یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

«نـوزائی ِانسان»
نـه «انتظار ِ بازگشـتِ مهـدی»، نـه ایمان ِ به قـیـامـت


منوچهر جمالی


• هیچکدام ازجنبشهای بزرگ غرب (رنسانس، رُمانتیک، روشنگری...) برپایه ترجمه های علمی زبانشناسان اروپا از یونان، پیدایش نیافت، بلکه این جنبشها، پیآیند ِ برداشتهای آفریننده و نوآورانه فلاسفه و هنرمندان اروپا از آثار فکری و هنری یونان، ونفوذ «این برداشتها» بود، که چندان هم، انطباقی با اصل متون یونانی نداشتند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۶ تير ۱٣٨۵ -  ۲۷ ژوئن ۲۰۰۶


« اندیشه فرشکرد در فرهنگ ایران»
«نوزائی» یا «فرشکرد»، در فرهنگ ایران،
اندیشه ای برضد مفهوم «قیامت، یا رستاخیر،و ظهورقائم ومهدی وهوشیدرویا بازگشت مسیح   » درپایان زمان در تاریخ است
سایه انداختن هُما ،   روندِ نوزائی است
هـُما ، هرکجا سایه میانداخت، آنجا، ازنو، زاده میشد
«آفرینش» درفرهنگ ایران، روند نوزائی همیشگی بود (نوزائی همیشگی = فرشکرد )
درفرهنگ ایران، هیچ آفریننده ای نبود که آفریده نشود
 
هیچکدام ازجنبشهای بزرگ غرب ( رنسانس، رُمانتیک ، روشنگری .... ) برپایه ترجمه های علمی زبانشناسان اروپا ازیونان ، پیدایش نیافت ، بلکه این جنبشها ، پیآیند ِ برداشتها ی آفریننده ونوآورانه فلاسفه و هنرمندان اروپا از آثارفکری و هنری یونان، ونفوذ« این برداشتها » بود، که چندان هم ، انطباقی با اصل متون یونانی نداشتند .
  با ترجمه ِ متون پهلوی و اوستائی به روش علمی ، و درک شاهنامه با چنین مقولاتی ، کم وبیش ، اندیشه هائی بیرون میآیند که الهیات زرتشتی درآنها، هزاره ها، جایسازی کرده است ، که به نابودی ایران، دررویاروئی با دین اسلام کشید ، و امروزه به درد باززائی ونوزائی فرهنگی ایران نیز نمیخورد، و محتوایشان نیز، بیگانه ازفرهنگ اصیل ایرانست . آنانکه ازآثارمن ، به عنوان کمبود یا نبود مآخذ ، تهمت غیرعلمی بودن، بدان میزنند ، این نکته   تاریخی فوق العاده مهم را هم در پیش چشم داشته باشند . این مقلدان غرب، که گرفتار مفهومی بسیار تنگ ازعلم هستند ، دریابند   که جنبشهای بزرگ غرب هم ، استوار بر درک علمی یونان نبودند . آنچه گوته و شیلر و نیتچه ازیونان گفتند ، و راه را برای وسعت نظردرآلمان گشودند ، فرسخها ازواقعیت یونان باستان ، فاصله داشتند . ترجمه های علمی زبانشناسانه ازآثار افلاطون وسایرفلاسفه یونان، وقرارگرفتن همین « مـآخـذ» ، فقط به زشت وخوارسازی « سوفسطائیان» انجامید ، تا آنکه برداشت انقلابی هِگـِل ازسوفسطائیان، برغم همه این مـآخـذ ، سبب شد که راه برای شناختن سوفسطائیان به کرادر « جنبش روشنگری دریونان » بازگردید ، و با این برداشت بود که پروتاگوراس سوفسطائی، با عبارت « انسان، معیار همه چیزهاست Homo   Menzura   »، بنیاد گذار حقوق بشر شناخته شد .   این برداشت من ازفرهنگ ایران نیز، چنین نقشی را در نوزائی ایران، بازی خواهد کرد .
 
تا   زمانی که افراد یک جامعه ، منتظر ِآمدن مهدی یا مسیح (= ماشیه ) یا سوشیانس ..هستند، امکان « جنبش نوزائی » درآن جامعه، نیست. جنبش نوزائی ، جنبش ِ زائیدن خودی ، ازنو است که سرچشمه همه کارها و امیدهاست .
« مسیح » که درعبری « ماشیه » است ، همان « مَـشـیا » درفرهنگ ایرانست، که به معنای « وجود همیشه لبریزو سرشار» میباشد ، و « نام انسان » بوده است. هرانسانی ، ماشیه است . درهرانسانی ، ماشیه و مسیح و مهدی و سوشیانسی هست، که میتواند ازنو درهرانسانی ، زائیده بشود . مسئله انسان ، کشیدن ِانتظارماشیه و مسیح درفراسوی خود نیست ، بلکه مسئله انسان ،   زایانیدن مسیح و ماشیه و مهدی و سوشیانس ، ازبُن ِ خودش هست ، که « نوزائی انسان » نامیده میشود. اینست که تاجامعه ، درانتظار مهدی و مسیح و ماشیه و سوشیانس درفراسویش هست ، همیشه در حال « سقط جنین مهدی و ماشیه و مسیح و سوشیانس » ازخودش هست، و هیچگاه ، خودش ازنو زائیده نخواهد شد . ما، تاروزی، مهدی ومسیح و ماشیه و سوشیانسی را که به آن حامله هستیم ، بدست خود ، میکـُشیم و قربانی میکنیم ، که ، « ایمان به انتظارآمدن مسیح و مهدی وماشیه و سوشیانس » را درخود ، ازبین نبریم .
  « نوزائی » ،هنگامی روی میدهد که « اصالت، درخود ِانسان و درخود ِگیتی » جـُسته شود . « نوزائی » ، همچنین با مفهوم « قیامت ، یا رستاخیز در ادیان نوری » درتضاد است . الهیات زرتشتی ، مفهوم « فرشـکـرد » را درفرهنگ ایران ، به کلی مسخ و تحریف کرده است. « فرشکرد »   ، درفرهنگ ایران ، ویژگی ِ « بُن کل هستی» بود . درفرهنگ ایران ، هرچیزی« هست » ، اصل فرشکرد است . جهان ، درفرهنگ ایران ، خلق ویا آفریده نمیشد ، بلکه همیشه در روندِ فرشکرد بود . آفریننده و خالقی نبود که میآفریند، یا خلق میکند، بلکه آفرینش ، روند ِ   تروتازه ونوشوی ، روند ِ نو آفرینی گیتی وانسان ازخودش ، بطورهمیشگی بود .
 
سـخنـی کـوتـاه   درباره روش پـژوهـش
 
هُـنـر ِ« تاءویل متون اوستائی و پهلوی» ، آنست که ، کسی« یک مقوله بنیادی » را بجوید و بیابد، که معنائی دیگر ازآن داشته است که دراین آثار، بکار برده شده است ، آنگاه « این مقوله را، با چنین معنائی »، محورو گرانیگاه پژوهش سراسر ِ آن متون وآثارقرار دهد ، و کل آن متون را ، از دیدگاه این مقوله و معنای تازه ِ یافته اش ، ببیند و انحرافاتشان را ازاین دید ، برجسته و چشمگیر وملموس سازد ، که البته برای   بسیاری ، درک چنین تحریفاتی ، عذاب آور است . همین ها نیز هستند که بنام « خواستن ماءخذ » ازمن ، تلاش در بی ارزش ساختن کارهای من میباشند   . تاءویل (= هرمونویتیک ) ، هنر ِ بهتر بینی   رویه پوشیده ، وهنر ِ« نادیده گیری رویه های چشمگیر » ، که به هدف تاریکساختن معنای اصلی آن مقوله ، فراهم آورده شده است ، میباشد .   البته ، ارزش دهی به « این محتوای مقوله » ،   کاهش دهی ارزش رویه های دیگرست ، که تا کنون، در اذهان جا افتاده اند وجزو مآخذ گردیده اند .
بررسی معنای اصلی« فرشکرد » ، و تفاوت وحتا تضاد کلی اش با « مفهوم فرشکرد در الهیات زرتشتی » ، درست چنین دیدگاهی را به ما میدهد که در این آثار وترجمه های علمی اشان ! ، خانه تکانی کلی بکنیم و راه را به فرهنگ اصیل ایران بگشائیم
 
آفرینش ، در فرهنگ ایران
روند فرشکرد مداوم، بدون آفریننده ای بود
 
درفرهنگ اصیل ایران ، « روند فرشکرد ونوشوی هستی ازخودش » ، جائی برای مفهوم « آفریننده و خالق »، باقی نمیگذاشت . هرمرحله ای دراین روند ، آفرینندهِ مرحله بعدی، و آفریدهِ مرحله پیشین بود . ولی این پدیده ، با مفهوم امروزه ما ازمفاهیم ِ « آفریننده و خالق » بسیار فرق داشت . از سیمرغ (= آسمان ابری) ، آب پدید میآمد . این پیدایش را ، آفریدن میگفتند .   ازآب ، زمین پدید میآمد . آنگاه گفته میشد که آب ، زمین را آفرید .   اززمین ، گیاه ، پیدایش می یافت . به این روند ِ پیدا یش ، گفته میشد که زمین ، گیاه را آفرید . همانسان ، به پیدایش جانوز از گیاه ، گفته میشد که گیاه ، جانور را آفرید . بالاخره به پیدایش انسان ازجانور، گفته میشد که جانور، انسان ( مردم ) را آفرید . بالاخره به پیدایش خدا (= سیمرغ) از انسان، گفته میشد که انسان، خدا ( سیمرغ ) را آفرید . این زنجیره ِ پیدایش ها ، همه روند فرشکرد ، نو وتازه شوی ، نو آفرینی بود . ازاین رو مورخی گمنام میگوید که آنکه اورمزد را به وجود آورد فرشوکار بود ( ایران در زمان ساسانیان ، کریستنسن صفحه ۱۷۴ ) .
خدایان ایران ، همه بدون استثناء ، خودشان ، زنجیره فرشکردها بودند . وجودی آفریننده ، جدا و غیر از « آفریدگان » وجود نداشت . هرروزی ، خدائی بود که از خدای روزپیش ، پیدایش می یافت . این فرشکرد یک خدا ، درخدای دیگربود . به این روند فرشکرد ، « سایه انداختن یا سایه افکندن » میگفتند .   ُهما یا سیمرغ، بر روی زمین ، سایه میانداخت . این بدان معنا بود که خود ِ هما یا سیمرغ ، درآن ده یا آبادی یا شهر... ، ازنو زاده میشود ، ازنو پیدایش می یابد . خودش ، خودش را درزمین ، میزایاند .
ازاین رو به « آبادیها وشهرها » ، « نسا nisaaya » ، میگفتند ، که واژه ِ« نی ni + سایه saaya = نسا » باشد. البته به سایه هم نسا گفته میشود   . هرآبادی (= نسا ) ، سایهِ نی ، یعنی « سایه ِسیمرغ و هما» است ، یا به سخنی دیگر، هما ، خودش درآنجا فرود آمده ، و به زمین نشسته است ، و تبدیل به شهر و شادی و مدنیت شده است
« سایه هما » ، اینهمانی با « هُما » داشت . اینکه ایرانیان گوهرخدائی را، به شکل ِ« مرغ= مرغه » ، درمی یافتند ، به علت آن بود که برای آنها خدا ، گوهرفرشکرد، یا نوزائی و باززائی و یا به سخنی دیگر ، اصل آفرینندگی وفرشکرد و نوزائی، درهرچیزی بود . این بیان اصالت هرگونه « هستی » بود   .
هرچه « هـَسـت » ، بدان علت « هست » ، که « اصل فرشکرد = نوشوی » هست . « هست » ، دوواژه است که درهم ادغام شده اند. « است = تخم»، در تخمدان (= است ) هست . هست ، زهدانیست ، که درآن، نطفه ای درحال رویش وپیدایش هست . هستی ، اصل فرشکرد است . رستم ، تهمتن ( تخم + تن ) است . به عبارت دیگر « تخم = نطفه » ، در تن « زهدان » است . نطفه درون زهدان ( تهمتن ) به معنای « اصل فرشکرد» است . رستم ، همیشه ازنو، زنده میشود . هنگامیکه خردِ کسی ، در دریافت مستقیم این   مفهوم ، ازهمین « داده » ، عاجزاست ، میپرسد که « ماءخذ شما » چیست و کیست ؟ او نمیداند که   پرسش او درباره تقاضای ماءخذ، درست دلیل بیخردی اوست ، نه دلیل بی ماءخذی . خردی که خودش مستقیما نمیتواند از ترکیب دواندیشه ، پیآیند بدیهی منطقی اش را دریابد ، نیاز به « خرد دیگری » دارد، نیاز به کسی دیگر دارد که برایش « مرجع » است، وبرایش میاندیشد، وهیچ اطمینانی به خرد خودش ، ندارد .
« هست » درفرهنگ ایران ، به « تجربه تداوم در زمان » گره خورد بود . خود ِ « زمـان » ، معنای « تـداوم » داشت . « زمان » ، روند فرشکرد همیشگی بود . فرشگرد ، به پایان زمان درتاریخ ، حواله داده نمیشد . انتظار ِ کسی نبود که درآخرالزمان ، برای همه ، فرشکرد کند. هر «آنی » در« آن » دیگر، ازنو زاده میشد، و نو میزائید . چنانکه درسغدی به زمان ، « سکونه skune » میگویند .و سکاو skau به معنای « وجود و هستی » است . اسکاو eskaw ، وجود داشتن + بودن است . این همان واژه های « سک ،   سکان ، سه قا ، سه قاو » درکردی است .   « سک » ، درکردی هم معنای « شکم » و هم معنای« جنین» دارد . پس « سک » ، چون هردوهست ، اصل آبستنی و نوزائی و فرشکرد است . سکائی ها و( سجستانی ها ) سکزی ها ( رستم وخانواده اش) همین نام را دارند .   ازآنجا که « سک » ، اصل فرشکرد است ،   معنای « سکان »   درکردی ، چسبیدن و« سکانن » ، چسبانیدن هست . زمان ، آنات   به هم چسبیده هست . و درست واژه « سه قام » در کردی به معنای پایداری ، ثبات ، تنظیم و ترتیب هست و « سه قا » ، به معنای نظم و ترتیب هست .   زمان ، روند زاد وولد پی درپی هست که طبعا یکی به دیگری چسبیده است . زمان ، تداوم و پایداری و ثبات است، و درگوهر ِخود ، گوهر ترتیب ونظم هست .اینست که درحرکت زمان ، هیچ آنی وساعتی و دوره ای که بعد میآید ، اصالت خود را از دست نمیدهد و اصالتش، کاسته نمیشود . اصل آفرینندگی ، از زمانی به زمانی دیگر، از نسلی به نسل دیگر، از دوره ای به دوره دیگر، دست بدست میشود . آنچه آفریده میشود، باز، آفریننده است . « سایه انداختن » ، درست بیان همین انتقال، نیروی فرشکرداست . ساینه (= سیمرغ ) ، در گیتی شدن ، سایه ( ساینه، درتبری ) میشد. « سایه » ، تصویر « فرشکرد و نوشوی » بود.
برای این خاطر است که درشاهنامه دیده میشود که رستم و رخش ، پس ازمرگ ، در تابوتی که ازچوب « نارون» ساخته میشود درباغی ، بخاک سپرده میشوند .
بشستند وگـِردش ز دیبا کفن     بجـُستند جائی، بُن نارون
برفتند بیداردل   درگران( نجارها)    بریدند زوتختهای گران
وزآن پس تن رخش را برکشید      بشست و برو جامه ها گسترید..
علت اینکه تابوت رستم ورخش را ازچوب نارون میسازند ، آنست که نام دیگرنارون ، « سایه خوش » است . نام دیگر نارون ، شجره البق است که درخت بغ باشد . همچنین نام دیگرش « الم » است که « ال= زنخدای زایمان » باشد( فرهنگ گیاهان ایران، ماهوان )   .
واژه ِ«   نار+ ون » ، به معنای آنست که درخت ِ زنخدا (زن = نار) یعنی سیمرغ است . سیمرغ ، « درخت وَن وس تخمک » است . ازاین رو به این درخت ، « سایه خوش » میگویند، چون زیر ِ این درخت نشستن، یا درتابوت چوبهای آن ، به خاک سپرده شدن ، معنای « نوزائی و فرشکرد » را داشته است . درسایه هما یا سیمرغ بودن ، به معنای « ازنوزنده شدن خود سیمرغ درانسان » هست . دراین راستا در شاهنامه « تنی که درخت سایه گستراست » دربخاک سپردن ، معنای فرشکرد دارد .
نـبـُد جا تنش راهمی بردوتخت     تنی بود با سایه گستر درخت
سرتنگ تابوت کردند سخت    شد آن سایه گستر دلاور درخت
سایه انداختن هما ، فرشکرد خود هما درانسان ، یا در یک آبادی وشهر، یا دروجودرستم است ( درداستان نبرد اسفندیار با رستم) . دراین راستا هست که رد پای ِ معنای سایه هما در اشعارمولوی باقی مانده است. عشق درجهان ، از سایه تو ، پیدایش یافته است. عشق ، درسایه ای که میاندازد، خودش ازنو زاده میشود و پیدایش می یابد. مولوی خدا را با « عشق » اینهمانی میدهد :
زسایه تو، جهان پر زلیلی ومجنون
هزارویسه بسازد ، هزارگون رامین
وگرنه سایه نمودی ، جمال وحدت تو
درین جهان ، نه قران هست آمدی نه قرین
سایه جمال تو هست که عشق را درجهان میآفیرند . سایه ، فرشکرد اوست ، که خودش عشق است . « عشق » ، اصل فرشکرد است . عشق ، همیشه ازنو، عشق میآفریند . سایه عشق هم ، همان عشق ، وهمان اصل فرشکرد است . مولوی حسن ( زیبائی ) را با خدا ، و خدا وزیبائی را با نور اینهمانی میدهد .
مرا « سایه هما » چندان نوازد      که گوئی، سایه اوشد،من همایم
بدیدم« حسن » را سرمست میگفت    بلایم من، بلایم من ، بلایم
جوابش آمد ازهرسو زصد جان    ترایم من ، ترایم من ، ترایم
تو آن« نوری»که باموسی همی گفت    خدایم من،خدایم من،خدایمم
اینست که مولوی پیدایش عشق را ، اینهمانی با قیامت میدهد. عشق ( باد = وای = ویکرد = سایه خوش ) اصل فرشکرد است.
درهرانسانی که عشق، دمید ، قیامت میشود
صبحدمی همچو صبح ، پرده ظلمت درید
نیمشبی ناگهان ، صبح قیامت   دمید
« واسطه ها » رابرید ، دید به خود ، خویش را
آنچه زبانی نگفت ، بی سروگوشی ، شنید
پوست بدرد   ز ذوق ، عشق چو پیدا شود
لیک کجا ذوق آن ، کو کندت نا پدید
ویژگی عشق به علت اصل فرشکرد بودنش ، آنست که انسان ، نو میشود، و خود را ، بی هیچ واسطه ای، با چشم خود می بیند . سایه انداختن هما ، این نقش بیواسطه بودن عشق ( وای به = عشق ) را دارد . سایه هما ، یک واسطه نیست . یک واسطه ، سایه هما نیست . اینست که دراشعار مولوی دیده میشود که آفتاب ، سایه هماست . نور آفتاب که واسطه نمیخواهد . عشق که اصل فرشکرد هست ، مرگ ندارد .
مراحق،ازمی عشق( بگمز=باده=خدای ماه = سیمرغ)آفریده است
همان عشقم ، اگر مرگم بساید
منم ، « مستی » و، اصل من ، می عشق
بگو ازمی ، بجزمستی چه آید ؟
وقتی ای همابرسرمن سایه افکندی ، درآتش سوزان هم خوشم . چون درواقع من درآتش سوزنده ، همیشه ازنو، زنده میشوم
با ستم و جفا خوشم ، گرچه درون آتشم
چونک   تو سایه افکنی   برسرم ای همای من
سایه یار، سرّ یست که دربُن توافکنده شده است . انسان باید درسایه این نخل امید، بنشیند .اینست که مولوی میگوید
سایه یار، به که ذکر خدای     این چنین گفته است صدر کبار
اصل سایه یاربودنست ، نه ذکر کردن خدا. بیت بالا، اشاره ای هم به سخنیست که محمد به علی گفته است . ولی در شیوه تاءویل این روایت، مولوی ازسایه ،« سرّ خود انسان » را میفهمد و« سرّ» انسان ، همان « سریره ، یا سیمرغ و بهرام » است که بُن فرشکرد کارانسانست.   « سرّ ، یا سریره » ، اصل فرشکرد درانسان میباشد .
گفت پیغمبر علی را کای علی     شیرحقی، پهلوانی ، پر دلی
لیک برشیری مکن هم اعتمید      اندرآ در« سایه نخل امید »
تو تقرب جو به « عقل وسرّخویش»
نی چو ایشان برکمال برّ خویش
به کمال هنروفصیلت و تقوای خودت ، اعتماد مکن ، بلکه درسایه نخل امید، که « سرّ تو » هست ، بنشین .
درغرلیات مولوی ، این پدیده « فرشکرد »، کل اندیشه های اورا مشخص میسازد . مولوی درراستای مقولات قیامت ورستاخیز ، به معنای اسلام ، یا « انتظار مهدی و منجی آخرالزمانی» نمیاندیشد ، بلکه ، عشق ، دربُن وجودانسانها، نیازی به نفخ صور و قیامت ندارد . مولوی ، آشکارا نمیتوانست   مقولات آخرت و قیامت را انکارکند ، ولی برغم کاربرد این اصطلاحات ، اندیشه های خود را که برضد این مقولاتند ، بسیار زنده بیان میکند :
من نیم موقوف   نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم ، عشق ،   جانی میدهد زافسون خویش
دربهشت ، استبرق سبز است و خلخال و حریر
عشق ، نقدم میدهد ازاطلس و اکسون خویش
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو « سعد »
گفتمش آری ، ولیک « ازماه روز افزون خویش »
اندیشه « نقد بودن درعشق »، که با « وجود همیشگی ماه یا سیمرغ یا هما یا مهر، دربُن خود ِ انسان ، که سرّ نامیده میشود » کاردارد، بکلی برضد مفهوم قیامت و انتظارمنجی نشستن است .
سایه هما ، همیشه به زمین افکنده میشود ، وهمیشه در زمین فرشکرد میشود . همیشه سایه ِ« فرش آسمان = شادروان » ، زمین را ، فرش رنگین میکند . فرشکرد آسمان، فرشکرد زمین میشود . اصل فرشکرد ازآسمان به زمین انتقال می یابد .
ای هما ، کزسایه ات پریافت کوه قاف نیز
ای همای خوش لقای آن جهانی شاد باش
هم طریفی هم حریفی هم چراغی هم شراب
هم جهانی ، هم نهانی ، هم عیانی ، شاد باش
تحفه های آن جهانی ، میرسانی دمبدم
میرسان و میرسان ، خوش میرسانی، شاد باش
ای جهان را شاد کرده ، وی زمین را جمله گنج
تا زمین گوید ترا :    کای آسمانی شاد باش
سایه افکندن هما به زمین ، چیزی جزحامله کردن زمین ( آرمئتی) از آسمان (= سیمرغ یاهما) نیست .اینها   تشبیهات نیست .
تو آسمان منی ، من زمین تو، به حیرانی
که دمبدم   زدل من ، چه چیز رویانی ؟
زمین خشک لبم من ، ببار آب کرم
زمین زآب تو یابد ، گل و گلستانی
زمین چه داند ، کاندر دلش چه کاشته ای ؟
زتست حامله و ، حمل او تو میدانی
زتست حامله هر ذره ای ، به سرّ   دگر
به درد حامله را مدتی بپیچانی
چهاست در شکم این جهان پیچا پیچ
کزوبزاید انالحق وبانگ سبحانی
همین حامله کردن ذرات و جانها ازآسمان ( ازُهما = سیمرغ) ، پدیده ای بود که « انداختن سایه » خوانده میشد . ولی دروقع نوزائی خدا ، درگیتی ، فرشکرد خدا درگیتی بود . اینست که « دل » که ازهما ، حامله   میشود ، درخود ،« مجموع هستی » است . دل ، ازنو ، ازخودش ، اصل فرشکرد میشود :
ای« دل » تو هرچه هستی ، دانم که این زمان
خورشید وار، پرده افلاک میدری
جانم فدات یارب ، ای دل چه گوهری
نی چرخ ، قیمت تو شناسد ، نه مشتری
غافل بـُدم ، ازآن که تو « مجموع هستئی »
مشغول بود فکر، به « ایمان و کافری »
ایمان وکفرو شبهه و تعطیل ، عکس تست
هم جنتی و دوزخ و هم حوض کوثری
ای دل ، تو کل کونی ، بیرون ز هردو کون
ای جمله چیزها تو و ، ازچیزها بری
« دل » ، آشیانه سیمرغ یا هما ، و« جگر» ، جایگاه بهمن ، بُن کل کون بود که   دردل، نخستین تابش خود را داشت ، ازاین رو نیز بهمن ، « جام گیتی نما » خوانده میشد، که دربُن هرانسانی هست ، و بهمن ، اصل آبستنی و اصل فرشکرد درکل هستی است . اینها درفرهنگ ایران ، تشبیهات و همانندیها نبودند ، بلکه ، بهمن و هما در هرانسانی و هرجانی بودند . اینکه سیمرغ ( ارتا فرورد ) و آرمئتی با هم ، « تخم گیتی » را میسازند ، بدین معنی نبود که دریک آغاز زمانی (= ازل ) ، چنین تخمی ازآمیزش این دو بوده است ، بلکه بدین معنی بود که درهرجانی و درهرانسانی ، این آمیزش سیمرغ( هما) با آرمئتی ، همیشه ، روی میدهد . آنچه آسمان (سیمرغ یا ارتا فرورد ) یا زمین ( آرمئتی ) نامیده میشود ، فقط نامیست که به مجموعه این جانها ، دریک جان( جانا) داده میشود .هرجانی وهرانسانی ازهمآغوشی و عشق این دو بهم ، « هست » ، و دراثر « فرشکرد زنجیره ای » ، تداوم دارد . جاودانگی درفرهنگ ایران ، پیآیند « عشق » بود ، نه پیآیند « اطاعت ازیک آموزه شریعتی یا از اوامر یک الاه » ( گزیده هایی زاد اسپرم ، بخش ٣۵ ، پاره ۱ ) . دراین پاره ، در راستای الهیات زرتشتی ، اندیشه فرهنگ سیمرغی ازنو عبارت بندی میشود . هفت امشاسپندان درالهیات زرتشتی میگویند که ما جاویدان هستیم ، چون هم اندیش و همگفتارو همکردار هستیم و اگر انسانها نیز این گونه همبستگی داشته باشند ، فاسد ناشدنی ونافرسودنی هستند : « هفت تا هستیم هم اندیشه هم گفتار همکردار، که ازهم اندیشی ، همگفتاری، همکرداری، بدون پیری و بی مرگ و نافرسودنی و فاسد ناشدنی هستیم ۲- اگرشما که مردم اید ، هم اندیشه ، همگفتار، همکردار باشید ، برای شما پیرنشدن ، بیمار نشدن و فرسوده نشدن باشد مانند ما که امشاسپندانیم » . نام ا ین بخش « درباره فرشکرد کرداری ، که اصل همه هفت است » .   الهیات زرتشتی ، این اندیشه را که فراگیرنده همه امشاسپندان ( ٣٣ خدایان زمان درایران ) میشده است ، محدود به هفت امشاسپند ، ویژه درالهیات زرتشتی میسازد . خدایان زمان ، همه چهره های گوناگون همین اصل فرشکرد بودند . وفرشکرد ، پیآیند عشق ( اشه = شه ) است که که واژه « فرشه= فرا+ا شه = فرا+ شه» ازآن ساخته شده است .  
  اگریک لحظه این عشق نباشد ، هیچ جانی ، « نیست » .
آخر همه صورت مبین ، بنگر به « جان نازنین »
کز تابش روح الامین ، چون چرخ شد ، روی زمین
تصویر « الاه ِ خالق، یا آفریننده ای که فراسوی آفریده هاست » مارا ازدرک این تصویر خدا ، که « اصل فرشکرد و نوزائی در درون ِهرجانی و درهرانسانی وآمیخته با اوهست » ، باز میدارد .
اینجا، کسیست پنهان ، مانند قند درنی
شیرین شکر فروشی ، دکان من گرفته
بشکن طلسم صورت ، بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی ، سلطان من گرفته
 
فـرشـکـرد  
و رابطه آن با « فـَرش= قالی   »
هلال ماه = شادروان = فرش ِزمین
فرشکرد ، مایه ای که همیشه تخمیرمیکند
فرشکرد : بینش شاد ، مایهِ           زندگی شاد درگیتی میشود
 
« فرش » که دراطاقها گسترده میشود، با آنکه به کلی از ذهن ها زدوده شده است ، رابطه مستقیم با « فرشکرد » دارد، و داشته است . پسوند « کرد= کرت »   درفرشکرد یا frashokereti ، هم معنای « کردن » وهم معنای « شدن » دارد ( سغدی ، قریب ) . به ویژه که در فارسی بنا بریوستی شکل « فرشه گرد frashegard » یافته است .   این نشان میدهد که روند ِ « شدن و گشتن وگردیدن ، یا تحول و دگرگونی ازخود » بوده است . دوست داشتن نشستن روی فرش ، پیوند روانی با پدیده « فرش کرد » ، تحول یافتن به شادی داشته است . در « فرش » چیست که ما آنرا دوست داریم و میخواهیم روی آن بنشینیم ؟ روی فرش نشستن ، برای آنست که انسان ، ازنو، تروتازه بروید و نوبشود و زندگی تازه بیابد . « فرش » ، فرش + کردار ، فرشو کار است . هرچند این سخن را ما شاعرانه و تشبیهی میگیریم ، ولی دراصل ، شاعرانه و تشبیهی نبوده است. زندگی برای ایرانی ، براصل « همیشه تازه ونوشدن » قرارداشته است .
 
پیدایش سراندیشه « اصل فرشکرد »
از تجربه ۱- تحول ماه و۲- ازبهار
 
« فرشکرد » ، وارونه آنچه متون زرتشتی درباره « ساختن جهان درآخرالزمان » میگویند ، در اصل ، از تجربه دوپدیده طبیعی در زندگی ، برآمده است . یکی از تجربه مرتب بهار درهرسال ، و دیگری از تجربه « ماه و تحولاتش درهرماهی» . بهار که « وَن+ گرو» نامیده میشده ( یوستی ) ، به معنای « نای به » است . « وای به » ، با دمیدن « نای به » ، همه تخمها را اززمین میرویاند و درختان را ازنو میشکوفاند. ( سپس خواهیم دید که به وای به ، ویـکـرد هم گفته میشده است )
پنج روز پایان سال را ، سغدیها ،« وای پنجک » مینامند که « پنجه وای » باشد ( قریب ) . نام دیگر این پنجه ، « پیتک » است( بدایع اللغه ) که به معنای « نای چه» است ، پیت= فیت = سوت » . درگزیده های زاد اسپرم ، درباره فرشکرد کرداری (   بخش ٣۴ ، پاره ۲۷ ) ، مینویسد که فرشکرد کرداری ، « به سال، همانند بود که دربهاران درختان شکفته باشند » و درپایان عبارت   میآید که » بازآفرینی همه چهره ها – تخم ها – درپایان به آغازهمانند باشند » . چنانکه همه از تخم پدید میآیند ، کمال پایانی آنها نیز همان تخم است ( پاره ۲۹ ) . البته پدیده بهار، متلازم   با « جشن » است . خود واژه جشن که « یز+ نا » باشد، به معنای « نواختن نای » است .  
تجربه بنیادی دیگرکه اندیشه فرشکرد، برآن استواراست ، آنست که « ماه = قمر» ، درهرماهی خودش را ازنو،   میزاید . خدا (=خوا دای ) اساسا به معنای وجودیست که خودش ، خودش را میزاید ( اصل خود زائی است ) .خودش، اصل فرشکرد، اصل شدن وتحول است .   در همین بخش، پاره ۲۶ میآید که «   فرشکرد کرداری به ماه همانند بود که پانزده شب درافزایش و پانزده شب درکاهش باشد . چون کاملا نا پیدا شد ، باز ازنو بزاید   »   البته این متن ، کل مطلب را نمیگوید .   ماه ازنو ، خودش را میزاید . مطلب دیگری که نویسنده زرتشتی، ازگفتنش روی برمیگرداند ، آنست که ماه ، هر روزی ، خورشید را که خودش هست ، ازنو میزاید . ماه وخورشید ، هردو، دوچهره تحول یک خدایند( سیمرغ = هما ، بدین علت ، مولوی ، آفتاب را سایه هما میداند ) درست این خود زائی ، تصویر « خدا » ، و تصویر « فرشکرد » را باهم ، درفرهنگ ایران معین میسازد . خدا ، اصل خود زائی و اصل فرشکرد باهمست . « خدا » ، « خوا دای » نامیده میشود ، چون خودش ، همیشه خودش را ازنو میزاید ، خودش ، همیشه تروتازه ونو میشود . خودش ، همیشه جامه نوینی دیگرمیپوشد و رنگی دیگر میگردد . خودش، همیشه « جشن پیدایش » میشود . فرشگرد، تحول یابی به جشن است . خودش ، اصل تحول ، اصل گشتن وگردیدن = وشتن = رقصیدن ، اصل حرکه (= ارکه )   است . خودش ، روندِ زمان میگردد. خدا ، فراسوی زمان وگذر نیست ، بلکه اینهمانی با زمان و گذرو حرکت و تحول دارد . البته دربررسی « ماه »که درآینده میآید ، دیده خواهدشد که ماه ، مرکب از سه خدا است ( سیور= سه ور= سه بر) و درست این سه تائی بودن ماه ، نماد آنست که ماه ،اصل عشق است ، و طبعا، ماه ، اصل فرشکرد است.
ولی کاربرد این واژه « فـرشـه » ، ویژگی های خدا و گیتی   و انسان را، چشمگیرتر میسازد . دریافتن معنای اصیل « فرشکرد » ، از راه معانی همان واژه هائی ممکن است که در زبان عامی ، متداول است . معنائی که موبدان دراین واژه ، درالهیات خود نگاه داشته اند ، معنای اصلی را ، که از تجربیات زنده ملت یا ازفرهنگشان تراویده شده ، میپوشاند . ازاین رو هست که گویش ها و زبانهائی که زیر نفوذ مستقیم موبدان زرتشتی نبوده اند ، بسیار ارزشمندند ، چون معانی اصلی را بهتر ازاین متون نگاه داشته اند . در زبان فارسی ، همان واژه « فرش » وهمچنین « فریش » که به کره نو زائیده شده » گفته میشود، بخش مهم این محتوای این تجربه را نگاه داشته است . « فرشه » ، با « نوزائی» کار دارد . فرشکرد، نوشوی ، درنوزائی خود است. همچنین در کردی « فه راشو » را به « پنیرمایه»   میگویند و« فریشک » را هم به « پنیرمایه » وهم به « آغوز» میگویند . کشف پیوند این معانی باهم ، برآیند اصلی فرشکرد را چشمگیرتر میسازد .
  بیان این پیوندها وبررسی آنها ، برای آنست که راه به معنای اصلی روند « فرشکرد » ، ببریم ، که معنای فرهنگ   مردمی و اجتماعی و دینی و سیاسی ایران را مشخص میسازد، و ازمعنائی که سپس الهیات زرتشتی بدان داده است ، که بکلی ضد فرهنگیست ، فاصله بگیریم .   فردوسی میگوید که :
بگسترد فرشی ز دیبای چین      که گفتی مگر، آسمان شد زمین
درست فرش ، با همین « زمین شدن ِآسمان » کار دارد . آسمان و ماه ، در زمین شدن ، نیروی نوزائی خود ش را به زمین انتقال میدهد. آفریدنش ، خود افشانی یا « خودپاشیدن = خود پخشیدن است = بغ = بخش) . درپهلوی به « فرش » ، شات ئوروان shaaturvan که همان شادروان باشد، میگویند . شادروان ، هم به « سایبان » میگویند که سقف باشد ( سابات هم ، هم به معنای سقف + وهم به معنای سایبانست )   ، و شادروان   به « فرش منقش و بساط بزرگ گرانمایه » هم گفته میشود . این جفت بودن فرش آسمان وفرش زمین ، به همان سراندیشه ِ جفت بودن « رام با آرمئتی ، یا رامی که خودش، آرمئتی میشود » باز میگردد( که درمقاله پیش بررسی شد ) .
باربد لحن دوازدهمش را که برای روز« ماه » ، که روز دوازدهم ماه است ، سروده ، « شادروان مروارید » نامیده است ( برهان قاطع ، سی لحن ) . « شادروان » که مرکب از« شاد + روان » هست ، هردو واژه نام « رام » هستند . درسغدی به گردن ( هوم = گرو، درلنکرانی به حلق ، هوم میگویند ، که به معنای نی است ) که اینهمانی با رام دارد ، « شاده » گفته میشود( قریب) ، و روان ، رام هست ( لغت نامه دهخدا ) . پس « شادروان » بی هیچ شکی ، هلال اول ماه است ( دربررسی سه خدای ماه ، بطورگسترده خواهد آمد ) . به همین علت است که شادروان ، هم فرش آسمان و هم فرش خاک است ( رام = آرمئتی ، رجوع شود به مقاله پیشین ) . ازهلال ماه ( = رام ) که زهدان آفریننده است ،   فرش رنگارنگ درآسمان پدید میآید ، و سپس ، تبدیل به فرش منقش زمین میگردد .درگرشاسپ نامه   اسدی توسی ، گرشاسب به جزیره « رامنی » میرسد .   « رامنی » همان « رام + نا » هست ، که مانند « رام جید = روز ۲٨ نزد اهل فارس» ، به معنای « رام نی نواز» است . دراین جزیره، کوهی سیاه می بیند که فرازش درختی گشن شاخ، روئیده که سرش به چرخ ماه میساید .
همانجای دیدند کوهی   سیاه      گرفته سرش ، راه برچرخ ماه
بلندیش ، با چرخ، همباز بود      ستبریش، بیش ازچهل باز بود
زعود وزصندل، بهم ساخته       بسر برش، ایوانی افراخته
این همان داستان سه درخت است که درشاهنامه در داستان سام وزال آمده ، که برفرازش ، آشیانه یا کاخ سیمرغ است .
دگر ره سپهدارپیروزبخت      زملاح پرسید، کار درخت
که برشاخش، آن کاخ ، برپای چیست
چنین ازبر آسمان ، جای کیست ؟
چنین گفت :   کان جای سیمرغ راست
که برخیل مرغان همه ، پادشاست.....
پدید آمد آن مرغ ، هم در زمان
ازاوشد چوصـدرنـگ فــرش ، آسمان
چو باغی روان درهوا ، سرنگون
شکفته درختان درو ، گونه گون
چو تازان کـُهی پر گل و لاله زار
زبالاش ، قوس قزح   صد هزار
ازسیمرغ ، آسمان ، فرش صدرنگ میشود که مانند باغی ، آکنده از درختان گوناگون و پرازگل و انباشته از رنگین کمانها است . البته این اندیشه « جشن » است . ازآنجا که ماه ،« بینا » نامیده میشود ( هزوارش، یونکر) واصل بینش شمرده میشود، و دربخش نخست این کتاب ، نشان داده شد که ماه ، اینهمانی با « خرد انسان » دارد ، پس فرش صدرنگ و باغ و درختان شکفته و هزاران رنگین کمان ، بیان « بینش شاد و خرد خندان » است .   آنگاه   در گرشاسب نامه ،   می بینیم که گرشاسب ،برای ضحاک ، فرشی باهمان رنگارنگی، با نقش درختی همانند درختی که سیمرغ فرازش نشسته ونقش جغرافیای زمین است ، هدیه میآورد . واین که فرش زمین باشد ، بیان واقعیت یافتن بینش شاد، در زندگی درگیتی است . ماه ، شادئوروان نامیده میشود، و گاو زمین « ُگش ئوروان ». شادی آسمان وماه ، تحول به خوشی زمین و گیتی می یابد . ازانیگذشته، درماه ستایش ( اساطیروفرهنگ ایران ، عفیفی ) دیده میشود که بهمن ، درآغاز به ماه ِ دیدنی ، تبدیل میشود و سپس به گوش( گیتی = دیدنی و گرفتنی ) تبدیل میشود . به عبارت دیگر، بینش و اندیشه ، تبدیل به واقعیات ملموس و محسوس میگردد .
یکی فرش دیبا ، دگر رنگ رنگ
که بـُد، کشوری پیش پهناش، تنگ
زهرکوه و دریا وهرشهرو بر
زخاور زمین ، تا در ِ باختر
نگاریده برگرد او ، گونه گون     کزآنجا چه آرند و آن بوم، چون
فرشی هدیه میآورد که « نقشه جغرافیای زمین » است . این همان اندیشه « جام گیتی نما » است .
ززرّ و زبرجد یک نغزباغ    درو هرگل ازگوهری شب چراغ
درختی درو، شاخ بروی هزار      زپیروزه برگش ، زیاقوت، بار
بهرشاخ بر،مرغی ازرنگ رنگ     زبرجد بمنقارو، بسـّد، بچنگ
چوآب اندرو راه کردی فراخ       درخت ازبن آن برکشیدی بشاخ
سرازشاخ هرمرغ بفراختی     همی این ازآن، بـِه نوا ساختی
دراین دو داستان ، درست همان سراندیشه « سایه انداختن فرش آسمان – به فرش زمین » بازتابیده شده است. درواقع ، فرش آسمان ، فرش زمین میشود . شادور وان (= هلال ماه ) ، شادور وان ( فرش خاک و گیتی ) شده است . دراین تصاویر« فرش » ، با این اندیشه روبرو میشویم که « فرشه » ، با « جشن= بهارشدن» سروکار دارد . درست این فرشکرد ، تضاد کلی با فرشکرد زرتشتیان و قیامت در مسیحیت واسلام دارد . فرشکرد دراصل درفرهنگ ایران ، تحول یافتن به جشن برای همه جانها بوده   است ( نه برای موءمنان مطیع ) . جهان ، برای همه جشنگاه میشود . درحالیکه فرشکرد ، در زرتشتیگری ، و قیامت دراسلام ومسیحیت ، با اندیشه قضاوت اعمال و هراس ووحشت وترس از داوری کاردارد . در تصویر فرشکرد دراصل ، مسئله داوری و ترس و وحشت از داوری نبوده است ، بلکه ایجاد جشن برای همه بدون استثناء بوده است .
این اندیشه بازتاب فرش رنگارنگ آسمان به فرش رنگارنگ زمین ، سپس درادبیات ایران ، از تشبیهات شاعرانه میگردد ، درحالیکه ، دراصل ، چنین نبوده است . دراصل ، همان انتقال یابی   « اصل فرشکرد یا تحول یابی به جش ، از آسمان به زمین »، یا فرود آمدن سیمرغ ، یا سایه انداختن هماست . ناصر خسرو میگوید :
چو یزدان بگسترد ، فرش جلالت
تو اندر جهان ، فرش نیکی بگستر
اینکه « شادروان » هم نام ماه ( هلال ماه = رام ) است، و هم نام « فرش منقش » که بر زمین گسترده میشود ، همان اندیشه تحول « رام » ، به « آرمئتی » ، یا تحول ِ گاو آسمان (خوشه پروین درهلال ماه ) به گاو زمین است . نکته بنیادی   آنست که ماه ، اصل فرشکرد هست ، و درست همین اصل فرشکرد، به زمین انتقال داده میشود. فرود آمدن سیمرغ یا ُهما ، یا سایه انداختن سیمرغ یا هما ، این انتقال اصل فرشکرد frash+kart یا « خود زائی ، خود گردی ، خود شوی ِ خدا به گیتی » هست .   درواقع این ، همان تصویر« تخم » است، که هم « بـَر ِدرخت ، درفراز» وهم بُن و بیخ ، درفرود » است . تخمی که برفراز درخت است ( خوشه سیمرغ ) ، در نشستن و آسودن برزمین ، اصل آفرینندگی و تازه سازیست.
واژه « فـرش » ، که پیشوند « فرش+ کرد » است ، چنانکه آمد ، همچنین ، همان واژه « فرشه » درفارسی است، که به شیرحیوانات نوزائیده گفته میشود ( آغوز= فله )، و همان واژه « فه را شو » درکردی ، به معنای « پنیرمایه » ، و همان واژه « فریشک » به معنای پنیر مایه و آغوز است . وهمچنین درعربی « فراش » به معنای « قطره های خوی یا عرق » است ( منتهی الارب ) . فریش به معنای « کره نو زائیده اسب وخراست » .
معنائی که یوستی برای « frasha » میآورد ، معنائیست   دست دوم ، وبرگرفته از الهیات زرتشتی است ، ولی برغم این، درخود واژه نامه او، دیده میشود، که این واژه ، پیآیند روند رَشد و افزایش در روئیدن و همچنین ریختن است که با مایع سروکار دارد .چون دراثر یوستی دیده میشود که frasha+vakhshya به معنای رو یندگی است و frashaeka به معنای « ریختن » است .
« فرشه » ، درواقع ، بیان « نخستین مرحله ِ پبدایش و زایش » است، که گوهر بُن را ، دربرترین شکلش ، آشکارمیسازد . در پهلوی « فراشم frashm »   به معنای تجدید ، ترمیم ، تولید مجدد + تحرک و پیشروی + درخشان   است ( فره وشی ) . نخستین چیزی که از بُنی ، پیدایش می یابد ، هم فوق العاده   تر وتازه است و هم « تخمیرگر= مایه» است .ازاین رو دیده میشود که معنای فریشک درکردی ، هم آغوز و هم مایه پنیر است . این « مایه تخمیرو تحول بودن= اصل تازه و نوشوی »، گوهر پدیده ِ« فرشه ، و فرشکرد » است . وهمین اندیشه « تخمیرشدن در روند نوشدن » است که درعرفان ، در اصطلاح « مستی » باقی مانده است . هر گونه نوشوی ، چه درفرد، چه درجامعه، حالت تخمیری ، یا مستی ایجاد میکند . اینکه « هوشیارانه» میشود نوشد، یک خرافه ِ عقل خشک و زمهریریست . با هراندیشه نوینی ، وجودانسان ،جوش میخورد و سرمیرود . به همین علت در سکزی یا سجستانی « مستی» به معنای « عشق » است ( جواد محمدی خمک ) .    برای درک بهتر ِ روابط   ماه با فرشکرد ، و اینکه فرشکرد با « مایه تخمیری » کاردارد ، ازواژه های   تبری و   کردی، میتوان، بهره فراوان گرفت   .
در تبری « آیشه » ، هم به معنای «مایه پنیر» است وهم به معنای « آغوز یا شیر غلیظ و مقوی ، که پس از زائیدن گاوبدست میآید » . ازسوئی به « مایه ماست » ، درتبری « گور ماست » گفته میشود و « گور» ، در طیف ساختار واژه های زیاد درکردی، درست همان معنای فرشکرد را دارد . و به مایه خمیر ، خمیر نار گفته میشود . « نار» به معنای « زن = مادّ ه » است . مایه ، معنای « مادّه = مادینه » هم دارد . دربرهان قاطع دیده میشود که « آیشم ayshm » معنای ماهتاب یا پرتو ماه دارد . باید درپیش چشم داشت که آنها پرتو ماه یا آفتاب ( آب + تاب ) را جویهائی ازآب میانگاشتند .
ازاین رو « آیشه= آی + شه » که معربش « عایشه » ، و نام زن محمد میباشد ، به معنای « بزاق ِ ماه » است . اعراب در رقص به دورکعبه ، پیش از اسلام آوردن ، از بزاق ماه ، بارورمیشده اند .   البته این همآغوشی ماه یا سیمرغ با انسان ، عیش وشادی ( جشن عروسی ) میآفرید.   دراوستا ،   aiwi معنای ماه را داشته است ، هرچند واژه نامه ها این معنا را دراثر نفوذ موبدان زرتشتی ، ثبت نمیکنند .
این واژه درکردی، شکل « هه وی » به خود گرفته ، و به معنای ماه است.   « هه وین = هه فین » ، هم، به معنای « مایه ماست و پنیر» است، و هم به معنای « عشق و دلدادگی » است . همچنین « هه فیان » به معنای خمیرمایه ومایه است، و هم هه فیرو= هه ویر( هه وی+ ایر= ماه + سه) ، به معنای خمیر است .   همچنین « ئه وین = ئه فین » به معنای عشق است. از طیف این واژه هائی که در بالا آمد، میتوان بخوبی پیوند   ۱- ماه   و۲- مایه ( مای) وخمیرمایه    و٣- عشق را   باهم شناخت . درهزوارش ( یونکر) دیده میشود که آب ، مایا mayaa نامیده میشود .   بزاق ماه که آب ، باشد ، مایه است . این ماه (= مای= مایه ) است که اصل فرشکرد، یا بسخنی دیگر اصل تخمیر و تحول و نوشوی و نوزائیست . این بررسی ، به ما یاری میدهد که   واژه ِ « فرشه » و « فرشکرد « را بهتر در رابطه با « ماه » بشناسیم ، و راه ترکیب واژه را پیداکنیم .
پیشوند « فرا fra » در« فرشه » ، بیان پدیده « نخستین و پیشترین » ، مانند « خوشه پروین » است که پیشوندش « paoir+yaeni »   میباشد . paoirya و fra   و aghra ، با بُن هستی کار دارند .   ، خوشه پروین ( ارتا + بهمن ) خوشه ایست که جهان هستی ازآن، پیدایش می یابد . همانسان « فراتوم fratema » و « فرا + شه fra+sha =   یا   fra+ asha » ، نخستین تخم و نخستین آب ونمناکی) شیرابه = خور= آوخون= خونابه = ژد = مان ) هستند که بُن نوشوی هستی میباشند . ماه   بنا بر بندهشن ، هم مجموعه تخمها و هم اصل همه آبها ( af+na+hvant = که به ابرومند = دارای ابر، ترجمه میشوند ، بندهش ، بخش ۱۱ ، پاره ۱۶۵) هستند. وقتی « آب یا نم » و « تخم » ، باهم جفت شدند، اصل فرشکردند . ازاین رو ماه ، اصل فرشکرد( نوشوی) است .
همچنین اغریرث aghrae+ratha که آگرا + راتا باشد( نام برادر افراسیاب ) به معنای « نخستین گردونه » ، که همان گردونه و یوغ سپنتامینو و انگرامینو است T که چرخ آفرینش را بحرکت میآورند . اغریرث یا « اگرا + راته » درواقع ، بُن آفرینندگی است . خود   واژه « بیخ » ما ، همان « پیخ pikha » است( یوستی )، که به معنای « بند نی = وَن »، ویا « قاف = قه ف » است، که دراصل ، معنای « اصل فرشکرد » دارد .
به همین علت است که گفته میشود که سیمرغ ، همیشه درکوه قاف است ، یعنی جایگاهش ، « اصل فرشکرد» است.
ولی جایگاه اهورامزدا ، بنا بر الهیات زرتشتی دربندهش ،« روشنی بیکران » است . « جای» ، به معنای « زهدان یا اصل آفرینندگی » است . خوب تفاوت فرهنگ سیمرغی ، از دین زرتشتی ، درهمین دو ویژگی ، نمودار میگردد . سیمرغ ، اینهمانی با « اصل فرشکرد » دارد ، که اصل خودزائی، ونوشوی ِ خود ش درگیتی هست ، و اهورامزدای زرتشتیان ، اینهمانی با « روشنائی بیکران = همه آگاهی و پیش آگاهی » دارد که فقط با دانائیش،   گیتی را میآفریند   . این دوجهان بینی ، کاملا متضاد باهمند .
پس « فراشم » درپهلوی که « فراشه » باشد ، دقیقا برتجربه همان « نخستین پیدایش ازبُن » استوار بوده است که گوهربُن را مینماید . درکردی به « فه راشو= پنیرمایه » ، آنچه شیر را تخمیر میکند ، شیلاواک هم میگویند . « شیله » ، همان « شیره » است . شیلافه و شیلاوه ، همان « شیرابه » است .
مایه پنیر را هرچند از شیرافه یا معده بزغاله تازه متولد شده به دست میآورند ، ولی   از « شیره سفید انجیر » نیز بدست میآورند ( عبد النبی سلامی، دوانی )، و در دوانی به آن   « maaya » میگویند . البته درخت انجیر درنقوش برجسته میترائی نقش فوق العاده مهم بازی میکند . درکردی ، شیلاف کردن، به معنای « سر رفتن دراثر جوشیدن » است . به انجیر، درگیلکی « انجیل» گفته میشود . ازاین تلفظ است که میتوان راه را به معنای اصلی انجیر، گشود.
« انجیر» ، در واژه نامه ها، به « سوراخ کون » گفته میشود . ولی ، انجیر، دراصل به معنای ِ« ناوچه کین = فرج زن » میباشد ، و به عمد ، تحریف میشود . علت هم آنست که « انجیل » ، مرکب از « انگ + جیل » است . جیل وگیل ، دراصل به معنای نی میباشد ( شوشتری ) ، و انگ ، همان تنبوشه راه آبست . زهدان مادر، آبگاه خوانده میشد، و هلال ماه ، زهدان آسمان بود.
اگر دقت شود، خود واژه « فراشه = فرا + شه » ، درست همین معنا را میدهد . پسوند « شه »، درکردی، به معنای « نم » است . و در تبری ، « شه »، به معنای « شبنم + ژاله و باران نرم » است .   درتبری ( فرهنگ واژگان تبری در پنج جلد، جهانگیرنصری اشرفی) ، به پگاه یا بامدادان ، « شـِـه پــِشت » میگویند که به معنای آنست که وقتیکه هنوز شبنم شبانگاهان برروی گیاهان خشک   نشده است .
پس « فراشه » به معنای « نخستین نم وتری یا نخستین باران » است . طبعا فراشه، باید همان « فرا+ اشه » ، یا « اشه ی بنیادی » باشد . درواقع « فراشه= فرشه » ، اصطلاحیست همال ، واژه « فراتوم » ، چون نخستین تخم ( فراتوم ) با نخستین نمناکی وخویدی ( فرشه )، بیان بُن فرشکرد است . به همین علت بود که در زیر درختان و گیاهان ، چشمه ای و آبی انگاشته میشد که ازدریای سیمرغ (فراخکرت= وروکش = سمندر ) به آنجا، قنات زده شده است . ازجمله دربخش نهم بندهش، پاره ۱۵۱ میآید که « درخت بس تخمه میان دریای فراخکرت رُسته است و تخم همه گیاهان بدوست .....   زیر تنه آن – درخت   نه کوه آفریده شده است . آن کوه سوراخمند ، نه هزار و نهصد و نود و نه بیور- ده هزار- جوی درآن کوه به صورت راه آبی آفریده شده است که آب آنرا بدان جوی و گذر، فراز رود به هفت کشور زمین ... » .
اینست که درسایه درخت ، کنارچشمه خفتن و آسودن ، معنای فرشکرد را داشت . انسان ، تخمیست که از درخت فروافکنده شده و در زمین کاشته شده است و جوئی ازآب دریای سیمرغ به شکل چشمه درزیر آن تخم فرامیجوشد . آپه = آوه = سیمرغ ، مایه یا مادریست که به هم تخمه ها برای فرشگرد، آب میرساند و آنها را از پستان خود، شیر میدهد .
درختی بین بسی با بر ، نه خشکش بینی و نه تر
به سایه آن درخت اندر ، بخسپی و بیاسائی
یکی چشمه عجب بینی ، که نزدیکش چو بنشینی
شوی همرنگ او درحین ، به لطف و ذوق و زیبائی
ندانی خویش را ازوی ، شوی هم شیئ و هم لاشیئ
نماند کو ، نماند کی ، نماند رنگ و سیمائی
چو با چشمه درآمیزی ، نماید شمس تبریزی
درون آب همچون مه ، زبهر عالم آرائی
درسغدی، دیده میشود که به فـَرش (= قالی ) ، « فرسپا fraspaa » گفته میشود،که اینهمانی با « فرا سپات fra+spaat » در اوستا دارد ( قریب ) . این واژه در سغدی ، معنای « تیرسقف » را هم دارد . درکردی نیز، ساپیتک ، هم معنای سقف وهم معنای بالاریا تیرسقف رادارد . بخوبی از اصل اوستانی این واژه ، دیده میشود که « فرا+ سپات » همان « نخستین سابات، یا سا پیته، یا ساپیته نخستین وبُنی » است ، که سه اصل آفرینندگی ( پیت = فیت = نای و زهدان ) میباشد، که درمقاله پیشین ازآن سخن رفت ( داستان سبد وگاو ) . درواقع « سقف نخستین و پیشین زمان » ، یا سه کات زمان ( سه کهت ) = چکاد زمان ( رام + ماترا سپنتا + بهرام ) ، فرش زمین میشوند .
در هزوارش ( یونکر) دیده میشود، که به « خاک » ، اپرا apraa = اوره awra گفته میشود، که همان « ابر» باشد . ابرسیاه آسمان که سیمرغ است ( ارتا ) ، همان خاک ، همان ارض یا Erde درآلمانی یا   earth درانگلیسی است .این بیان « جفت شدن آب وتخم ، یا آسمان و زمین ، یا حامله شدن زمین ازآسمان » است .   همچنین ، زمو ( از ریشه زم ) ، هم به سقف خانه گفته میشود که ازچوب و علف وگل پوشیده می باشد، و هم به گل ترو گل خشک ( طین ) گفته میشود( هم سقف ، هم خاک ) . زم ، پیشوند زمین و زامیاد = رام جید است ، و به سبد ( سه په ته ) نیز، زمبه ( زم + به ) گفته میشود و « زمبه » که سبد باشد، ظرفیست که ازحصیر( نای ) میبافند .
همه این واژه ها ، اینهمانی آسمان وزمین ، یا جفت شدن آسمان با زمین ، یا سایه انداختن سقف به خاک را نشان میدهند.
این زمین شدن آسمان ، این آرمئتی شدن خودِ رام ( نخستین پیدایش سیمرغ )، هم درواژه « فرشه » وهم درواژه » فرسپ = فرسپا = فرا سپات » باقی مانده است .   اینست که درپهلوی « فرسپ » ، هم به معنای « الوار طاق ، شاه تیر و چوب بزرگی است که بام خانه را به آن پوشانند »   ، و هم به معنای   جامه ها و پارچه های الوانی است که درایام نوروزو روزهای جشن ، درو دیوارو دکان و خانه هارا بر روی زمین، بدان آرایش دهند » میگویند ( فره وشی ) ، است .   درست نوروز، همین بُن نوبهار یا فرشکرداست . ازآنچه آمد روشن میشود که تخم انسان که مرکب ازچهارنیروی ضمیراست که سیمرغ باشد در تن که آرمئیتی میباشد، فرود میآید ( هما سایه میاندازد ) . این جفت شدن ِ آسمان ابری و زمین ( خاک = هاگ ) باهم درانسان ، که یک تخم میشوند ، این اصل فرشکرد را به وجود میآورند . انسان ، اصل فرشگرد میگردد . این اندیشه با کل الهیات زرتشتی درتضادبود .
به همین علت، الهیات زرتشتی مجبور بود ، که نخستین انسان را، نماد مرگ کند ، و تنها کار عمده اش راهمان مردن کند ، تا وجود انسان ، اصل فرشکرد نباشد . این پیکار بزرگی بود که بیش ازدوهزار سال ، الهیات زرتشتی با فرهنگ ایران کرده است ، تا انسان را ازاصل فرشکرد بودن بیندازد . این بود که نخستین انسان درالهیات زرتشتی ، کیومرث شد که تنها کارش ، مردن است . درحالیکه جم ، که نخستین انسان درفرهنگ زنخدائی بود ، ازهمان نامش که « ییما = همزاد = اصل جفت » میباشد ، میتوان دید که اصل فرشکرد است .
اندیشه « فرشگرد = باززائی و نوزائی » ، درادیان نوری ، به کلی مسخ ساخته شد . فرشگرد ، ازسوئی پدیده « آخرالزمانی » شد . فقط درآخرالزمان امکان نوشدن، یا تجدید همان نو پیشین هست   . ازسوی دیگر، رستاخیز، با پدیده قضاوت نهائی اعمال و افکارهمه افراد همراه گردیدکه برضد جشن فرشکردی بود . دراثر اینکه این تصویر رستاخیزو قیامت و آمدن منجی دراین ادیان در ذهن ما جاافتاده ، معنای زنده « فرشگرد» را در فرهنگ ایران ، نمیتوانیم درک کنیم .   فرشگرد دراین فرهنگ ، هیچ رابطه ای با آمدن یک منجی، و زنده ساختن ازنو قرآن یا .... کار نداشت . فرشگرد، یک پدیده نهفته درفطرت و بن انسان بود .
اصل فرشکرد، که درفرهنگ ایران ،« بُن و فطرت خود انسان » شمرده میشد ، تصویری دیگر از انسان و جامعه و تاریخ و سیاست میآفرید که درگفتار بعدی به آن پرداخته خواهد شد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست