سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یـادداشـت‏های شـــــبانه ۲۹


ابراهیم هرندی


• از دیدگاه تاریخی، آخوندهای فیلسوف نما و فیلسوف نماهای آخوندی که در آغاز بلوای ملاها درهای دانشگاه‏ها را برای به برپایی انقلاب فرهنگی بستند، کار تازه و شگفتی نکردند. انقلاب فرهنگی را اگر بمعنای "خودی کردن حقیقت" بپنداریم، در می‏یابیم که این چگونگی ریشه‏ای کهن در تاریخ دارد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۵ تير ۱٣۹۰ -  ۶ ژوئيه ۲۰۱۱


 
۱۵٨. انقلاب فرهنگی

از دیدگاه تاریخی، آخوندهای فیلسوف نما و فیلسوف نماهای آخوندی که در آغاز بلوای ملاها درهای دانشگاه‏ها را برای به برپایی انقلاب فرهنگی بستند، کار تازه و شگفتی نکردند. انقلاب فرهنگی را اگر بمعنای "خودی کردن حقیقت" بپنداریم، در می‏یابیم که این چگونگی ریشه‏ای کهن در تاریخ دارد. نمونه نزدیکی از این رویداد، در سده بیستم در همسایگی کشور خودمان در زمان استالین روی دارد. در آن روزگارکه کشاورزی در کشور شوراها روندی کاهنده در پیش گرفته بود و رو به نابودی داشت، مردی دانشمند نما و حزبی بنام "تروفیم لیسنکو" که اندکی دانش کشاورزی داشت، با لاف و گزاف فراوان به استالین پذپرانده بود که با دستیابی به چشم‏اندازتازه‏ای در دانش زیست شناسی می‏تواند مرزهای این دانش را تا بیکران وابگستراند و ایالات متحده شوروی را به بزرگترین کانون کشاورزی جهان بدل کند.

لیسنکو در سال ۱۹۲۹ در کنگره جزب کمونیست در لنینگراد تئوری تازه خود در زمینه زیست شناسی را ارائه داد. در این تئوری وی برآن شده بود که با فراهم آوردن زمینه کشت و زیستبوم مناسب می‏توان ژرفساخت ژنتیک گیاهان را دگرگون کرد و به بهینه سازی آنها را در راستای دانه و میوه آوری پرداخت. لیسنکو برآن بود که با چنان کاری می‏توان علف زارهای سیبری را بهترین گندمزارهای جهان کرد.

گفتنی‏ست که این شیوه انقلابی با دستاوردهای دانشی آنزمان سازگار نبود و لیسنکو تئوری پذیرفته شده زمان خود را که مندل آورنده آن بود، "بورژوایی" و "ارتجاعی" می‏پنداشت و آن را درخور تامل و اندیشیدن نمی‏‎دانست!

پذیرفته شدن تئوری نادرست لیسنکو از سوی حزب کمونیست سبب شد که در دهه سی در سده بیستم، همه زیست شناسان راستینی که زیست شناسی را دانشی غیر سیاسی می‏پنداشتند، از دانشگاه‏ها بیرون رانده شوند و از کارهای خود برکنار شوند و برخی نیز به زندان بیافتند و کشته شوند. لیسنکو در سال ۱٨٣٨ به ریاست فرهنگستان علوم کشاورزی لنین رسید و از همان سال به تار و مار کردن زیست شناسان غیر خودی پرداخت و بزرگترین زیست شناس نام آور روسی، نیکلای واویلف و همه دستیاران او را برای ییگاری و شکنجه به گولاک فرستاد.

لیسنکو پس از برکنارکردن همه زیست شناسانی که تئوری او را رد کرده بودند و آن را غیرعلمی و حزبی می‏دانستند، به تدوین گفتمان خود - ساخته تازه‏ای بنام " زیست شناسی طبقاتی" پرداخت. این چشم انداز تازه در زیست شناسی، دست کمی از تئوری علوم اجتماعی اسلامی خامنه‏ای نداشت. یعنی که چیزی فراتر از مشتی خزعبلات خود شیفته‏ای نادان در زمینه زیست‏شناسی نبود که پایانداد آن نابودی کشاورزی و زیست شناسی در شوروی و تار و مار و کشتار دانشمندان زیست شناس روسی در سه دهه تمام بود. این انقلاب فرهنگی زیان‏های جبران ناپذیری به زیست شنای و کشاورزی در روسیه زد.

نمونه تاریخی دیگری از انقلاب فرهنگی در سده بیستم، در چین بدست مائوتسه تونگ؛ رهبر انقلاب کمونیستی آن کشور روی داد. مائو نیز که دست کمی از استالین در نادانی و تهی مایگی نداشت، به بهانه "دانش پرولتری" همه آزمایشگاه‏های بزرگ چین را بست و دانشمندان بزرگ آن کشور را برای کشاورزی به روستاها فرستاد. وی انگشت پیانیست اُپرای پکن را که با آن آهنگ‏های بوژوایی زده بود، برید و فرمان داد تا همه گنجشک‏ها را به بهانه خوردن بذرها در زمین‏های کشاورزی سنگسار کنند!

بله، انقلاب فرهنگی آخوندهای فیلسوف نما و فیلسوف نماهای آخوند، چیزی در این مایه‏ها بود که رویدادهای همگون آن را در سراسر تاریخ می‏توان یافت. از همه این رویدادها با مزه تر و شگفت انگیزتر، انقلاب فرهنگی بُخت النصر است که باید در یادداشت دیگری بدان پرداخت. یادتان باشد، یادآوری کنید که در آینده به آن بپردازیم.

زیان این گونه برنامه‏های جنایی، از حسابرسی بیرون است زیرا که بازتاب‏های ناخوشایند آن گاه تا سده‏ها درکار است. بستن دانشگاه‏ها، پایان نبرد حوزه و دانشگاه بسود حوزه بود. نبرد کهنه و نو، خرافه و دانش، گذشته و آینده. این چگونگی، زخمی کاری بر گلوگاه فرهنگ اندیشه ورزی ایران گذاشت تا مدرن اندیشی را درآن کشور ریشه‏کن کند و آتش نوآوری و نواندیشی که تنها در پرتو دانش‏های مدرن می‏تواند درگیرد و شعله‏ور شود را تا جاودان خاموش بدارد. اکنون دیگر دانشگاه‏های ایران کانون‏های کپی برداری و همگون سازی و آخوند پروری شده است و هیچ پیوند معنادار و سازگاری میان هیچ یک از دانشگاه‏های آن کشور با هیچ یک از دانشگاه‏های راستین جهان وجود نمی‏تواند داشته باشد.

شیوه اندیشه مدرن، دشمن هرگونه خرافه گرایی و خفت پذیری و انسان ستیزی‏ست. شیوه‏ای که تنها ابزار واگشایی کلاف درهم بحران‏های کنونی‏ست. در این شیوه آنچه حقیقت دارد، خود حقیقت است و دیگر هیچ.

…………
Trofim Lysenko

***

۱۵۹. دشمنان ما

بزرگترین دشمن مردم ایران، تهیدستی و ناآگاهی فزاینده ا‏ست. این دو بلای بزرگ سبب می شود که همیشه بخش بزرگی از مردم، آماده برای خدمت گذاری به حکومت‏های خودکامه و یا دولت‏های استثمارگر خارجی باشند. آورده‏اند که آغامحمدخان قاجار به جانشین خود هشدار داد که؛ "گر میخواهی بر این مردم حکومت کنی آنها را گرسنه و بیسواد نگه دار." گویا این هشدارهمچنان در کشور ما بکار بسته می‏شود و غارت کردن سرمایه‏های ملی را آسانتر می‏کند.

تهیدستی ناآگاهی می‏آورد و ناآگاهی توانمندی‏های انسان را کاهش می دهد و او را فرومایه و تهیدست می کند. این سخن بمعنای آن نیست که تهیدستان فرومایه‏اند، بلکه می خواهم بگویم که ناداری و تهیدستی، زمینه ساز همه زشتی‏ها، ناهنجاری‏ها و ناسازگاری‏هاست و تهیدستان هماره درتیررس ناخوشی‏ها و نابسامانی‏ها و ناروایی‏های جهانند.

گفته‏اند که؛ "شکم گرسنه کافراست." این بدان معناست که انسان گرسنه آمادگی بیشتری برای تن دادن به کارهایی که دیگران از آن سر بازمی زنند، دارد. شاید آغا محمد خان با آگاهی از این چگونگی‏، مردم را گرسنه و بی‏سواد می‏خواست و می داشت. چنان مردمی چون موم در دست حاکم نرمش پذیر و ابزاروارند.

***

۱۶۰. غزل

در آسمان جان تو، پرنده پر نمی زند
نسیم ره نمی برد، ستاره سر نمی زند

خموش و خُرد و خاکی است خیالِ بی خیال تو
شبی ست کز ورای آن، سپیده در نمی زند

سیاهی است و خامشی، سیاهی و فرامشی
خیالِ بی تــــــرانه تــن به شـــعرِ تــر نـــمی زند

سپیـــــده ره نمی برد به تنـگنای خامشی
ستاره سر به بام شام بی سحر نمی زند

نمی زند هماره پر، نمی برد به اوج سر
دلی که جز برای بام و بوم و بر نمی زند

چگونه وانهد گِلی، زخویش وارهد دلی
که باده از شکوفه های شعله ور نمی زند

فتاده مرغِ خانگی، بدام ِدام و دانِگی
ز دردِ بی هوایی است پر اگر نمی زند

مگو زخویش بیخودی، که تا نشان دهی خودی
در آســــــــمانِ جــــــــان تو پرنده پر نــــمـی زند

***
۱۶۱. انسان زمینی

روزگاری انسان دل در گرو ستارگان داشت و برآن بود که هر که را ستاره بخت بلند باشد، نیکبختی جاودانه او راست. در آن روزگار، پندارهمگانی، هرآنچه را در که در خیالخانه ذهن انسان می گنجید، برای بلند بختان آسانیاب می‏پنداشت. آن گاه، هرکس پرتوی از ستاره خود بود و ستاره، خانه دور دست آرمان‏هایی بود که انسان را هزاران هزار سال فریفته بود و برخود خیره داشته بود؛ آرزوی زندگی جاودانه، آ رزوی روئینه گی جان و تن، آرزوی پرواز، آرزوی هماره در همه جا بودن و.... هرآن آرمان که اغواگر ذهن ِ پندارباف و انگاره گر انسان است

سپس روزگار آرمان‏های بزرگ اجتماعی رسید. آرمان‏هایی فراانسانی که هر یک فرمان پیامبری آسمانی بود. آرمان سرزمینی آباد با مردمانی آزاد و شاد که در آن، "غم سنگینت تلخی ِ ساقه علفی (باشد) که به دندان می فشری".* آرزوی جهانی آرام که در آن " ابر و باد و مه و خورشید و فلک"، رام انسان باشد و گرگ و میش در آن در کنار یکدیگر آسوده بزیند. آ رزوی جهانی هنجارمند و راست، تا انسانیت و برادری و برابری را میدان دهد

سپس تر، روزگار انسان زمینی فرارسید تا انسان را نه چون آویزه ای آسمانی، که خیزه ای زمینی بپندارد و او را بدانگونه که هست دوست بدارد و بستاید و جهان را آنسان که می شود ومی تواند بسازد و بپردازد و نه آنگونه که در افسانه ها آورده اند. و.... آن روزگار امروز است

***

۱۲۶. گوباره

............................................
که گوباره را شرح و تفسیر نیست

می دید، اما درک نمی‏کرد. می خواند، اما در پایان همه می دانستند، (خودش هم شاید)، که کور خوانده‏است. می شنید، اما آنچه را که نباید. یعنی براستی گرفتاری اساسی‏اش سردرگمی در باره "بایدها و نبایدها"، بود. هر بایدی که او می فرمود، نمی‏بایست و نمی‏شد و نبایدهای همیشه در راه، برایش بسیار چشم آزار و آهناک بود. جهانش به راهی می رفت و اوـ با آنکه فرمانش را در دست خود می‏پنداشت- به راهی دیگر. ناخودآگاه به "عاقبت به خیری"، می اندیشید و این که به گمان خود عاقبت به خیر نشده بود.

هرگز جهان را این گونه نخواسته بود و اکنون خود فرماندار زشتی‏ها و پلشتی‏ها شده بود. یکی از گرفتاری‏های بزرگ انسان این است که وجدانش در اوج خود فریبی و خنگی نیز ساز ناسازی سر می‏دهد. بله، درست گفته اند که: "وجدان تنها دادگاهی است که نیاز به داور ندارد. انگار که به چشمه آب زندگی رسیده بود، اما هرچه که بیشتر می‏کوشید، کمترمی‏نوشید و راه بازگشتی نیز نمی‏یافت. بخشی از زیبایی روزگار گذشته، در نایابی آن است و این که بازگشت بدان ناممکن است.

به گذشته می‏اندیشید. تنهاتربود. تهی دست تر نیز، اما شادتر. با کلاف درهمِ نیازهای مبهم خود، تورینه ای رنگین از خواب و خیال می بافت تا مردم را به تحیرو تکبیر وادارد. گاه از مفتول واژگان گویواره هایی از نفرت و نیرنگ بسوی مردم پرتاب می‏کرد. کلید قفل‏های شکسته را می‏ساخت و از رویای شیرینی می‏گفت که کابوسی مرگبار را پی‏افکند.

اما اکنون زندانی تزویرِ خود بود در پیچه ای ازتورینه ای از پیش تافته. اژدرهاکی تلخ جان و خشمگین و خروشنده برهرچه خواب و خیال فرداساز. با تازیانه‏ای در دست. تا آب از آب تکان نخورد و آسمان هماره باردارِ شبی بی‏فردا باشد.

خشمگین و خروشان و خراشناک، به زباله دان تاریخ اندر می‏شد، بی که بداند.

***

۱۶٣. اشقیا در گودال قتلگاه

درچند ماه گذشته خبرنگاران از همه جای عراق گزارش تهیه کرده اند بجز از گودال قتلگاه. البته از امپریالیستها و صهیونیستها که انتظاری نباید داشت ، اما نمی دانم چرا خبرنگاران خودی این را نمی کنند؟ انگار همه با هم دست به یکی کرده اند. اما این توطئه سکوت را باید خنثی کرد. من امشب میخوام شما را به گودال قتلگاه ببرم

امشب هم مثل هرشت، کودال قتلگاه در دست اشقیاست. سربازان امریکایی با کلاشینکف صحن و رواق آقا امام حسین را دوره کرده ند و از رفت و آمد زوار جلوگیری می کنند.

باز اِین چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه و عزا و چه ماتم است؟

بشنوید ای عاشقان حسین. امریکاییها تابلوی اذن دخول را از جلوی در حرم آقا ابی عبدالله برداشته اند و بجاش علامت ورود ممنوع زده اند. یکی از زواری که تازه از اونجا برگشته می گفت هرچه به امریکاییه عز و لابه کردم که من از راه دور با ارز آزاد اومدم. بزار سری به گودال قتلگاه بــــــــــــــزنم، گفت: “No” گفتم: تو را به جوونی علی اکبر قسم‏ات می دهم. منو هل داد و گفت: "پیس آف". من زبون ارمنی نمی دونم. اما انگار داشت می گفت: مادر، منم مامورم و معذور.

گویا به آنها گفته اند که در این گودال قتلی صورت گرفته و آنها هم موضوع را به تروریسم ربط داده اند و برای برداشتن اثر انگشت بن لادن و ملا عمر آنجا را دوره کرده اند.

عزا عزاست امشب
روز عزاست امشب
سرباز امریکایی
تو کربلاست امشب

اینها به بچه شیر خواره هم رحم نمی کنند. درحرم حضرت علی اصغر را بسته اند. حرم آن بزرگوار نه شمعی داره و نه چراغی. امریکاییها هرچه کتاب دعا و مفاتِیح الجنان تو حرم و رواق مبارک بوده را جمع کرده‏اند. گفته‏اند این‏ها پراز فحاشی به امریکا و اسراییله. تبعیض گراییه. تبلیغ نجات پرستیه! لعنته الله علی القوم الکافرون.

پروردگارا دولتمردان امریکا و انگلیس را به مرض غیر اخلاقی ایدز مبتلاتر بگردان
خدایا خوف بمب اتمی ما را روزبروز در دل آنها بیشتر بفرما
بارالها پرزیدنت بوش و سایر اعضای ایل بوشیان را از صبحه روزگار برانداز.
پرودرگارا این اوباما را حالا که معلوم شد که باما نیست ذلیل و خوار بگردان
والسلام علیکم ورحمت الله مقدم مراغه ای

http://goob.blogspot.com


 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست