ را به جوامع اروپایی نیز منتقل می کنند.
به همین دلیل، امروزه شاهد ابراز نگرانی جدی مقامهای اروپایی از جمله در فرانسه، آلمان، ایتالیا و... درباره مهاجران مسلمان آفریقایی و آسیایی و تشدید محدودیتها و سختگیریهای مذهبی و اجتماعی و سیاسی نسبت به آنها هستیم. البته، همزمان شاهد الگوگیری اعتراض های مردمی از کشورهای اسلامی در اسپانیا و فرانسه و نقاط دیگر اروپا نیز بوده ایم.
بر خلاف تصور غرب که همواره کشورهای جهان سوم و خاورمیانه را متأثر از تحولات و تصمیمهای خود می دیده اند، این بار آنها هستند که تحت تأثیر خیزشهای مردمی و تحولات سیاسی و اجتماعی خاورمیانه و شمال آفریقا قرار گرفته اند. این مسأله هم به وجهه غرب آسیب وارد می کند و هم امنیت آنها را به شدت متأثر می سازد.
همان گونه که رهبر معظم انقلاب اشاره فرمودند، هدف اول غرب در مواجهه با جنبش بیداری اسلامی و مردمی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، مهار این جریان و سوار شدن بر موج خیزش های مردمی به منظور حفظ ساختارهای سیاسی وابسته به خود بود، اما با پایداری مردم و هوشیاری احزاب و جریانهای سیاسی اسلامی این توطئه ناکام ماند و انقلابهای مردمی در اکثر این کشورها به پیروزی رسید و یا در شرف پیروزی است.
اینک تلاش کشورهای اروپایی و آمریکا برای حفظ و بازیابی منافع امنیتی، سیاسی و اقتصادی خود، مصادره حرکتهای مردمی و ایجاد انحراف در مسیر طبیعی این نظامهای جدید در مرور زمان و با شیوه های مختلف است.به این منظور، می توان گفت قدرتها از چهار روش شناخته شده استفاده می کنند.
روش اول شیوه تبلیغاتی است که با کمک ماشین تبلیغاتی عظیم این جبهه و بر مبنای تفسیر نادرست و توهم پراکنی نسبت به ماهیت تحولات در کشورهای اسلامی و رهبران آنها شکل می گیرد و با تمرکز بر تبلیغ و طرح موضوعها و مسائل انحرافی و ثانویه و القای آنها به جای خواسته ها و نیازهای اولیه ملت های انقلابی، مثل مسائل اقتصادی و معیشتی، آنها را نسبت به روند انقلابهایشان دلسرد و دستاوردهای قیام ها را انکار کنند.
راهکار دوم، مهره چینی غرب در فرایند تغییر ساختارهای حکومتی و تحولات سیاسی کشورهای اسلامی است. قدرتهای غربی بدین منظور با مهره چینی و تشکیل گروه ها و احزاب سیاسی و یا جذب گروه های سیاسی سکولار و همسو با خود و حمایت مالی و سیاسی از آنها و مشارکتشان در فرایندهای سیاسی، تلاش می کنند مخالفت ها و اعتراضهای مردمی درباره شرایط مختلف سیاسی و اقتصادی در کشورهای خود را به سمت اختلاف و درگیری های قدرت میان احزاب سیاسی سوق دهند؛ نظیر کاری که در اوایل انقلاب با برجسته سازی فعالیتهای احزاب کوچکی مثل جبهه ملی یا افرادی چون داریوش شایگان در ایران انجام می دادند تا با کمک آنها، بر جنبش مردمی و اسلامی در کشور سوار شوند.
ابزار سوم قدرتهای غربی، ابزار دیپلماسی است. ماشین دیپلماسی غرب و همه مهره های موثر و دارای نفوذ آن در این مدت، برای شکل دادن اجماعهای بین المللی و جهانی با امید جهت دهی و مهار انقلابهای مردمی و اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا بسیج شده اند.
این دیپلماسی در برخی موارد وارد حوزه برخوردهای سخت و قهری در قالب اقدام از مسیر پیمان های منطقه ای و نظامی مثل ناتو هم شده است.محور چهارم، فعالیتهای غرب در مواجهه با این رویدادها، محور امنیتی و اطلاعاتی از طریق بسیج شبکه های جاسوسی و خرابکاری و حتی تروریستی است.
این کشورها در ماه های اخیر با ایجاد یک اتحادیه طلاعاتی و امنیتی میان خود همه ظرفیتهای جاسوسی و خرابکارانه خود را به میدان آورده اند تا از یک سو به شناخت و درک دقیقی از ماهیت تحولات در کشورهای اسلامی دست یابند و از سوی دیگر، راهکارهای مشترکی را برای مهار این جریان از طریق دستگاه های اطلاعاتی خود به اجرا گذارند البته، تجربه نشان می دهد که سطح بیداری ملت ها در تحولات منطقه و هوشیاری رهبران دینی و سیاسی انقلابهای مردمی نسبت به ماهیت توطئه ها و خطرها و انحرافهای فراروی خیزشهای اسلامی، بسیار بالاتر از آن است که کشورهای بدنام غربی بتوانند در جنبش بیداری اسلامی نفوذ کنند، اما این موضوع مانع از ضرورت این مسأله نیست که رهبران کشورهای اسلامی باید با هم اندیشی و نزدیکی و ارتباط بیشتر با هم، از یک اتحاد گسترده برای مقابله با هجوم غرب بهره مند شوند.
دنیای اقتصاد: «تعدیل اجباری بورس تهران»
«تعدیل اجباری بورس تهران» سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد به قلم علیرضا کدیور است که در آن می خوانید:
بورس تهران در ادامه روند نزولی دو ماه اخیر، دیروز نیز شاهد افت ۴/۱ درصدی شاخص بود. افتی که باعث شد طی ٣ روز کاری تیرماه ۹۰، دو درصد دیگر از بازدهی بورس ذوب شود.
بررسی روند شاخص بورس طی ماههای اخیر نشان میدهد که بورس تهران پس از اجرای قانون هدفمندسازی یارانهها در ۲٨ آذرماه ٨۹ و در فاصله کمتر از چهار ماه تا ۲۷ فروردینماه ۹۰، بازدهی خیرهکننده ۵/۴۶ درصدی را برای سرمایهگذاران به ارمغان آورده است.
هر چند پیش از اجرای قانون هدفمندسازی یارانهها پیشبینی میشد این سیاست به دلیل اثرگذاری بر هزینه و سودآوری شرکتها از یک سو و افزایش نرخ تورم از سوی دیگر، بورس را دچار روند نزولی و افت شاخصها کند، اما برخلاف این تحلیل کارشناسی، به دلایلی چند، بورس روندی معکوس در پیش گرفت.
در وهله نخست دولت که در آن زمان از اجماع حداکثری در اجرای سیاستهای خود برخوردار بود، به منظور موفق جلوه دادن آزادسازی قیمت حاملهای انرژی از طریق تبلیغات گسترده و حتی تزریق نقدینگی به بازار سرمایه از طریق نهادهای ذیربط، در جهت جلوگیری از تاثیر منفی هدفمندی یارانهها بر بورس و در عین حال تشویق مردم به حضور در بورس برای مهار تورم مورد انتظار برآمد.
روندی که باعث شد با توجه به کنترل و سیطره دولت بر بازار ارز و سکه و رکود طولانیمدت بازار مسکن، بورس به تنها مامن و محل مناسب سرمایهگذاری برای آحاد جامعه بدل شود. ناگفته پیداست که تزریق نقدینگی به بازار کمعمق بورس تهران، راهی جز افزایش قیمتها را پیش رو قرار نمیدهد که در نهایت همین وضعیت منجر به جهش شاخصهای بورس و ثبت بازدهیهای خیرهکننده شد.
در جبهه مقابل نیز سرمایهگذاران بدون تحلیل واقعبینانه عوامل تاثیرگذار بر بورس و صرفا براساس جو ایجاد شده، اقدام به سرمایهگذاری مستقیم یا غیرمستقیم (از طریق صندوقهای سرمایهگذاری) کردند که در عمل این نقدینگی، تنور رشد قیمتها را شعلهورتر کرد.
در این میان ضوابط و قواعد معاملاتی بورس تهران نیز در این فرآیند نقش یک کاتالیزور و تسریعکننده را ایفا کرد که منجر به تشدید هیجان سرمایهگذاری در بورس شد.اما همین سرمایهگذاران هیجانزده پس از گذشت چند هفته از سال ۹۰، به برآورد دقیقتر از شرایط اقدام کردند و در نهایت با توجه به سایر رخدادهای سیاسی و اقتصادی داخلی از جمله کمرنگ شدن اجماع نسبت به سیاستهای دولت، بروز اختلافهایی میان وزارت اقتصاد و بانک مرکزی بر سر مسائلی همچون نرخ ارز و سود سپردههای بانکی و بلاتکلیفی برخی از وزارتخانههای در شرف ادغام، خروج از بورس (حتی به صورت موقتی) را به حضور در این بازار ترجیح دادند.
نکته قابل توجه درخصوص روند بورس در سالهای اخیر اینکه در اکثر موارد در دورههای رونق، سرمایهگذاران با موجی سهمگین از خبرهای خوش مواجه میشوند و در زمان رکود نیز سیلی از اخبار نامساعد، بورس را مورد اصابت قرار میدهد.
در این میان به نظر میرسد بورس تهران طی روزهای آینده در صورت ثبات اخبار سیاسی و اقتصادی تاثیرگذار، میتواند همچنان یکی از گزینههای قابل قبول برای سرمایهگذاری باشد؛ چرا که از یک سو به دلیل افت قابل توجه قیمت سهام برخی شرکتها طی روزهای گذشته، گزینههای مناسبی برای سرمایهگذاری در بورس وجود دارد و از سوی دیگر با توجه به تعمد دولت به ایجاد رکود در بازارهایی همچون سکه، ارز و مسکن، بورس تنها بازار مقبول دولت برای حضور سرمایهگذاران است.
دیدگاهی که در عین حال نافی حرکت هیجانی و غیرمنطقی بورس در زمستان ٨۹ و فروردین ۹۰ و پیشخور شدن بخش زیادی از بازدهی مورد انتظار این بازار در نخستین ماه نیست.
منبع: جام جم آنلاین
|