•
از دور پدرت را خاک کنی
اشک های مادرت را پاک کنی از دور
و درکافه ای که می توانی به تنهایی شبیخون بزنی
با گریه های خانه چت کنی
دوربین بزنی از دور
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲٣ تير ۱٣۹۰ -
۱۴ ژوئيه ۲۰۱۱
از دور پدرت را خاک کنی
اشک های مادرت را پاک کنی از دور
و درکافه ای که می توانی به تنهایی شبیخون بزنی
با گریه های خانه چت کنی
دوربین بزنی از دور
مادر سه پله بالا تر از همه عین ِماه آن بالاست
به مهسا که لب می زند
می رود سراغ ِ مهتاب
و رفتارش که سر درد دارد هنوز
اجرای جای خالی ِمن
در آغوش ِچند زن است
به خانه ای که قدغن است
همه طوری می آیند
که من رفته ام
ماتم گرفته ام
ماتم کرده اند کلماتم
در لنگرود
پای پلی که از دویدن اسب تر است
پدرم را کشتند
پدرم را کشتند
اما
فقط در لنگرود
وگرنه هرساله از من دارد
یکی می کَند می رود
جمعه خانهی سیاهی ست که قتل عام شد
و خانواده ایرانی که درخانه اعدام شد
از وقتی که لای حوا شانس آوردیم
و آدم بابای انحصاری ِ آدم شد
عیسی را در کلیسا گذاشته ایم
تا قهرمانی که لای زن ها مخفی ست
فوری ظهور کند
و مرگ را که از اسب جلوتر است
از خانه دور کند
پای پلی که از بس پدر کم است
عیسی بن مریم است
طوری خودم را می رفتم
که شهرم خجالت بکشد
نه اینکه بی شرمی یهودا شود
در جاده گرگ بریزد پدر بکشد
باید سکوت کنم
که سگ هارتر نشود
به خانه عوعو نزند باز
و خونریزی که لای ماده آماده ست
فرصت کند
زخمی به صبح بزند
حالا که اسب اصل
و مرگ داروغه ست
با وضع ناگوار چشمهایم
که دریای کوچکی برای شنای قورباغه ست
اگر خطرنکنم چه کنم؟
با چند گلوی اضافه هم دیگرنمی توانم این بغض را که گلوبندِ من است پناهنده کنم
مرگ به سوگم نشسته چار زانو
به زندگی من دیگر کمک نمی کند چاقو
بطری چنان پُر است
که دیگر شراب ندارد
و زخم که عمق خراب دارد
چنان کاری ست
که از رگ های مستم تلو تلو می گذرد خون
اونی که می بابا بو
اونی که پیل آقا بو
اون که رفیق راه بو
اون که همیشه پا بو
همّه مره جا بنایی
همّه مره تنها بنایی
تنهایم
تنهایم
تنها تر از...
کاری تر است این کوچه از چاقو
این خانه از بازو
این درد
یک مردِ دیگر طول می کشد
این مرد
یک جای دیگر قد
جاده از هر طرف پدر دارد
و مرگ که مقصد زندگی ست
قهوه خانه ای بین ِ راهی ست
که فانوس دارد
ولی تاریک
چای تلخ در استکان ِ کمر باریک دارد
ولی شیرین
چون نوحه از صدای فرهاد می ریزد
یه دسّه سینه زن این ور ِکوچه
حسینم وای حسینم وای می خونن
یه دسّه سینه زن اون ور ِکوچه
علمدار ِرشید ِمن کجایی...
مثل ِ ملتی که از حسین ِشهید
به جا مانده ست شهری
از خانه ای کوچک
ته ِجاده ای
که در جایی پرت جا مانده ست
ملتی که مثل ِ یک کبریت کشورش را آتش زد
بسترش را کشت
و همسرش را دریا کرد
زنده باد باد که بود اما دیر
زنده باد کویر که دریا ندارد
و مادر
مادر
مادری که دیگر نمی تواند
لب هایش را به گونه ام سنجاق کند
جاده از هر طرف سفر دارد
و من که پرده ی نیمه پاره ی سهرابی در شبِ زفافم
خون ِ پدر نریخته ام که حقیقت کنم لافم
در مهلت مانده تا وفاتم
مثل کفشی که بندهایش باز شده باشد
چنان لاتم
که می توانم برای قاتل
که قدی قطور دارد
انگشتِ شصتم را بیل کنم
شما بگویید آخ!
و احتیاط کنید
خدا بزرگ است هللویا
پدر نمرده است هللویا
و عشق
چون قلیه با گوشتِ آب علیه قیمه با ریختِ گاو هنوزآماده ست
مریم علیه مجدلیه
لیلا علیه لاو نیست
و لااله الا لاو
فریادی ست
که از فردا پسر دارد
کوچه درهرخانه پدر دارد
و آقا
پرستاری
که مخصوصن
و بیجاری که بی امضای من نمی رسد به فروش
من وارثِ داغ توام پدر!
باغت را بخواهم چکار
بده برادر مالت را بخورد
و دامادت که با خواهرترین خدا می خوابد
حالش را ببرد
چون لشکری کشور از دست داده ام
بسترم گم شده پیدا نمی شود دیگر
مثل طلوع ِ آمده پشتِ غروبِ رفته ام مادر
تو لااقل ابرهایت از روی کوهِ کربلا جارو کن
برف را که بر بام ِمن انبار شده پارو کن
گریه نکن
اینکه باشی و فقط نگاه کنم در چشمهات
هنوز بیشتر از کافی ست
اینکه در نمازت الله اکبر کنی برام در سجده و برات کرم بریزد الله اکبر مدام
الله اکبر!
تنگ غروبی که از سرازیری ِ پنجشنبه دارد می رود پایین
دوباره حلوا
دوباره خرما چرا نمی کنی خیرات؟
هیهات!
که تابلوی نیمه کارهی نقاشی در شبِ زفافم
و تا دلت بخواهد آنقدر لافم
که نمی توانم آدم ِ پدرداری نباشم
حتی یکشنبه ام را مجبور کرده ام به کلیسا برود
پیش ِپریسا در ردیفِ چندم بنشیند
و مدام
به مهسا که عیسای ماده ای ست چشمک بزند
دیگر آدم ِ وقتی که بودم نیستم
وقت نمی کنم
و هر وقت نمی کنم وقتِ کردن است
دیگر آدم ِ ... آه و دم ِ ... اصلن آدم نیستم!
شما اگرهستید؟
فقط بگویید آااخ!
صدای ترور را بشنوید
www.youtube.com
|