آنان که «نه» نگفتند
مرضیه شاه بزاز
•
پیش از نیمروز
غروب فرا رسید
پرچمها را پایین کشیدند
سردر گریبان، بی نیم نگاهی به هم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۷ تير ۱٣۹۰ -
٨ ژوئيه ۲۰۱۱
در کشمکشی بیرحمانه
به هراسی سوگند شکستند
در اعماق شب
پس اسطورهها
خاکی شدند
زیرا کسی نگاهشان را بر نمیتابید
. . .
پیش از نیمروز
غروب فرا رسید
پرچمها را پایین کشیدند
سردر گریبان، بی نیم نگاهی به هم
چیزی برای گفتن نبود
گفتنی ها را در ژرفای مرداب سیاه دفن کرده
و خسته از آنچه بر آنها رفته بود
از سفر باز میگشتند
بی تفاوت به مقصدِ قطارپُر هیاهو
با ایستهای کوتاه و بلند
در غبار ایستگاههای کسل
ایستگاههای امیدهای رنگ باخته
ایستگاههای مردم خونسرد
که خیره به « از مرگ باز گشتگان»
در تماشای اسطورههای فرو افتاده
تخمه میشکستند
می خواستند
سر بر سینهی تنگ همسفران نهاده بگریند
اما هراسی آنها را شکسته
از بهشت رانده
و در برودتِ دریایی مرده فرو برده بود
پس به ذرات هوا فرمان دادند
که در هالهی پیکرهاشان بخشکند
تا مبادا سیالهی پیوندی گردند
که پیوندشان زخم شرم مشترکی بود
ناگفتنی
هنوز دیر نشده بود،
هنوز دیر نشده نبود
اما بانگ پسرکی که شربت تعارف میکرد
در جنجال لکوموتیو گم میشد
و سوت ناهنجار پیشآمدها پیوسته
موجی سرکش از واهمه در سینههاشان میریخت
پس گوشهاشان را با پنبه انباشتند
در آرامشی ساختگی
نه آنچه که به تمنایش قرنها جنگیده بودند
که توفان در پی و استخوانشان خانه کرده
و تندر بی وقفه میغرید
به خیالی واهی پنجره بر توفان بسته
در سُکر فرو رفتتند
اما مقصد برهوتی بود
نه لبی به خندهی انتظار،
نه آغوشی باز
. . .
آه، اگر
چون میوهی سرخ و پر دانهی کاکتوس
از این مرگ نیز باز میگشتند
به جستجوی قطره آبی
که هستی بیکران است و گشاده دست.
مرضیه شاهبزاز سن لوئیز ۶ ژوئن ۲۰۱۱
|