جنبش سبز در بن بست - سرمقاله ی شماره ی چهارم نشریه ی آلترناتیو
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۴ مرداد ۱٣۹۰ -
۲۶ ژوئيه ۲۰۱۱
جنبش سبز که برای حفظ تمایز آن با جنبشهای اجتماعی، باید آن را جنبش در گیومه دانست، در واقع ادامهی منطقی جنبش سیاسی دوم خرداد بوده است که پس از یک انقطاع تاریخی، مجدّدا خود را در فُرم و چارچوب نوینی صورت بندی کرده است.
برای پذیرش این فرض میتوان به مطالبات و شعارها، رهبری ”جنبش“ سبز، نیروهای سیاسی کارگزار آن، بدنه و نیروی جنبشی که حول این مطالبات بسیج گردیده، استراتژی آن که حول صندوق رای کانالیزه شده و نقطه اتکا و ارجاع طبقاتی این ”جنبش“ استناد نمود.
یک مشاهده اجمالی و مرور وقایع پس از دوم خرداد 76 و آغاز ریاست جمهوری محمد خاتمی، وقایع و اعتراضات سیاسی 18 تیر 78، انتخابات دور ششم مجلس شورای اسلامی، دور دوم ریاست جمهوری خاتمی و سپس آنچه در سال 84 با روی کار آمدن احمدی نژاد و حذف کاندیدای اصلی اصلاح طلبان (مصطفی معین) در دور اول و حذف مفتضحانه هاشمی رفسنجانی در دور دوم مقابل کاندیدایی چون احمدی نژاد در آن اِشِلِ سیاسی، همگی حاکی از آن است که آن چه در انتخابات ریاست جمهوری 88 اتفاق افتاد، و مجموعه کنشهای اطلاحطلبان در وسیع ترین مفهوم این جبهه، در واقع جمعبندی این سیر متوالی وقایع در 12 سال اخیر بوده است که چه به لحاظ استراتژی، چه شعارها و مطالبات، چه به لحاظ سبک کار و بسیج سیاسی نیروها، با چاشنی نماد/ممیّزه های هویتی و جذابیتهای آشکار و پنهان پدیداری در عالیترین حد خودش متبلور گردید.
اصلاح طلبان پیش از انتخابات و تا یک هفته پس از آن به طور دقیق و سیستماتیک دنباله جنبش سیاسی دوم خرداد را در شکل کمپین های انتخاباتی موج سبز، زنجیره انسانی و آکسیونهای وسیع و گسترده در متروپل تهران، به دقّت و مهارت مدیریت کردند. آن چه موجب گردید که اپوزیسیون چپ از این توالی وقایع در 12 سال اخیر غفلت نماید و این تعاقب حوادث را در ادامه هم ارزیابی ننماید، شورشگری های پراکنده و بیسازمان پس از 30 خرداد تا عاشورا (6 دی ماه) همان سال بود.
متافیزیک ”امید“
رادیکالیسمی که به یک عینیّت معین ارجاع میدهد و از خودانگیختگی و فقدان سازمان رنج نمیبرد، زایندهی امید است و این درست آن چیزی است که ”جنبش“ سبز از آن تهی است. ”جنبش“ سبز به مثابه یک جنبش سیاسی هرگز رادیکال نبوده است، و رادیکالیتههای پراکندهای که در روند آن بروز کرد، محصول تصرّف خیابان ها برای لحظاتی بود که طی آن اساساً توده بی شکل و معترض، تحت کنترل و مدیریت هیچ نیروی سیاسی معینی در نمی آید به جز پلیس که با سازوبرگهای سرکوبگریاش پا به میدان میگذارد. این رادیکالیسم که نه نتیجهی سازماندهی با یک استراتژی معیّن بود و نه منتج به هیچ شکلی از سازماندهی اجتماعی و سیاسی گردید، از یک سو منشاء هراس برای رهبری ”جنبش“ سبز گردید و از سوی دیگر ”امید“ در دل اپوزسیون چپ برانگیخت که گویا مبارزهای فراتر از تقلّب در انتخابات و مطالبه رای وجود دارد. اما خیابان هرگز عرصهای نشد که ”چپ“ بتواند با یک استراتژی طبقاتی معیّن و با نیروی طبقاتی خود و با پلاتفرم سیاسی-اجتماعی متناسب با آن واردش شود و دست کم به عنوان یک نیروی سیاسی زنده و حاضر در میان دیگر نیروهای سیاسی، برای برنامهی خود بجنگد. از این رو درجهی حرارتش با بروز تکانه هایی در مسیر این ”جنبش“ بالا و پایین میشد بی آنکه عاملیتی در کار باشد. از آن سو نیز، رهبری سبز به نمایندگی از ملغمه ای که در یک جبههی وسیع به اصلاحاتی در ساختار سیاسی و نظام جابه جایی قدرت رضایت داده بودند، می کوشید ”امید“ به ادامهی جنبش برای هیچ را با مناسبتها و امدادهای تقویمی زنده نگه دارد، تا این که ”شورای هماهنگی راه سبز امید“ بسیاری از امیدها را ناامید کرد و متافیزیک ”امید“ در ”جنبش“ سبز را به سایه ای لرزان بر دیواری سراسر سرخوردگی و بی باوری بدل ساخت. دیگر خیابان های خالی باقی ماند و امیدهای سوخته، و اصلاح طلبانی که برای انتخابات مجلس شورای اسلامی و دور بعدی ریاست جمهوری، مشغول مذاکره و چشم و ابرو نشان دادن به حاکمیت بودند....
سرنوشت سیزیف
خرده بورژوازی آگاهترین و تعیین کننده ترین بخش از پیکره پراتیک ”جنبش“ سبز بوده که با اصراری متناسب با قد و قامت اش در پی تحقق مطالبات بورژوا دموکراتیک خود به پشتوانهی سیاسی اصلاحطلبان حکومتی بوده است. این نقطه اتکای طبقاتی مهم ترین دلیل برای روشن ساختن این مساله است که چگونه اطلاحطلبان توانستند در دو سال اخیر رادیکالیتههای اتفاقی، کور و بیسازمان در مسیر این ”جنبش“ را ایزوله و طرد نمایند، و چطور توانستند به گونه ای کاملاً حساب شده موهومات ایدئولوژیکی چون مبارزه مسالمت آمیز و پرهیز از خشونت، انقلاب هراسی، اجتنابِ عملی از گره زدن امر مبارزهی سیاسی به خواست های اقتصادی اکثریت خاموش کمر خم کرده، با ارجاع به قابلیت طبقاتی خرده بورژوازی مدرن کلان شهرنشین را در ادبیات و فرهنگ سیاسی این ”جنبش“ مستقر نمایند.
درست با ارجاع به ماهیت و خصلت های طبقاتی خرده بورژوازی است اگر مرتب اخباری به گوش می رسد حاکی از این که رهبری جبهه وسیع اطلاحات، ترومای ”مشارکت سیاسی از طریق صندوق های رای“ را بار دیگر و مکرّر بازتولید می کند.
منشور نانوشته مطالبات و خواست های خرده بورژوازی با منشوری که موسوی و کروبی خطاب به بدنهی سبز ”جنبش“ سیاسی اصلاحات ارائه میکنند، هم خوانی و مطابقت دارد. این است که تا پایان تاریخ، خرده بورژوازی برای تحقق دموکراسی بورژوایی حتی در چارچوب اشکالی نظیر سرمایهداری اسلامیزه و به غایت ارتجاعی موجود، دل بسته و کوشا است تا از دموکراسی درون طبقاتی بورژوازی (اگر که محقق بشود) بهره ای ببرد. این است که خرده بورژوازی قادر است حتی روشنفکر و ”مارکسیست“ باشد، اما سر بزنگاههایی که انتخاب دقیقاً به مثابه امری عقلانی که به منافع طبقاتی معین ارجاع میدهد جلوه می کند، از آن جایی که طبقه خود را ندارد و از آن جایی که استراتژی و برنامه انقلابی برای طبقهاش ندارد، در چاله های گاه و بیگاه بورژوازی می افتد.
غول خفتـــــه
در تمامی این برههها و به اصطلاح فازهای متعددی که ”جنبش“ سبز تا کنون پشت سر گذرانیده است، به دور از هیاهوهای رسانه های بورژوایی و بنگاه های سخنپراکنی راستِ رمیده، طبقه کارگر روزانه به مبارزات، اعتصابات و اعتراضات اقتصادی خویش مشغول بود. حتی بخشهایی از اپوزیسیون چپ که فارغ از طبقهی خویش با امور جاری سیاسی، درگیر بود، مدت ها هیچ سراغ و خبری از این مبارزات هر روزه نمی گرفت، مگر این که اعتراض کارگران در مقطع تاریخی معین، پتانسیل ادغام یا چسبانده شدن به اعتراضات خیابان را مییافت، و در آن صورت بود که حرفهایی هم از طبقه کارگر به گوش میرسید.
برای طبقهی کارگری که سازمانهای سیاسی جدّی و پیگیر خود را ندارد، بدیهی است که فقدان امکانات رسانهای و خبری از یک سو، و اکونومیسم در پوشش های منزّه طلبی، انحلال طلبی و واقع گرایی در میان تشکلهای فعالین طبقه کارگر و منفردین، دردسرهای بزرگی هستند. ضرورتی که از شرایط عینی و تنگنای معیشتی طبقهی کارگر (در عامترین مفهوم آن) برمیخیزد، حاکی از الزام گره خوردن مبارزات اقتصادی روزمرهی طبقهی کارگر به امر سیاسی است و بدیهی است که این مهم، به مسالهی سازمان سیاسی طبقهی کارگر منتهی میشود. این از سوی دیگر ما را به دقت در این امر رهنمون میکند که سازمانها و احزاب سیاسی موجود، خود چگونه به مثابه مانعی بر سر راه طبقه کارگر عمل نموده و مینمایند، و نیز یک نیروی چپ بالنده، چطور باید عرصه مبارزه را سازمان دهد که از یک سو بنا بر اقتضای شرایط سیاسی-اقتصادی که در آن به سر میبریم، به سمت عرصههای معینی که در آن نیروی کار فعال، ارتش بیکاران، مسالهی آموزش و بهداشت و دیگر موارد بنیادین و گره خورده به زندگی روزمره فرودستان به چشم میخورد خم شود، و از سوی دیگر، وزنهای در پایِ رونده طبقهی کارگر که در جدال دائمی با سیستم حاکمیت سرمایه به سر می برد، نشود. طنز تلخ تاریخ آن است که در یک بزنگاه مبارزاتی نظیر دوره ای که در آن به سر می بریم، برای نیروهای سیاسی که خود را چپ مینامند، شکاف جنسیتی، شکاف قومی و یا حتی شکاف در حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی، اهمیت صد چندانی نسبت به شکاف هر دم فزاینده کار/سرمایه می یابد و همین امر است که نهایتاً طبقه کارگر را به ابزاری در دست سازمان های سیاسی چپ و راست تقلیل میدهد.
موضوع مبهم تمنّا
”جنبش“ سبز نمی خواهد/نمی تواند این را بپذیرد که پرولتاریا برای آنکه از آنِ او باشد می خواهد که او نیز دیگری باشد. جنبش سبز اما قادر نیست به هیات دیگری در بیاید. تقدیر آن از پیش به دست بُتواره رهبران و تئوری پردازان اصلاح طلبی رقم زده شده است. از این رو هرگز نمی تواند برسازنده سیاستی باشد که فرودستان/طردشدگان/ به حاشیه رانده شدگان و متعیّن ترین شکل آنان یعنی پرولتاریا را در بر بگیرد و هم از این روست که ”سیاست مردمی“ به مثابه تمهیدی برای جایگزینی سیاست پرولتری را روی میز مباحثات مینهد، بی آنکه به این پرسش بنیادین پاسخ دهد که انتزاع ”مردم“ به چه واقعیتی ارجاع میدهد و عینیت آن اگر همان جعل نا به جای رهبران در اوان بروز ”جنبش“ سبز، یعنی ”طبقه متوسط“ نیست، پس چیست؟
هواداران منوّرالفکر ”جنبش“ سبز که در هر فرصتی انقلابوفوبیاشان در وهم استالین و حمله به چپ محمل خود را می یابد، از قضا پا در جای برادر بزرگ مینهند و حکایتشان همان عبارت مشهور ”اگر تئوری با واقعیت نخواند، پس وای به حال واقعیت!“ می شود. آن ها آگاهانه همان کاری را می کنند که چپ غیرکارگری و خرده بورژوا (لیبرال) عمدتاً ناآگاهانه انجام می دهند. یعنی رابطهی بین سیاست و اقتصاد را قطع می کنند و اقتصاد سیاسی را به عنوان ساحتی مهجور برای تحلیل پدیدهها و ناکافی برای توضیح پیچیدگی روندها باطل اعلام میکنند تا از قِبَل آن، سوبژکتیویته و کارگزار بدیل خود را عرضه دارند: مردم.
این کلیّت موهوم که قرار است کنشگر تمام عیاری در پیکار سیاسی جاری باشد، از زاویه منافع گروهی-طبقاتی ظاهراً امری بسیط است که دربرگیرنده کثرت اجتماعی است و همزمان منفعت مشترکی را در چارچوب ”جنبش“ سبز ایجاب می کند.
به نظر می رسد که دینامیزم ”جنبش“ سبز در دو سال اخیر و منطق تحولات اجتماعی-سیاسی بر اسطوره بودن ”مردم“ و نه ”پرولتاریا“ صحّه می گذارد. این تیپ نظریات که سرنا را از سر گشادش مینوازند، هم قائل به منفعت غیر طبقاتی (یا فراطبقاتی) برای متَعَلّقین این جنبش (مردم) است و هم عملاً نسبت به کنار گذاشته شدن توده وسیعی که قاعدتاً باید دست کم بخشی از این ”مردم“ باشند غفلت میورزد. ایشان باید به این پرسش مهم پاسخ بدهند که آن توده فرودست/ طرد شده/به حاشیه رانده شده که در این ”جنبش“ منفعتی نداشته و لذا در آن مشارکتی نداشته و عموماً سخنی هم از آن به میان نمیآید چیست و نقش و جایگاه وی در دینامیزم تحولات سیاسی- اجتماعی کجاست؟ این که بخشی از چپ به هر دلیلی به این ”جنبش“ به دیده تردید می نگرد، دلیل کافی برای گریز از پاسخ دادن روشنفکران هوادار ”جنبش“ سبز نیست، کما این که رافع مسئولیت چپ در قبال توضیح این وضعیت نیست، چرا که از صدر مشروطه به این سو، این نخستین بار است که چپ (و نه پرولتاریا) به مثابه یک نیروی سیاسی بالنده در متن وضعیت اجتماعی- سیاسی خطیری چون حال حاضر حضور و تاثیر اندکی داشته است.
اما باید دید که روشنفکران در متن و منتقد چپِ در حاشیه، از کاربست مفهومی ”سیاست مردمی“ چه هدفی دارند؟ چیزی که در یک نیم نگاه جلب نظر می کند این است که آنان، با خلق دفعتی این مفهوم و با جعل ”مردم“ در جایگاه ”پرولتاریا“، و با تقلیل مبارزه-مقاومت به امور متافیزیکی- الاهیاتی که در بطن رخدادهای اتفاقی و تصادفی که لزوماً از هیچ ضرورتی هم نشات نمی گیرند حادث میشوند، و با طرح گزاره های ایدئولوژیک رنگارنگ، امر سازماندهی را مدام به تعویق میاندازند و از خلل آن، نیروی محرکّه و قانونمندی آن را که همان ماتریالیسم تاریخی است نفی می کنند، به بیان دیگر هم بخار و هم ماشین را (به تعبیر تروتسکی) کنار میگذارند.
در آستانه
ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺒﺎﺭﺯه علیه سرمایهداری در تمامی ابعاد آن ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﺋﯽ ﺍﺻﻞ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺍﺳﺖ. همین مساله ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ را به ﻣﻬﻤ ﺘﺮﻳﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﭘﺮﺍﺗﻴﮏ همه جنبشهای اجتماعی و سیاسی با افق رهایی بخشی و در صدر آن ها ﺟﻨﺒﺶ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ بدل می سازد. بی تردید ﺍﻳﻦ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺑﻪ ﺷﺮﺍﻳﻂ معّین ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﻣﺒﺎﺭﺯات جاری ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺧﺘﺮﺍﻋﺎﺕ ﺗﺌﻮﺭﻳﮏ ﺑﺎﺷﻨﺪ. همین ارجاع است که پای نظریه انقلابی را در زمین سفت میکند.
آوار سال های شکست پس از هجوم همه جانبه نئولیبرالیسم هنوز که هنوز بعد از گذشت نزدیک به سه دهه بر دوش آنان که خود را به سنّت های انقلابی متعلق می دانند سنگینی می کند. در عین حال همواره طی این دههها جنبشها و مبارزات در سطوح مختلف و با اشکال متنوع و نوینی بروز و ظهور داشته است که طرفداران سنّت های انقلابی در برابر بسیاری از آن ها در لاک تدافعی فرو رفته و عملاً از پلمیک با آنان احتراز کردهاند؛ به ویژه در برابر آن بخشی از اشکال مبارزاتی جدید که از گفتمان انقلابی فاصله گرفته و به کارزارهای تک مضمونی و سیاست هویت پیوسته بودند. بدیهی است که در چنین شرایطی اگر انقلابیون صاحب بحثهای اساسی و طرف قَدَر دیالوگ با این نحله های نوین و عمدتاً ایدئولوژیک (با مضمون رفرمیستی) نباشند، با توجه به تبلیغات و سمپاشیهای ایدئولوگها و رسانههای اختاپوس وار سرمایهداری، هر نوع کنش و جهت گیری انقلابی در مسیر مبارزات با انگ ها و برچسبهایی که بیشتر در هیئت کلیشه هایی مهوّع ظاهر می شوند، حاشیهای و بی ربط به واقعیت دوران جلوه داده میشود. لذا از آن جایی که هر مبارزهی توده ای، بحث های ”خودبه خودی“ای را دامن می زند که، خواه و ناخواه، دارای پارامترهای سیاسی است، اگر انقلابیون قطب سازمان یافته ی جذابی را در این بحث ها به وجود نیاورند، در غیاب آن ها، کسانی (رفورمیست ها) برنده ی این بحث خواهند بود که ارائه دهنده ی استراتژی فعالیت در درون نظام موجود اند یا کسانی که هیچ استراتژی ای ارائه نمی کنند.
در ارتباط با ”جنبش“ سبز، تکرار مکرّراتی از این قبیل که چپ با سوء ظن با این ”جنبش“ مواجه گشته است، سخن راندن از غیاب طبقه کارگر، بحث های بی دنباله در باب لزوم دخالت گری حداکثری چپ برای پیوند زدن جنبش طبقه کارگر با ”جنبش“ سبز بی آن که صحبتی از استراتژی و متعاقب آن تاکتیکهای روشن به میان آید و دهها سرفصل ریز و درشت دیگر که همگی صرفا طرح غلط صورت مساله را نشانه رفتهاند، راه به جایی نبرده و نمی برد. آن چه بدیهی ست این است که ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﮔﺮﺩﺩ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ. ﺁﻧﺘﺎﮔﻮﻧﻴﺴﻢ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﯼ ﺳﺮﮐﻮﺑﮕﺮ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺭﺷﺪﺍﻧﺪ و ﺍﺯ این رﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ و همه نیروهای ارگانیک این طبقه (کمونیستها) ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﻨﺪ. آن چه امروز ما با آن مواجهیم، نه فقط ”بحران“ در سیستم، که امیدهایی پرشور و نا به هنگام است.
ما در ”آلتــــــرناتیـــــــو“ می کوشیم که موقعیت کمونیست ها در روند تحولات سیاسی-اجتماعی جاری را مکان یابی کرده و از خلَلِ آن سنّت انقلابی مان را با پشتوانه یک استراتژی کمونیستی روزآمد، احیا و بازنمایی کنیم. همان گونه که پیشتر هم نوشته ایم، یکی از مهم ترین روش هایی که در پیگیری اهدافمان باید به کار ببندیم، تقطیر آگاهی است. همان گونه که گرامشی نوشت:
”عنصر آگاهی، عنصر ایدئولوژیک، ضروری است: به سخن دیگر، درک وضعیت مبارزه، مناسبات اجتماعی زندگی کارگران، گرایشات اساسی ای که در سیستم آن مناسبات عمل میکنند و فرایند تکوینی که جامعه در نتیجهی وجود تضادهای حل ناشدنی درون خود پشت سر میگذارد و غیره ...“. از این رو، ”آلتــــــرناتیـــــــو“ تلاش نسل نوین کمونیست های ایران است، برای برکشیدن این آگاهی در مسیر ساختمان قطب انقلابی چپ حول گسلهای اجتماعی موجود.
alternative-magazine.blogspot.com
|